هنر و اجتماع ، از دیر باز در یک رابطه ی دیالکتیکی بوده اند. عده ای از صاحب نظران معتقدند که هنر برساخته ی اجتماع است و عده ای بر این اعتقادند که هنر سازنده ی اجتماع. صحبت در این باره موضوع بحث ما نیست،اما آنچه مسلم است تاثیر و تاثری است که این دو از همدیگر می گیرند.در این میان، وقایع تاریخی مهم هم جایگاه ویژه ای در آثار هنری می یابند. بحث کوتاه ما در مورد ادبیات عاشورایی است.
شعر عاشورایی ، تحت تاثیر واقعه ی عاشورا شکل گرفته است. در دوران اخیر مخصوصا در ادبیات پس از انقلاب، شعر عاشورایی نیز تحت تاثیر جریانات ادبی معاصر دچار تغییراتی در فرم و زبان شده است. شاعران معاصر، عموما در قالب غزل ، رویکردهای تازه در زبان و تصویرپردازی را در اشعار عاشورایی خود اعمال کرده اند. این رویکردهای تازه ، اگر چه باعث تغییر زبان شعر ها شده است ، اما در مضامین تغییر خاصی مشاهده نمی شود.مضمون این اشعار غالبا مرثیه سرایی، مدیحه سرایی و روایت واقعه ی عاشورا بوده و به فلسفه ی واقعه ی کربلا و دلایل قیام امام حسین(ع) کمتر پرداخته می شود. ضمن تسلیت ایام سوگواری سالار شهیدان،در زیر چند شعر از شاعران مختلف امروز را در این زمینه می خوانیم:
(۱)
شاید تو خواستی غزلی را که نذر توست
اینگونه زخم خورده و بی سر بیاورم
یک قطعه خواندی از روی نی، شاعرت شدم
آن قطعه را نشد به غزل دربیاورم
یک پرده خواندی از روی نی، آتشم زدی
این شعله را چگونه به دفتر بیاورم
با حنجر تو کاری اگر خنجری نداشت
کاری نداشت واژه ی بهتر بیاورم
وقف تو اشک ها و غزل هام، تا اگر
گفتی گواه عشق بیاور بیاورم
فصل عزا تمام شد اما چگونه من
پیراهن عزای تو را دربیاورم
تا می وزید نام تو پر می کشید دل
چیزی نمانده بود که پر دربیاورم
نزدیک بود در تب گودال قتلگاه
از عرش ربنای تو سردربیاورم
با اشک آمدم به وداعت که لااقل
آبی برایت این دم آخر بیاورم
این واژه ها به کار رثایت نیامدند
با زخم های تو چه برابر بیاورم؟
آخر نشد که آب برایت بیاورند؟
این روضه را گذاشتم آخر بیاورم
امسال هم دعای فرج، بی جواب ماند
من می روم برای تو یاور بیاورم
قرآن بخوان که گوش دلم با صدای توست
این بیت هم، سر غزلی که فدای توست
حسن بیاتانی
**************************
(۲)
شب میچکد…ونم نم ِ باران گرفته است
امشب دوباره حال خیابان گرفته است
حسی غریب در همه جا پرسه می زند
ودسته های ِ سینه زنی جان گرفته است
تصویرهای ِ محو وشلوغ ِ همیــــــــشگی
در کوچه های ِنم زده میدان گرفته است
تصویری از سری که سرافراز می شود
بالای نیزه مجلس قرآن گرفته است
طفلی که از گلوی خودش خون مکیده بود
یا خواهری که شام غریبان گرفته است
یا آستین خالی مردی که می رسد
و مشک را به گوشه ی دندان گرفته است
انگار خون به مغز ِ یقینت نمی رسد
احساس می کنی رگ ایمان گرفته است
دست ردی است،این که توبر سینه میزنی
دستی که بوی دغدغه ی نان گرفته است
این چندقطره اشک…نه این آب،اشک نیست
روح تو را قساوت سیمان گرفته است
مجلس تمام می شود وفکر می کنی
بازار کار ِ حضرت ِ شیطان گرفته است
این بغض، در گلوی ِ حقیقت شکستنی است
تاریــــــخ ، اگرچه آن را… آسان گرفته است…
سعید حیدری
*****************************
(۳)
ای خون اصیلت به شتکها ز غدیران
افشانده شرفها به بلندای دلیران
جاری شده از کربوبلا آمده و آنگاه
آمیخته با خون سیاووش در ایران
تو اختر سرخی که به انگیزهی تکثیر
ترکیـد بر آیینهی خورشیدضمیران
ای جـوهـر سـرداری سـرهـای بـریـده
وی اصـل نمیـرنـدگـی نسـل نمیـران
خرگاه تو میسوخت در اندیشهی تاریخ
هربار که آتش زده شد بیشهی شیران
آن شب چه شبـی بود که دیدند کواکـب
نظـم تو پراکنـده و اردوی تـو ویران
وان روز که با بیرقی از یک تن بیسر
تا شـام شـدی قـافلهسـالار اسیـران
تا بـاغ شـقایـق بشـونـد و بشکـوفـنـد
باید کـه ز خـون تـو بنوشنـد کویـران
تـا انـدکـی از حـقّ سخـن را بگـزارنـد
بایـد کـه ز خـونـت بنـگارنـد دبیـران
حدّ تو رثا نیست عزای تو حماسهاست
ای کاسته شأن تو از این معرکهگیران
حسین منزوی
****************************
(۴)
دو دست مهربان آن سپیدار
کنار رود افتادند انگار
غم آن دستها را منتشر کن
دوبیتی! دست روی دست مگذار
***
تو احساس مرا دریاب ای رود
لبم را تر نکن از آب ای رود
تو که دستی نداری تا بیفتد
به سوی خیمهها بشتاب ای رود
***
به چشمش تیر بود اما نگاهش…
چه رازی داشت با مولا نگاهش؟
بدون دست میگیرد در آغوش
تمام خیمهها را با نگاهش
***
دل تـو تشنه و بیتاب میرفت
به لبیک «عمو بشتاب» میرفت
تو دست رود را رد کردی آن روز
اگــر نــه آبـــروی آب مــیرفــــت
***
من از تو شرم دارم دستِ خود را
تو دادی هم دل و هم دستِ خود را
عــلــم از دســت تــو افـتـاد امـا
علــم کــردی به عالم دستِ خودرا
***
دوباره مشک دریا ـ یک دوبیتی ـ
سرودی عشق را با یک دوبیتی
تنت روی زمین ـ یک چارپاره ـ
دو دستت روی شنها ـ یک دوبیتی ـ
***
دوبیتی هم دو دست از دست داده است
دلم تنگ است یا باب الحوائج …
سید حبیب نظاری
***********************
(۵)
به گونه ماه
نامت زبانزد آسمان ها بود
و پیمان برادری ات
با جبل نور
چون آیه های جهاد
محکم
تو آن راز رشیدی
که روزی فرات
بر لبت آورد
و ساعتی بعد
در باران متواتر پولاد
بریده بریده
افشا شدی
و باد
تو را با مشام خیمه گاه
در میان نهاد
و انتظار در بهت کودکانه حرم
طولانی شد
تو آن راز رشیدی
که روزی فرات
بر لبت آورد
و کنار درک تو
کوه از کمر شکست
سید حسن حسینی
***********************
(۶)
بر لب دریا لب دریا دلان خشکیده است
از عطش دلها کباب است و زبان خشکیده است
کربلا بستان عشق است و شهامت ای دریغ
کز سموم تشنگی این بوستان خشکیده است
سوز بی آبی اثر کرده است بر اهل حرم
هر طرف بینی لب پیر و جوان خشکیده است
آه از مهمان نوازانی که در دشت بلا
میزبان سیراب و کام میهمان خشکیده است
دامن مادر چو دریا اصغرش چون ماهی است
کام ماهی بر لب آب روان خشکیده است
نازم این همت که عباس آید از دریا ولی
آب بر دوش است و لبها هم چنان خشکیده است
گر ندارد اشک تا آبی به لبهایش زند
چشمه چشم رباب از سوز جان خشکیده است
سید فضل الله قدسی
****************************
(۷)
چند وقت است دلم می گیرد
دلم از شوق حرم می گیرد
مثل یک قرن شب تاریک است
دو سه روزی که دلم می گیرد
مثل این است که دارد کم کم
هستیم رنگ عدم می گیرد
دسته سینه زنی در دل من
نوحه می خواند و دم می گیرد
گریه ام، یعنی باران بهار
هم نمی گیرد و هم می گیرد
بس که دلتنگی من بسیار است
دلم از وسعت کم می گیرد
لشکر عشق، حرم را به خدا
به خود عشق قسم می گیرد
قیصر امین پور
***********************
(۸)
نام تو بر کتیبه پیکار مانده است
در لابه لای این همه نیزار مانده است
اینجا تمام پنجره ها با حضور تو
فریاد می زنند که سردار مانده است
از آن طرف تلاطم یک مشت بوف کور
در ازدحام نکبت و ادبار مانده است
اینجا چه حکمتی ست که این مشک تشنه نیز
در انتظار یک لب تب دار مانده است
نام تو در تمامی تاریخ روزگار
اسطوره همیشه علمدار مانده است
آنجا سری به روی دلی آب می شود
آرام باش لحظه دیدار مانده است
مهدی تقی نژاد
************************
(۹)
شن بود و باد، قافله بود و غبار بود
آن سوی دشت، حادثه، چشمانتظار بود
فرصت نداشت جامه نیلی به تن کند
خورشید، سر برهنه، لب کوهسار بود
گویی به پیشواز نزول فرشتهها
صحرا پر از ستاره دنبالهدار بود
میسوخت در کویر، عطشناک و روزهدار
نخلی که از رسول خدا، یادگار بود
نخلی که از میان هزاران هزار فصل
شیواترین مقدمه نوبهار بود
شن بود و باد، نخلِ شقایقتبار عشق
تندیسِ واژگون شدهای در غبار بود
میآمداز غبار، غمآلود و شرمسار
آشفته یال، و شیههزن و بیقرار بود
بیرون دویده دختر زهرا ز خیمهها
برگشته بود اسب، ولی بیسوار بود!
سعید بیابانکی
**************************
(۱۰)
برگشتم از رسالت انجامدادهام
زخمیترین پیمبر غمگین جادهام
ناباورانه از سفرم، خیل خارها
تبریک گفتهاند به پای پیادهام
زیر چراغ ماه سرت خواب رفتهام
بر شانه کجاوه تو سر نهادهام
دل میزنم به آب و آتش برای تو
از خیمهها بپرس که پروانهزادهام
چون ابر آب میشوم از آفتاب شام
تا ذرهای خلل نرسد بر ارادهام
یا نیست باورم که در این خاک خفتهای
یا بر مزار باور خود ایستادهام
رضا جعغری
************************
سلام،از آقای میرسلیم بسیار تشکر میشود ،در اشعار عاشورایی قصیده ودو بیتی ورباعی هم فراوان است ،انحصار به غزل ندارد.نگاه آزادی که فرمودید کاملا در فرم در فضای عاشورایی لحاظ شده است .اگر از شعر شاعران کوهدشتی بیشتر استفاده میشد بهتر بود موفق باشید ،باعث مسرت شد.ازپایگاه میرملاس هم صمیمیانه تشکر میشود.
جای شعری از محمد حسین جعفری خالی ست و همینگور شاعران خوب کوهدشت .
نمی دونم نظر من رو منتشر می کنید یا نه ولی از اونجا که دوست دار سایت میرملاس هستم وظیفه خودم میدونم که یه انتقاد کنم ازتون و اون هم مربوط به این بخش یعنی سرویس ادبی و دوست خوب میرسلیم خدایگان است متاسفانه این بخش از سایر بخش ها مقداری جامانده است خیلی دیر به دیر به روز می شود و تو جه چندانی به ادبیات بومی هم در آن صورت نمی گیرد در صورتی که به علت منطقه ای بودن ان و بازدید زیاد می تواند نقش مهمی در نشر ادبیات بومی داشته باشد. امیدوارم این بخش به روز تر باشه با ارزوی موفقیت بیشتر
چشامون کاسه ی خونه
لبامون تشنه ی بارون
دلامون کویر خسته
تنامون زخمی و داغون
کاشکی بارون باز بباره
تودل کویر دوباره
همه رو ازنو بیاره
حتی مهتاب وستاره….
یاد آور میشود در قسمت ادبی تمام مطالبی که به عنوان بیان دیدگاه از اینجانب ثبت گردیده مربوط به دلنوشته های خودم میباشدباتشکر