- پایگاه خبری، تحلیلی میرملاس - https://www.mirmalas.com -

خاطرات حاج حسین پیرزادی از شهیدان حسن قبادی و محمدعلیم عباسی

perzadi

 

جناب آقای بالنگ با سلام و عرض خسته نباشید

خاطرات جانبازان عزیز و دوستان رزمنده را در سایت پر تلاش میرملاس همیشه میخوانم که اولا جای تقدیر و تشکر از شما و مدیریت سایت جناب آقای آزادبخت را دارم و دوما بنده را بر آن داشت که خاطرات خود را در خصوص شهدای عزیز و گرانقدر را برایتان ارسال دارم که در صورت صلاحدید در سایت درج نمایید . در اولین خاطره بر خود لازم دیدم در خصوص نحوه شهادت سردار رشید و دلاورمرد جبه های جنوب مرد بی ادعای صحنه های نبرد شهید حسن قبادی و مجروح شدن شهید شهرام عباسی را خدمتتان ارسال دارم.

آبان ماه سال ۶۰ بود که توسط سپاه کوهدشت حدودا ۲۲ تا ۲۵ نفر نیروی مردمی شامل دانش آموزان دبیرستان امام جعفر صادق (ع) و نیروهای عشایر و مردمی به جبهه های جنوب اعزام شدیم. در آن موقع بنده سال دوم دبیرستان بودم و خداوند این سعادت و افتخار را نصیبم کرد که به همراه دوستانم شهیدان شهرام عباسی، اسدمراد بالنگ، مجتبی آدینوند، ایرج میرزایی و . . . و جانبازان سرافراز مراد روشنی ، ولی اله نادرپور، یونس قبادی، شاپور سوری، علی محمد دلفانی، علی میناپور، ناصر سپهوند و تعدادی دیگر از نیروهای مردمی و سادات عزیز که اسمشان در ذهنم نیست به فرماندهی یکی از برادران سپاه و با جانشینی شهید عزیز حسن قبادی که آن موقع معاون بخشدار کوهدشت بود به مقر تیپ ۲ زرهی اهواز در دزفول اعزام شدیم ( آن موقع کوهدشت فرمانداری نبود بلکه بخشداری بود و برادر عزیزم جناب آقای قدرت اله نظری که الان در استانداری همدان است بخشدار بود و شهید قبادی معاون ایشان بود ) در آن موقع سپاه یگان های منظم و مختص هر استان نداشت ما در دزفول با نیروهای متفرقه از سراسر کشور سازماندهی شدیم و بعد از مدتی عازم اهواز شدیم . مدت کمی در پادگان شهید رجایی اهواز بودیم که از آنجا ما را به سوسنگرد اعزام کردند . شهر سوسنگرد مقر و محل استقرار نیروهای رزمنده بود. چندروزی نیز در یکی از منازل سطح شهر استقرار پیدا کردیم ، شهید حسن قبادی با فرماندهان محور عملیاتی بستان در ارتباط بود. نیروها را در سوسنگرد با سلاح آرپی جی ۷ آشنا کردند. آموزش های لازم را که بیشتر سلاح های سبک بود در حد مقدماتی به نیروها دادن و همه را نیز مجدد سازماندهی کردند . مسئولیت تک تک نیروهای کوهدشت مشخص بود همه انتظار می کشیدیم که به منطقه اعزام شدیم . شهید حسن قبادی به لحاظ اینکه خدمت سربازی را انجام داده بود و از لحاظ سنی از ما بزرگتر بود آشنایی خوبی به مهارت ها و فنون نظامی داشت علاوه بر اینکه آموزش سلاح میداد در بحث لجستیک و تامین امکانات نیز خود شخصا اقدام میکرد . دائما در تلاش و تکاپو بود که به نیروها بد نگذره . ایشان فرماندهی لایق، مقتدر و با صلابت بود همیشه با متانت و خوشرویی نیروها را امر و نهی میکرد. بسیار صبور و با تحمل بود. از صبح تا شب در حال تحرک و تلاش بود . بسیار متدین و با تقوا بود همیشه سر وقت نمازش را میخواند. هه امورات شخصی خودش را خود انجام میداد و حتی بعضی کارها که به ایشان مرتبط نبود و لیکن از روی تواضع و بزرگواری که داشت انجام میداد. در تمامی رفتارهایش، برخوردهایش نهایت انصاف و عدالت را رعایت می کرد. علیرغم فشار و سختی کاری که داشت یک بار ندیدم که عصبانی شود. همیشه خنده رو بود و با تبسم و لبخند دستور میداد و با میل و رغبت هم رزمندگان اوامرش را انجام میدادند. بدون استثناء همه نیروها شهید حسن قبادی را دوست داشتند و از دستورات او پیروی و اطاعت میکردند.

در سازماندهی جدید بنده بعنوان کمک آرپی جی زن آقای علی میناپور انتخاب شده بودم ( علی میناپور آن موقع همکلاسی بودیم یکی از برادران مومن، رزمنده و شجاع در جبهه بود که الان ایشان روحانی هستند ) . شب انتظار فرا رسید همه بچه ها خوشحال بودند که عازم منطقه عملیات می شدند. شب ما را به سمت بستان بردند عملیات طریق القدس بود. ما را ستونی وارد منطقه ای کردند که درگیری شدید بود . گفتند اینجا پل سابله است . طلوع صبح بودکه درگیری شدت گرفت ما در پشت خاکریز بودیم روبروی ما پل سابله بود نیروهای عراقی روی پل بودن به حدی جنگ شدت داشت که در گوشه پل حالت تن به تن داشت. در حاشیه رودخانه و زیر پل نیروهای گروه نامنظم شهید چمران که عموما دانشجو، افراد شجاع، نترس و دلاور بودند واقعا دلاورانه با عراقی ها می جنگیدند. درگیری شدت پیدا کرده بود هوا هم داشت روشن می شد در این شرایط سخت صدای یک نفر با لهجه تهرانی می آمد که می گفت حسین، عباس تو را میخواهد . متوجه شدیم که شهید شهرام مرا فرا  خوانی کرده. آن موقع شهید شهرام هم بعنوان آرپی جی زن سازماندهی شده بود. به حدی درگیری شدید بود که عملا نیروها از هم پراکنده شده بودند. بهرحال بنده به هر شکلی بود خودم را به گوشه پایین پل سابله که شهید شهرام پشت یک خاکریز بسیار کوچک ایستاده بود، رساندم، کمکی نداشت از من گلوله آرپی جی خواست که گلوله آرپی جی را آماده کردم و به ایشان دادم بلند شد و گلوله را شلیک کرد که دقیقا به تانک عراقی زد. چندین بار این حرکت را انجام داد ( آنجا بود که به شکارچی تانک لقب گرفت ) گویا عراقی ها ایشان را نشان کرده بودند، در مرحله چهارم  به محض اینکه بلند شد شلیک کند مورد اصابت گلوله از ناحیه شکم قرار گرفت و ایشان به شدت مجروح شد و به زمین افتاد به حدی تیر به سمت ما می آمد که به سختی شهرام را  به خاکریز نزدیک کردم که مجدد گلوله به او اصابت نکند. شهید حسن قبادی و برادر رزمنده بهاری که از قبل صدایشان زده بودم خودشان را به من رساندند و شهرام را به عقب آوردیم و با یک دستگاه سیمرغ او را به سوسنگرد منتقل کردند و ما هم که حدودا ۵۰۰ متر از خط مقدم فاصله گرفته بودیم برگشتیم. در موقع برگشت که از کنار رودخانه به سمت پل سابله در حرکت بودیم شهید حسن قبادی مرا صدا زد و گفت حسین این مقدار گلوله آرپی جی و خرج آرپی جی که کنار خاکریز افتاده جمع کن که ببریم جلو. حدودا ۲۰۰ متر مانده بود بریم خط . گلوله و خرج گلوله آرپی جی زیادی جمع کرده بودیم و به سمت خط حمل می کردیم. نرسیده به خط صدای اشهد گفتن شهید حسن بلند شد به آرامی گلوله ها را زمین گذاشت و دراز کشید. ایشان را تحویل بهداری دادیم به خط آمدیم. ما تصورمون این بود که به دلیل شدت جراحت زخم شهید شهرام ایشان در آن موقع شهید می شود

ولیکن بعد از اینکه به سوسنگر بازگشتیم متوجه شدیم که برادر عزیزمان حسن قبادی به درجه رفیع شهادت نائل گشته و در آن موقع شهید شهرام حالش خوب بوده و به اهواز منتقل شده بود که بعد از سال ها درد مجروحیت در کربلای ۵ این برادر عزیز به شهادت رسید. روحشان شاد و یادشان گرامی باد.

 

Untitled29 [1]

شهید والامقام حسن قبادی

محمد علیم عباسی [2]

شهید والامقام دکتر محمدعلیم ( شهرام ) عباسی

 Untitled [3]

حاج حسین پیرزادی