- پایگاه خبری، تحلیلی میرملاس - https://www.mirmalas.com -

خاطره ی حاج بهزاد باقری از شهید دکتر اسماعیل هادیان ( زمان انقلاب )

حاج بهزاد باقری / میرملاس نیوز :

خاطره ی از شهید دکتر اسماعیل هادیان ( زمان انقلاب )   

سال ۵۷  تمام شهرهای ایران در حال تظاهرات بودند و ما هم آن زمان در اهواز ساکن بودیم هر روز با برادرانم حسن و بهروز به تظاهرات می رفتیم. یکی از روزها که شدت تظاهرات و درگیری ها زیاد شده بود. هر ماشینی که از پل نادری رد میشد جلوی او را میگرفتم برای تفتیش که نکند از چماق داران بیایند داخل نیروهای تظاهر کننده  و هم چماق داران رژیم آن طرف پل جلوی ماشین ها را میگرفتند. تا اینکه بگویند هنوز رژیم طرفدار دارد و یک عکس شاه به آنان میدادند تا وارد شهر شوند . در این بین بود که یک نفر از میان ماشینی که تازه رسیده بود بهروز را صدا کرد من و بهروز جلو رفتیم . دیدم که دایی بزرگمان حاج مصطفی مجیدی است که با  خانواده حاج ابراهیم از کوهدشت آمده بودند اهواز و اسماعیل هم با آنها بود. من اسماعیل را پیاده کردم و دایی گفت که آن طرف پل تعدادی چماق به دست ایستاده اند. اگر کسی شعار به نفع شاه ندهند او را مجروح می کنند. با تعدادی از بچه های تظاهر کننده به طرف آنها هجوم بردیم و اسماعیل که بچه ای تیزی بود هم با ما آمد و توانستیم آنان را تار و مار کنیم. البته با آمدن نیروهای نظامی به کمک آنها دیگر ما توان ایستادن نداشتیم . طبق قرار همیشگی یکی با صدای بلند اعلام می کرد که متفرق شوید فردا خیابان فلان. این بار اعلام شد قرار فردا خیابان پهلوی . با اسماعیل رفتیم منزل و خودمان را آماده کردیم برای شب که باید برویم بالای پشت بام و شعار بدهیم این چیزها برای اسماعیل تازگی داشت . و من برای ایشان همه چیز را توضیح می دادم فردای آن روز چهارشنبه ای بود که معروف شد به چهارشنبه سیاه در اهواز. صبح که شد با اسماعیل و کورش و بهروز به خیابان آمدیم حسن گفت که اطلاع پیدا کردیم که امروز قرار است اگر تظاهرات شود ارتش وارد کار شود . و تذکرات لازم را به ما داد. و سفارش اسماعیل را به من کرد گفت که مهمان است نکند که اتفاقی برایش پیش آید .ما چهار نفری به طرف خیابان پهلوی حرکت کردیم چون روز قبل آ ن طرف پل نادری درگیری شدیدی بود تظاهرات به آن سمت حرکت کرد. تا نزدیکی های دانشگاه اهواز ما هم با تظاهر کنندگان حرکت کردیم تا رسیدیم به دانشگاه جندی شاهپور بعد از سخنرانی یک دفعه چماق داران رژیم و نیروهای ارتشی به ما حمله کردند تعداد زیادی را دستگیر کردند. من با اسماعیل هم شروع به دفاع کردیم با پرتاب سنگ و چیزهای دیگر که یکی از تظاهر کنندگان اعلام کرد که باید از دست نیروهای ارتش فرار کرد. تیراندازی آنان شروع شد ومن و اسماعیل دستانمان میان دست هم دادیم برای اینکه از معرکه رهایی پیدا کنیم. همین که رسیدیم به پل نادری تعداد زیادی از چماق داران رژیم روی پل بودنند و هر کس که از آنجا رد می شد او را میان رودخانه کارون می انداختند مانده بودیم که چکار کنیم. اسماعیل گفت خیلی آرام به طرفشان برویم وقتی که به نزدیکی آنان رسیدیم باید به سرعت فرار کنیم من هم با وجود اینکه از او بزرگتر بودم ولی حرفش را گوش دادم. به محض نزدیک شدن به آنها خیلی سریع حرکت کردیم به آن طرف پل که رسیدیم نیروهای ارتشی به هر کس که می رسیدند تیراندازی می کردند. من و اسماعیل با سرعت به طرف منزل میدویدیم که یک دفعه یکی از ماشین های جیپ ارتشی به طرفمان آمد و شروع به تیراندازی کرد. من و اسماعیل خودمان را به مغازه ای که توسط چماق داران تخریب شده بود رساندیم و وارد مغازه شدیم دوباره چند تیر به طرف ما  شلیک شد که من با صدای بلند فریاد میزدم کمک کمک تیر خوردم. اسماعیل باورش شده بود که من تیر خوردم بعد از اینکه نیروهای ارتشی آنجا را ترک کردند به طرف خیابان خودمان حرکت کردیم که بین راه نزدیکی های چهار راه نادری کورش و بهروز را دیدم که با تعدادی دیگر از تظاهر کنندگان دور یک ماشین پیکان را احاطه کرده بودند. و شعار مرگ بر شاه سر می دادند و در این بین یکی از نیروهای داخل ماشین پیاده شد و اسلحه خود را بیرون آورد بهروز که این صحنه را دید فریادش بلند شد که ساواکی ساواکی یک دفعه تمامی نیروهای تظاهر کننده آمدند. به کمک ما زد و خورد شدیدی پیش آمد. یکی فریاد میزد ماشینشان را چپ کنیم همه با صدای یا علی شروع کردند به فشار دادن به ماشین که یکدفعه ماشین را یک وری انداختند. در این بین اسماعیل فریاد میزد بگذارید که سرنشیها از ماشین پیاده شوند. چند نفردیگر هم حرف او را قبول کردند و می گفتند که باید سرنشین ماشین بیرون بیآیند. بعد از اینکه از ماشین یک وری شده سر نشینها بیرون آمدند. یک نفر با خیال راحت کبریتش را بیرون آورد و ماشین را به آتش کشید و ما هم شعار مرگ برشاه سر می دادیم تا اینکه حسن را دیدیم انگار تمام عالم را به ما دادند وقتی که او را دیدم و همگی با هم به طرف منزل حرکت کردیم اسماعیل که  از این قضایا خیلی خوشش آمده بود گفت که برای خانه تعریف نکنیم تا باز فردا هم بتوانیم به تظاهرات بیایم و من هم قول دادم که برای هیچ کس جریان را تعریف نکنم و فردا بازهم صحنه های دیگر از انقلاب برایمان در اهواز با حضور اسماعیل رغم خورد (یاد باد آن روزگاران یاد باد)

 

Untitled-10

حاج بهزاد باقری و شهید والامقام دکتر اسماعیل هادیان

Untitled-09

دکتر کوروش هادیان و حاج بهزاد باقری