- پایگاه خبری، تحلیلی میرملاس - https://www.mirmalas.com -

برای شاد کردن دل یک کودک لازم نیست یک شهر را تعطیل کنیم

 

در بطن موج‌هایی که در شبکه‌های اجتماعی به راه می‌افتد، گاهی اتفاقاتی وجود دارد که به شدت قدرت اثر گذاری دارند؛ چه در فاز مثبت و سازنده و چه در فاز منفی و مخرب. فارغ از اینکه غالبا کدام نوع قوت بیشتری می‌گیرد و پیرامون چه نوع اتفاقاتی رقم می‌خورد، این گونه به نظر می‌رسد که در بسیاری شان مفهوم کنایی “مرغ همسایه غاز است” را می‌توان دید وگرنه حتما ماجرای معلم مریوانی اکنون مشهور ترین حکایت روزمان می‌بود.

به گزارش به گزارش میرملاس نیوز به نقل«تابناک»، زمانی که بنگاه خیریه برآورده کردن آرزو در سانفرانسیسکوی آمریکا برای معطوف کردن توجه مردم به یک موضوع، مایلز اسکات ۵ ساله، بیمار خردسالی که توانسته بود بر سرطان خون پیروز شود را با لباس بت من به سطح شهر برد تا بتواند به کمک صدها نفری که همراهیش می‌کردند، در حضور ناظران پرشمار و دوربین‌های خبری، شهر را از اشرار پاک کند و به آرزویش برسد، شاید ما هم پیش خودمان این اقدام را ستودیم و گفتیم کاش بنگاهی مشابه در کشورمان می‌بود که بتواند کار مشابهی انجام دهد.

شاید با خود فکر می‌کردیم که اگر چنین بنگاهی وجود داشته باشد، تا چه اندازه حاضریم به جای ریشخند کردن ماجرا و غر زدن و بهانه آوردن به برآورده کردن آرزوی یک کودک کمک کنیم و شاید هم نگرانی‌مان بزرگتر از این حرف ها بود و فکر می‌کردیم آیا می‌توان مجوز برگزاری چنین مراسمی را گرفت؟ آیا رسانه‌ها حاضر به پوش اخبار آن هستند؟ آیا به فرض برگزاری چنین مراسمی، توجه مردم به معضل سرطان و به طور ویژه، کودکان سرطانی جلب شده و کسی برای یاری در هزینه‌های سرسام آور درمان این بیماری پیشقدم خواهد شد و ده ها و شاید صدها پرسش ریز و درشت دیگر.

البته معلم مریوانی این گونه فکر نمی‌کرد و چه بسا ماجرای بت کید و نجات شهر توسط او را هم نشنیده بود و اصلا روحش هم خبر نداشت که چه هزینه هنگفتی برای تدارک آن نمایش تاثیر گذار هزینه شده است بلکه تنها به این می‌اندیشید که چگونه می‌تواند دل دانش آموزش را شاد کند؛ دانش آموزی که با سرطان دست و پنجه نرم می‌کند و شیمی درمانی موهایش را به باد سپرده و به جایش تمسخر هم کلاسی های‌ها را برایش تحفه آورده.

حتی اگر بدانیم معلم دبستان شیخ شلتوت می‌دانسته که در ینگه دنیا، در سانفرانسیسکو برای مایلز چه کرده‌اند، باز باید اذعان کنیم که «محمد علی محمدیان» کاری کرده که مشابه ندارد؛ سرش را تراشیده و با سر تراشیده در کلاس درس حاضر شده تا دانش آموزانی که هم کلاسی شان را مسخره می‌کردند، سر به سر هم مدرسه‌شان می‌گذاشتند، بچه محلشان را با نیشخند بدرقه می‌کردند، دریابند که اشتباه می‌کرده‌اند.

حتما این معلم هرگز به این هم فکر نکرده بود که ممکن است کارش بازخورد پیدا کرده و نام و تصویرش در یک برنامه تلویزیونی، برنامه پایش منتشر شده و خلوت ناشناسش پر شود از شهرت قهرمانانه اما عملا در راهی گام گذاشت که خیلی هایمان می‌توانیم در آن قدم بگذاریم اما نمی‌گذاریم؛ فکر منفی می‌کنیم، راهش را نیافته‌ایم، نگران تبعاتش هستیم و… .

البته این ها همه برای ما مطرح است چراکه معلم مریوانی اگر می‌خواست لحظه‌ای به افکار منفی تن بدهد، دست کم سرش را نمی‌تراشید تا مجبور به پاسخ دادن به سوالات بیشماری شود که دوست و آشنا مطرح می‌کنند و شاید به جای آن با دانش آموزان حرف می‌زد که مثلا سرطان چیست، چه کاری بد است، اخلاق مداری چیست و تا آخر مواردی از این دست که هرچقدر هم خوب بیان می‌شدند، احتمالا نه کودک بیمار را دلشاد می‌کرد و نه می‌توانست روحیه زندگی را به خانواده او و دیگر خانواده‌های درگیر با این رنج تزریق کند.

قطعا معلم مریوانی را باید معلمی نامید که می‌تواند به همه مان درس دهد؛ به مایی که گاه یادمان می‌رود انسانیت چه عیاری می‌تواند داشته باشد، یادمان می‌رود همه کارهای خوب با هزینه مالی شکل نمی‌گیرد، مایی که دنیای‌مان پرشده از دنیا و مایی که بی تفاوت بشده‌ایم به رنج دیگران؛ رنج بیماران، رنج سالمندان، از کار افتادگان، افراد بی سرپرست، کارتن‌خواب ها، کودکان کار و… .