تاریخ : جمعه, ۳۱ فروردین , ۱۴۰۳
6

پرومته ی مدرن / نگاهی به جهان نگری و اندیشه های ” نیچه ”

  • کد خبر : 3922
  • 03 اردیبهشت 1391 - 14:17

  لطیف آزادبخت : پرومته ی مدرننگاهی به جهان نگری و اندیشه های ” نیچه ” اشاره : اخیرا ً مطلبی ازآقای ” مهدی دوست محمدی ” با عنوان « انسان برتر در اندیشه ی نیچه و مولانا » در ” سایت میر ملاس نیوز” درج شد ، که در آن نویسنده تلویحا ً میان […]

 

لطیف آزادبخت :

پرومته ی مدرن
نگاهی به جهان نگری و اندیشه های ” نیچه ”

اشاره : اخیرا ً مطلبی ازآقای ” مهدی دوست محمدی ” با عنوان « انسان برتر در اندیشه ی نیچه و مولانا » در ” سایت میر ملاس نیوز” درج شد ، که در آن نویسنده تلویحا ً میان نگرش نیچه و مولانا به مفهوم ” انسان بر تر ” قائل به نوعی مقایسه شده است . گرچه نفس عمل هیچ مشکلی ندارد و حتی موضوع انتخاب شده بسیار پر کشش و جذاب است ، و با وجود آن که میان نیچه و مولانا از جهات عدیده مشترکات و تفاوت هایی میتوان یافت ، اما نویسنده ناخواسته گفتگویی نابرابر میان این دو اندیشمند بزرگ برقرار کرده و نیچه ای را به خوانندگان معرفی می کند ، که گویی تنها صورتک او را بر چهره دارد . با تمام زحمتی که نویسنده ی محترم برای نگارش این مطلب کشیده است ، متأسفانه می توان گفت در خصوص نیچه اطلاعات ارائه شده یک سویه ، گزینش شده و فاقد اصالت است . نیچه ی این نوشتار، اندیشوری بی منطق ، درشتخو و افراطی است که نگاهش به انسان ، سطحی ، نژاد پرستانه و شبه فاشیستی است . این رفتار با آراء نیچه به گمان من نه به خاطر عدم اشراف نویسنده بر موضوع ، بلکه زاییده ی نحوه ی رفتار او با زبان این نوشتار است . برخی از ایده ها و عبارات نقل شده از نیچه مبتنی بر سوء تعبیر بوده و برخی دیگر نیز به خاطر اختصار و ریتم تند زبان این متن سرسری و گذرا به هم پیوند داده شده اند . شماری از عبارات نیز در متن اصلی خود دارای زمینه ها و معانی متفاوتی با آن چیزی هستند که مورد بحث بوده است . و همین شتابزدگی و اختصار باعث گردیده که نویسنده در تبیین منظور خود ناکام بماند .
نگارنده ی این سطور مدعی نیست که نیچه را به خوبی می شناسد . زبان گزیده گو و پر فراز و نشیب او همواره چیزهایی برای رد کردن چنین ادعایی در چنته دارد . نیچه خواننده ی خود را دور می زند و زمانی که احساس می شود او را شناخته ایم ، با یک نقیضه گویی در برابر ما قد علم می کند . و هر بار که فکر می کنیم چیزی از افکار او به چنگ آورده ایم ، مشتمان را باز می کند . بنا بر این به گمانم در دفاع یا رد نیچه چیزی نمی توان نوشت ، تنها می توان او را حس کرد و همچون شعر حافظ سهم خود را از چشمه ی جوشان اندیشه های او بر داشت . و البته باید منظومه ی آراء نیچه را با هم دید و سرنوشت و اخلاق و حواشی زندگی او را هم پیوسته در نظر داشت . بسیاری از ایده ها وآراء نیچه جزء از طریق لحاظ کردن نظریه ی زبان او قابل فهم نیست و این سرشت هر متنی است که در آن فلسفه همچون ادبیات نوشته شده است . در متون ادبی خواننده خود گسست ها و نابه هنگامگی ها را ترمیم می کند . ولی متونی همچون متون نیچه نه قابل تقلیل به فلسفه اند و نه ادبیات . آثار ِ نیچه چنین سرشتی دارند . متونی بینا بینی ، غیر قابل دسته بندی ، غیر نظام مند ، ناپیوسته و پاره پاره . بیشتر به یک هیولای نظری تمام عیار شباهت دارند تا یک بینش ِ فلسفی ِ یکدست و نظام مند . فلسفه ای که اجزای آن را قطعات و گزاره ها و گاه کلمات قصار تشکیل می دهد . برای چنین سیستم اندیشگی پراکنده و نا موزونی به زحمت می توان عنوانی یافت . شاید بتوان آن را ” هیولای فرانکشتاین ” یا ” پرومته ی مدرن ” (۱) نامید .
او مؤلفی است که خود بخشی از پیکره ی متن است . پیکره ای متخلخل که همچون ” اسطوره ای انهدام ناپذیر ” خود را بر زبان تحمیل می کند . (۲) مؤلفی که پاره ها و گسستگی های نظری ایده های خود را با نوعی نیروی مغناطیسی که از زبان بلند پرواز و شعر گونه اش ساطع می شود ، ترمیم و یکپارچه می کند . و به خواننده اجازه نمی دهد این ایده ها را به شکل منفرد تأویل کند . هر اندیشه ای در این فرایند دشوار تأویل ، باید از منشور ایده های دیگر بگذرد تا اثر و انعکاس واقعی خود را پیدا کند . باید نیچه را با فضا ، زمینه و حواشی اش خواند . و امیدوار بود که از گذر آشنا شدن به این چشم انداز متحیر کننده ، با بخشی از ناگفته ها ، تناقضات ، دستاورد ها و آثار ِ اخلاق و جهان نگری مدرن نیز آشنا شد . و دریافت که چرا نیچه مهم است و چرا بسیاری او را از جمله ی متفکران انگشت شماری می دانند که به گفتمان فلسفی ، اخلاقی و انتقادی دوران مدرن شکل دادند . نیچه خود همواره تأکید عجیبی بر فضا ، زمینه ، چشم انداز و حواشی دارد . حتی می توان نظام فکری او را ( اگر بتوان به زحمت آن را یک نظام نامید ) نه متمرکز بلکه به شدت لکه ای ، پخش شونده و گریزان از مرکز و پرتاب شونده به سمت حاشیه دانست . شاید به همین خاطر است که نوشتن از او و تفکراتش دشوار است . نیچه نظریه پردازی است که همیشه در حال شالوده شکنی افکار دیگران است و نتیجه ی منطقی نگرش او به زبان این است که حتی برای افکار و اندیشه های خودش نیز حقیقتی قائل نیست . بلکه آنها را تأویل هایی می داند که از چشم اندازی خاص ( چشم انداز خودش ) ابراز شده اند .
هرکس که بخواهد در باره ی نیچه مطلب خوبی بنویسد با دو مشکل عمده روبه رو خواهد بود : نخست پراکندگی و کثرت آراء و افکار اوست ، که فقدان نظام وارگی و عدم به هم پیوستگی زبان او این مشکل را مضاعف می کند . و دوم اینکه بسیاری از افکار او مستعد بد فهمی و سوء تأویل است . بنا براین چنین محدودیت هایی خاصه اگر فضای طرح آن به محدویت یک مقاله ی کوتاه باشد ؛ چنان دست و بال نویسنده را می بندد ، که یا باید به کلی قید نوشتن را بزند ، و یا اینکه بکوشد زبان خود را با نهاده هایی از متن و حاشیه ی پدیده ی نیچه بارور کند و به قدر وسع خود از این چشمه آب بردارد . نگارنده با درک این دشواری ها ، امید وار است که بتواند از خلال نگاهی گذرا به منظومه ی آثار و بخصوص نظریه ی زبان او که فصلی درخشان از سنت تأویلی ( هرمنوتیک ) مدرن است ، بخشی از آراء چالش بر انگیز او را برای خوانندگانی که کمتر با افکارو آثار نیچه آشنا هستند گوارش پذیر کند . من در این نوشتار خواهم کوشید از خلال برداشت های خودم از نظریه زبان نیچه ، جای پای محکمی برای نوشتن پیرامون افکار و اندیشه های او بیابم و اگر در کار خود موفق نبودم ( که نیستم ) می دانم که همچون عنکبوت در دام فرضیه بافی های پایان ناپذیراو افتاده ام . از همین رو امید وارم دست کم ، دیدن این دست و پا زدن ها بتواند سویه هایی از ترفند های نیچه را به رخ خواننده بکشاند .

در نوشتار ” انسان برتر در اندیشه ی نیچه و مولانا ” می خوانیم : « …معیار نیک و بد از نظر نیچه قدرت است و بس . آنچه حس قدرت طلبی را تشدید کند نیک است و آن چه انسان را ناتوان سازد بد . از خود گذشتگی و فداکاری برای همنوع مذموم و ناپسند است چون حس قدرت طلبی را تضعیف می کند . ” اَبَر انسان ” ، انسان کامل نیچه است و الگوی تام و تمام بشریت . وی می گوید هدف حیات نه انسانیت که اَبَر انسان است . ” قدرت ” هدف نهایی انسان است و انسان کامل نیز انسانی است که به چنین هدفی دست یافته است . ابر انسان ، انسانی عالم یا انسانی اخلاقی و متدین نیست . بلکه انسانی است سر زنده و قدرتمند ، چونان فردی سرباز و جنگجو . ابر انسان موجودی است که به جای آن که اندیشه ی خود را در آسمان ها متمرکز کند ، در فکر زندگی مادی خود و جلوگیری از تباهی آن است . او نباید از سرزنش ها و زخم زبان ها بترسد و عکس العمل ” گله ها ” یا همان عوام متأثرش سازد . ضعفا باید در خدمت اقویا باشند . گله ها باید در برابر ابر انسان تعظیم کنند . ابر انسان موجودی استثنایی است که گاه به گاه ظهور می کند و نباید از حمایت او دریغ کرد … باید افراد برگزیده را تشویق به توالد و تناسل نمود و افراد ضعیف الخلقه را از تولید نسل باز داشت … » (۳) البته در نوشته ی یاد شده مفاهیم دیگری هم هست که به همین سیاق ، سرسری و زنجیر وار و بدون ذکر زمینه های بحث نیچه ، چون دوغ و دوشاب درهم سرشته شده و از محتوای اصلی ِ خود تهی شده اند . به زبان دیگر صنعت مونتاژ و انگاره سازی باعث شده است بسیاری از مفاهیم ، غیر از نظر نیچه و حتی گاه به عکس منظور او معنا بدهند .
برای کسی که با آراء و افکار نیچه آشنا باشد ، ره آورد خواندن ِ این متن چیزی جزء احساس بهت و حیرت نیست . این نیچه ای است که آشکارا دارد از تسویه ی نژادی و تولید مثل اقویا و رجم و قطع نسل ضعفا حرف می زند . و همه جا برای بشر خط و نشان می کشد . اما به راستی پس نبوغ نیچه در چیست ؟ مگر نه بسیاری از صاحب نظران او و ” فروید ” و ” مارکس ” را سازندگان گفتمان فلسفی و انتقادی عصر مدرن می دانند ؟ آیا این افکار سطحی از آن کسی است که هزاران کتاب و مقاله فلسفی ، انتقادی ، تفسیری و تحلیلی در زمینه ی افکار و زبانِ زیر و رو کننده و الهام بخشِ او نوشته شده است ؟ با آن که به نظر می رسد که نویسنده ی متن یادشده خود زیر تأثیر افکار او بوده و می خواسته است در گفتمان انتقادی حول آثار نیچه مشارکتی مثبت و سازنده داشته باشد ، اما عدم دقت کافی وبیان بدون زمینه ی افکار نیچه همیشه گمراه کننده و توأم با سوء تعبیر است و این هشداری است که بسیاری از نیچه شناسان غربی بارها به خوانند گان آثار او داده اند . نیچه را حتی در قالب یک کتاب هم به زحمت می توان معرفی کرد . خاصه اگر منظور نمایش چهره ای اصیل و واقعی از افکار او باشد . ای کاش آقای دوست محمدی به این گفته ی واقع بینانه ی ” ژیل دلوز ” که خود نیز به آن اشاره کرده است وفا دار می ماند که : « ورود در آثار نیچه بدون شناخت زندگی و شخصیت او موجب گمراهی است . » البته منظور من به هیچ وجه فقدان چنین شناختی نزد نویسنده ی مقاله ی یاد شده نیست ، بلکه فکر می کنم که او باید زمینه ها و بستر های بحث را در نوشتار خود برای خوانندگان مقاله اش فراهم می کرد . فقدان این زمینه سازی باعث گردیده است که او ناخواسته نظام متخلخل و پاره پاره ی افکار و اندیشه های نیچه را به شکل رادیکال ، یک بار دیگر خرد تر و خلاصه تر کرده و این عبارات را از پشتوانه ی منطقی آنها تهی کند . به نحوی که تقریبا ً هیچ اثری از زمینه ها و بستر ها و ” چشم انداز ” نگاه نیچه به مفاهیم ِ ذکر شده در مقاله باقی نمی ماند .
آقای دوست محمدی در ابتدای نوشتار خود می نویسد ، که قصدش از بررسی افکار نیچه ” مطلق اندیشه ی اوست ” حال آن که آشکار است که نیچه مطلق اندیشه ای ندارد . اندیشه های او طیفی از مفاهیم فرهنگی و اخلاقی و فلسفی است که در معرض ِ نوعی شور و سیلانِ عاطفی قرار گرفته اند ؛ و پی در پی در پرتو هم سنجش می شوند . اما هیچ معیاری برای این سنجش ها وجود ندارد ؛ مگر حال نیچه در زمان نوشتن آن . زیرا خوب و بد از نظر نیچه بیش از آن که مفهومی ارزشی باشد ، گونه ای تفاوت کارکرد است . مهم این است که کدام یک در فلان موقعیت ، به بالندگی و ” والایی ” روحی و جسمی انسان کمک می کند . او با همین منطق است که مطلق های فلسفه و مسیحیت و حتی پوزیتیویسم غربی را در هر جا که بهانه ای بیابد ، به چالش می کشد . برای نیچه کارکرد فرهنگ ها ، گفتمان ها و مفاهیم ، این است که در هر دورانی ، ارزش های بنیادین فرهنگی جوامع را بازتولید کنند . به آن معنایی بدهند که مناسب ِ زبان و رفتار و کنش ِ مردمان ِ آن عصر باشد . نیچه می خواهد با به چالش کشیدن آن بنیاد های دائما ً نو شونده افق های تازه تری پیش روی انسان بگذارد . اگر با این تعبیر به آثار و افکار او نگاه کنیم ؛ حتی تناقضات او کارکرد مثبت می یابند .اگرخواننده به قول نیچه ” پاهای چالاک داشته باشد ” ، آنگاه دیدن دنیا از چشم نیچه ، معنای بدیعی می یابد . این معنای بدیع برای نیچه متزلزل کردن هر چیزی است که از نگاه فلاسفه و اهل منطق و خرد گرایان ، تزلزل ناپذیر به نظرمی رسد .
شاید از همین رو است که ” ژیل دلوز ” در مقاله ی ” اندیشه ی ایلیاتی ” (۴) نیچه را « طلوع یک ضد فرهنگ » می داند . بر اساس نگاه او آراء فلسفی ، گفتمان ها ، متون و تمام چیز هایی که در ساحت فرهنگ جای می گیرند پیوسته کارشان ” باز رمز گذاری ” تمام مفاهیمی است که در افق فرهنگ قرار دارند . مثلا ً ” مارکسیسم ” و ” روانکاوی” از نگاه دلوز دو بنیاد ِ مدرنی هستند که مفاهیم موجود در افق فرهنگ غرب ، در زمینه ی ” حکومت ” و ” خانواده ” را به شکلِ خود ، ” باز رمز گذاری ” کرده اند . مارکسیسم برنامه ای برای تحول جوامع بر اساس ابداع نوع جدیدی از حکومت دارد و روانکاوی نیز برنامه ی درمانی منسجمی برای درمان مشکلات روانی انسان . ” باز رمز گذاری ” حکومت و خانواده از نظر این دو بنیان مدرن ، تابع انگیزه هایی است که هم درد و هم درمان را در خود دارند . منشأ و ریشه ی این انگیزه ها درمارکسیسم ” انگیزه ی مادی” و در روانکاوی ” انگیزه ی جنسی ” است . و این مفاهیم از گذشته در افق فرهنگ غرب بوده است . به عبارت دیگر آنها چیز تازه ای نیاورده اند ، بلکه چیز های قدیمی را به زبانی تازه تأویل کرده اند . ولی نیچه مفاهیمی را وارد گفتمان فلسفی و اخلاقی جوامع مدرن می کند ، که کارشان ” باز رمز گذاری ” فرهنگ نیست . بلکه ” رمز زدایی ” از ارزشهای آن است .
نیچه گفتمانی را بنا می گذارد که دیگر قرار نیست در آن چشم بسته ، مثلا ً آموزه های “افلاطون ” و ” کانت” و ” هگل ” را همچون حقیقت اثبات شده ، مقدمه ی خود قرار دهد . به عبارت دیگر نیچه نخست هر آنچه را که در حوزه ی فلسفه ، بدیهی و بر قرار و خدشه ناپذیر است ، ویران می کند . و این بنا را دوباره نه یکپارچه ، بلکه به شکل بادگیر های مناطق کویری خودمان ، متخلخل و پر از فضای خالی ، بنیان می گذارد . ریشه ی بد فهمی آثار او هم همین زبان پراز فضاهای خالی است ؛ که سرشتی شعر گونه دارد و خواننده را ترغیب می کند ، که گزاره ها ی خود را در این فضاهای خالی بگذارد . گر چه با این شیوه ی خوانش دیگر زبان او ازمهمترین جنبه ی خود ، که برآشوبندگی و شور انگیزی ” دیونیسوسی ” آن است تهی می شود . انتخاب ” دیونیسوس ” « خدای شراب و تاکستان ها در اساطیر یونان باستان که برای نیچه ” خدای بی نظمی و پریشان عنصری و بار آوری ” است » (۵) به عنوان یک کلید واژه برای جهان نگری نیچه از روی اتفاق نیست . همچنان که ” زرتشت ” او هم به عنوان پیامبری که جدال مداوم میان خیر و شر را توجیه می کند و دست آخر در” فراسوی نیک و بد ” قرار می گیرد ، (۶) عنصر دیگری از این جهان نگری شاد خویانه و کودک وار است . از نگاه نیچه « این جهان ، … جهان دیونیسوسی ِ خود آفرینی و خود براندازی ِ جاودانه ، … [جهان ِ] فراسوی نیک و بد است …» . (۷) او فیلسوفی است که مذهب اخلاقی اش شدیدا ً متأثر از مشرق زمین است . و شباهت های زیادی می توان یافت میان این جهان نگری و جهان نگری ” خیام ” و ” حافظ ” و ” مولانا ” که ما می دانیم احتمالا ً نیچه با این جهان نگری ها آشنا بوده است . او فیلسوفی است که عارفانه و با نوعی شادخویی ِ کودک وار ، همچون خیام و مولانا ، پشت پا می زند به جهان و هر چه در اوست . و با سلامت اخلاقی یک قدیس ، در فراسوی نیک و بد قرار می گیرد . این وجهی از جان و جهان نیچه ای است که باید در هر تحلیلی پیرامون آراء او مورد توجه قرار گیرد .
بد فهمی ناگزیری که خواننده ی مقاله ی آقای دوست محمدی ممکن است دچار آن شود ، هنگامی عمیق تر می شود که او بیشتر نقل قول های نیچه را با قید ِ ” باید ” مؤکد می کند . به عبارت دیگر خواننده به این بینش عجیب می رسد که نیچه گفته است ” ضعفا باید در خدمت اقویا باشند ” ، یا ” گله ها باید در برابر ابر انسان تعظیم کنند ” . این منطق ، بد ترین سوء تعبیری است که از سخنان نیچه می توان کرد . در حالیکه نیچه معمولا ً از ” فراسوی نیک و بد ” به امور نگاه می کند . به راستی نیچه ای که در فراسوی مطلق ها با مفاهیم بازی می کند و حکمت خود را شادی می داند ، و درمان ِ درد را در خنده به آن می جوید ، چگونه می تواند به چنین مطلق هایی برسد ، که ” باید ” چنین و چنان کرد . او که همه ی اثبات گرایی های فلاسفه و منطقیون را به ” ایده ” فرو می کاهد ، چگونه میتواند از اثبات ِ ایده های خود سخن براند ؟ این پارادوکس را ” ژاک دریدا ” ( در مورد نیچه ) ، به زبان زیبا تری چنین توصیف می کند : « کسی که گفته است نه ، ونه [گویی] را تا حدی که پیش تر ناشنیده و ناشناخته بود ، انجام داده است ، و در برابر هر چیز که به آن ” آری ” گفته اند ، او ” نه ” گفته است ، ناگزیر با آن روحیه ی ” نه گویی ” هم مخالف است . » (۸) از نگاه دریدا ، نیچه ، که در فراسوی مفاهیم ، هر گونه تقابلی را مردود می شمارد ، ناگزیر تقابل ” پذیرش / انکار “ِ ( آن مفاهیم ) را هم نمی پذیرد .
” چشم انداز” ، از نگاه نیچه ، ظرف وجودی جهان است . جهانی که من در ذهن دارم ، با آن چیزی که بیرون از ذهن من است متفاوت است . ذهن انسان بنا به محدودیت های خود برای شناسایی هر چیزی ، این چشم انداز را نادیده می گیرد و بنا بر این به گفته ی نیچه « اگر چشم انداز را از میان بردارید دیگر جهانی باقی نمی ماند . » (۹) چشم انداز در این معنا امری نسبی ، و در واقع زاویه ی دید و جایگاهی است که سوژه از آن جا حکم می کند . زمینه ای که زندگی و تجارب سوژه در آن حضور دارد و پیوسته در آن دخالت می کند . با چنین منطقی است که نیچه مفهوم حقیقت را تنها نوعی استعاره برای بیان چیزی می داند ، که به خاطر سلب چشم انداز از آن ، وجود خارجی ندارد . این آزمون ، ( فرایند مبهم بودن و بعد کشف ” حقیقت ” ) برای فلاسفه ، دانشمندان و اهل خرد ، از نگاه نیچه شبیه به آن است که کسی خود چیزی را پشت ” بوته ای ” پنهان کند و بعد دنبال آن بگردد که پیدایش کند . « … این درست همان چیزی است که در قلمرو عقل محض از جستجو و یافتن ” حقیقت ” اراده می شود » . (۱۰) در این معنا ، یکی دیگر از مشکلات اساسی نوشتار آقای دوست محمدی هم ، همین حذفِ ” چشم انداز ” از آراء نیچه است . وقتی که ما زمینه ها بستر ها و چشم انداز های یک گفتار را از آن سلب کنیم ، دیگر جزء عباراتی مبهم و بی معنا از آن بر جای نمی ماند .
من از آن رو بر مفهوم ” چشم انداز ” تأکید دارم ( و بسیاری از صاحب نظران نیز بر روی آن تأکید گذاشته اند ) که با روشن کردن چشم انداز آراء نیچه ، بسیاری از ابهامات اندیشه های او بر طرف می شود . آقای دوست محمدی به دنبالِ یافتن ِ نگاه نیچه به انسان برتر ، از افقی عمومی به آثار نیچه نگاه نمی کند ، مثلا ً نگاه نیچه به ” زبان ” را به حساب نمی آورد . و وجه ” دیونیسوسی ” آثار نیچه را در نوشتار خود نادیده می گیرد . و در فلسفه ای که مبنای آن بر نامعقول بودن ( به معنای عدم پیروی از مفهوم رایج عقل ) است ، به دنبال نکات معقول می گردد . نیچه در ” تبار شناسی اخلاق ” در حالی که بر خود می بالد که بدیهی ترین و استوار ترین ارزش های فلسفی پس از روشنگری ( از قبیل مادیت ، باور به سوبژکتیویته ، عقل و حتی ” واقعیت وجودی انسان ) را انکار کرده است ، می نویسد : « وه ، که چه پیروزی ای ! آنهم نه تنها بر حس ها و نمود ها که بسیار بالا تر از آن ، یعنی دست یازیدن به روی عقل و پایمال کردن آن … [ چنین کسی ] بر خویش خنده می زند و بانگ بر می دارد که قلمرویی از حقیقت و وجود هست که همانا عقل را هرگز بدان راه نیست ! » (۱۱) این منطق جدید خندیدن به ریش منطق گرایی وخرد را اگر نگوییم نیچه به واسطه ی ” گوته ” ، از حافظ و شاید به تبع آن ” مولانا ” و “خیام” آموخته بود ، دست کم لحنی شرقی داشت . و این را ” شوپنهاور” و ” گوته ” و یا شاید ” فیتر جرالد ” و از جوانبی ” امرسون ” به او آموخته بودند .آیا در این منطق ، شباهتی ظریف به سخنان شمس ( آن عارف بلند پرواز و عجیب) و انعکاسی ظریف تر از مولانا ( آن جان رقصان و خندان ) دیده نمی شود ؟ آن جا که ” پای استدلالیان را چوبین و آن را سخت بی تمکین می داند ؟ یا آن جا که آفتاب را دلیل آفتاب می داند : « … عقل در شرحش چو خر در گل بخفت / شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت / آفتاب آمد دلیل آفتاب / گر دلیلت باید از وی رو متاب / … » (۱۲) باری بحث بر سر این پژواک ، را در میان علامت های سئوالی به این گنده گی رها می کنیم و بحث را از زوایای دیگری پی می گیریم .
چگونه می توان منطق نیچه را اثبات گرایانه و تحکمی تلقی کرد ، در حالی که او بزرگترین بیماری فلاسفه را همین نگاه اثبات گرایانه می داند ؟ او حکیمی است که شهامت آن را دارد ، که وقتی مانند آفریده اش ” زرتشت ” می گوید « شاعران دروغ می گویند » ، چند سطر بعد هم بگوید « زرتشت روزی به تو چه گفت ؟ که شاعران دروغ می گویند ؟ اما زرتشت [ خود ] نیز شاعر است . اکنون ایمان داری که او حقیقت را به تو گفته است ؟ چرا ایمان داری ؟ » (۱۳) این منطق زبانی که هیچ شباهتی به منطق سقراطی ندارد ، مفاهیم را دچار نوعی انحراف معنایی می کند . به عبارت دیگر زبان نیچه به شدت همچون شعر حالتی چند معنایی دارد . و معنای هرعبارتی بسته به این که در چه متن و مناسبتی بیان شده است ، با همان عبارت در متن و مناسبات زبانی دیگر متفاوت است . از سوی دیگر فرهنگ واژگان نیچه نیز همچون هر متفکر دیگری در کنار معنای صریح خود ، از گونه ای معنای تلویحی نیز برخوردار است . به عنوان مثال مراد و منظور نیچه از ” قدرت ” و ” اراده ی معطوف به قدرت ” ، با معنای مرسومی که ما از این واژه و عبارت در نظر داریم مغایر است . قدرت در نزد نیچه هرگز به معنای قدرتِ سخت و توأم با زور نیست . این قدرتی نرم است که در یکی از پاره های ” چنین گفت زرتشت ” ( با عنوان سه استحاله ی روح ) به خوبی توصیف و ترسیم شده است . در این معنا ( که من در جای دیگری آن را مفصل تر ذکر خواهم کرد ) ، قدرت یک کودک بر شیر ( که نماد قدرت است ) چیرگی دارد . این مفهومی از قدرت است که با معصومیت اخلاقی ، زیبایی وظرافت سر و کار دارد و از جنبه ای قدسی و ملکوتی برخوردار است .
نیچه یک مؤلف خلاق است که راهی یکسره بر خلاف ِ جهت ِ تمام متفکرین پیش از خود بر گزید . و کمتر گروه ، طیف ، و نحله ی فکری و مکتب و صنفی هست که در جایی توسط او به چالش کشیده نشده باشد . شاید از همین روست که هیچ گروهی هم ، دل خوشی از او نداشت . فلاسفه ی معاصرش او را فیلسوف نمی دانستند و شاعران نیز متون او را زیادی فلسفی می دانستند ، انقلابیون او را محافظه کار و محافظه کاران او را انقلابی می نامیدند . اساتید دانشگاه متون این همکار عجیب خود را متونی ذوقی و عارفانه و فاقد ارزش آکادمیک می دانستند و بر عکس عرفاء و ادبا آنها را بس محققانه و فلسفی به شمار می آوردند . سوسیالیست ها به او حمله می کردند که ایده هایش در خدمت بورژوازی نوظهور غرب است . و بورژواها این افکار را سوسیالیستی و از نوع تحریک کننده و رادیکالش می دانستند . از مسیحی و یهودی و مارکسیست و سلطنت طلب گرفته ، تا زن و مرد و دانشمند و عامی در آثار او سخنانی بر علیه خود می یافتند . جنگ طلبان او را صلح دوست و صلح دوستان او را جنگ طلبِ افراطی و ناسیو نالیست ها و یهودی ستیزان افکار او را خائنانه و ضد وطن و یهودیان آنها را یهودی ستیزانه و شبه نازیستی تأویل می کردند … زیرا به ندرت ارزش و هنجارِ مستقری در غرب می توان یافت که روزی ، جایی ، از مجازات زبان گزنده و افشاگر او در امان مانده باشد . این مخالفت خوانی ها در خصوص اندیشه های او به حدی بود که نیچه در نامه ای به یک دوست نوشت : « دیگر نمی دانم که کدام نظر و عقیده ی من مرهمی بر خاطر مردم می گذارد و کدام ایشان را می آزارد . » (۱۴) اما تمام این معادلات چند دهه بعد معکوس شد . و زمانی که شهرت و آوازه ی نام و اندیشه های بلند او عالمگیر شد ، این بار هر صنف و گروهی نیچه را از آن ِ خود می دانستند . به راستی علت چیست ؟ به گمان من ریشه ی این نگرش ها همه و همه در زبان متخلخل و ایده های تأویل پذیر و بخصوص نظریه بدیع ِ زبان اوست . وقتی که از نظریه ی زبان ِ نیچه یاد می کنیم ، خواننده نباید تصور کند که این ایده های پراکنده و گزیده گویانه را به راستی می توان چون نظریه ای منسجم ، ( شبیه نظریه ی زبان ” سوسور” یا مثلا ً ” چامسکی ” تصور کرد ) . اما در کمتر نظام ِ نظری ِ منسجمی می توان نظیر این ایده های ناب و بدیع را یافت .
سنت تأویلی مدرن ( هرمنوتیک مدرن ) شاید آنقدرکه به نیچه مدیون است ، به هیچ زبان شناس و فیلسوف دیگری مدیون نباشد . پا به پای تحولات ذهنیت مدرن ، ارزش و اعتبار آراء او در زمینه ی نسبت میان ” حقیقت ” و ” زبان ” و ” تأویل معنای متن ” و شالوده زدایی از دانش قدیم ” فقه الغه ” یا ” فیلولوژی ” ( که نیچه دکترای خود را در این رشته اخذ کرده بود ) ، روز به روز بیشتر شده و فکر می کنم که همین ایده های زبان شناختی او حلقه ی اتصال تمام اندیشه ها ی او به عنوان یک کلیّت اگر نه منسجم ، لا اقل نظامدار است . پسا ساختار گرایان همان قدر از این ایده های ناب بهره گرفته اند که مدرنیست ها و این آثار همانقدر فلسفی است که روانشناسانه و ادبی .
بر مبنای سنجش نیچه ای مطلق ها تنها در سطح زبان وجود دارند . به عبارت دیگر تنها استعاره هایی برای نمایش یا توصیف مفاهیمی ذهنی هستند که در عالم واقع هیچ صفت اطلاقی را بر نمی تابند . اگر بخواهیم نسبت بین ” حقییقت ” و ” زبان ” را در آراء نیچه به خوبی درک کنیم شاید ذکر یک مثال خالی از فایده نباشد . مثلا ً ( مثال از نگارنده است ) چیزی که من آن را یک استوانه می بینم و مطلقا ً برای من یک استوانه است ، ممکن است شما از زاویه و چشم انداز عمودی تنها به شکل یک دایره ببینید ، یا کس دیگری که از روبه رو به آن نگاه می کند ، تحت شرایطی خاص آن را یک مستطیل ببیند و اگر بخواهیم ابعاد و فاصله ها را هم در نظر بگیریم ، ما بی نهایت دایره ، مستطیل و استوانه می بینیم . در تأویل هیچکدام از ما ( نسبت به چشم اندازمان) خطایی نیست بنا بر این همه ی ما خطا می کنیم ( زیرا حقیقت شئ ” یک چیز” بیشتر نیست . ) از نگاه نیچه ، این استوانه در کلیت خود ” همه چیز ” است . و در منطق نیچه ای ” همه چیز” یعنی ” هیچ چیز ” . به عبارت دیگر زبان خود به حجاب ِ حقیقت شئ بدل می شود . این تازه برای مفهومی است که یک شئی ِ مادی و ملموس را توصیف می کند . در مفاهیمی چون ” اخلاق ” ، ” حقیقت ” ، ” روح ” و دیگر امور ذهنی این مناسبت بغرنج تر هم می شود . اگر نیچه می گوید حقیقتی در کار نیست و تنها ما با بی نهایت تأویل از یک موضوع رو به رو هستیم دقیقاً همین ” چشم انداز ” را دلیلِ گفتار خود می داند . و البته بر مبنای مثال ما ، نمی گوید استوانه ای در کار نیست ، بلکه می گوید فهم ما از استوانه مشکوک ، نامطمئن ، نارسا ، نسبی و محدود در هزار و یک ” اما ” و ” اگر ” است .
نیچه با مقدم دانستن تأویل بر ” نشانه ” و به تبع آن ” دال ” ( واژه ) بر ” مدلول ” ( معنا ) از نخستین متفکرانی است که مرز فلسفه و ادبیات را مخدوش می کند . وقتی که پشتوانه ی معنایی واژه انکار شود چه باقی می ماند جزء بازیِ زبانی ؟ بازی زبان و نیروهایش . رنگین کمان لحن ها ، پژواک ها ، تقابل ها و مناسبت های استعاری و مجازی . نیچه فلسفه را به شعر نزدیک می کند و آن را از بار سنگین ِ منطق گرایی سطحیِ ” سقراط ” و ” حقیقت جویی ِ” تاریخ فلسفه ی غرب می تکاند . از نگاه او زبان به جای آن که حقیقت جهان را تأویل کند ، خود را تأویل می کند . او مفهوم کلاسیک جست و جوی ” حقیقت ” را ( که از یونان باستان تا قرون وسطی و حتی پس از دوران روشنگری هدف فلسفه ورزی ها ی فلاسفه و متألهین و آباء کلیسا و دغدغه ی مشترک فیلسوفان و دانشمندان عصر جدید از ” دکارت ” و ” کانت ” گرفته تا ” هگل ” و پوزیتیویست ها بود ) به چالش کشیده و این استوار ترین و خدشه ناپذیر ترین مفهوم فلسفی مغرب زمین را چنین شالوده زدایی می کند : « … حقیقت چیست ؟ لشکری متحرک از استعاره ها و مجاز های مرسل و انسان گونه ـ انگاری ها و در یک کلام مجموعه ای از مناسبات انسانی که به طرزی شاعرانه و بلیغ تقویت ، دگرگون و آرایش شده … حقیقت ها آن پندارهایند که از یاد برده ایم که پندارند … ) (۱۵) او پیش فرض ” قانونمندی طبیعت ” را تحریفی ساده لوحانه از ” واقعیتی موهوم ” و ” برتری حقایق بر نمود ها ” ( دیدگاه افلاطون ) را یک ” پیشداوری اخلاقی ” و ” افسانه پردازی ” می داند و مفاهیمی چون ” خرد ناب ” ( کانت ) و ” روح مطلق ” ( هگل ) را ” افسانه هایی خطرناک ” و ” واقعیات اخلاقی ” را ” سوء تأویل ” می نامد .
نیچه نشان می دهد که چگونه سرشت مجازیِ زبان در یک ترفند آشکار ، جایگزین حقایقی می شود که خود سرشتی زبانی دارند . به عبارت دیگر از نگاه او فلاسفه نخست اندیشیدند که حقیقت چیست ؟ و آنگاه آن را به منزله ی حقیقت درک کردند و بر پایه ی یک پرسش موهوم بیش از دو هزار سال افسانه بافتند : « هدف و ابزار ، علت و معلول ، موضوع و مورد ، ، کنش ودرد ، چیز ِ ” درخود” و [چیز] در شکل ظهور همگی تأویل هایند . و نه حقایق . » (۱۶) به نظر او « پدیدار اخلاقی وجود ندارد . تنها تأویل اخلاقی از پدیدار ها وجود دارد . این تأویل خود سر چشمه ای است که از حقایق فراتر می رود » (۱۷) این زبانی است که باید بتواند بار ِ هیجان و جنونی را که پشت این قلم بی پرواست تاب بیاورد . زبانی که نه بر اساس سنت های فرهنگی ِ رایج بلکه بر مبنای بی تابی ، شوریدگی و وجد عمل می کند . جایی که زبان به معنای واقعی کلمه یاغی می شود . مانند مولانا که او نیز گاه در چنین احوالی به مآل اندیشی ِ عقل حسابگر پشت پا می زند ، و با سماع و شوریدگی ” عشق ” را بر ” عقل ” رجحان می دهد .
نیچه بسیاری از احکامی را که آقای دوست محمدی از زبان او نقل می کند از موضع ” گوینده ” یا ” شارح ” بیان می کند نه از موضع مدافع یا مخالف . به عنوان مثال هنگامی که نویسنده می نویسد : « … باید افراد برگزیده را تشویق به توالد و تناسل نمود و افراد ضعیف الخلقه را از تولید نسل باز داشت. » آشکار است که او نقل قول نیچه را از منابعی غیر از خود نوشته ی نیچه در این زمینه اقتباس کرده است و همین هم موجب بدفهمی شده است . نیچه معمولا ً در میانه یا بعد از برخی از گفتار های چالش بر انگیز ِ خود قید ها یا توضیحاتی می آورد ، که از تأویل نادرستِ این عبارات جلو گیری کند . زیرا او خود بیش از هر کسی از فاجعه بار بودن تأویل رادیکال ِ برخی از این قبیل احکام اخلاقی آگاه است . مثلا ً هنگامی که نیچه در زمینه ی افراطی ترین نظریات خود در باره ی ” زاد و ولد افراد صحیح النسب با دختران باهوش یهودی ” بحث می کند ، در میانه ی جمله توقف کرده و از خوانندگانش پوزش خواسته و این قبیل افکار را نشانه ی ” آلودگی به بیماری سیاست ” می داند .(۱۸) یا در کتاب ” شامگاه بتان ” هنگامی که در باره ی اراده ی معطوف به قدرت بحث می کند می نویسد « فقط افراد منحط … نابودی و بیضه کشی [واین قبیل وسایل ] را واجب می شمارند . زیرا از فرط ضعف اراده قادر به خویشتن داری و میانه روی نیستند » ( ۱۹) او در جای دیگری می نویسد که ” [ اِعمال اراده ی معطوف قدرت ] بر خلاف آنچه آلمانی ها فکر می کنند نیاز به خشونت و سنگدلی ندارد بلکه این قدرتی است که با نرمش و مدارا سر و کار دارد » (۲۰) از آن گذشته ، این قبیل نقل قول ها را باید در پرتو نگاه او به ” نوع انسانی ” و مفهوم ” اراده ی معطوف به قدرت ” و ” فراسوی نیک و بد ” و بالاتر از آن ” نظریه ی تأویل ” او دید . زیرا با لحاظ کردن این آراء ، معنای نقل قول های نیچه از اساس دگر گون می شود . در دیگر گزاره های آقای دوست محمدی هم به همین منوال نیچه پیوسته در حال داوری ارزش هایی است که توصیف کننده ی آنها است نه مدافع یا مخالفشان . البته نگارنده ی این سطور بنا ندارد و حتی در موقعیتی نیست که به عنوان وکیل مدافع نیچه اظهار نظر کند ، و قصد تبرئه ی او را داشته باشد . زیرا همان طور که در هر بینشی نکات خوب و بد وجود دارد ، ایده های نیچه نیز از این چشم انداز عمومی مستثنی نیست . بلکه منظور من از این توضیحات پیدا کردن روش درست تر و بایسته تری برای خوانش آثار نیچه است .
نیچه در مفاهیم توقف نمی کند . او بسیاری از تقابل های معنایی را تنها اموری زبان شناختی می داند نه حقیقت عینی . او هنگامی که بی مهابا دو قطبی هایی چون ( خیر و شر) ، ( نیک و بد ) ، ( ظاهر و باطن ) و … را به چالش می کشد ، زبان ِ حال ِ کسی را بیان می کند که در فراسوی نیک و بد نشسته است . درست همچون یک کودک ، که مفاهیم را با عقل ِ مآل اندیش و حسابگر به سود ِ خود مصادره نمی کند . حال می توان پرسید ؛ نیچه که خواستار عبور از چنین معیار هایی است خود چگونه می تواند به آنها معتقد باشد ؟ او خواستار رفتن به فراسوی نیک و بد است و ” زرتشت ” ( پیامبر دین ثنویت گرای ایران باستان ) را از آن رو برای مقاصد نظری خود ( ایده ی رفتن به فراسوی نیک وبد ) انتخاب می کند که او را « ” نخستین کسی [می داند ] که پی برد ، چرخی که در مرکز همه چیز می گردد همانا پیکار میان نیک و بد است ” و بنا بر این پیغمبری است که پایان حکومت خیر و شر را اعلام خواهد کرد . » (۲۱) بنا بر این در مفاهیمی چون جدال بین نیک و بد نیچه چنین جدول ارزش هایی را نه تنها قبول ندارد بلکه بارها بیزاری خود را از چنین مجازها ( و از نگاه او نه حقایقی ) اعلام می دارد . این سوگیری از فحوای دهها سخن دیگر نیچه از جمله این عبارت زرتشت نیچه به خوبی آشکار است : « چقدر من از نیک و بد خود به تنگ آمده ام ! این همه الفاظ نیک و بد چیزی جزفقر و کثافت و آسایشی نفرت آور نیست ! » (۲۲) در بیشتر گزاره ها یی که نویسنده ی محترم مقاله ی ” انسان برتر … ” از نیچه نقل می کند ، حتی اگر آرایش مونتاژ شده ی آن ها را نیز نادیده بگیریم ، نیچه در حال تبیین یک مناسبت انسانی است نه دفاع از آن . قرار دادن نیچه در چنین مواردی در موضع مدافع یا مخالف چنین یا چنان ارزشی به آن می ماند که ما یک معلم زبان انگلیسی را دوستدار انگلستان و دشمن زبان فارسی بدانیم .
وقتی که نیچه می پرسد « اگر حقیقت زن باشد چه خواهد شد ؟ » در پوشش زبان استعاری خود ” خام بودن فلاسفه ـ حتی جزمی ترین آنها ، در غلبه بر این مفهوم ( حقیقت ) را مورد نظر دارد . از نگاه او ” زن ” موجودی دست نیافتنی است ، و ” جذابیت ” و ” تأثیر ” او ناشی از همین سرشت غلبه ناپذیر است . نیچه از آن رو با افلاطون در می افتد که او را ” مخترع روح مجرد و خیر محض ” می داند . او این ” خطا ” ی افلاطون را ناشی از ” انکار چشم انداز ، یعنی شرط اساسی تمامی زندگی » (۲۳) می داند . البته نیچه ” نادرستی یک حکم ” را موجب رد کردن آن نمی داند ( هر چند خود به شکل متناقضی همین کار را با افلاطون می کند ) از نگاه او این خطا ها برای حیات انسان ضروری هستند . زیرا اگر انسان نتواند با این قبیل حجاب های خود ساخته و ” ساختن افسانه های منطقی ” درک امور ناشناخته و زندگی را برای خود تحمل پذیر کند ، در زیر فشار خرد کننده ی واقعیات و ” احساس های ارزشی رایج ” نابود خواهد شد . در اینجا نیز همانطور که نیچه مرز فلسفه و ادبیات را بر می دارد ” اخلاق ” و ارزش ها را نیز به خاطر تحمل پذیر کردن ” بار هستی ” سودمند می داند . نگاه او به ” هنر” بخشی از ابهامات چنین دیدگاهی را بر طرف می کند . به نظر او « [هنر ] برای آن وجود دارد که مبادا کمان از شدت کشیده شدن دو نیم شود » (۲۴) در این عبارت استعاری نیچه سودمندی هنر را نیز ، همان سبک کردن بار هستی می داند .« هنر به این جهت نزد ما پدید آمده است که مبادا حقیقت ما را بکُشد . » (۲۵) اما هنرمند نیز از نگاه او ، همچون فیلسوف و مسیحی ِ اخلاقی ، از صورتک های متفاوتی بر خوردار است . او می گوید « در هر هنر مندی ، هنر پیشه ای وجود دارد .» در این معنا تا کنون خود مفاهیم “هنر ” ، ” اخلاق ” ، ” فلسفه ” و ” مسیحیت ” به خودی خود برای او مسأله بودند ، حالا سر و کار او بیشتر با ” بُت ها ” ، ” هنر پیشه ها ” و ” برّه های خداوند ” است . نیچه نشان می دهد که چگونه ” اراده ی معطوف به قدرت ” بر همه ی این جلوه های صورتگری ، ریا و بت پرستیِ مدرن حاکم است و این جا است که شاید بتوان به زبان او گفت که ” کمان ” به راستی از فرط کشیده شدن در آستانه ی دو نیم شدن است . از نگاه نیچه ” ارزش ” مفهومی است که لقلقه ی زبان تمام این بازیگران است . او نشان می دهد که چگونه ارزش اقتباس شده از ” کتاب مقدس ِ” مسیحیان به ارزش ِ خرافیِ کشیش بدل می شود . و مسیح ِ دیگری ( یک مسیح جعلی ) چهره ی پاک و ملکوتی ” عیسای ناصری ” را مخدوش می کند .
چالش با مفهوم ” ارزش ” یکی از مفاهیمی است که نیچه به اشکال مختلف در آثار خود با آن سر و کار دارد . اما می دانیم که او احتمالاً بسیار بیشتر از افرادی که در زمانه ی او این واژه، لقلقه ی زبانشان بود ( مثلا ً مسیحیان ) به مصداق های آن پایبند بود . اما او در مقام یک فیلسوف ” ارزش حقیقت ” را با ارزش ” پندار پوچ ” برابر می دانست و نه بیشتر . از نظر نیچه این امور تنها مسأله ای زبان شناختی هستند . حقیقت و پوچی مفاهیمی هستند که ما برای برخی از وضعیت ها قائلیم و می دانیم که از نظر نیچه این وضعیت ها تابع ” چشم انداز ” هستند . نیچه نمی گوید ” ارزش ” چیز بدی است بلکه آن را همچون واژه ی ” حقیقت ” ، یک « دروغ سودمند » می داند . به نظر او ارزش های اخلاقی خوب اند اما زمانی که تعمیم داده می شوند ( و به اموری غیر قابل سرپیچی برای همه بدل می شوند ) « دیگر ارزش پیروی ندارند » (۲۶) مثلا ً شفقت و محبت و همدردی نسبت به همنوع ( به عنوان یک ارزش اخلاقی ) خوب و حتی لذت بخش است . اما وقتی که به قاعده بدل شود ، عدم کارایی و دروغ بودن خود را به رخ می کشد . و ممکن است فجایع غیر اخلاقی عجیبی را توجیه کند . مثلا ً هیچ انسان اخلاقی و ارزش مداری شفقت و محبت کردن را به یک جنایتکار بالفطره روا نمی دارد . ( به عبارت دیگر استثنا قاعده را بی اثر می کند ) . اینجا پای غریزه ی ” خواست قدرت ” به میان می آید . از نگاه نیچه انسان موجودی است که مانند بسیاری از موجودات دیگر ” گله ای ” زندگی می کند و برای حفظ ” نوع ” خود حاضر به فداکاری است . البته این فداکاری از نگاه نیچه « به خاطر عشق به همنوع نیست ، بلکه به خاطر آن است که هیچ چیز ریشه دارتر ، قوی تر ، بی رحم تر و شکست ناپذیر تر از این غریزه [تلاش برای حفظ نوع] وجود ندارد … این غریزه ، جوهر ” نوع ” یا رمه ی انسانی است . » (۲۷) ” فرد ” با آن که با ” گله ” بده ـ بستان اخلاقی دارد و تابع ” جدول ارزش ها ” ی ” گله ” است ، تابع غریزه ی خویشتن هم هست . او نسبت به همنوع خود مهربان است اما مادامی که همنوع ِاو بخواهد جفت یا معشوقه ی او را از چنگش در بیاورد ، شفقت و مهربانی جای خود را به ” رقابت ” و آرزوی حذف دیگری می دهد . و تمام آن ارزش های اخلاقی با نیروی قوی تری پس زده می شود . این نیروی غالب از نگاه نیچه ” اراده ی معطوف به قدرت ” است .
نیچه هنگامی که اخلاق را تبار شناسی می کند و نشان می دهد که غریزه ی بقا چگونه باعث جا به جا شدن و گاه حتی وارونه شدن ” جدول ارزش ها ” می شود ، به ندرت نقش یک پیام آور ، یا نجات دهنده را بر عهده می گیرد بلکه او بی مهابا نشان می دهد که « اندام های حیاتی انسان برای “خطا ” کردن بر نامه ریزی شده اند » (۲۸) و اراده ی معطوف به قدرت قابل اصلاح و کنترل نیست و مفاهیمی چون ” ارزش ” ، ” اخلاق ” و غریزه ی ” حقیقت جویی ” تنها ابداعاتی هستند که حیاتی چنین دستخوش پیکار نیروهای کور غریزی را تحمل پذیر کنند . اما و به رغم این تصویر نومید کننده ، نیچه هرگز احساس نومیدی نمی کند . زیرا معتقد است زندگی صحنه ی پیکار مداوم میان ” دانش و زندگی ” ( یا حیات و آگاهی) است و « انسان با ایمان قلبی به این اصل که ” زندگی وسیله ای است برای شناخت ” می تواند نه فقط شجاعانه بلکه شاد زندگی کند… » (۲۹) مفهوم ” اراده ” و جدال ” نیک و بد ” ، نیچه را به مفهوم دیگری هدایت می کند که از جمله ی چالش برانگیز ترین ایده های اوست : وضعیت اقویا ( نیرومندان ) و ضعفا در این جدال دائمی . او زندگی را نه ” بودن ” بلکه ” شدن ” و صیرورت مداوم می داند و در ردّ فرضیه ی ” داروین ” در زمینه ی ” انتخاب طبیعی ” معتقد است بر خلاف نظریه ی داروین گونه های” قوی تر” و ” سازگارتر” ( با محیط ) در رقابت طبیعی با ” سنخ متوسط و زیر متوسط ” حذف شده و امکان پایداری کمتری دارند به قول او « … آنان که از همه نیرومند تر و نیک بخت ترند ، هنگامی که در برابر غریزه ی سازمان یافته ی گله و بزدلی ضعیفان و عده ی بیشتر [ آنان ] قرار می گیرند ضعیف [تر] اند . » (۳۰) همچنان که در این عبارات می بینیم ، او دارد یک وضعیت را توصیف می کند ؛ نه اینکه قائل به برنامه ای برای کنترل این شرایط یا ماندگاری ” اقویا ” باشد . نیچه هر گاه به سمت این سو گیری تعلیمی نزدیک می شود و وقتی که در جایگاه اندرز دهنده قرار می گیرد می پرسد : « وجدان تو چه می گوید ؟ ـ تو باید آن شوی که هستی . [ یا بشو هر آن که هستی ] . » (۳۱) این ” خلوص نیت اخلاقی ” که نیچه به دیگران اندرز می دهد هم ارز مفاهیمی است از این قبیل : آلت دست دیگران نباش ! متعصب نباش ! ببین ” خود راستین تو چه می گوید ! به ندای درونت گوش کن ! دیوانه باش و خطر کن ! بخند و قوی باش ! ببخش و انفاق کن ! کودک و معصوم باش ! برای ندای درونی ات ، یک ” آری گوی ” مقدس باش ! عاشق باش و نه عاقل ! با ” گله ” باش اما خودت باش ! … به جرأت می توان گفت که تمام حکمتی که ” زرتشت “ِ نیچه تعلیم می دهد و چکیده ی آن را در ” اَبَر انسان ” به نمایش می گذارد همین احکام اخلاقی است . برای نیچه فراسوی نیک و بد همین است . در ” چنین گفت زرتشت ” نیچه سه استحاله ی روح را نخست ، بدل شدن به ” شتر” ( بارکش و قانع ـ و هم ارز عهد باستان تا پایان قرون وسطی ) و بعد بدل شدن شتر به شیر( آزاد و فاتح ـ و هم ارز انسان پس از رنسانس تا عهد مدرن ) و بعد بدل شدن شیر به ” کودک ” ( بازی گر معصوم و آری گوی مقدس ـ هم ارز انسان فراسوی نیک و بد ) توصیف می کند .(۳۲) به راستی ” چه قدرتی در کودک هست که در شیر نیست ؟ ” پاسخ نیچه چنان در استعاره و مجاز پیچیده است که به زحمت معنایی از آن استنباط می شود . معنایی که می توان طنین این آوا را در آن شنید : کودک در فراسوی نیک و بد است . کودک خود ” ابر انسان ” است .

پی نوشت ها و منابع : ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ ـ ” لرد بایرون ” شاعر انگلیسی ( ۱۸۲۴ ـ ۱۷۸۸ ) داستانی دارد که شخصیت اصلی آن دانشمند عجیبی به نام ” فرانکشتاین ” است . او با به هم دوختن قطعات بدن مردگان موجود عجیب نیمه انسان ـ نیمه هیولایی را می سازد که با نیرویی شبیه انرژی الکتریکی کار می کند . موجود کنترل ناپذیری که آثار دوختگی بر قطعات بدن ناهموارش باقی است و حتی خالق خودش هم از شرارت های او در امان نمی ماند . عبارت ” پرومته ی مدرن ” را من از توضیحات درج شده پیرامون این داستان در سایت ” ویکی پدیا ” وام گرفته ام . و در کاربرد این مجاز برای آراء نیچه بیشتر بر روی زبان پاره پاره و گسسته نویسی های نیچه و قدرت مهیب این زبان توجه داشته ام . زبانی که حتی هنگام ابراز نظرات نامعقول هم خواننده را مجذوب نگه می دارد .
۲ ـ رولان بارت مقاله ی ” مرگ مؤلف ” را با این اختتامیه می بندد : ” آینده ی نوشتار در گرو انهدام این اسطوره [مؤلف است ] ؛ تولد خواننده باید به بهای مرگ مؤلف باشد . ” برای اطلاع بیشتر پیرامون مقاله ی بارت ، ر.ک : ـ کتاب ” به سوی پسامدرن ” ـ مترجم و تدوین کننده : پیام یزدانجو ( ص ۹۵ )
۳ ـ بر گرفته از متن مقاله ی آقای دوست محمدی ( قابل دسترسی در سایت میر ملاس نیوز )
۴ ـ برای اطلاع بیشتر از مقاله ی دلوز ر . ک : ” سر گشتگی نشانه ها ” ـ گروه مؤلفین ـ ترجمه ی مانی حقیقی و دیگران ـ نشر مرکز ـ چاپ اول ۱۳۷۴ ( صص ۲۳۷ تا ۲۴۹)
۵ ـ عبارت ” خدای بی نظمی و پریشان عنصری و بار آوری ” از کتاب ” نیچه ” ـ تألیف ج . پ . استرن ـ ترجمه ی عزت الله فولادوند ـ نشر طرح نو ( چاپ سوم ۷۶ ) اقتباس شده است و میدانیم که نیچه در کتاب زایش تراژدی ” واژه ی ” دیونیزوسی ” را در برابر واژه ی ” آپولونی ” ( منسوب به آپولون خدای هنر ، نظم و سامان دهی ) به کاربرده و معتقد است که تراژدی و فرهنگ درخشان و باشکوه یونان باستان به خاطر تهی شدن آن از انگیزه های دیونیسوسی ( که معرف وجد و رقص و شوریدگی و بیخودی است ) و جایگزین شدن آن با انگیزه های آپولونی ( که معرف تلاش محافظه کارانه ی مبتنی بر نظم و سامان دادن به اموراست ) شکوه و عظمت خود را از دست داد .
۶ ـ این عبارت در آخرین بخش کتاب ” اینک انسان ” درج گردیده است ـ به نقل از همان ( ص ـ ۱۴۱ )
۷ ـ نقل از همان ( ص ـ ۱۲۶)
۸ ـ بابک احمدی ـ ساختار و تأویل متن ـ نشر مرکز ـ چاپ چهارم ۱۳۷۸ ـ (ـ ص ۴۳۲ )
۹ ـ ج. پ. استرن ـ مترجم : عزت الله فولادوند ـ نشر طرح نو ـ چاپ سوم ۱۳۷۶ ـ ( نقل به مضمون ـ ص ـ ۱۱۱ ) ـ نقل از اراده ی معطوف به قدرت ـ پاره ی ۵۶۷ )
۱۰ ـ همان ( ص ـ ۲۰۲ )
۱۱ ـ نیچه و دیگران ـ ” هرمنوتیک مدرن ” ـ ترجمه ی بابک احمدی و گروه مترجمان ـ نشر مرکز ـ چاپ سوم ۱۳۸۱ ت مقاله قطعه هایی در باره ی تأویل ـ با ترجمه ی ” داریوش آشوری ” ( ص ۳۶)
۱۲ ـ مولانا ـ مثنوی معنوی ـ دفتر نخست
۱۳ ـ فریدریش نیچه ـ چنین گفت زرتشت ” ـ مترجم : حمید نیّر نوری ـ نشر ابن سینا ـ چاپ دوم : ۱۳۴۶ ( نقل به مضمون با استفاده از ترجمه ی زیبای داریوش آشوری از همین متن ) ( ص ـ ۱۷۷)
۱۴ ـ ( نامه به اووربک ۲۳۰ژوئن ۱۸۸۱ ) ـ نقل از کتاب ” نیچه ” ( ترجمه ی عزتالله فولادوند ـ ص ۱۰۳

لینک کوتاه : https://www.mirmalas.com/?p=3922

برچسب ها

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 26در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۲۶
  1. دم شما گرم . مطلب تاپی بود . من اتفاقی در جستجوی مطالبی در باره نیچه بودم که به این مقاله برخوردم . خیلی آموزنده بود و همه جوره کامل . خیلی کم دیدم که اینطوری بحث بشه و برام تازگی داشت و میخوام به دوستام هم پیشنهادکنم که اونو بخونن . دست شما و نویسندش درد نکنه .

  2. جنتب استادآزادبخت با خوندن این نوشته ی جامع اولین چیزی که به ذهن میاد پشتوانه ی عظیم مطالعاتی نویسنده است ودایره ی بالای واژگانش. سال ها درگیرشدن با کتاب و گشت در کوچه پس کوچه های ادبیات جهان می تواند قدرت نوشتنی چنین با نگاه همه جانبه و عمیقی را به کسی بدهد.به قول میرسلیم عزیز لطیف واقعا سرشار است وموقع نوشتن حرف دارد. سرشار باشی دوست بزرگ من.

  3. جناب استادآزادبخت با خوندن این نوشته ی جامع اولین چیزی که به ذهن میاد پشتوانه ی عظیم مطالعاتی نویسنده است ودایره ی بالای واژگانش. سال ها درگیرشدن با کتاب و گشت در کوچه پس کوچه های ادبیات جهان می تواند قدرت نوشتنی چنین با نگاه همه جانبه و عمیقی را به کسی بدهد.به قول میرسلیم عزیز لطیف واقعا سرشار است وموقع نوشتن حرف دارد. سرشار باشی دوست بزرگ من.

  4. خسته نباشید آقای آزادبخت… ممنونم این مقاله یا این جوابیه می تواند جوابی باشد به همه ی ما که بر خلاف زبان خودما نی اش سعی می کنیم خودمانی و سر سری او را فهم کنیم و در بیان بیاوریم. با سپاس

  5. با عرض پوزش از خوانندگان عزیز؛ در متن مقاله می خوانیم : « نیچه با مقدم دانستن تأویل بر ” نشانه ” و به تبع آن دال ( واژه ) بر مدلول ( معنا ) از نخستین متفکرانی است که مرز فلسفه و ادبیات را مخدوش می کند . » عبارت « به تبع آن » اضافه است و باید حذف شود . پس صورت درست این عبارت چنین است : « نیچه با مقدم دانستن تأویل بر ” نشانه ” و دال ( واژه ) بر مدلول ( معنا ) از نخستین متفکرانی است که مرز فلسفه و ادبیات را مخدوش می کند . » شاید این توضیح نیز لازم به نظر برسد که نیچه تأویل را صورت تحریف شده ی معنا دانسته و آن را بر نشانه ( که یک واژه ی تهی و فاقد چشم انداز است ) برتری داده و بین دال و مدلول نیز اولویت را به دال می دهد . خود نیچه گفته است : ” راهی دیگر برای دستیابی به اهداف بزرگ نمی شناسم ، مگر بازی ” ( ساختار و تأویل متن ـ بابک احمدی ـ ص ۴۳۲ )

  6. لطیف عزیز، بسیار استفاده کردم ولذت بردم از مقاله ی پر بارتان. پرتو افکنی شما بر لبه های مبهم اندیشه ی نیچه فهم افکار و آثار او را برای مخاطب ممکن تر می سازد. هر چند این مقاله اشاراتی به مطلب دوست گرامیمان آقای دوست محمدی دارد، اما بی شک در جواب آن نیست. چون شما از زوایای متعدد سعی در تبیین نقطه نظرات اساسی نیچه داشته اید و انصافا پرداختتان راه گشاست. کاش در این بحث نغز، اشاره ای هم به مفهوم “نیهیلیسم” که نیچه آن را ذات مدرنیسم می داند می نمودید.که در نگاه نیچه ، نتیجه ی نگاه سقراطی به زندگی و خوار شمردن آن و در حقیقت نتیجه ی تفکر آپولونی است (که اخلاق بردگان از آن ناشی می شود) در مقابل نگاه پیشا سقراطی (یونان باستان و عصر تراژدی) که تفکر دیونوسوسی و ارج نهادن به گوهر زندگانی است(و اخلاق سالاران نتیجه ی آن است) . چون همانطور که خود اشراف دارید یکی از موضوعات بنیادینی که نیچه به آن پرداخته است ، تقابل این دو نوع تفکر و تاثیر آن بر زندگی و فرهنگ انسانی است. هم در این مبحث است که فرهنگ عصر مدرن را حاصل تفوق اخلاق بردگان بر اخلاق سروران می داند. هر چند می دانم تنگی مجال بحث باعث شده است این مبحث یا مباحث دیگری را ناگفته بگذارید.

  7. ضمن تشکر از نویسندگان عزیز و محترم باید عرض کنم که مقاله ای غنی و بهره مند شدم. در تکمله فرمایشات نویسندگان محترم شاید به عنوان مقدمه، توضیح کلی و مختصر این بحث لازم باشد که چهار تحول تاریخی به هم پیوسته جامعه‌ی غرب را دگرگون کرده است. نخست جنبش روشنگری در اواخر قرون وسطی که با تکیه بر خرد و دانش جدید، مناسبات جدیدی را در زندگی مردم اروپا به وجود آورد. دوم انقلاب کبیر فرانسه که به یک قرائت، تحقق شعار ها و اهداف نظری جنبش روشنگری بود. سوم انقلاب صنعتی که زمینه های لازم برای گسترش تولید و تثبیت اهداف روشنگری را فراهم آورد چهارم پست مدرنیسم که قائل به نسبی گرایی است و در واقع نقدی است بر زیاده‌روی‌های علم جدید و مرجعیت فرهنگی آن و… در این میان پست مدرن‌ها خصوصاً مکتب فرانکفورت، تحت تأثیر افکار و اندیشه های نیچه‌ی آلمانی ‌قرار گرفته‌اند.
    به طور خلاصه باید عرض کنم که درباره‌ی افکار و زندگی نیچه تفاسیر گوناگونی وجود دارد، تنوع برداشت‌ها از نیچه به ویژه قرائت‌های منفی از او، رویکرد، طرز نگاه و نوشته های خود نیچه می‌باشد. متون و نوشته‌های نیچه از ویژگی خاصی برخوردارند که مختص خود اوست. آثار و افکار نیچه حاوی تیزبینی تحلیل گرایانه، زبان استعاری، شکاکیت نسبت به دین، قدرت و نیز تردید جدی در توانایی شناخت علمی انسان است. در اندیشه و نوشته های نیچه دو رشته ارزش‌های متضاد با هم پیوند خورده است. نیچه در عین حال که به فلسفه، هنر و ادبیات علاقه دارد ولی قدرت، جنگ و اشرافیت را می‌ستاید و ابرمردان را بزرگ می‌شمرد. ایشان انسان‌ها را به دو طبقه تقسیم می‌کند طبقه سروران و بردگان که هر کدام از این طبقه اخلاق خاص خود را دارند. نظام اخلاقی نیچه برآمده از تصور او از انسان است؛ انسانی که با اراده‌ی معطوف به قدرت، می‌تواند توانایی‌ها و استعدادهای خود را به عرصه‌ی ظهور و کمال برساند.
    همچنین نهیلیسم در اندیشه‌ی وی به دو رده بندی کلی تقسیم می‌شود که اولی انفعالی است و معمولاً با عبارت وجودی یا نهیلیسم جامعه می‌آید و دومی فعال است و با عبارت نهیلیسم سیاسی. در یک تحلیل کلی به نظر می‌رسد که نهیلیسم مورد نظر نیچه، مانیفستی بین مفاهیم انزوا، پوچی، رنج، احساس نگرانی و بی امیدی از وجود است که ساری و جاری در دنیای دیجیتال مدرن است و…

  8. با تشکر ازلطف حشمت جان و سلیم عزیز ، درپاسخ دوست عزیزم سلیم ذکر توضیح مختصری خالی از فایده نیست ؛ همانطور که شما به درستی اشاره کرده اید نگاه نیچه به دو انگیزه ، عنصر یا سویه ی فرهنگ و تمدن غرب از یونان باستان گرفته تا دوران مدرن ( عنصر دیونیسوسی و آپولونی ) از نکات محوری اندیشه های اوست و اگر توجه کرده باشید نگارنده نیز در متن مقاله نه تنها توجه به این ایده را یک پای ثابت هر تحلیلی پیرامون آثار نیچه دانسته ام ، بلکه در موارد متعدد از نقد منطق وسخن سرایی سقراطی ،نقد خرد گرایی و پوزیتیویسم ، نقد اخلاق بردگی ناشی از آموزه های کلیسا ، تأکید نیچه بر آفزینندگی و حیات و اراده ی زندگی و مفاهیم دیگری از این قبیل اشاره کرده و کوشده ام توجه به این نگاه را از ابتدا تا انتها ی نوشتار حفظ کنم. البته تمرکز من بیشتر بر روی نگاه نیچه به ” زبان و تأویل ” بوده و سعی کرده ام از نگره ی این آراء سایر اید ها ی نیچه را هم به شکل گذرا به بحث بگذارم . ولی خود نیز واقف هستم که این کار مانند گنجاندن بحر در کوزه است و البته نشدنی . به هر حال از توجه سلیم عزیز به دقایق این بحث سپاسگزارم .

  9. خیلی عالی بود و نیچه را به من یکی حسابی معرفی کرد . اما تورا به خدا آقای آزادبخت یه کم کوتاه تر بنویس . نفس آدم میبره . آها یه چیز دیگه یکی از مقالات تورو توی نشریه ی دانوش دیدم مث همیشه به قول این جونا ترکوندی اما باز هم بلند . بابا می دونم خیلی حرف داری برا گفتن وگر چه من یکی خسته نمیشم از خوندن ونوشتهها ولی اگه کوتا بنویسی خواننده هات چند برابر میشن . اینو می دونستی . شعر چرا نمی ذاری . تو سیمره هم شعر های شما راندیدم .

  10. دوست و استاد عزیز و اهل اندیشه جناب آقای آزادبخت
    با سلام
    علی رغم اینکه شما را استاد و آموزگار خود دانسته و اصولا اهل جوابیه نوشتن و موضع گیری در برابر انتقادهای سازنده ی دوستان نیستم ضمن عرض تشکر به خاطر بررسی بسیط و موشکافانه نوشته ی حقیر در سایت حاضر با اجازه ی شما ذکر چند نکته را ضروری دانستم :
    ۱ – شاید بخشی از برداشت های حضرتعالی و تعدادی از دوستان اندیشه ورز ناشی از اختصار کلام اینجانب باشد اما ایجاز مخل نقطه ی مقابلی دارد که تطویل نارواست. با مطالعه ی مطلب نسبتا طولانی شما که عرض کردم به خاطر زحمت و وقتی که صرف کرده اید جای تقدیر دارد به پراکندگی و تشویشی برخوردم که به زعم شما و بسیاری دیگر در آثار و متون نیچه نیز وجود دارد. مثلا در جایی بیان داشته اید آثار نیچه متونی غیر نظام مند و پاره پاره اند که نیچه این گسستگی ها را با زبان خاص خود یکپارچه کرده است اما چند سطر بعد زبان او را دچار عدم به هم پیوستگی دانسته اید!
    ۲ – با وجود اینکه در بحث پراکندگی آراء نیچه با شما موافقم اما نیچه ای که شما در حال معرفی کردن وی به مخاطب هستید بیشتر به یک سوفیست می ماند. همچون حافظ که اشعارش مملو از ایهامات است فلسفه ی نیچه نیز دارا و نه دچار ایهامات و ابهامات عدیده است اما آن سان که شما سخن گفته اید باید بگوییم همه ی نیچه شناسان بر سبیل و راه ناصواب رفته و می روند چرا که نیچه علی الاصول قابل شناخت نیست.البته با این سخن شما موافقم که متون و آراء نیچه باید با توجه به زمینه شان مورد بررسی قرار گیرند.
    ۳ – در جایی بنده را به نگاه سرسری و زنجیروار و استفاده از صنعت مونتاژ و انگاره سازی متهم نموده اید در حالی که خود اقدام به گزینش بخش هایی از نوشته ام نموده اید و به بخش های مثبت مطلب در مورد نیچه بی اعتنا بوده اید.
    ۴ – همانطور که قبلا نیز به شما عرض کردم با خواندن مطلب حقیر ممکن است برخی مخاطبان با نیچه هم زادپنداری بیشتری داشته باشند تا با مولانا و نگارنده هرگز در صدد تخطئه ی نیچه و تأیید مولانا نبوده است چرا که خود را در این مقام نمی داند.
    ۵ – خود شما در بخش هایی از نوشته تان دست به تکرار مطالب ارائه شده توسط اینجانب البته نه به همان بیان زده اید مثلا در بحث معیار نیک و بد.
    ۶ – استفاده از لفظ باید لزوما به منظور اشاره به تحکمی بودن یک بحث نیست بلکه ممکن است به منظور اشاره به راسخ بودن یک عقیده مورد استفاده قرار گیرد.در کمتر نوشته ای از نیچه به شک و تردید وی در بیان مطالب برمی خوریم.
    ۷ – علی رغم نفی عقل گرایی توسط نیچه و برخی فلاسفه ی دیگر و نیز برخی عرفا باید به ریسمانی که هر کدام بعد از این ویرانی به دست انسان می دهند توجه داشت.
    ۸ – نیچه علی رغم اینکه بسیاری از بنیان ها را برانداخته ، طرح های نو نیز درافکنده است. در واقع این نگاه که نیچه اندیشه ی اثبات گرایانه را نفی نموده و زبانی چند لایه برگزیده و درک ما از آثار او غیرممکن است و تاکید بر این فرضیات و مردود دانستن و طرد سایر تحلیل ها خود نگاهی اثبات گرایانه است!
    باز هم از شما صمیمانه تشکر می کنم. به امید دیدار

  11. جناب آقای دوست محمدی ، با سلام ، از لطف و محبت شما ممنونم. مرا شرمسار بزرگواری خود کردید . من در نوشتار پیش رو در پی به چالش کشیدن نگاه شما به نیچه نبوده ام و می بینید که در خصوص نگاه نیچه به انسان برتر صحبت نکرده ام. و اگر توجه کرده باشید ، محور بحث من زبان نوشتار شماست و مونتاژ ی بودن و انگاره سازی هم نتیجه ی طبیعی همین ایجاز غیر قابل توجیه است نه جهت گیری یا هدفمندی تئوریک شما . می بینی که من به صراحت از تند بودن ریتم وزبان و ایجاز فوق العاد ی نوشتارتان انتقاد کرده ام . و مطمئن هستم که خودتان هم این راقبول دارید . واقعیت این است که در بحثی چنین گسترده نمی توان به این زبان و با این منطق صحبت کرد . از سوی دیگر توجه انتقادی به یک مطلب نشانه ی خنثی نبودن و تأثیر گذاری آن است و اگر من به جای شما بودم خوشحال می شدم که مطالبم بازخورد انتقادی دارد . من خود بارها و گاه به شکل بی رحمانه مورد نقد نزدیک ترین دوستانم قرار گرفته ام و تمام آن انتقادات را در مسیر تکاملی افکارم سودمند یافتم. ا این که محبت کردید و مطلب مرا خواندید و تذکرات سودمندی هم دادید بینهایت سپاسگزارم .

    • سلام مجدد آقای آزادبخت
      همانطور که عرض کردم بنده شما را استاد و آموزگار خود دانسته و از اینکه برای نقد مطلبم وقت گذاشتید واقعا سپاسگذار و خوشحالم.فقط احساس کردم باید به این چند نکته اشاره کنم. بی شک انتقادات بزرگوارانی چون شما سازنده است.

  12. مطلب مفیدی بود و برای من که برای دومین بار دارم چنین گفت زرتشت نیچه رو می خونم خیلی به درد خورد ممنون

  13. من جدای از متن/ و جوابیه بودن آن
    به عنوان یک خواننده خیلی خوشحالم که همواره دوستانی مثل لطیف ازادبخت
    نوعی نگاه منتقدانه دارند/ تا هر کسی به خود اجازه ندهد که درباره هر چیزی مقاله و نوشته چاپ کنند
    تا در کل این نگرش منجر به تقویت و پیشرفت اهالی اندیشه شود.

    منظور از هر کسی برادر عزیز محمدی نیست/ کلن منظورم نشریه ها و غیره هم هست
    حتی سیمره و …

    • به نظر من ایرادات آقای دوست محمدی به متن آقای آزادبخت کاملا وارده…

      • سوشیانت عزیز با تشکر از مشارکت شما در این بحث در پاسختان می توانم بگویم « آدم فقط پرسش هایی را می شنود که قادر به یافتن پاسخی برای آنهاست » ( نیچه ـ حکمت شادان ـ پاره ی ۱۹۶ )
        زیرا چیزی که برای من قاعده است ممکن است برای شما تنها یک استثنا باشد . آخر هر کدام از ما با ظرف و توان و طاقت متفاوتی پای چشمه آمده ایم . اینجا دیگر حق با کیست وجهی ندارد . ما همه خواننده ی نیچه هستیم و اگر متن آقای دوست محمدی نبود شاید من هم این متن را نمی نوشتم مهم این است که متن من مکمل متن ایشان است و نگاه آقای دوست محمدی و شما هم مکمل نگاه من . دوستان چرا اینطور به قضیه نگاه نمی کنند ؟ موفق باشید .

        • بنده نیز با نگاه آقای آزادبخت موافقم. در هر صورت هر کسی ممکن است از ظن خود به مساله نگاه کند.البته بنده خوشحال تر می شدم اگر آقای آزادبخت بررسی ابعاد فکری نیچه و شیوه ی نگارش حقیر رو در دو مبحث جداگانه بررسی می کردند.به هر حال ایشان شخصی با سواد و قطعا از بنده بیشتر و بهتر به مباحث نظری و فلسفی آشنا هستند.

  14. دوستان عزیز آقایان آدینه وند، دوست محمدی و آزادبخت

    بنده مقالات هر سه نفر شما عزیزان و فرهیختگان شهرمان را با دقت چندین و چند بار مطالعه کرده ام.صرف نظر از محتوای بالا و تیز بینی در مقالاتتان توجه شما را به نکته ای جلب می کنم.امید است که مقبول نظر افتد.
    اجتماع(نه جامعه) ما در کوهدشت حاکی از یک انقطاع تاریخی در نحوه زیستمان از کوچ نشینی به یکجا نشینی است که چند دهه نیز از آن نمی گذرد و هر آنچه که ما اکنون در شهرمان به عنوان آداب،سنت ها، باورها،تاریخ شفاهی،فولکلور،و…داریم نیز محصول همین شیوه زیستمان در طول قرن ها است.هر چند به مدد فن آوری اطلاعات،گسترش آموزش و…به صورت سطحی شاهد تغییراتی در اجتماع خویش هستیم اما نباید از خاطر ببریم که مبانی،اصول ،غایات و زیست اجتماعی زندگی ما در شهرستان کوهدشت دست نخورده باقی مانده اند.
    از یاد نبریم که ماکس وبر زمانی تز خویش را ارائه کرد که اروپا نزدیک به صد سال از انقلاب صنعتی اش می گذشت و وی ناکارامدی این نوع نگرش به جهان را در قالب نقد بنیادینش به مبانی مدرنیته ارائه کرده که شرحش در این مجال نیست.همچنین نیچه که معاصر و بر و مارکس است با به چالش کشیدن عقل به عنوان یگانه معیار برای انسان جدیدو تخطئه آن، و همچنین مارکس با به چالش کشیدن مبانی کاپیتالیسم و روابط تولیدی کارگر و کارفرما..
    غرض از این گریز تاریخی این است که مواردی که فیلسوفان و جامعه شناسان مطرح می کنند ارتباط تام و تمامی با جامعه ای دارد که در آن زیست می نمایند و اتفاقا هر اندیشه ی اصیل و ماندگاری نیز همین گونه است.از دوستان عزیزم که مطمئنم آرزوی پیشرفت و سربلندی شهرشان را دارند آیا طرح مواردی چون”افسون عقلانیت”، “انسان برتر در اندیشه ی نیچه و مولانا”، “پرومته ی مدرن / نگاهی به جهان نگری و اندیشه های نیچه”، و مواردی از این دست با مشکلات جامعه ما تناسب و همخوانی دارد.ایا اصولا مسائل و مشکلات و بحران هایی که در شهرمان و استانمان وجود دارد وشما نیز با گوشت و پوست و استخوانتان تجربه می کنید ازاین جنس اند.
    نیچه زمانی که به پرسپکتیوزم رسید و وبر زمانی که بوروکراسی را چون غولی می دید و مارکس زمانی که کمون پاریس، و سرمایه را نوشت،اندیشه هایشان تطابق کاملی با واقعیات اجتماعیشان داشتند و مشکلات عینی جامعه ،آنها را به اندیشه در این باب کشانده است و امری تفننی نیست و اتفاقا همین تیز بینی آنها است که ایشان را در زمره بزرگترین فیلسوفان و جامعه شناسان جهان در اورده است.
    آیا اجتماع کوهدشت که مهمترین دغدغه اش خوراک و پوشاک و مسکن است با طرح مواردی که عرض کردم گرهی از مشکلاتش گشوده می شود؟ مطمئنم که شما دوستان عزیزم تامل کرده و با تیزبینی که از شما سراغ دارم عینی تر می اندیشید .
    یادمان نرود که اندیشه های ماندگار جواب درست به مشکلات عینی جامعه ای است که در آن می زییم.
    بیایید با هم مشکلات جامعه مان را عینی تر ببینیم
    با سپاس

  15. دوستان عزیز آقایان آدینه وند، دوست محمدی و آزادبخت
    بنده مقالات هر سه نفر شما عزیزان و فرهیختگان شهرمان را با دقت چندین و چند بار مطالعه کرده ام.صرف نظر از محتوای بالا و تیز بینی در مقالاتتان توجه شما را به نکته ای جلب می کنم.امید است که مقبول نظر افتد.
    اجتماع(نه جامعه) ما در کوهدشت حاکی از یک انقطاع تاریخی در نحوه زیستمان از کوچ نشینی به یکجا نشینی است که چند دهه نیز از آن نمی گذرد و هر آنچه که ما اکنون در شهرمان به عنوان آداب،سنت ها، باورها،تاریخ شفاهی،فولکلور،و…داریم نیز محصول همین شیوه زیستمان در طول قرن ها است.هر چند به مدد فن آوری اطلاعات،گسترش آموزش و…به صورت سطحی شاهد تغییراتی در اجتماع خویش هستیم اما نباید از خاطر ببریم که مبانی،اصول ،غایات و زیست اجتماعی زندگی ما در شهرستان کوهدشت دست نخورده باقی مانده اند.
    از یاد نبریم که ماکس وبر زمانی تز خویش را ارائه کرد که اروپا نزدیک به صد سال از انقلاب صنعتی اش می گذشت و وی ناکارامدی این نوع نگرش به جهان را در قالب نقد بنیادینش به مبانی مدرنیته ارائه کرده که شرحش در این مجال نیست.همچنین نیچه که معاصر و بر و مارکس است با به چالش کشیدن عقل به عنوان یگانه معیار برای انسان جدیدو تخطئه آن، و همچنین مارکس با به چالش کشیدن مبانی کاپیتالیسم و روابط تولیدی کارگر و کارفرما..
    غرض از این گریز تاریخی این است که مواردی که فیلسوفان و جامعه شناسان مطرح می کنند ارتباط تام و تمامی با جامعه ای دارد که در آن زیست می نمایند و اتفاقا هر اندیشه ی اصیل و ماندگاری نیز همین گونه است.از دوستان عزیزم که مطمئنم آرزوی پیشرفت و سربلندی شهرشان را دارند آیا طرح مواردی چون”افسون عقلانیت”، “انسان برتر در اندیشه ی نیچه و مولانا”، “پرومته ی مدرن / نگاهی به جهان نگری و اندیشه های نیچه”، و مواردی از این دست با مشکلات جامعه ما تناسب و همخوانی دارد.ایا اصولا مسائل و مشکلات و بحران هایی که در شهرمان و استانمان وجود دارد وشما نیز با گوشت و پوست و استخوانتان تجربه می کنید ازاین جنس اند.
    نیچه زمانی که به پرسپکتیوزم رسید و وبر زمانی که بوروکراسی را چون غولی می دید و مارکس زمانی که کمون پاریس، و سرمایه را نوشت،اندیشه هایشان تطابق کاملی با واقعیات اجتماعیشان داشتند و مشکلات عینی جامعه ،آنها را به اندیشه در این باب کشانده است و امری تفننی نیست و اتفاقا همین تیز بینی آنها است که ایشان را در زمره بزرگترین فیلسوفان و جامعه شناسان جهان در اورده است.
    آیا اجتماع کوهدشت که مهمترین دغدغه اش خوراک و پوشاک و مسکن است با طرح مواردی که عرض کردم گرهی از مشکلاتش گشوده می شود؟ مطمئنم که شما دوستان عزیزم تامل کرده و با تیزبینی که از شما سراغ دارم عینی تر می اندیشید .
    یادمان نرود که اندیشه های ماندگار جواب درست به مشکلات عینی جامعه ای است که در آن می زییم.
    بیایید با هم مشکلات جامعه مان را عینی تر ببینیم
    با سپاس

    • دوست عزیز جناب آقای ابراهیمی با سلام ، بسیار متأسفم که شما مباحث نظری را با وضعیت شهرستان کوهدشت مطابقت می دهید و این انتقاد را هم از آقای آدینه وند دارم که به شکل دیگری همین نگاه شما را به قضایا دارد . اولاً اینجانب به سهم خود هرگز مدعی نیستم که می توان و باید میان وضعیت شهرستان کوهدشت و حتی مدرنیته ی ناموزون ایرانی ما از یک سو و گفتمان انتقادی مدرن از سوی دیگر نوعی همبستگی معنایی ایجاد کرد ، تا این مسائل مطرح شود .( گرچه به دلایل عدیده چنین همبستگی و مطابقتی وجود دارد و با غلظت بالا هم وجود دارد ) . خلط مبحث آشکار شما وقتی عمیق تر می شود که چنین برداشت کرده اید که لابد منظور مثلاً این حقیر این است که جامعه ای که هنوز بخشی از اخلاق و فرهنگ شبان ـ رمگی بر آن حاکم است بیاید از نیچه بیاموزد . نه دوست من انتقاد شما بر آقای آدینه وند ممکن است وارد باشد . زیرا آراء وبر را با شرایط امروز جامعه ی ما تأویل می کند . ولی نه من و نه حتی آقای دوست محمدی هم ، چنین نگاهی به قضایای مورد بحثمان نداشته ایم . از آن گذشته معنای رسانه ی آزاد در جهان امروز هم همین است . رسانه ، مدیوم و ابزار است . و هر کسی علائق و دغدغه های خود را بر آن سوار می کند . نوشتن از چیزی هم لزوما ً به معنای تبلیغ آن نیست .
      اگر با منطق شما به قضایا نگاه کنیم آنگاه صحبت کردن از حافظ و مولانا هم هیچ همبستگی معنایی آشکاری با معضلات امروز به قول شما ” اجتماع ” ما ندارد . زیرا مولانا سوار الاغ می شد و ما با هوا پیما سفر می کنیم . نتیجه ی منطقی این نگاه این است که ما مثل ابوجهل چشممان را بر دنیا ببندیم و تا روز قیامت از گرانی و تورم و جاده ی کوهدشت ـ خرم آباد و خود سوزی و آسفالت کوچه هایمان مطلب بنویسیم . البته از این گفته سوء برداشت نشود . هر متنی در جای خود مهم است . من خود گاه با خواندن مطالب آقای حشمت آزادبخت یا مطالب مهندس سپهوند ( در سیمره ) واقعا ً به شدت تحت تأثیر قرار می گیرم و از زبان منطقی و در عین حال صمیمی و تکان دهنده ی این متون لذت می برم . این متون مشکلات روزمره ی ماهستند و اهمیت آنها نمی تواند مانع نوشتن از مسائل مهم دیگری شود . مهم این است که هر چیزی در جای خود اهمیت خاص خود را داشته باشد . این همان بحث ” چشم انداز ” از نگاه نیچه است . مشکلات امروز جامعه از همین گرفتاری های روزمره گرفته تا مفاهیم فکری و نظری در کلیت خود به هم پیوسته هستند . و همین پیوستگی است که باعث می شود ما فکر کنیم که بنیان های این دشواری ها در کجاست ؟ ایده ی اهمیت عینی برخی از مسائل نمی تواند و نباید باعث منع و محروم کردن دیگران از نوشتن یا خواندن دیگر متون شود . به گمان من این رفتار در واقع به منزله ی تئوریزه کردن جهل همگانی است .
      از واقعیات عینی سخن گفته اید . ذهنیت مدرن گاه چنان عینیات خشن و آشکاری را باز تولید می کند که به راستی فقط از این دم بریده بر می آید . امروزه شما خبر تلویزیون را که یک بازنمایی محض است مهمتر از خود رخداد می دانید . کافیست در تلویزیون گفته شود یک مانور زلزله در فلان دبستان تهران برگزار شد . بی اختیار دل ملیونها انسان عینی در تهران و سراسر ایران از ذهنیت زلزله به راستی می لرزد . این روح دوران مدرن است که در رسانه های مجازی بازتولید می شود . چهره ی خشن فقر عینی گاه به اندازه ی نمایش خشونت فقر در یک فیلم انسان را تکان نمی دهد و با این وجود شما از عینیت سخن می گویید ؟ من می پرسم عینیت و ذهنیت کدام سوی این معادله هستند ؟ آیا هر کدام گاه جای دیگری را اشغال نمی کنند ؟
      فرهنگ و گفتمان مدرن ، حتی از نوع ناموزون ایرانی اش نوشتار ها و متون خود را خواسته یا نا خواسته ، امروز یا فردا ایجاد می کند . زیرا ( به عنوان مثال ) وقتی که ما مثلاً می بینیم که دختران جامعه ی ما حتی در روستاها تابوی اجتماعی برداشتن زیر ابرو برای دختر مجرد را تابو شکنی کرده اند ( و حتی بخشی از پسران ما هم ) خواسته یا ناخواسته بحث ارزش ها ، غایات و اخلاق زندگی مدرن ، بحث وانمودگی ، مُد ، جنسیت و فیمینیسم ، بحث صنعت فرهنگ و از آن طریق آراء مکتب فرانکفورت و نقد عقلانیت ابزاری و از آن طریق بحث آدرنو و وبر ، بحث فروید و نیچه و از آن طریق افلاطون و سقراط و از آن طریق جوهر گرایانی چون مولانا ، بحث سنت و مدرنیته و کوهدشت و جهان امروز ، بحث ترجمه ی خانم خسروی از اشعار مری الیور ، بحث آقای دوست محمدی از نیچه و نگاه انتقادی من به آن و نگاه انتقادی شما به من و … پیش می آید .
      علوم انسانی مجموعه ای به هم پیوسته است . شما کافیست مثلا ً بخواهید از فرهنگ برج سازی در کوهدشت امروز ( که مدعی هستید غیر مدرن است ) صحبت کنید ، بی اختیار بحث نقد پسامدرنیسم بر معماری مدرن ، پیش می آید حتی اگر شما آن را ندانید یا نخواهید بدانید . شما اطلاعات خود را از اینتر نت و ماهواره می گیرید و این گفتمان بی اختیار وارد فرهنگ واژگانتان می شود . وقتی که شیشه و سنگ و کناف به جای شفته ی آهک و آجرهای روستای باباقلی ما به مصالح ساختمانی امروز بدل می شود حتمن چیز های دیگری را هم با خود می آورد . آنگاه زن خانه باید به آشپز خانه ی اپن هم عادت کند ، باید مرد خانه به فکر تهیه ی یخچال ساید بای ساید و تلویزیون ال سی دی هم باشد و بنا بر این باید بتواند موسیقی راک یا هیپ هاپ دختر یا پسرش را هم تحمل کند ، آنگاه رنوی قراضه جای خود را به پژوی قسطی با اقساط کمر شکن می دهد و صحبت شبانه روز مرد خانه می شود شارژکردن گوشی و نصب رسیور و تهیه ی نرم افزار . اینها زنجیر وار به هم متصلند . و حالا که از آجر های باباقلی ، خواسته یا ناخواسته به موسیقی راک اندرول رسیدیم ، کجای کار به اختیار ما بود ؟ جوان غربی هم همینطور از موسیقی کلاسیک به الویس پریسلی و بعد به مدونا و ماریا کری رسیده است .ما شبانه روز در معرض این فرهنگ و در نتیجه گفتمان پشتیبان و انتقادی آن هستیم و فرار از آن به بهتر شدن جامعه ی ما نخواهد انجامید . من در حیرت می مانم وقتی کسی چون شما را می بینم که ( از فحوای مطلبتان آشکار است با این مفاهیم آشنایی دارید ) و با طرح چنین مباحثی به خاطر فقدان جنبه ی عینی مخالفت می کنید ، گفته اید که مارکس و نیچه و وبر صد سال پس از انقلاب صنعتی این بحث ها را می کردند . ماهم صد سال پس از مشروطیت از این مفاهیم سخن می گوییم . وقتی شما به عنوان یک عنصر آگاه چنین سخن می گویید ، آنگاه برای کسی که از دل سنت شبانی به عصر رایانه و ماهواره پرتاب شده است ، صورت قضیه چطور خواهد بود ؟ زمانی بود ( همین ده دوازده سال قبل ) مرجع اخبار مردم ما روزنامه ی کیهانی بود که همیشه روز بعد به کوهدشت می رسید یا دست بالا تلویزیون رنگی یا سیاه و سفیدی . دوست من امروز من می توانم داخل اتوموبیل نشسته باشم و با یک گوشی تلفن همراه با سر تا سر دنیا آنلاین باشم آنگاه شما جامعه ی ما را با قرن هجدهم و نوزدهم اروپا مقایسه می کنید ؟ گفتگوی ما مجازی هست یا نه ؟ اما ما انسان هایی عینی هستیم یا نه ؟ آیا در دوران مدرن سوبژکتیویته ای باقی می ماند که از عینیت سخن بگوید ؟ سخنانم را با تصویر تکان دهنده ای از یک ماجرا که به شهادت یکی از دوستانم ( حدود سال ۸۳ ۱۳) دیدم خاتمه می دهم . من و آن دوست در ویدئو کلوپ او نشسته بودیم دو دختر وارد مغازه شدند و از دوستم cd می خواستند . شما حدس بزنید چه می خواستند ؟ من گفتم خواهرم میدانید این فیلم ها که می خواهید موضوعشان چیست ؟ گفت آره و از کیفش چند cd از همان نوع به ما نشان داد . گفت از مغازه ی دیگری خریده ایم . و می خواهیم به دوستانمان هدیه بدهیم . این سطح پنهانی جامعه ای است که حدود هشت نه سال پیش از این در آن زندگی کرده ایم ( قبل از همگانی شدن اینترنت و ماهواره ) . امروز دیگر بماند . به نظر شما کجای کار می لنگد ؟ اصلا ً چیزی هست که بلنگد ؟ نسبت مدرن بودن با این وقایع چیست ؟ نیچه و وبر کجای قضیه هستند ؟ … موفق باشید .

      • برادر عزیزم جناب آقای آزادبخت
        با سلام دوباره
        عرایضم را با چند مقدمه و یک پیشنهاد عینی به خدمت جنابعالی معروض می دارم.
        مقدمه اول:
        همان گونه که شما بهتر از بنده می دانید که هر فیلسوف بزرگ و یا جامعه شناس مطرح در عرصه اندیشه در طرح ریزی ساختمان فکری خود حداقل یک مساله اساسی و چند مساله فرعی دارد(این مسائل، مشکلات مهم بشری در عرصه های مختلف است) که دستگاه فکری و فلسفی اش در واقع راه حلی به برای حل آن مساله است.مجموعه پرسش ها و پاسخ هایی که پیرامون آن ارائه می شود نیز مسائلی مربوط به زندگی واقعی بشر هستند و هر کسی بخواهد در دوره جدید، اصیل بیاندیشد از این گریزی نیست.در اینجا بنده از تفصیل این مطلب و ارائه مثال در می گذرم چون می دانم که طرح این مسائل در خدمت جنابعالی زیره به کرمان بردن است.
        مقدمه دوم:
        وضعیت پیرامونی یک اندیشمند با اندیشه آن پیوستگی تام و تمام دارد. بنده در این جا نمی خواهم مفهوم مارکسیستی ارتباط اندیشه با شیوه تولید و روبنا بودن آن را برجسته نمایم. اما باید عرض کنم تا جایی که می دانم از هیوم ولاک که هرآن چه که بشر دارد محصول تجربه می دانند بگذریم هیچ معرفت شناسی در جهان(با تاکید عرض می کنم) اندیشیدن در خلا را،اندیشه نمی دانند.و اتفاقا این دو همبستگی تام و تمام دارندحضرتعالی گونه ای عجیب از “مرگ سوژه ” در شهرستان کوهدشت سخن میگویید(که ای کاش این گونه بود)اما باید از خاطر نبریم ما در کوهدشت زندگی می کنیم وبه درستی به قول شما مشکلات جاده و برق و آسفالت و… داریم،اگر اندیشیدن ما با محیط پیرامونیمان ارتباطی نداشته باشد امری تفننی،سطحی،زود گذر و..است و اصولا اندیشه نیست.البته خطر نشان کنم که این امر نافی اندیشیدن درباره فیلسوفان و یا حاشیه نوشتن بر آرا فلاسفه بزرگ و مواردی از این دست نیست که این نیز در جای خود کاری بس سودمند است.به مقدمه سوم که اهمیت این اندیشه در باره مسائل و مشکلات خودمان را برجسته می کند توجه کنید.
        مقدمه سوم:
        نشانه های بحران در در کوهدشت به دلایل بسیاری که شرحش در این جا نیست و شما بهتر از بنده می دانید، بیش از هر زمان دیگری به ما هشدار می دهد که مسئولیت اندیشمندان شهرمان در باره مشکلات و مسائل آن بیش از هر زمان دیگری است و اگر این از زیر بار این مسئولیت شانه خالی کنیم عواقب غیر قابل پیش بینی را باید انتظار داشته باشیم.و بر ما واجب است که این مهم را در این دهه به سامانی برسانیم و بدون هیچ شعار دادن توخالی باید عرض کنم ،که اگر این کار نشود نه از تاک، نشان می ماند نه از تاک نشان.
        دوست عزیزم جناب آقای آزادبخت
        زمانی که درباره اندیشه جدید صحبت می کنیم باید بین مدرنیته و مدرنیزاسیون فرق گذاریم.همان گونه که همه ی جامعه شناسان و فلاسفه فرق می گذارند.مدرنیته اس و اساسش خرد نقاد خود بنیاد است، که جاری شدن آن در تمامی ساحات زندگی زندگی ما را “مدرن” می کند.از تصمیم برای خرید یک اتوموبیل تا خواستگاری و….اگر خرد نقاد خودبنیاد بر ما حاکم شود می توانیم بگوییم که زندگی ما مدرن شده است.
        اما مدرنیزاسیون شیوه زیست بر اساس تکنولوژی جدید و فرهنگ برآمده از ان است که شما به درستی اشاره کردید که در جامعه ما در حال گسترش است.اما شیوه تفکر مدرن که در خاورمیانه اصولا محلی از اعراب ندارد . بیشتر نوشته شما درباره مدرنیزاسیون است که جامعه ما نیز از آن تاثیر پذیرفته است اما در مبانی و اصول اساسی آن هیچ ورودی نداشته است.نمی توان که با ترجمه یک کتاب و یا …جامعه ای را مدرن دانست هر چند که با موبایل صحبت کند.فکر می کنید چه چیزی در موبایل می گویند؟ هر چند که صد سال از مشروطه گذشته باشد،که نوعی شورش خوانین علیه حکومت قاجار بود و هیچ یک از عناصر مدرنیته و مفاهیم جدید در ان به درستی تبیین نشد و کاریکاتوری ازپارلمان،روزنامه،حزب،عدلیه و… را به مردم بدبخت ارائه کرد و هنوز که هنوز است ما با نوستالوژی خنده داری سر می کنیم و نمی دانم تا کی ادامه دارد.
        فرموده اید که “خلط مبحث آشکار شما وقتی عمیق تر می شود که چنین برداشت کرده اید که لابد منظور مثلاً این حقیر این است که جامعه ای که هنوز بخشی از اخلاق و فرهنگ شبان ـ رمگی بر آن حاکم است بیاید از نیچه بیاموزد”
        تمام حرف بنده این است که اتفاقا “ابر مرد” نیچه و”اخلاق پروتستانی وبر” هیچ ربطی به جامعه ما ندارد.جامعه ای که نیچه آن را رمه می داند تاثیر انقلاب بزرگ فرانسه و نهضت روشنگری آلمان است که تمامی هر آنچه را که به عنوان باورهای اساسی مسیحی می داند به کناری گذارده و به مدد تکنولوژی که حاصل سلطه عقل ابزاری است امور خویش را به راه می برد و سرگردان است و هیچ بنیاد محکمی در اثر حمله عقل برایش نمانده و او ابرمرد را به عنوان موسس اخلاق جدید پبشنهاد می کند در مورد وبر نیز ٰوی کار را به عنوان این که در مذهب پروتستان مانند عبادت است و همین را باعث تولد سرمایه داری جدید می داند.من شما را قاضی می دانم این دو چه ربطی به اجتماع نیمه فئودالی کنونی ما دارند که بنده بخواهم این دو را خلط کنم.اتفاقا مشکل اجتماع ما همین محکمات است.
        با توجه به مقدمات بالا و مسئولیت روشنفکریمان آیا اندیشیدن اصیل وظیفه ما نیست؟من شما را به سایت میرملاس ارجاع می دهم و کامنت هایی که سایر دوستان فرهیخته گذاشته اند برای مقاله جنابعالی و سایر دوستان.آیا این کامنت ها در بهترین حالت جز اندیشیدن در خلا چیز دیگری است؟فکر می کنید ماکس وبرٰمارکس و انگلس،مارکوزه و هابرماس و… چه کار کرده اند؟آنها فقط به مشکلات خودشان، به گونه ای منطقی خودشان اندیشیده اند، باعث در انداختن طرحی نو شده اند.از شما می پرسم که آیا بهتر نیست که انرژی دوستان فرهیخته ای مثل جنابعالی و دیگران در راه حل مشکلات عینی خودمان به کار گرفته شود و کارگروه های مطالعاتی در این زمینه تشکیل شود؟
        برای اینکه راهکاری ارائه کرده باشم و باعث بیشتر کردن جهل همگانی نشوم،نمونه ای از اندیشیدن اصیل عرض می کنم.حضرتعالی مهندس کشاورزی هستید و با مسائل تئوریک و مشکلات اجتماعی و اقتصادی شهرمان نیک آشنایید.کوهدشت شهری است که اساسش بردامداری و کشاورزی است.یکی از مشکلاتی که بعد از اجرای ناقص اصلاحات ارضی در شهرستان کوهدشت پدید آمده است بحث “خرده مالکی” و تبعات زیان بار آن است که باعث افت تولید،کم شدن ارزش افزوده و به تبع آن مشکلات اقتصادی و اجتماعی برای کشاورزان است که یک از هزار آن مهاجرت به شهر ها و …است.کسی مانند جنابعالی که در هر دو حوزه متخصص است می تواند با در انداختن طرحی نه حتی لزوما دولتی،گرهی از گره های کور این شهر را بگشاید و. راه حلی برای این مشکل عرضه کند.این نمونه ای از عینی اندیشیدن است که اتفاقا جهانی نیز هست .اگر به پروژه های فائو،سازمان جهانی بهداشت و…نیز نظر بیفکنیم دنبال همین راه حل هایند.
        در آخر نیز باید عرض کنم خیلی جا ها هست می لنگد و فرافکنی های پست مدرن هم قضیه را حل نمی کند.سخن هگل را به خاطر می آورم که می گوید:”من بر شانه غول های استواری ایستاده ام”.اگر می بینیم که اکنون هابرماس با تیز بینی عمیق اش با ارائه تز “پست سکولاریزم” مبانی مدرنیته را به چالش می کشد و برای سرگردانی عینی بشر جدید راه کار ارائه می دهد نباید تعجب کینم زیرا او بر شانه های غول های استواری همچون نیچه و وبر که مساله اساسی دوران خویش را به درستی شناختند وبرای آن راه حل ارائه کردند،ایستاد ه است.
        ما کجا و آنها کجا؟!!!!
        آقای آزادبخت اینجا خاورمیانه است.و سوییس نیست و نمی توان به قول هایدگر و به روایت شما از “ابِژه شدن سوِژه ” صحبت کرد.مشکل اساسی ما همین سوِژه است.
        با سپاس.

  16. تکمله:
    بنده در نوشته ام به عمد “اجتماع” را به جای “جامعه” نوشته ام زیرا جامعه ترجمه society است که حاکی از وجود جامعه ای با طبقات اجتماعی مشخص و بر اساس تقسیم کار معین و… است ،در حالی که اجتماع ترجمه ی community است که عبارت است از مجموعه ای از آدمیان که بر اساس ویژگی های جغرافیایی، زبانی ،قومی در یک جا گرد هم می آیند و شهرستان ما نیز تا حدود بسیار زیادی این گونه است.

    • دوست عزیز سلام ، من هم می دانستم شما به عمد جامعه را ” اجتماع ” نوشته اید و برای همین هم آن را داخل گیومه ( ” “) گذاشتم . و اشتباه شما نیز دقیقا ً همین است . کولونی موریانه ها و زنبور های عسل هم یک اجتماع است . ولی جامعه ی ما روح دارد . ذهنیت و عینیت اجتماعی دارد روابط و مناسبات پیچیده ی فرهنگی ، اجتماعی ، اقتصادی و سیاسی دارد . دیوانسالاری و بوروکراسی پیچیده ی مدرن دارد . و اگر مثل گذشته مثلا ً یک درگیری طایفه ای ایجاد شود ، دهها ارگان و نهاد امنیتی ، قضایی ، انتظامی و اداری به سرعت وارد گود می شوند تا اوضاع را دوباره به حالت اول در آورند . پس بر خلاف تصور شما تقسیم کار اجتماعی هم دارد و society است نه community . این جامعه ای است که نهاد های اجتماعی مردمی ( از قبیل مطبوعات و رسانه های مجازی و انجمن های ادبی و فرهنگی ) در آن دارای نقش هستند و بنا بر این نه فقط یک جامعه است بلکه مدنی هم هست . جامعه ای که برای اینکه شما بتوانید این گفتگوی مجازی را به سرعت نور بر قرار کنید دهها نهاد و سازمان باید در آن همسو شوند . دوست من شما چگونه چنین جامعه ای را تنها یک ” اجتماع ” می دانید ، موفق باشید .

  17. دوست عزیز با سلام ، من هم می دانستم شما اجتماع را به جای جامعه به عمد نوشته اید و برای همین هم آن را داخل گیومه ( ” ” ) گذاشتم . منظور از کاربرد اجتماع صرفا ً گروهی بودن ساختار اجتماعی است . و کولونی موریانه ها و زنبور های عسل هم یک اجتماع است . ولی شهر ما یک جامعه است . عینیت و ذهنیت دارد . روح دارد و مناسبات ژرف اجتماعی بر آن حاکم است . و اگر مثلا ً مثل قدیم یک جنگ طایفه ای راه بیفتد دهها نهاد قضایی ، امنیتی ، انتظامی و … وارد گود شده و اوضاع را به سرعت به حالت عادی در می آورند . پس تقسیم کار اجتماعی هم دارد و بر خلاف صحبت شما society است و نه community . وجود تقسیم کار اجتماعی و دیوان سالاری نهادینه شده و صدها نهاد مدنی ، اداری ، خدماتی ، تولیدی و … نشان دهنده ی این است که نه فقط جامعه است بلکه مدنی هم هست . و دقیقا ً اشتباه شما دوست من هم همین است که این جامعه ی زنده ، نهادینه شده و مدنی را که به شما این امکان را داده است که با سرعت نور اطلاعات خود را مبادله کنید هنوز یک اجتماع می دانید . موفق باشید .

  18. تنها فردی ملول و رنجور و بت شکن و اندیشمند و ارزشگذار چون حضرت نیچه او را می شناسد.سخنان ایشان تنها به گوش ابرمردان آشناست و تنها ابرمردان به آن خو می گیرند.

  19. با عرض سلام و خسته نباشید
    پس از خواندن متن به شدت علاقه مند به خواندن عمیق زبان نیچه شدم و احساس میکنم خواندن آثارش از این پس بدون آشنایی با زبانش بر من مجاز نیست.خواهشی که از جناب آزادبخت عزیز دارم آن است که علاوه بر اینکه کتابی درباب زبان نیچه به من معرفی کنند مختصری ساده تر در حد یک نوجوان۱۷ساله یک بار دیگر اشاراتی به آن بکنند.ممنون

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.