- پایگاه خبری، تحلیلی میرملاس - https://www.mirmalas.com -

برای دوست؛سلیمان میری

 

هادی مومننی copy

 

——————————–

 

 فردین صحرایی / میرملاس نیوز :

* کارشناس ارشد پژوهش / دانشگاه هنر تبریز

میرِ نامیرا(برای دوست؛سلیمان میری)

————–

بسی ذهن را کاویدم ،اندیشه را درنوردیدم و جان را به مکاشفه افکندم تا به صرافت افتم که چگونه بنگرم و به چه سان بنگارم و با چه بیاغآزام،آنچه را که شایسته وبایسته ی میرِ ماست ،که قلم و کلام و یارای اندکم قاصر از بیان آنچه راست که در حد قامت و شان اوست.پیشانی کلام را به گونه ای برگزیدم که هم مختصر و موجز باشد و هم پر مغز و چالش برانگیز.این گفتار پیش رو،تنها نگاه و دریافت و برداشتی فردی است نسبت به یک دوست.نگرشی است به یک انسان،نه تنها به عنوان یک هنرمند خلاق و کمال گرا،بل به یک انسان است واجد سویه ها و ابعاد گوناگون فکری،هنری و اخلاقی.

در این مجال و مقال تنها نمی خواهم از یک خوشنویس سخن بگویم،برای میرِ ما خط و نقش و رنگ و قلم ومرکب و دوات ،هدف نیست که وسیله است.هنر انتها نیست که آغاز است.بر گزیدن نیست که برگزیده شدن است.راهیست و گونه ایست دیگرگونه دیدن هستی و خود و جهان.گاهی برخی تنها هنر را به خویشتن الصاق می نمایند و آنرا طفیلی خویش،دست آویزی برای فخرنمایی وجلوه فروشی وخودبرتربینی برای خلق می نمایند واز پی آن نان می خورند و گاهی به نرخ روز می خورندش.گروهی و بعضی این عرصه ی غریب معنا گرا و شگفت انگیز هنر را بر نمی تابند و در نمی یابند و یا اساساٌ در هیبت و وسعت آن گم می شوند و مقهور آن.اما گاهی برخی چنان از فراز بلندای آن سر بر می آورند که افقهایی می بینند ناگشوده و تاریکناهایی را به نور حضورشان روشن می دارند که کسی یارا و توانای دیدن آنها را نداشته است.این گونه است میرِ ما،جانش سوخته ی عشق است و روحش در طرب شگفتی هستی نغمه ی سرور می خواند و نوای حزن می سراید.میرِ ما عاشق است،سوته دل شوریده ایست که پروای نان و سودای نام ندارد.تمام هستی اش را در جانِ قلم می ریزد تا بر سپیدیِ صفحه ی ضمیرش،سیاهیِ اندیشه و احساس و خیالش را برای ابدیت بنگارد.حکایت دور و انحنا و خط وکشش و هارمونی و ریتم،همان جذبه و شور گردش حیات و هستی است از آنرو که چنانکه تمام کائنات در رقص و سماع ابدی و ازلی خویش در دور و گردش اند.او سیاهی را بر سپیدی مشق می کند تا خویشتن را دیگر بار بیافریند،آفرینشی دیگرگون و دوباره و دیگر بار هم خویش را می آفریند هم زیبایی را.میرِ ما خوشنویس است نه اینکه تنها خوش می نویسد،بل خودش را خوب و خوش می نگارد.نه تنها خوش می نگارد ،که زیبایی و خوبی را به هرچیزی پیوند می دهد و به هر چیزی نسبت می دهد.از این روست که میرِ ما زیبا می بیند،زیبا می اندیشد تا زیبا بنگارد.در وی قریحه و منش وسرشتی درونی و نهانی نهفته است که تنها ذهنی زیبا نگر و دقیق بین ووالا می تواند ظرائف و دقایق هنر و احساس و خیال لطیفش را ببیند.هنر، آن هنگام که تمام تار و پود هستی آدمی را بر آشوبد وبرانگیزاند و درونی گردد ومنجر به مکاشفه و آفرینشگری و زیبابینی گردد و در درون وی وبا روح و هستی وی پیوند یابد،آنگاه است که همان هنر توام با نبوغ و قریحه ی ذاتی و پویایی و بالندگی،منجر به آفرینش و زایشی ابدی می گردد که نه تنها جان و روح هنرمند که اشتیاق و احساس مخاطب را نیز بر می انگیزد. میرِ ما،سلیمان این گونه است.میرِ ما تنها خوش نمی نگارد،او خوش می سراید،خوش می نوازد،خوش می بیند،خوش می خواند و خوش می خواهد و سرانجام خوش می آفریند.یا به بیانی میرِ ما،خوش نویس و خوش نگار و خوش سرا و خوش نواز و خوش بین وخوش خواه و خوش آفرین است.او دغدغه ی فرم و پروای صورت و هراس نقش و رنگ و ترس ترکیب و محتوا ندارد بل گوهر جانش آنها را ناخودآگاه در تمام وجودش،به یکباره در مشق سیاهی بر سپیدی خلق می کند وآنگاه است که سبکبال،فارغ از هر حد و مرز و قید وبندی،آزادوار عصاره ی هستی اش را در آسمان سپید خیال می رهاند وخطوط و ادوار و گردش ها،تنها نقوشی بر پهنه ی سپیدی کاغذ نیستند،که نماد هایی هستند از سماع و گردش ودور کائنات بر گرد کانون وحدت بخش هستی.میر ما در طلب است،در طلب عشق،به وادی معرفت می رسد.از بادیه ی معرفت به منزلگاه استغنا وسرمنزل توحید می رسد.واز حیرت به فنا دست خواهد یازید.میر ما سلیمان است،میرِ نامیراست. 

—————-