وبلاگ ” گردان محبین و کمیل ” با مدیریت آقای ایرج سرتیپ نیا
شاید آنجه در هر روایتی بیشتر مورد توجه است ،شناخت راویست یعنی راویان حدیث عاشقی زمانی کلام و پیامشان بر دل و جان مشتاقان مینشیند که مخاطب بداند راوی خود از جنس روایت و در بطن حادثه است یا به عبارتی بخشی از خاطره .
سیر تاریخی روایتگر عاشورای حسینی زینب کبری و ذکر آن همه شهادت طلبی و دلدادگی سر بداران کربلای معلا شفاف ترین دلیل بر این مدعاست چرا که روایت از زبان شیر زنیست که شاهد است و خود فرزند شهید است ،خواهر شهید است ،مادر شهید است ،دختر عم شهیدست ، و اینگونه است که هر هجای کلامش در طول تاریخ غوغا بپا کرده و عاشقان و تشنگان ولایت و حقیقت را با شناخت و معرفتی ناب سیراب میکند.
دعوت از پیشکسوتان یعنی همانها که میدان مینها را در دل آن شبهای پر حماسه معبر عبور ستونهای نورانی عاشقان بسیجی میکردند.
یا که نیروهای گردان اخلاص که همواره در آن روزگار پر حماسه و ماندگار هم مرز و هم آغوش شهادت بودند و بس.
و رزمندگان جان بر کفی که به قلب دشمن میزدند و میجگیدند و حماسه می آفریدند.
لذا این گنجینه های خاطره را که در دل هزاران نکته ناب دارند را باید دریافت و به میدان آورد که از دوستان شهیدشان بگویند و از ایثار و حماسه ها برای نسل جوان غزل بسرایند تا که بدانیم در آن روزگار سخت بر فرزندان خمینی چه میگذشت.
عقیده حقیر برآنست که مجریان این حرکت مقدس که رساندن پیام و سیره شهدا به نسل حاضر است خود باید از جنس آن مردان بی ادعا باشند که شبها و روزها شهادت در کمینشان بود و انشاالله مشیت الهی بر آن شد که بمانند و راه نشان شهدا باشند.
شفاف و خالص گفته شود که رزمندگانی باید سکان روشنگری نسل جوان را بر عهده گیرند که چون شهدا که حقیقتا کشتگان ولایت بودند، علاوه بر جانفشانیهایشان در آن سالیان دور بصیرت و درک هدایت نسل بعد از جنگ را داشته باشند و پیام شهدا که مهمترین و اصیلترین نمود عینی و عملی آن اطاعت محض از ولایت است را خود در جامعه به اثبات رسانند چرا که غیر از این باشد دور باطلیست که در نهایت این وادی مقدس خدای ناکرده ممکن است با نفسانیات و تعلقات دنیایی و مادی در هم آمیخته و نتیجه لازم را ندهد …
آدرس وبلاگ ” گردان محبین و کمیل “
http://gordankomeil.blogfa.com/
میرملاس نیوز : از دوستان عزیز مخصوصا جوانانی که مایل به همکاری با سرویس شهدا و معرفی شهدای مظلوم کوهدشت هستن عاجزانه درخواست میکنیم که مشخصات و شماره تماس خودشون رو برای ما کامنت بذارن تا مدیریت یکی از چندین وبلاگی که ساخته شده وغیرفعال هستند رو به عهده بگیرند.
جناب بالنگ عرض وسلام وخسته نباشید به اطلاع جنابعالی وهمه بازدیدکنندگان از سرویس شهدای سایت میر ملاس می رسانم وبلاگ گردان محبین وکمیل تبدیل به سایت گردان کمیل شده است و آدرس آن نیز در ذیل تقدیم می گردد .
آدرس سایت گردان کمیل : http://www.gordankomeil.ir/
سلام آقای قبادی
ممنون
سلام خدا بر شهدای عزیز شهرمان ، سلام خدا بر مجاهدان فی سبیل الله ، سلام خدا بر شهیدان والامقام فیروز وحجت سرتیپ نیا و بالاخره سلام ودرود بی کران بر پدربزرگوار ، مادرمهربان ، همسر و دویادگار شهید فیروز که به حق جانشینان صالحی برای پدر وعموی بزرگوار خود هستند .
یه شعر قدیمی از بسیجی مخلص خدا آقای جعفریان تقدیم به تمام شهدا وخوانندگان یشب از چشمم بسیجی میچکید
از تمام شب «دوعیجی» میچکید
باز باران شهیدان بود و من
باز شب های «مریوان» بود و من
دست هایم باز تا آهنج رفت
تا غروب «کربلای پنج» رفت
یادهای رفته دیشب هست شد
شعرم از جامی اثیری مست شد
تا به اقیانوس های دور دست
هم چنان رودی که می پیوست شد
مثنوی در شیشه مجنون نشست
آن قدر نوشید تا بدمست شد
اولین مصرع چو بر کاغذ دوید
آسمان در پیش رویم دست شد…
یک نفر از ژرفنای آب ها
آمد و با ساقیام هم دست شد
باز دیشب سینهام بی تاب بود
چشم هاتان را نگاهم قاب بود
باز دیشب دیده، جیحون را گریست
راز سبز عشق مجنون را گریست
باز دیشب برکهها دریا شدند
عقده های ناگشوده وا شدند
خواب دیدم کربلا باریده بود
بر تمام شب خدا باریده بود
خواب دیدم مرگ هم ترسیده بود
آسمان در چشمها ترکیده بود
مرگ آنجا سخت زیبا بود، حیف!
چون عروسانِ فریبا بود، حیف!
این چنین مطرود و بیحاصل نبود
مرگ آنجا آخرین منزل نبود
ای غریو توپها در بهت دشت
آه ای اروند! ای «والفجر هشت!»
در هوا این عطر باروت است باز
روی دوش شهر، تابوت است باز
باز فرهادم، بگو تدبیر چیست؟
پای این البرز هم زنجیر کیست؟
پشت این لبخندها اندوه ماند
بارش باران ما انبوه ماند
همچنان پروانه ها رفتید، آه!
بر دل ما داغ تان چون کوه ماند!
یادها تا صبح زاری میکنند
واژه هایم بی قراری میکنند
خواب دیدم سایهای جان میگرفت
یک نفر در خویش پایان میگرفت
ای سواران بلندای سهیل!
شوکران نوشان «گردان کمیل!»
ای سپاه رفته تا «بدر» و «حنین!»
خیل مختاران! لثارات الحسین!
ای نگاه آسمان همراه تان
ای امام عصر خاطرخواه تان
ای در آتش سوخته! پرهای من!
ای بسیجی ها! برادرهای من!
ای بسیجی ها، چه تنها ماندهاید!
از گروه عاشقان جا ماندهاید
ای بسیجی ها! زمان را باد برد
آرزوهای نهان را باد برد
شور حال و جان سپردن هم نماند
بخت حتّی خوب مردن هم نماند
غرق در مانداب لنگرها شدیم
غافل از جادوی سنگرها شدیم
از غریو موج ها غافل شدیم
غرق در آرامش ساحل شدیم
فصل سرخ بی قراریها گذشت
فرصت چابک سواریها گذشت
فرصت از اشک و از خون تر شدن
از زمستان نیز عریان تر شدن
فرصت در خُم نشستن، مُل شدن
در دهان داغ آتش، گل شد
یاد باد آن آرزوهای نجیب
یاد باد آن فصل، آن فصل عجیب
اینک اما فصل تنها ماندن است
فصل تصنیف دریغا خواندن است
اینک اما غربتم عریان شده است
حاصل آغازها پایان شده است
اینک این ماییم، عریان و علیل
دستمان کوتاه و خرما بر نخیل
روی لبخندم صدایی گم شده است
پشت رؤیایم هوایی گم شده است
چشمهایم محو در بال کسی ست
در خیابان ها به دنبال کسی ست
نخل های سر جدا، یادش به خیر!
ای بسیجیها! خدا، یادش به خیر!
فصل سرخ بیقراری ها گذشت
فرصت شب زنده داری ها گذشت
این قلم امشب کفن پوشیده است
آرزوها را به تن پوشیده است
واژههایم را هدایت میکند
از جدایی ها شکایت میکند
«مقتل» آن شب غرق نور ماه بود
غرق در باران «روح الله» بود
جام را با او زدید و گم شدید
پای شب هوهو زدید و گم شدید
بازگردید ای کفن پوشان پاک!
غرق شد این نسل در امواج خاک
باز باران خزان پوشان زرد
باز توفان کفن پوشان درد
باز در من بادها آشفتهاند
لحظه هایم را به شب آغشتهاند
آمدیم و قاف ها در قید ماند
قلب ما در «پاسگاه زید» ماند
طالب فرهادها جز کوه نیست
مرهم این زخم جز اندوه نیست
عقدهها رفتند و علت مانده است
در گلویم «حاج همت» مانده است
زخمیام اما نمک حق من است
درد دارم نی لبک حق من است
پیش از این ها آسمان گل پوش بود
پیش از این ها یار در آغوش بود
اینک اما عدهای آتش شدند
بعد کوچ کوهها آرش شدند
بعضی از آن ها که خون نوشیدهاند
ارث جنگ عشق را پوشیدهاند
عدهای «حُسن القضا» را دیدهاند
عدهای را بنزها بلعیدهاند
بزدلانی کز یم خون تر شدند
از بسیجیها بسیجیتر شدند
آی، بیجان ها! دلم را بشنوید
اندکی از حاصلم را بشنوید
تو چه میدانی تگرگ و برگ را
غرق خون خویش، رقص مرگ را
تو چه میدانی که رمل و ماسه چیست
بین ابروها رد قناصه چیست
تو چه میدانی سقوط «پاوه» را
«باکری» را «باقری» را «کاوه» را
هیچ میدانی «مریوان» چیست؟ هان!
هیچ میدانی که «چمران» کیست؟ هان!
هیچ میدانی بسیجی سر جداست؟
هیچ میدانی «دوعیجی» در کجاست؟
این صدای بوستانی پرپر است
این زبان سرخ نسلی بیسر است
تو چه میدانی که جای ما کجاست
تو چه میدانی خدای ما کجاست
با همانهایم که در دین غش زدند
ریشه اسلام را آتش زدند
با همان ها کز هوس آویختند
زهر در جام خمینی ریختند
پای خندق ها اُحد را ساختند
خون فروشی کرده خود را ساختند
باش تا یادی از آن دیرین کنیم
تلخِ آن ابریق را شیرین کنیم
با خمینی جلوه ما دیگر است
او هزاران روح در یک پیکر است
ما ز شور عاشقی آکندهایم
ما به گرمای خمینی زندهایم
گر چه در رنجیم، در بندیم ما
زیر پای او دماوندیم ما
سینه پر آهیم، اما آهنیم
نسل یوسفهای بی پیراهنیم
ما از این بحریم، پاروها کجاست؟
این نشان! پس نوش داروها کجاست؟
ای بسیجیها زمان را باد برد!
تیشه ها را آخرین فرهاد برد
من غرور آخرین پروانهام
با تمام دردها همخانهام
ای عبور لحظهها دیگر شوید!
ای تمام نخلها بیسر شوید!
ای غروب خاک را آموخته!
چفیهها! ای چفیههای سوخته!
ای زمین، ای رملها، ای ماسهها
ای تگرگِ تقتقِ قناصهها
جمعی از ما بارها سر دادهایم
عدهای از ما برادر دادهایم
ما از آتش پارهها پر ساختیم
در دهان مرگ سنگر ساختیم
زندههای کمتر از مردارها!
با شما هستم، غنیمت خوارها!
بذر هفتاد و دو آفت در شما
بردگان سکه! لعنت بر شما
باز دنیا کاسه خمر شماست
باز هم شیطان اولیالامر شماست
با همان هایم که بعد از آن ولی
شوکران کردند در کام علی
باز آیا استخوانی در گلوست؟
باز آیا خار در چشمان اوست؟
ای شکوه رفته امشب بازگرد!
این سکوت مرده را در هم نورد
از نسیم شادی یاران بگو!
از «شکست حصر آبادان» بگو!
از شکستن از گسستن از یقین
از شکوه فتح در «فتح المبین»
از «شلمچه»، «فاو» از «بستان» بگو
ای شکوه رفته! از «مهران» بگو!
از همانهایی که سر بر در زدند
روی فرش خون خود پرپر زدند
شب شکاران سحراندوخته
از پرستوهای در خود سوخته
زان همه گل ها که میبردی بگو!
از «بقایی» از «بروجردی» بگو!
پهلوانانی که سهرابی شدند
از پلنگانی که مهتابی شدند
ای جماعت! جنگ یک آیینه است
هفته تاریخ را آدینه است
لحظهای از این همیشه بگذرید
اندر این آیینه خود را بنگرید
ابتدا احساسهامان تُرد بود
ابتدا اندوههامان خرد بود
رفتهرفته خندهها زاری شدند
زخمهامان کمکمک کاری شدند
ای شهیدان! دردها برگشتهاند
روزهامان را به شب آغشتهاند
فصلهامان گونهای دیگر شدند
چشمهامان مست و جادوگر شدند
روحهامان سخت و تنآلودهاند
آسمانهامان لجنآلودهاند
هفتهها در هفتهها گم میشوند
وهم ها فردای مردم میشوند…
فانیان وادی بی سنگری!
تیغ های مانده در آهنگری
حاصل آن ماجراها حیرت است؟
میوه فرهنگ جبهه عشرت است؟
حاصل آغازها پایان شده است؟
میوه فرهنگ جبهه نان شده است؟
زخمیام، اما نمک… بیفایده است
درد دارم، نیلبک… بیفایده است
عاقبت آب از سر نوحم گذشت
لشکر چنگیز از روحم گذشت
جان من پوسید در شبغارهها
آه ای خمپارهها، خمپارهها!
سلام وصلوات بر روح مطهر شهیدان فیروز وحجت سرتیپ نیاشهیدانی که بارشادت های خود از دستاردهای حضرت امام خمینی (ره)دفاع نمودند اینجانب ازهمرزمان شهید فیروز سرتیپ نیا دروالفجرمقدماتی بودم یاد وخاطره اش گرامی باد .
باسلام
در آستانه شب یلدا که با اربعین حسینی تقارن پیدا کرده است با جمله ای از شهید حجت سرتیپ نیا که با کنایه به شب یلدا اشاره نموده است یاد آن عزیز و برادر و فرمانده اش که باهم به ملکوت اعلی پر کشیدند را گرامی می داریم :
شبی را به سر می کنم به سختی شب یلدا
مژه های چشمم دیگر فرود نمی آید
قصه های شب را طولانی می کنم
آتش فراق رادر سینه می گدازم
سرود غم را زیر لب می سرایم
چَه چَه بلبلان را در اندرون قفس با اشک می نوازم
سلام دکتر خیلی جالب بود خسته نباشی
سلام ،درو بر آقا ایرج عزیز، قبلا هم عرض کردم شهدای سرتیب نیا درزمره نگین شهدای کوهدشت هستند بیان وانعکاس خاطرات واندیشه های آنها رسالتی است مهم تاثیر گذار که در قالب یک وبلاگ هم نمی گنجد.صمیمانه از تلاش شما تشکر وازآقا سعید وسایت میرملاس هم سپاسگزاریم
سپاس از حضورتون
سلام بر آنهایی که از نفس افتادند تا ما از نفس نیفتیم، قامت راست کردند تا ما قامت خم نکنیم، به خاک افتادند تا ما به خاک نیفتیم سلام بر آنهایی که رفتند تا بمانند و نماندند تا بمیرند.
سلام برشهیدان فیروز وحجت الله سرتیب نیا!
آجرک الله آقا سعید
سپاس از حضورت سیروس جان
بنده از اقای سرتیپ نیا دو نقد دارم :۱چرازندگینامه شهیدان سرتیپ نیا بصورت کامل در وبلاگ نیست ۲-در وصیتنامه شهیدفیروز که در وبلاگ درج شده کلمه ی فرزندم ذکر شده لذا ان وصیتنامه مربوط است به سال ۱۳۶۳درحالی اخرین وصیتنامه مربوط است به سال۱۳۶۵ودر نهایت یاد شهیدان سرتیپ نیا را گرامی می دارم.هرجااز عشق صحبت می شود *یادی از حجت و فیروز می شود…..
سلام