آتاری مرگ (جادهی کوهدشت-خرمآباد)
حشمتاله آزادبخت:
چندصد کیلومتر اتوبانهای تهران تا بروجرد را با بیخیالی پیچ میخوریم و راست میشویم، میخندیم و حرف میزنیم. دستکمش این است که میدانیم ناگهانِ کلهی ماشینی از پیچ روبهرو مقابل سرعتمان سبز نخواهد شد. بروجرد تا خرمآباد را هم گاهی دوبانده و گاه یکبانده تمام میکنیم. هوا تاریک شدهاست و از قبرستان خاموش خرمآباد میگذریم و چون طعمهای به تونل
دهان اژدهای دوسرمرگ وارد میشویم که سالهاست باریک و دراز، بین کوهدشت و خرمآباد پیچ میخورد و بلعیدههایش را هضم میکند. این مار را باید وحشتاکترین و بیرحمترین مار جهان نامید که سالهاست نه پیر میشود نه سیر میشود و نه زنجیر. از اینجا به بعد را نه میخندیم و نه حرف میزنیم و باید تمام چشمها را به جاده داد…
اولین چیزی که با دیدن کلیشهی چندین و چندسالهی این جاده – که از کودکی همراه آن دلهره کوک کردهام – بر باورت تکرار میشود این است که زورتدبیرودلسوزی هیچ مسئولی تا به حال به این بوآی وحشی نرسیدهاست. سالهاست خبر پی در پی مرگ مسافران، تیتر گذرای نشریات میشود. ماه نیست خبر جان دادن چند نفر در این کوره راه نپیچد،اما ابروی سیاه مسئولیتی هنوز به سمت دوخطه کردنش تکان نخورده است. این جادهی لاغر که نعش زخمی همان مالرویی ست که هزاران سال پیش با سم اسبان کوبیده شد ودرعصر مدرنیتهی ما لطف کرده و با پارچهی سیاه آسفالتی رفویش کردند، دقیقاً به یک بازی آتاری میماند که باید از ازدحام ماشینها وانبوه دلهرهاش مارپیچْ عبور کنی واگر بتوانی جان سالم به در ببری. اما احتمال برخورد و بازماندنت بسیار است…هنگام گذشتن از این هشتاد وچند کیلومتر باید پیه احتمال مرگ را بربدن زندگی مالید و هرلحظه منتظر بود سراز دنیای دیگری به در آورد.
حالا ما در رگ تاریک مسیر جاری شدهایم و آنچه بیش از پیچهای نتراشیده و شانههای خالی و سبقتهای بیجا آزاردهنده است، موج سوزش نوربالاهایی ست که هرچه نزدیکترمیشوند بیشتر نگاهت را پرمیکنند. بیش از هشتاد درصد ماشینهای روبهرو چراغهایشان را زوم چشمهایت میکنند و از بیخ آینهات میگذرند و گاه تا چندثانیه قادر به دیدن جاده نیستی. خوب شاید این هم یکی از نشانههای شناخت جهان سومیهاست که دیگران را به تهیهی دستهبندیهایی واداشته است. واقعاً ما دل شیر داریم که سالهاست از بیشهی این جاده عبور میکنیم و لب اعتراضی باز نکردهایم. البته این مهربانیها و دم نزدنها هم یکی دیگر از همان نشانههاست. ما شیران غیوری هستیم که سالهاست دغدغهی عزل و نصبها و انتصابها و هاهاها پدر آرامشمان را درآورده که به زندگیمان مربوط نیستند و اما بیخیال عجوز جادهای که سالهاست باخون برادران و فرزندانمان گونه سرخ کرده است…البته قطار بودجهها به سرعت از کنار پستوی فراموشی دیارما در حال رفت و آمد است تا در حلق سیر دیگرانی ریخته شود که چنگ مشارکت و دادوبیدادشان هر ثانیه آماده است دکمهی نمایندهها را ازجا بکند. طبیعی ست کسی که بلندگوی هوارش همیشه خاموش است و جز لبخند ملیحِ صندلی بر دهان مسئولیتش گره نشده است و جز به پیروزی چهار سال آیندهاش فکر نمیکند، کسی سرکیسهی بودجهای به سمت چاک یقهاش شل نمیکند. روی سخنم با نمایندهای خاص نیست که هیچ کدامشان از این قاعده مستثنی نبودهاند.
یکی نیست نه مثل شیر، که چون یک آدم سادهی دوپا که باید از حق طبیعی زندگی برخوردار باشد، یقهی نمایندهای و مسئولی را نه بگیرد که بتکاند و داد که نه که باصدای آرام و مهربانی همراه طعم لبخندی عرض کند: به امید خدا لطفا کی قرار است این مسیرکوتاه کوهدشت-خرمآباد دوبانده شود؟؟؟هرچند دوبانده کردن در هرکجای جهان، خنده دارتراز جادهی کوهدشت –خرمآباد است، اما چه کنیم که گاهی باید به پیراهن “یتیم شادکنی”دل خوش کرد تا برهنگیات را بپوشاند و گاه با لنگ کفش پارهای در بیابان پراز خار، چوپی گرفت. چندسال پیش لودرها نعرهی کوتاهی زدند و پس از چند روز خاک بازی، به دلیل خدا میداند دوباره ساکت شدند. باز جاده ماند با موی خونی کمرها و گلوی بیحساب پیچهایی که مرگ را نعره میزنند. پیچهایی که بخار خون عزیزانی هنوز از دهانشان برمیخیزد که هنوزحق زندگی داشتند.
آیا مسئولان امر، دستکم یکبار خود از این جادهی مرگبار نگذشتهاند؟ واگر گذشتهاند، از بوق ممتد اعتراضی یا تکان بادماشین سنگینی تکان نخوردهاند؟؟