- پایگاه خبری، تحلیلی میرملاس - https://www.mirmalas.com -

خاطره ی دکتر عبداله یاری از شهید اسد آزادبخت

Untitled 

 

خاطره ی دکتر عبداله یاری از شهید اسد آزادبخت

آشنایی بنده با شهید اسدی آزادبخت به دوران دانش آموزی برمی گردد که به علت نبود امکانات دوره راهنمایی و دبیرستان، تقریبا همه دانش آموزان این دوره ها در مرکز شهرستان جمع و از کلاس های محدود آن دوره استفاده می کردند. به دلیل تعداد کم دانش آموزان،عملا معلمین اشراف خوب و آشنایی نزدیکی بر کلاس های درس و مسئله تعلیم و تربیت داشتند، لذا دانش آموزان مستعد و هوشمند به خوبی امکان بروز و ظهور داشتند و اصولا به نوعی برای سایرین نمود پیدا می کردند. اما موضوع شهید اسدی واقعا بسیار پیشتر و فراتر از حد متعارف بود که ایشان با سخت کوشی و احیانا امر کمک خانواده ها به آموزش خانگی، که در آن زمان مصطلح نبود، به عنوان دانش آموز برتر پذیرفته شده بود بلکه استعداد عجیب، ذاتی و خدادادی وی مورد قبول عموم بود. گاهی با سوالات بسیار فراتر از سطح کلاس و درس، حتی معلمین با تجربه و دارای اشراف و توان علمی مسلم را به جد به چالش می کشیدند. شاید تنها کسی بود که می توانست در این مقوله وارد شود، تا حدی که دریافته بود می تواند پیشتر از معلمین خود حرکت کند. نمونه ای از این موارد، انحنایی بود که بر سر مسئله ی ریاضی با معلم ریاضیات پیدا کرده بود. اتفاقا در کلاس دیگری معلم، همان مسئله را به دانش آموز مستعد دیگری داد تا حل کند. دانش آموز بی خبر از ماجرا، مسئله را آنگونه حل کرد که شهید اسدی به خوبی حل کرده بود. این موضوع در بین دانش آموزان که عموما انتظار نمودهای چالشی علمی را از شهید اسدی داشتند، به شوخی، پیروزی شهید اسدی در مجادله علمی با استاد خود تلقی می شد.

شهید اسدی واقعا فراتر از سن و سال خود قرار داشت، همیشه مرتب، منظم و با وقار در کلاس و بین دوستان ظاهر می شد. شاید ما تصور می کردیم این امر به اقتضای محیط یا احیانا دوران نوجوانی یک چیز تصنعی و یا نوعی تکلف است. اما گاه گاهی که از سوی ایشان به منزل دعوت می شدم، واقعا احساس می کردم که نظم، بهره بری از زمان، انتظام و انسجام اتاق شخصی و تعامل وی با خانواده همه و همه بسیار بیشتر از فردی با اقتضای سنی اوست. بسیار مورد احترام پدر بود، مشخصا، پدر می دانست که این فرزند فراتر از انتظار اوست. با وجودی که دانش آموز بود، مطالعه غیر درسی را خیلی جدی گرفته بود، همیشه برای دوستان از چیزهایی می گفت و مسائلی را مطرح می کرد که دیگران را حتی عاجز و آزرده می کرد، با این تعبیر که ” اسدی چیزی می گوید که ما نمی فهمیم”، مثلا به شدت به موضوعات خداشناسی و عظمت و قدرت الهی با عشق به زیبایی های هستی، محاسبات دقیق جهان و خلقت علاقه مند بود. به همین خاطر همیشه نکته حکیمانه ای برای گفتن داشت، واقعا هم عمیق و هم عاشقانه درس می خواند و از کلاس لذت می برد. بی تردید همین مسائل باعث شده بود که او نوعی قدرت هدایت و اثرگذاری بر سایرین را در خود کشف کند و لذا بخش زیادی از تلاش های صادقانه وی برای تحصیل در راستای ارضاء و اغنای همین خواهش درونی ایشان بود که آن همه او فعال و مشتاق می کوشید. مضافا، گویی دریافته بود که در پرتو ایمان مذهبی و معرفت الهی به آرمان های خود خواهد رسید و این را در اخلاص و اقبال به اسلام مبین باور کرده بود. وقتی در این باب سخن می گفت آرامش عجیبی داشت، اما هرگز رکود نداشت !

شهید اسدی جهت انجام خدمت سربازی، زمان جنگ به جبهه رفته بود. در یک فرصت مرخصی، سراغ بنده را گرفت که هنوز مجال انجام خدمت وظیفه را، بعد از دوران دبیرستان، پیدا نکرده بودم. شرایط”انقلاب فرهنگی” بود، دانشگاه ها بسته بودند، فرصتی بود برای انجام خدمت وظیفه. شهید اسدی، خصوصا برای جویایی احوال بنده، سوار بر موتور سیکلت به روستای محل زندگی ما آمده بودند. بعد از ملاقات، خرسندی فراوانی از تجدید دیدار همدیگر داشتیم، چون حقیقتا دوست و برادر بودیم ، تعریفی کرد که برای من، از او، انتظار می رفت. در لابلای اظهار علاقه و محبت عمیقی که به بنده داشت و سعی می کرد در همان سفر همراه وی به جبهه بروم، به ” تیمسار فلاحی ” نامه نوشتم و مسائل و مشکلات ارتش را برایش تشریح کردم و پیشنهاداتی ارائه دادم ” گفتم: تو، یک سرباز، چطور جرات کردی به فرمانده کل ارتش نامه بنویسی! با خنده ای ملایم و رضایت مند گفت: اتفاقا استقبال کرد و به صورت کتبی جوابم داد و حتی دستور تشویقی هم دادند…، قرار شد در مراجعه بعدی همسفر شویم. گویا او نشان از بی نشانی ها داشت و ما از درکش عاجز بودیم. عروج کرد، روسفید و سرفراز، خداوند مقدر فرمود که او در دنیا، خاکی نشود، شاید به طور خاص رصد می شد! تا روان او ستاره ای درخشان، امیدبخش جان حسرت مند ما خفتگانی باشد که قافله رفته و بیابان در پیش و بی خبر از غلغل چندین جرسیم!

شایسته است که شهید اسدی عزیز نزد معبود و معشوق خود روزی دار باشد، لکن، داغ فقدان چنین کسی، نابغه ای غیر قابل انکار که می توانست سرمایه ای مشهود برای کشور و کوهدشت باشد، بر دل امثال من در کسوت معلم روز ب روز سنگین تر می نماید، چرا که “نقد” باخته ایم “قدر گوهر یکدانه جوهری داند”. ولی برای همه ما بازماندگان که بی اغراق، خون دل می خوریم، رنج دوران می کشیم، محنت حیات و هول ممات می چشیم، در شهادت شهید اسدی و امثال او نکته ای آموزنده هست، باشد تا چشم خردمندان و تصمیم سازان و پیشقراولان قافله را به خود معطوف دارد: “اسدی ها” فراوان نیستند، دانه های طلا در دل هزاران خروار خاک، این اقتضای طبیعت است، آسان آنها را از دست ندهیم، قصورات و اشتباهات را باز بلکه بارها مرور کنیم، عبرت ها را کشف کرده و بیاموزیم و درست تصمیم بگیریم تا روح شهید اسدی ها خشنود باشد و آرام گیرد! یادش گرامی و خاطرش فراموش ناشدنی.

 

مقام معظم رهبری: امروزه زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا کمتر از شهادت نیست.