- پایگاه خبری، تحلیلی میرملاس - https://www.mirmalas.com -

پیشتازان انقلاب / بخش اول ” حاج علی محمد محمدی “

 

94309454830635239913 [1]

حاج علی محمد محمدی / میرملاس نیوز :

 

به بانگ چنگ بگوییم آن حکایتها          که از نهفتن آن دیگ سینه میزد جوش

لطف الهی و تاثیر موقعیت خانوادگی ام یعنی نوه مرحوم آیت الله حاج شیخ فرج الله کاظمی بودن از مبارزین برعلیه رضاشاه و همرزم مرحوم نواب صفوی مرا در مسیری بر خلاف سمت و سوی بیشتر جوانان آن روزگار که مسیر فرهنگ مبتذل غرب بود قرار داد، دوران جوانی ام یعنی دوران دبیرستان را به مدت ۶ سال در کرمانشاه مشغول به تحصیل بودم، خارج از محیط دبیرستان به صورت مخفیانه در کلاس های اساتیدی همچون استاد علیزاده درس شناخت شناسی و اخلاق و… را فرا گرفتم .  درسال ۵۳ وارد دانشگاه اصفهان شدم، محیط و فضایی بس بازتر و بزرگتر، یعنی از رودخانه وارد دریا شدم. آن زمان لرستان و مرکز آن خرم اباد فاقد دانشگاه بود و کرمانشاه دانشکده کوچکی به اسم رازی داشت، ولی اصفهان یکی از بزرگترین دانشگاه ها را در خود جای داده بود .

دوستانی که می بایست بیابم در آنجا یافتم ،اساتیدی که آرزویشان داشتم پیدا نمودم. اساتیدی همچون دکتر علی شریعتمداری استاد روانشناسی و فلسفه، جذاب و سخنران و شجاع و مبارز، کسی که بزرگان کمونیست از رویارویی با منطق و استدلالش دوری می جستند و یا در خارج از دانشگاه با استاد بزرگواری همچون استاد پرورش آشنا شدم، پرورش استادی متدین، عالم، شجاع و دوست داشتنی بود، جلساتش مخفیانه و در حواشی شهر اصفهان و مکانش همواره تغییر میکرد، و الحق که این استاد حق بالایی بر گردن جوانان نسل اول انقلاب اصفهان دارد، بعد از پیروزی انقلاب نماینده چند دوره اصفهان و وزیر آموزش و پرورش و…. داشت و اخیرا دعوت حق را لبیک گفت، بقول شاعر:

سراپای او شعله و سوز بود               به کردار شمع شب افروز بود

جوانی و افکار و اندیشه های مذهبی و احساس مسولیت و بدبینی نسبت به نظام و بی عدالتی هایش مرا بر آن

می داشت تا وارد محافل و مجالسی شوم که برعلیه نظام چه به صورت فرهنگی و چه قهری مبارزه می کردند . از این رو به خاطر فرونشاندن عطش مبارزه با استبداد و خودکامگی رژیم و بی بند و باری آنان با نقشه ای از قبل طراحی شده و بدون توجه به عواقب خطرناک آن با حضور ۱۵ نفر از دانشجویان دانشکده های مختلف که از قبل آنها را می شناختیم و باورشان داشتیم و مورد اعتماد بودند، اولین درگیری ام به صورت عملی رقم خورد، و آن حمله به دانشکده علوم دانشگاه اصفهان در روز ؛۱۶؛ آذر سال ۱۳۵۳ به عنوان روز دانشجو بود، در آن حمله بیشتر شیشه های دانشکده خورد شد. لازم به ذکر است در آن روزگاران دانشگاه ها محدود و هر دانشگاهی توان چنین کاری را نداشت. و دانشگاه پیشرو در امر مبارزه با حاکمیت، دانشکده علم و صنعت تهران بود و پیام های مبارزاتی و انقلابی از آنجا به دیگر دانشگاه ها ارسال می شد. و گفته می شد که آن دانشکده معمولا شیشه سالم نداشت و کارخانه پپسی کولا که مروج و مبلغ بهاییت و در جوار آن دانشکده بود همواره شیشه هایش شکسته می شد، لذا به جای شیشه از پلاستیک استفاده می کرد و باز در ان ایام خبر می آوردند که دانشکده علم و صنعت برای دانشگاه شیراز و یا دانشگاه ملی تهران، شهید بهشتی بعد از انقلاب، تعداد زیادی چادر فرستاده به این معنا که این دو دانشگاه مبارزه نمی کنند. البته دانشگاه شیراز عمده توسط اروپایی ها اداره می شد، و دانشگاه ملی هم پایگاه فرزندان دربار و امیران و مدیران ارشد نظام و…… بود .

از خاطرات فراوانم به مدت ۵ سال در اصفهان و دانشگاه اصفهان قبل از پیروزی انقلاب می گذرم و در فرصت های بعد

به آن خواهم پرداخت. هدف اصلی بررسی وقایع انقلاب در کوهدشت است. اوائل تیر ماه سال ۵۷ بعد از تحمل یک هفته اذیت و آزار در بازداشتگاه ساواک و سه ماه حبس در زندان مرکزی اصفهان و یک هفته محاکمه در شعبه دوم دادگاه عالی

جنایی اصفهان آزاد شدم. مشروح محاکمات بنده و دیگر دانشجویان همراه با دفاعیات وکلای مدافع در روزنامه های کثیر الانتشار آن زمان مانند کیهان، اطلاعات و رستاخیز منتشر می شد. بعد از آزادیم از زندان به کوهدشت آمدم، پرتو انقلاب هنوز به شهرهای کوچکی مثل کوهدشت نرسیده بود. لذا دوستانی که می خواستند مرا ببینند از ترس ساواک به دیدنم نمی آمدند، به جز چند نفر آن هم در تاریکی شب و چند نفر هم با ارسال پیام از طریق افرادی در دیگر منازل همدیگر را ملاقات می کردیم. شایان ذکر است که جایگاه شهید عزیزمان، شهرام بزرگ، را در اینجا ذکر نمایم او علیرغم سن کم روحی بس بزرگ داشت. متوجه تنهایی و غربت من شده بود و هیچگاه مرا تنها نمی گذاشت. ارتباط ما بیشتر به خاطر نسبت نزدیک و در عین حال ارادت ویژه ای که به پدر بزرگوارش مرحوم عیدی عباسی داشتم بود. در جای خود انشاألله

از شهید شهرام عباسی و خاطرات فراوان که از این روح بزرگ دارم خواهم گفت. و اما انقلاب در شهرهای بزرگی چون اصفهان ،قم ،یزد ،تبریز ،تهران و……خصوصا در ماه مبارک رمضان طوفانی پیش رفت. در حالی که در کوهدشت تا نیمه دوم ماه مبارک رمضان یعنی اول شهریور ۵۷ چندان خبری از انقلاب نبود. جا دارد در اینجا یاد نمایم از روحانی عالیقدری به نام  حاج آقا قربانی شاید اسم مستعارش قربانی بود به خاطر اینکه  لو نرود، این روحانی عزیز حدود ۱۵ تا ۲۰ روزی در کوهدشت حضور داشت ومنبرش بر خلاف دیگر روحانیان سنتی جذبه داشت از علم و دین و سیاست و تفسیر حرف می زد وبا کنایه و اشاره سخن میراند و هر شب و هر جلسه که از ماه مبارک رمضان می گذشت جلساتش گرم و گرم تر می شد و جوانان بیشتری را جذب می کرد. ساواک و ژاندارمری هم روی ایشان حساس شده بودند بدین جهت احساس خطر کرده هر شب محل استراحتش را با دقت کامل و لباس مبدل عوض می کردیم، آخرین سخنرانی ایشان ظاهرا درشب احیأ ۲۳ ماه مبارک رمضان سال ۵۷ یعنی هفته اول شهریور بود. دو کلمه را توضیح و تفسیر نمود. کلمه ،،عدل،، و دیگر کلمه ،،ظلم،، را و اظهار داشتن که از نظر فرهنگ لغت  عرب ،،عدل،، یعنی وضع الشی فی موضعه: یعنی هر چیزی سر جای خود باشد و با استدلال و برهان و منطق ثابت می کرد که در این مملکت هیچی سر جای خود نیست. یعنی شخص اول مملکت کنایه به شاه آن بالا جایگاه تو نیست و…. به همین ترتیب معنا می کرد ،ظلم،: وضع الشی فی غیر موضعه …… در گرما گرم سخنرانی و هیجان جوانان چراغ های مسجد صاحب الزمان راخاموش نمودند و اطلاعیه هایی پخش شد. و جمعیت به حالت فشرده در یک چشم به هم زدن مسجد را ترک کردند، روز بعد بعضی ها  دنبال کفش هایشان می گشتند. روز بعد از سخنرانی حاج آقا قربانی به خاطر اینکه آن بزرگوار دستگیر نشود و بتواند ماموریتش را در جاهای دیگر به خوبی انجام دهد به وسیله مرحوم عباس کاظمی و با پیکان شخصی ایشان و با لباس مبدل از کوهدشت فراری داده شد. در عین حال با توجه به اینکه خاطرات مربوط به ۳۵ سال پیش است و فقط آنها را در سینه داشته ام و تا کنون مکتوب ننموده ام لذا احتمال اشتباه از نظر تاریخ و اسامی افراد و… در آن میرود لذا از عزیزانی که آن ایام را به یاد داشته و در بحبوحه انقلاب بوده اند خواهشمند است انتقادات و اشتباهات ر امستند ارسال نمایند. و اما خاطره جالب دیگری از آن شب  حاج علی محمد سوری که در آن زمان حاجی نبود و به نام علیخان او را می شناختیم، جوان بسیار اخلاقی و دانشجوی رشته ریاضی دانشگاه اهواز بود، روز قبل پیراهنی را از آقای ناصر اسکندری به امانت می گیرد و در آن شب با آن پیراهن به مسجد می آید، صبح زود روز بعد پیراهن را به صاحبش بر می گرداند و خود به خاطر اینکه دستگیر نشود به روستایش سوری لکی فرارمی کند، آقای اسکندری خالی از خیال پیراهن را پوشیده به خیابان می آید که ساواکی ها با توجه به پیراهنش او را دستگیر و روانه زندان ژاندارمری می نمایند و چند روزی را با زبان روزه در آنجا سپری می نماید. اقای حاج علی محمد سوری  بعد از پیروزی انقلاب، ابتدا فرمانده سپاه کوهدشت سپس فرمانده سپاه استان لرستان و نماینده مردم خرم آباد در مجلس شورای اسلامی و درعین جانباز انقلاب است….  ادامه دارد

 

با تشکر از آقای حاج علی محمد محمدی اولین زندانی سیاسی پیش از انقلاب اسلامی در شهرستان کوهدشت