- پایگاه خبری، تحلیلی میرملاس - https://www.mirmalas.com -

فرمان‌های دم بریده

حشمت‌اله آزادبخت:

فرمان‌های دم بریده

 نه؛ گاو گرون شده…

این جواب قاطعی بود که قصاب محله‌ی ما بر دهان پرسش بی‌جای من کوبید و زیپ پرسش دیگرم را تند کشید. اجازه دهید داستان این تراژدی را روشن‌تر روایت کنم که آخر خوش آن به مرگ اشتیاق اسفندیار طبقه‌ی بی‌چاره‌ی بی‌درآمد بی‌زور مردم ختم خواهد شد.

به قصد خرید گوشتی که دو روز پیش کیلویی نُه هزار تومان خریده بودم مقابل ساتور سرخ قصابی سرکوچه سبز شدم. قصاب چرخ گوشت را پایین‌تر از ترازو، در پستویی پنهان از دید مستقیم مشتری قرارداده بود و دست چپش گاه تا شانه به کناره‌ی ناپیدای تشتک می‌رفت و همراه مشتی نمی‌دانم؟؟ بر‌می‌گشت و این‌بار گوشت چرخ شده‌ی بیش‌تری را در حلق چرخ گوشت فرو‌می‌کرد. با مِن ومِنی ویژه‌ی رودربایستی این حوالی عرض کردم: روزگاری میاد گوشت رو جلوی چشم مشتری چرخ کنن؟ ابروی قهقهه‌ی چربش را به سمتم گرفت و فرمود: نچ !اگه گوشت بشه کیلویی صدهزارتومان، شاید!…سرم را از درِ دوستی داخل بردم و گفتم: چرا جلوی مشتری چرخ نمی‌کنید؟ سکوتْ کوچه‌ی چپِ دهانِ قصاب را پرکرد و من ماندم با کله‌ی بی‌جوابی که مدام بوی قرمه سبزی می‌دهد…

این در حالی‌ست که همین نزدیکی‌ها مراکز بهداشتی اعلام کردند و به قصاب‌ها ابلاغ نمودند که حق ندارند دور از دید مشتری گوشت!! چرخ کنند. اما تنها، قدرتِ دستوری بود که سرِظاهرِ اطاعتِ قصاب‌ها را چندثانیه خم کرد و به‌سرعت به سطل ابدی انبوه فرمان‌های دم بریده‌ای پیوست که در گورستان‌های فراموشی دفن می‌شوند.

بالاخره گوشت از سینی ترازو برگشت و من با ذهنیت چند روز پیش، مچاله‌ی پول را آماده‌ی مشتم کرده بودم و گفتم: چقدر تقدیم کنم؟ قصاب دست تعارف شرقی‌اش را به سمت پول گرفت و گفت: قابل نداره….سیزده هزارتومان. گفتم والا قابل داره خوب هم داره. قیمت رو اداره‌ی نمی‌دونم بالابرده؟ گفت:« نه گاو گرون شده.» گفتم پس بگو کار آقا گاوه‌ست وگرنه شونه‌ی لاغر هیچ قیمت‌گذاری نمی‌تونه دو روزه این همه پله رو بالا بره.

این بود ماجرای من و مشتِ قصابی که نمونه‌ی خرواری ست از بازارآشفته‌ای که این چنین به جان بی‌زوری جیب مردم افتاده است. یکی از دوستان سیمره‌ای که چندسال پیش به یکی از کشورهای عربیِ پیش پاافتاده یِ تاریخِ سرزمینِ من سفری کرده بود می‌گفت: آن‌جا تمام اجناس ریز و درشت بدون استثنا برچسب دارند و به محض تغییر قیمت کالایی خاص، به همه اعلام می‌شود و مغازه‌دارها موظفند فوراً برچسب‌ها را عوض کنند…

هیچ فکر کرده‌اید فرودآمدن ناگهانی چندهزارتومانی قیمت یک‌جفت کفش یا یک‌پیرهن پس از چک و چانه‌ای خودمانی و رد و بدل چند قسم سخت، چه فاجعه‌ای در خود دارد؟…حال آن که همان کالا با همان قیمت قاطع و یک‌سان اداره‌ی– شمابگویید – باید به اعتماد و سکوت مشتری فروخته شود و چک و چانه‌ی سوء‌استفاده‌ها و تفاوت قیمت بغلْ دستی‌ها و…به مهر قاطع همان اداره‌ی نمی‌دانم بسته شود.

همیشه به خط پایان نوشته‌هایم که می‌رسم درگوش خودم می‌گویم: کو گوش شنوا؟!

راستی فراموش کردم بنویسم روی سخن این نوشته با انگشت بالارفته‌ی کدام اداره بود.

( ایمیل شده توسط نویسنده )