- پایگاه خبری، تحلیلی میرملاس - https://www.mirmalas.com -

روزهای انقلاب در کوهدشت

Image0058 [1]

حجت الاسلام حاج هادی قبادی / میرملاس نیوز :

خاطره ای از ورود امام خمینی(ره) و ایام الله دهه  فجر

 

سال ۱۳۵۷ با اینکه دوازده سال بیشتر نداشتم اما به سبب حضور فعال پدرم در فعالیت های سیاسی و مبارزاتی علیه رژیم پهلوی ، بطور طبیعی در جریان تمام مسائل بودیم و متناسب با سنّ ، در بخشی از فعالیت ها مشارکت داشتیم .

 ضمن آنکه بخاطر همسایگی با مسجد جامع شهرمان ( کوهدشت لرستان ) از فعالان بچه های مسجد بوده و در محور برنامه های مختلف مسجد ، حضورمان پر رنگ بود و بطور قهری با شخصیت های مذهبی و سیاسی هم که به شهرمان تردد داشتند آشنا می شدیم که می توانم به شهید بزرگوار حجت الاسلام و المسلمین سید فخر الدین رحیمی ( از شهدای هفتم تیر ماه ۶۰ ) اشاره کنم.

 

 

52875782826641398060 [2]

43220276657940259845 [3]

 

 

اولین باری که تصویر حضـرت امام خمیـنی ( قدس سرّه الشریف ) را دیدم اواخر سـال ۵۶ و بعد از حوادث ۱۹ دی و کشتار مردم و طلاب قم بود .پدرم در منزل پس از اشاره ای که به مبارزات امام خمینی داشتند ،  عکسی از ایشان را که مربوط به سنین میانسالی او بود به ما نشان دادند . آن لحظه را هیچگاه فراموش نمی کنم که چه لذتی از تماشای آن تصویر بردم.
از اوائل سال ۵۷ شهر ما نیز در حد خود ، پر رنگ تر از گذشته ، به مبارزات علیه رژیم پیوست و با برپایی تظاهرات مختلف ، آنها نیز در این نهضت بزرگ نقش آفرینی کردند . از برنامه های شاخص آن ایام ، سخنرانی پرشور آیت الله محمد کریم مروجی ( از اساتید حوزه علمیه قم و نماینده دور سوم مجلس شورای اسلامی ) در شب نیمه شعبان درمسجد حضرت صاحب الزمان ( عج ) بود که پس از آن ، رویارویی نیروهای نظامی رژیم با مردم بیشتر شد . ایشان بعد از سخنرانی ،  تحت تعقیب قرار گرفت و بهنگام خروج مخفیانه از شهر دستگیر و به زندان خرّم آباد منتقل شد که در آستانه پیروزی انقلاب با سایر زندانیان سیاسی آزاد گردید.
 در طول آن ایام ما این توفیق را داشتیم که با تعدادی از هم سن و سالهای خود در برخی برنامه ها ، حضوری فعال داشته باشیم.
 علاوه بر شرکت در تمـامی تظاهرات و حمـل پلاکـاردها و … تکثـیر اعلامیـه های حضــرت امام بصــورت دست نویس هم از جمله آنها بود ، یعنی برخی اعلامیه ها را  تا پاسی از شب رونویسی می کردیم و به جاها و افرادی که بزرگترها تعیین می کردند می رساندیم . چندی بعد به همراه برادر بزرگم مأموریت پیدا کردیم که نسبت به انتقال اعلامیه ها و تصاویری از حضرت امام ، از شهر کرمانشاه به شهر خودمان اقدام کنیم . این مأموریت را نیز بزرگترها از جمله پدرم به ما داده بودند و شاید یکی از علل آن ، این بود که کسی به ما دو نفر با آن سنّ و سال ( ۱۲ و ۱۵ ساله ) شک نمی کرد و این مأموریت بطور مکرر و در چند مرحله انجام گرفت .

پس از چندی پدرم تحت تعقیب قرارگرفت و به ناچار متواری شد و غیبت او چند ماهی به طول انجامید ، بعدها اطلاع داد که به شهرهای کرمانشاه ، هرسین و برخی مناطق دیگرمهاجرت نموده و مدتی هم در شهر نهاوند بوده است . در ماههای پایانی عمر رژیم شاه و با اوج گیری مبارزات، ایشان برگشتند و مغازه پدرم به یکی از مراکز اطّلاع رسانی حوادث انقلاب مبدّل گردید ، به صورتی که پدرم شب ها اخبار برخی از رادیو ها من جمله رادیو لندن و دویچه وله آلمان را ضبط می کرد و ما روزها جلو مغازه آنرا به وسیله بلند گوی کوچکی که برادر بزرگم نصب کرده بود برای مردم پخش می کردیم.

 

 

41178728311607593586 [4]

 

از همین بلندگو در طول روز برنامه های مختلفی از قببل سخنرانی برخی از شخصیّت ها و سرودهای انقلابی پخش می شد که هنوز نوای دلنشین سرود الله الله و ایران ایران که آن روزها خیلی هم جذّاب و شنیدنی بود در گوشمان طنین انداز است.
یادم نمی رود که در همان ایام ، من ماموریت داشتم همه روزه یک نسخه روزنامه کیهان را برای پدر خریداری کنم که آخرین اخبار روزنامه را هم داشته باشند. پس از پیروزی انقلاب، آن روزنامه ها را در چند کارتون نگهداری و آرشیو کردم اما چهار سال بعد با هجرت از منزل پدری و عزیمت به حوزه علمیه بروجرد و بعد هم تبریز و قم ، دیگر ازسرنوشت آن روزنامه ها و برخی تصاویر حضرت امام که به عنوان یادگاری نگه داشته بودم اطلاعی نداشتم.
به هر حال ما نیز مثل تمامی آحاد ملت ایران در انتظار قدوم مبارک آن یار سفر کرده (حضرت امام ) بودیم تا بالاخره ، صبح دوازدهم بهمن فرا رسید.
چون ما آن موقع تلویزیون نداشتیم در منزل یکی از همسایه ها برای تماشای آن لحظات فراموش ناشدنی و تاریخ ساز نشسته بودیم و چشممان را به صفحه برفکی تلویزیون سیاه و سفید که در آن وقت ها ، آنهم خیلی غنیمت بود دوخته بودیم تا اینکه انتظار به سر رسید و چهره نورانی ، مصمم و ملکوتی آن عبد صالح خدا را در حال پیاده شدن از هواپیما زیارت کردیم ، از شادی و سرور در پوست خود نمی گنجیدم . اما لحظاتی نگذشته بود که تصویر قطع شد و آن سرور و شادمانی ، مستعجل بود و گذرا. بعد ها شنیدیم برخی از مردم عاشق امام ، در این لحظه تلویزیون های خود را شکستند.
در همان روز، بعدازظهر به مناسبت ورود حضرت امام ، مراسمی را تدارک دیده بودند . وظیفه من در آن برنامه قرائت دکلمه ای بود که حقیقتاً معنای برخی از کلمات آن را نمی دانستم ، یکی از آن کلمات که یادم هست واژه “غریو” در عبارت “غریو شادی” بود ، به همین خاطر چند بار آن را مرور کردم . بعد از اجرای برنامه ، از تشویق دیگران متوجه شدم که بخوبی از عهده آن برآمده ام .البته این روند پس از پیروزی انقلاب نیز تداوم یافت ومن این توفیق را یافتم که به عنوان مجری نماز جمعه ، قرائت قطعنامه راهپیمائی ها ، قرائت قرآن در برنامه های مختلف ، مدیریت گروههای سرود ، قرائت دعای کمیل ، سخنرانی در مدارس و… را در همان سنین نوجوانی داشته باشم.

پس از ورود حضرت امام به میهن ، حوادث به سرعت رقم  خورد. تعیین دولت موقت و نخست وزیری مهندس بازرگان از جمله آنها بود و اشاره به این واقعه بخاطر آنست که یکی از تصاویری را که به یادگار از آن دوران دارم حضور در راهپیمایی حمایت از دولت بازرگان بود که بفرمان حضرت امام بصورت یکپارچه و باشکوه در سراسر کشور صورت پذیرفت . در شهر ما هم در تاریخ ۱۸ بهمن ۵۷ این راهپیمایی انجام شد که من حامل عکسی از مرحوم دکتر مصدّق در صف های جلو راهپیمایی بودم و این عکس نمایشی از حضور تمامی اقشار است . البته شاید در بایگانی برخی از افراد یا نهادهای شهرمان ، تصاویر دیگری نیز باشد.

 

 

 54128874582312860550 [5]