چقدرمهیب از من رد شدی
که دیگر هیچ پرنده ای
بر شانه ام ننشست
***
میان ما
اتوبوس هایی که پر از مسافر بودند
وهیچ صندلی
که مرا به تو برساند
خالی نبود
***
این فصل جزء عاشقی نبود
درخت ها ریختند
و خیابان سرشار سیاه پوشانی شد
که آن ها را نمی شناخت
***
سارا
برگشته بود
به صفحه ای که به دست بچه ها خط خطی می شد
و سیب های قرمزش از کتاب فارسی افتادند
و کلمات با تشویش به سمت بزرگ شدن می رفتند
و سارا که بزرگتر می شد گره روسریش را محکم تر می بست