حشمت اله آزادبخت :
چشم مرا پر کرده تا آن سوی دورها
دستان بالا آمده از خاک گورها
این سو کسی کنج خودش زخمی نشسته است
تا خورده از آزار این لبخند شورها
این گوشه ها دیگر چراغی گل نمی کند
تا نشکند کس کوزه هابردوش کورها
بوی تعفن در دهان شهر پیچیده ست
یک ردپا خط خورده از دست سپورها
کز کرده یک شاعر میان زانوان خویش
در لابه لای سفره های بی عبورها
گل می کند دستی میان آسمان و دود
شاید بیاید یک سوار از دور دورها
آنان که چشمان تو را باور نکرده اند
با شعر من لج کرده اند بی شعورها
درودبرتو .مصراع پایانی فوق العاده است.دست مریزاد.
با شعر من لج کرده اند بی شعورها…
به نظرم کاری که مصرع آخر کرد تمام بیتها و مصرعهای قبلی نکردند…
کاره خوبیه، درد و دل داره… حرفه دل داره… قافیه هاش جالب و غیر قابل پیش بینی هستند (بیشترشون).
زخمی که در نوشته های شما هست و دلسوزی عاقلانه ای که در تمام کارهای (نظم و نثر) پیشین که از شما خوندیم در این کار هم دیده میشه…
شما برای ما صدای زیبایی هستید جناب آزادبخت…
جناب حسینی عزیز شما همیشه نسبت به بنده لطف داشته اید و این نشانه ی بزگ منشی شما شاعر خوب وگرامی ست…زنده باشی.
استاد عزیز ببخشید. زورما ن به بعضی موارد نمیرسد
خدا به خیر کند عاقبت بی زورها
کاسه ام شکست توبه را هم میشکنم
بگو فعلا نگهدارند آب انگورها
پاره کردم یک جفت آژیه درراه شعر
پای در کفش حشمت هست وصله ناجورها
باز یافت زباله است قافیه شعر بد
ظلم به خر مگس است تربیت زنبورها
درودبرمصطفی امرایی عزیز هنرمندارزشمند این دیار..
دمت گرم حشمت نازار شعرت مثل قند ازدهن چو قندت درمیاد
آفرین حشمت آزادبخت. شاعر بودی ماخبر نداشتیم .ایول
احسن بر شما آقای آزادبخت لذت بردیم دست مریزاد
احسنت بر ذوق شما استاد گرامی
شعرمطلقی نیست اما بسیارزیباوتاثیرگذاراست.پشت این شعراندیشه ای بلندقرارگرفته است.دستتان دردنکندآزادبخت جان.