محمدحسین آزادبخت / میرملاس نیوز :
قوم لک یکی از اقوام زاگرسنشین است که هم اکنون در یک پراکندگی گسترده با اقوام مجاور خود در هم آمیخته است. قطعاً زیستگاه این قوم از دیرباز تا کنون در زاگرس میانی بوده است. این قوم همانند سایر اقوم زاگرسنشین، طی قرنهای متمادی و مداوم رمههای اسب و گلههای گاو و گوسفند خود را در چراگاههای محدودی که در دشتهای کوچک میان کوهی واقع بوده به چرا وامیداشتهاند، تا به شیوهی کوچگری و بر اساس ساختار اقتصادی شبانی در چینخوردگیهای سخت و دشوار زاگرس میانی جا خوش کنند و با جغرافیای زیستگاه خود، کنار بیایند.
اسکان قوم لک در زاگرس میانی بسیار طولانی است. استمرار مداوم نوعی زندگی دیرپا باعث گردیده تا میراثهای معنوی این قوم در یک پیوستگی تاریخی از نسلی به نسل دیگر منتقل شود. انتقال فرهنگِ شفاهی، سینه به سینه باعث گردیده تا مضامینی مختلف موافق با مقتضیات نسلها پخته و پختهتر شود و فرهنگِ خاص جامعهی ایلیِ قوم لک با غنای کمنظیری شکل بگیرد.
سعی میشود در این نوشتار به تعدادی از تکبیتهای مور و هوره که هر کدام نمونههای بارزی از شاهکارهای ادبیات شفاهی در گویش لکی هستند، پرداخته شود.
همهی این تکبیتها با مضامینی متأثر از مرگِ انسانی که درگذشته است، سروده شدهاند. این ابیات برای ارج نهادن به انسانی است که دیگر در میان همیارانش نیست. همیاری که تا دیروز از حریم چراگاهها، ایل راهها و آبشخورهای ایل دفاع میکرد. امروز باید اندوه نبودنش را همیارانش فریاد بزنند تا آنانی که میخواهند جای او را پر کنند، بدانند عضو مفید جامعهی ایلی بودن، ارج و ارز فراوانی دارد. شاید با شکوه به جای آوردن آیین«پُرس» برای ستودن درگذشته به خاطر تحقیر مرگ بوده است. گاهی در این ستودنها، ابیاتی سروده میشود تا همراه با سر دادن آواهای مور و هوره، مرگ انکار شود. آرزوی نامیرایی و جاودانگی از آغاز آفرینش تا کنون برای انسان دغدغهای ازلی و ابدی بوده است. گریز از مرگ و گردن ننهادن به آن سرانجامی نداشته است. انسان به این باور رسیده است که مرگ همزادی است که با او زاده شده است. روزی مرگ، رو در رویش خواهد ایستاد و او را میمیراند. انسان همواره تلاش کرده تا از این کابوس رهایی یابد. تنها در دنیای خیال بوده که انسان توانسته است بر مرگ ظفر بیابد.
نامیرایی در بسیار از ابیات خیالانگیز مور پارادوکس حیرتآوری است که زنان ایل در حالیکه در سوگ عزیز از دست رفتهشان به عزا مینشینند و بر گِرد جنازهاش شیون میکنند، ابیاتی را در همسُراییهای مور سر میدهند که مضمون آنها ضمن ناباوری مرگ درگذشته نامیرایی و جاودانگی را برای او آرزو میکنند.
یکله داران یکلهش بمانو
چُوی دارِ آسو هر واش به شانو
yakela dārān yaklaš bemānū
čö dāre āsu har vāš bešānū
تکبیت یاد شده از صدبیت مویه است که زنان قوم لک در همسُرایی مور برای مرگ عزیز از دست رفتهشان سر میدهند. واژگان و خیال در این تکبیت به نحوی هوشمندانه در هم تنیده شدهاند تا شاهکاری در ابیات شفاهی یک قوم شکل بگیرد. این شاهکار کلامی با آوای اندوهبار مور همنوا میشود تا نگرانیِ عمومیِ بخشی از جامعهی ایلی که به خاطر مرگِ فرد شاخصی عزادار شده است تسلی بیابد.
سرایندهی گُمنام این تکبیت سکون و مرگ را نمیپذیرد. آرزو میکند قامت یکی یکدانهها همواره استوار و بادوام در چشمگیرترین مکان زندگی ایل همانند درختی در آسو برافراشته باشد. آسو حد فاصل بین زمین و روشنایی آسمان است. آسو به معنی فرازی است که بر همهجا اِشراف دارد. آسو مرز بین اینسو و آنسوی یک بلندی است.
درختان آسو، مقاومترین درختانِ جنگل هستند. درختانِ آسو همواره در مسیر وزش بادها قرار دارند. هنگامی که باد بر سر شاخههای درخت میوزد آوندهای چوبیِ تنهِ و شاخههای درخت در مقابل فشارهای مداوم بادها دور هم میتابند. درختِ آسو به همین خاطر بافت درهم پیچیده و بسیار مقاومی مییابد. هیچ هیزمشکن با تجربهای درختانِ آسو را برای شکستن انتخاب نمیکند.
سرایندهی بیت هوشمندانه با اطلاع از عناصر بومی، بحرانهای روحی را با نمادهای ماندگار زیستْبوم خود در هم آمیخته است تا آنانی که یکی یکدانههایشان را از دست دادهاند، سکون و مرگ آنان را نپذیرند. مبادا درگذشتگان از چشم بیفتند. سرایندهی بیت آرزو میکند شاخصترین افراد، همانند تک درختان آسو در مقابل بادهای مخالف بایستند و همواره تکان بخورند و در افق دید همهی چشمها دیده شوند.
آرزوی نامیرایی و جاودانگی برای نخبگان جامعهی ایلی باید آنقدر جذبه داشته باشند تا در یک فرایند پیچیده، فرهنگ ایلی به یاری حامیان ایل بیاید تا آنان را وادارد که ایل هیچگاه از افراد شاخص و نخبه بیبهره نماند تا دوباره جامعه، نخبگان خود را بازتولید کند.
چنی چنوخته نیین دیارت
مر بولکو بانان بییه مزارت
čanē čanvaxta niyan deyāret
mar bölkubānān biya mezāret
آدمی از ژرفاندیشی سرایندهی گمنام این تکبیت نیز در حیرت میماند. این تکبیت هم که برای مور و هوره سروده شده است، در نهایت ایجاز عصارهی روان اجتماعی قومی را در مقابل مرگ عزیز از دست رفتهاش در خود خلاصه کرده است. این تکبیت شاهکاری است که جهان پیرامون انسان ایلیاتی را با اشیا و اسطورهها با محیط زندگیاش درهم آمیخته و به عالیترین شکل اندوه و تنهایی و نامیرایی انسان را بیان میکند. ظاهراً معنی تحتلفظی این بیت دربارهی ناباوری مرگ عزیزِ از دسترفتهای است. اما اگر از ابعاد مختلف به تفسیر آن پرداخته شود، ژرفاندیشی سرایندهی آن آدمی را شگفتزده میکند. تکبیتِ فوق در یادمان عزیز از دسترفتهای سروده شده که مدتی از مرگش، گذشته است.
سرایندهی بیت، برای اینکه اندوهِ نبودن را بزرگ جلوه دهد، واژگان «چَنی» و «چَن» را انتخاب نموده است تا با بیان آنان سنجهی زمان از دست برود و حسرت دیدار در مکانی نامعلوم، گُم شود. واژهی «نیین» به معنی نبودن آنقدر قاطع نیست که مفهوم نبودن را القا کند. چون در گویشِ لکی، نیین واژهای است که با تردید همنشین است. نمیتوان با بیان نیین از بلاتکلیفی بودن یا نبودن، رهایی یافت. بیان این واژه امید موهومی را برمیانگیزد تا ناباوری در مرگ، به مخاطب انتقال بیابد. واژهی «دیار» گرچه به معنی دیدار و دیدن است؛ اما دیار به معنی منظرگاه و دیدرس نیز هست. سرایندهی این تکبیت منظور دیدرس را نیز در نظر داشته است. دیدرس افقی است که شخص در آن رؤیت میشود.
سرایندهی بیت برای تکمیل فضاسازی واژهی «بانان» را در مصرع دوم به این تصویرسازی ذهنی میافزاید. بانان به معنی دشتهای هموار است. دشتهایی که بلند و مرتفع هستند. سرایندهی بیت «بان» را برای این برگزیده است تا تجسمی از دیده نشدن در ذهن مخاطب در دشتهای گسترده شکل بگیرد و هراس از تنهایی و بیکسی در دلِ او برانگیخته شود.
سرایندهی تکبیت پارهی اول را به پایان میرساند و پارهی دوم را با واژهی «مر» به معنی مگر آغاز میکند. مر آمیخته با شک و گمان و دو دلی است. سرایندهی بیت میخواهد همچنان احساس تردید مردن و یا نمردن، تداوم داشته باشد.
خاکسترنشین شدن نفرینی با عقوبت بد است. (بویلکو) محل تلنبار شدن خاکستر است. در باور این قوم بویلکو مکانی بدیمن و شوم است. بویلکو خاکستر بازماندهای از آتش است که در حاشیهی زندگی تلنبار شده است. تشبیه هوشمندانهی انسان به آتش روشن در اجاق خانه و مرگ او به خاکستر سرد و همانند انگاشتن انباشتگی خاکستر به خاکهای گور، ژرفاندیشی سرایندهی این تکبیت را میرساند. اوج بازی خیالانگیز با اشیا و اماکن در ساختار یک زندگی ایلی که در این تکبیت به کار گرفته شده است، هنگامی شکل میگیرد که بُویْلکو، گوری میشود که در مسیر تندبادهایی که در دشتهای باز و بلند وزیده میشود، قرار گرفته است.
لابد تودهی نرم خاکستر به تاراج بادها میرود و هیچ اثری از گور موهومی در دشتهای بادخیز باقی نمیماند. سرایندهی تکبیت برای اینکه مرگ عزیز از دست رفتهاش را انکار کند، زمین و زمان زیستبومش را به گواهی میگیرد تا با امیدواری مبهمی به نامیرایی او دل ببندد.
دو نمونه از تکبیت مور و هوره در گویش لکی بررسی شد تا سعی شود، جلوههایی متعالی از تفسیر و تبیین انسانی ایلیاتی از جهانی که در آن میزیسته است، بیان شود. در این بررسی اجمالی به نمونههایی از روابط پیچیدهی احساس و ادراک انسان ایلی که در ادبیات شفاهی بازتاب یافته است، ارجاع داده شد.
مولفههای هنری این قوم گر چه در ساختاری اقتصادی و اجتماعی ماقبل توسعهیافتگی و صنعتی شکل گرفته است، اما ارزش والای هنری این آثار معنوی، چیزی کمتر از شاهکارهای مشابه سایر جوامع بشری ندارند.
چون در این مقاله به خاطر طولانی شدن مطلب نمیتوانم دهها تکبیت همسنگ با ابیات یاد شده را بررسی کنم، ناگزیرم به تعداد اندکی از ابیاتی که به موضوع مقالهام اشارهای گذرا بکنم.
زنان ایل هنگامی که در مراسم پُرسِ عزیزی که با آنان نسبت خونی دارد گرد هم میآیند و با همسُرایی اندوهباری او را برادر خود میدانند. آنان مرگ را برای نازنین برادرشان روا نمیدارند. حتا اگر او در بسترِ مرگ به حالت احتضار باشد. اگر نازنین برادرشان چشم بر جهان هستی ببندد و خود را به مرگ تسلیم کند، مردن او را خوابی معمولی و همیشگی میدانند. برایش نازْبالشِ نرمی میطلبند تا سر بر بالین بنهد.
برالم چاتی گلالاوه سی ناز بالش بنن وخت خاوه سی
بر نازنین برادرم چه میگذرد؟ که این چنین اشک در چشمانشان حلقه زده است. نازْبالش زیر سرش بگذارید هنگام خوابیدنش فرا رسیده است.
تلقی کردن مرگ با خواب مضمون بسیاری از ابیات مور و هوره است. سرایندگان این ابیات گر چه این تکبیتها را برای سر دادن آواهای مور و هوره در مراسم پُرس و یا یادمان درگذشتگان سرودهاند، اما ارج نهادن به انسان آنقدر اهمیت مییابد که این سرودهها مرگ را نفی میکنند و از عزیزان خود میخواهند تا به آن گردن ننهند.
سرکت وردار اِ گرون خاوهَ
ای خاوه و تو فره مناوه
serakat verdār e geron xāwa
ey xāwa va to fera manāwa
سرت را از خواب گرانی که تو را در بر گرفته بردار، اینگونه خوابیدن برای تو بسیار ناشایست است. با بیان تکبیت یاد شده علیه مرگ عصیان میشود. مردن خوابی سنگین پنداشته میشود.خطاب به عزیز از دست رفتهاش نهیب زده میشود که مرگ برای تو بسیار حقیر است. برخیز و به زندگی بازگرد.
سرکت وردار وه شیرین خاوه
نرگس و تری ریشه ژَ آوه
serakat verdār e širin xāwa
narges va tari riša ža āwa
سرت را از خواب شیرین بردار، تر و تازگی گل نرگس به خاطر آن است که ریشه در آب دارد. این تکبیت را زنان، در مراسم پُرس و با آوای مور میخوانند. مضمون تکبیت خطاب به کسی است که چشم بر زندگی فرو بسته است. مویهخوان با بیان این بیت در آوای مور نمیخواهد مرگ عزیز از دست رفتهاش را بپذیرد و مرگ او را خوابی شیرین میپندارد. هر آن امیدوار است مرگ را نفی کند و سرش را از بستر بردارد و به زندگی بازگردد. چون در زندگیاش بارها دیده است که گل نرگس با همهی تری و تازگیاش، اگر چشم فرو بسته باشد، چون ریشه در آب دارد گلهایش شکفته میشود و چشمهایش را به روی حیات و زندگی میگشاید. [قوم لک مانند سایر اقوام کوهنشین زاگرس مرکزی، طی هزاران سال زندگی مداوم و پیوسته، رمههای اسب و گلههای گاو و گوسفند خود را در چراگاههای محدودی که به آنها تعلق داشته به چرا وا داشتهاند تا بر اساس سه عنصر حیاتی انسان، علف و دام زندگی خود را به شیوهی اقتصاد شبانی و کوچگری با جغرافیای سختی که در آن میزیستهاند، سازگار سازند. در این شیوهی زندگی نقش موُثر مردان سلحشور که از حریمِ زندگی دفاع میکردهاند، به عنوان مهمترین عنصرِ حیاتی بسیار با اهمیت بودهاند. فقدان مدافعان این شیوهی زندگی، نگرانی عمومی را برمیانگیخته است و نبودن حامیان ایل به کلِ جامعهی ایلی ضرر میرسانده است.
این جامعه، فرهنگِ خاص خود را به نحوی ایجاد مینموده تا با هنجارهایش، ارزشهای جامعهی ایلی را پاس بدارد. در بخشی از ادبیات شفاهی ایلی واکنشهای هیجانی در عالم خیال، به کار گرفته شده است تا انسان را نامیرا و جاودان سازد و آیینهای مرگ، نمادها و نشانههای بسیاری را به کارگیرد تا به جامعهاش القا کند، انسان اصلیترین محورِ حیات، نامیرا و جاودان است.
ناباوری در مرگ عزیزان و گردن ننهادن بر مردن، تنها در تعدادی از ابیات مور و هوره تجلی نمییابد، بلکه این تصور در بسیاری از آیینها، مراسم، نشانهها و نمادهای زندگی ایلی به کار گرفته میشود تا با نیستی و مرگ مقابله شود.
اجرای ریتمهای موزون و رقصهای دستهجمعی نمادی از ابراز شادمانی انسانهاست. اما هنگامی که انسان نخبهای در قوم لک چشم از جهان فرو میبسته است، طی آیینی نمادین با اجرای نوعی رقص به نام (هیرا، هیرا) برگِردِ جنازهی درگذشته میرقصیدهاند. این رقص را مردان به صورت دسته جمعی شانهبهشانهی هم اجرا میکردند. این رقصیدن برای مراسم مرگ شبیه به رقص «سنگین سماع» است. این نوع رقصیدن برخلاف همهی رقصهای دسته جمعی از راست به چپ و در جهت حرکت عقربههای ساعت انجام میگیرد. رقصندگان هیرا هیرا در یک همنوایی با آهنگی حماسی ابیاتی از مور و هوره در ستودن درگذشته میخوانند. شیوهی اجرای این آیین انگار دهنکجی به مرگ است و به نوعی اعتراض به مردن و نادیده انگاشتن آن تلقی میشود.
در مراسم درگذشتگان عَلَمهایی که بیشباهت به قامت نمادین انسان نیستند، در مکان به جای آوردن پُرس برپا میدارند تا شاید نشانهای از حضور درگذشته باشد. درگذشتهای که قامت او دیگر رؤیت نخواهد شد. این نمایش نمادین به نوعی مقابله با زوالی است که مرگ با خود میآورد.
گاهی که زنان قوم لک «وی، وی» کنان صورت خود را میخراشند در واقع علیه (وی) یا (واته) خدای مرگ عصیان میکنند و به فرمان او که مردن، مرگ و ویرانی است اعتراض میکنند.
قومِ لک بر فراز گور مردانِ قبایل خود (میل) ستونهای چند وجهی سنگی، قرار میدهند. این ستونهای سنگی در قد و قوارهی یک انسان هستند. شاید بر پا داشتن میل سنگی به نوعی مقابله با نیستی و مرگ است. برای اینکه این ستونهای سنگی هویتی انسانی همانند درگذشتگان بیابند، وجوه آنها را با نقوشی که موضوع آنان همخوانی با علایق درگذشته داشته، حکاکی میکردهاند تا اینگونه نامیرایی و جاودانگی فرد درگذشته را ماندگار سازند.
اولین بار در مریوان در کنگره بزرگداشت عثمان هورامی دیدمش .مردی هنرمند .متواضع .خوش حرف .زیبایی خاصی در تبسمش بود .نامش را از حشمت ازادبخت پرسیدم . حشمت گفت این استاد ازادبخت است .احساس غرور کردم که هم عصر و هم شهری او هستم .دستهای هنرمندت را می بوسم استاد
درود دوست بسیار عزیزم دستتان درد نکند واقعا موضوع وبیانی بسیار جالب جذاب وآموزنده میباشد.
دست مریزاد و درود آقای آزادبخت دوست داشتنی . بسیار سودمند و جالب بود .و من هم گاهی وقتها حسرت میخورم که چرا سراینده ی این ابیات را نمی شناسم و یقین دارم چه هوره ها و مورهای دیگری که وجود داشته اند و حالا نیستند .
خوانش زیبایی بود.درود بر شما.
این مقاله را به گمانم در سیمره خواندم، خبر از لایه های زیرینِ کلام دارد.
همیشه زنده مانی.
درود استاد
سلام
ای کاش در همین سایت سرویسی به نام “مور” راه اندازی شود.
ار مهمانمی هامر سر رت
دی تو نمینم مر دسبرات
به خود میبالم که ریشه های عمیق در زاگراس دارم هرچند همسر از دیگر دیاری برگزیده ام اما با افتخار به فرزندم زبان کهن لکی را می آموزم. نیک تر آن که استاد آزادبخت هستند و مارا با گنج غنی زبان و آیین مان آشنا تر می کنند و عمق کلامِ شیرزنانِ مورخوانِ ایلمان را به من می آموزد.
چند سال پیش بزرگمردی اسطوره گون و نخبه ای از بستگان چشم از دنیی دون فروبست، استاد “ایشالا صحرایی” شاهکاری آفرید و برگی زرین بر فراز گورش افکند، هر از گاهی با آن صدا در خلوت خویش می گریم و مکارم اخلاقی او را برایم جاودانه و نامیرا ساخته است. درود بر استاد آزادبخت
بژیا! استاد اندیشه ورز و هنرمرد جناب محمدحسین آزادبخت
از ژرفای جان، بر بلندای زمان و با رساترین احساس احترام ، از درگاه پروردگار هنرآفرین و نامیرا، برایتان سربلندی ، شادمانی و بهروزی خواستارم.
شگفتا! جادوی کلمات و قلم زنی بر سازه های زمخت فلزی و … چه نقش ماندگاری را رقم زده اید. ای کاش همتی بلند در پی ثبت، ضبط و نشر همه آثار هنری و اندیشگی شما برآید که ماندگارترین و ارزنده ترین فرزندان و میراث ما آثار هنری علمی و … هستند.
گرانمایه! دیار، نشان ، دیدار و یادگاری که از عشق برآید دیر یا زود بر صدر خواهدنشست.
با سلام و دست مریزادبه استاد خوش ذوق و هنرمند جناب آقای محمدحسین آزادبخت و جناب آقای ن.آزادبخت بخاطرمتن زیبایتان
به امید سرافرازی و سربلندی همیشگی قوم لک،امیداوارم هرجای این دنیا باشیم به لک بودنمان افتخار کنیم
زنده باد لکستان زیبا
به استاد خوب و دوست داشتنی و مروارید گرانبهای زادگاهم. شما را در مریوان در کنگره بزرگداشت عثمان هورامی دیدم . اگر حضور ذهن داشته باشید اقای دکتر اردلان در ان کنگره بر قدمت و اهمیت مور و هوره به عنوان اولین اواهای زاگرس تاکید کردند .به خاطر مقاله ارزشمندت از شما سپاس گذارم .دست شما را می بوسم
بدون شک یکی از زیباترین مقالاتی بود که به شخصه نظرم رو از بابت نوع قلم، محتوا و سبک نگارش؛ بسیار به خود جلب کرد. بدون کلی گویی و حرف اضافه و بسیار ظریف نگارش شده بود، وجود شما در کنار تلاشی که برای حفظ و اشاعه این فرهنگ غنی دارید اتفاقی بسیار مبارک است.
درود بر نویسنده ی توانا و بزرگ که حافظ میراث نیاکان است… نوشتاری بسیار مفید و ارزشمند است. شاد باشی و تندرست
درود بر استاد عزیز
این بیت مور .(چنی چنوخته نیین دیارت
مر بولکو بانان بییه مزارت) را استاد رحمانپور در سوگ برادرزاده یشان (آرش) خوانده اند که به حق فقط باید استاد ایرج آن را بخواند. سوز صدای استاد با این بیت دل هر لک و لری را به لرزه می اندازد
من از سرزمین دست های سخاوت مند و همیشه سرافراز و ایستاده سخن می گویم از سرزمینی که مردانش همیشه ایستاده اند و سکوتشان سراسر ایمان و اندیشه و سر بلندی است از مادران پاکی که رنجهای گران دیدند و با مویه ای به بلندای تاریخ قوم لک گوشه ای از زخمهایشان را مرهم می گذارند مویه هایی که هر چند که اکنون از سرزمینم دور شدم سندی هستند برای اصل و گذشته بلند ما….سپاس بیکران از استاد ازادبخت
درود أستاد
زیبا ،سلیس ، به جا، متین
زنده باشی وسرخوش پاینده باشید هم شما هم وهم نسلانتان
مفتخرم به زیستن در سرزمینی که ریشه به ژرفای کوه های سر به فلک کشیده زاگرس و مردمانی بافرهنگ وبازبانی غنی بر خلاف وضعیت معیشتشان دارد.زبانی که هر واژه اش را واژگانی چند را باید به فراخور جایگاهش به یاری گرفت تا مخاطب را از مقصود گوینده اش آگاه کرد وچه تک بیت هایی که شاهکارهایی بی مانند هستند که همچون شهدای ما از خالق خویش بی خبرند و گمنام.اما اکنون هستن استادانی گرانقدر همچون استاد آزادبخت عزیزکه گنجینه های دیارمان رابه ماگوشزد میکنند.ولی نگرانی دیگرازتکلم فرزندان دیارمان به زبانی غیرازلکیست.
در پایان چند بیتی دیگرنیز برایتان می آورم:
وچپه نرگس جارو بکم جات تاگه ننیشی گرت ار پنجی پات
خرمون خمه کم هاوه چیاوه شنیار شنه مه کی وه هردک لاوه
فلک بازی واز چی بازی وازی مینا مشگنی کوزه مسازی
سلام و درود بر استاد و ارجمند همیشگی.سخن از زاگرس و زاگرس نشینی برای همه ی ما بی شک گران مقوله ای است که شاید ترک آن نهایتا مایه فراموشی من وجودیمان است.و فرهنگ و ارجح آن ،هنر ،قطعا پایه ی استوار استدلالمان است برای ارائه هر آنچه که در آغوش زمانی و مکانی از آن خود میدانیم. اسطوره و اسطوره زایی نه تنها بر بالین استوار زاگرس ،که در جای جای گیتی نقشی بزرگ در سیر تاریخی زندگی انسانی ایفا کرده است.تفاوت در این میان مدل منطق و احساس آدمی در نقش آفرینی برای جاندار و غیر جاندار پیرامون خویش است، که در این میان میتوان به حق نقش این کاراکتور تاریخی را در پیشرفت ادبیات این دیار شیرین خوی مشاهده کرد.و خوش آنکه که شما استاد عزیز حق مطلب را به زیبایی ادا نمودید.اما در بحث نامیرایی و جاودانگی شاید بتوان استاد عزیز را با چالش هایی مواجه ساخت.که البته اگر فرصت دیداری مهیا می شد با کمال میل خدمت می رسیدم تا از فرصت حاصله نهایت استفاده و بهره مندی را داشته باشم.جای آن دارد که از بهره مندی درست کلمات و عبارات و پاراگراف بندی و خفظ جریان مرحله ای به جای متن که از بزرگ ترین شاخص های نوشتن است از شما تشکر کنم.باشد که همیشه استوار و مانا باشید.
با سلام خدمت برادران لکم من کرد کردستان هستم وبه کردی بودنم واقعا می بالم و وقتی کسی را میبینم که اینقدر به اصالتش.زبانش و فرهنگش اهمیت می دهد از ته دل خوشحال می شوم و لکی را برادر کردی می دانم
هه ر بژی
درود بر همه به پای دارندگان این فرهنگ ژرف به ویژه سپاس استاد آزادبخت و همه کسانی که بر این مقاله زیبا کامنت های خواندنی گذاشته اند
با سلام محضر استاد ارجمند جناب آقای آزادبخت دستت مریزاد متشکر از توضیح خوب و واضح حضرت عالی .
به یاد شهدا شیران بیشه حق
بیلا بکنم (الکنم)دو دیدم ژه بن
بگذار بکنم دو دیدگان از بیخ
تا گه نوینم دنیای من بی تن
تا که نبینم دنیار را من بدون تو
آزا بمینین
با سلام خدمت استاد بزرگوار آقای آزادبخت, با توجه به گرایش اکثریت مردم ایران زمین به تاریخ وگذشته ایران و قوم خویش باید عرض کنم که به نظر بنده تاریخ و نقد گذشته امروزی ها بیشتر افراطی و کلیشه ای و در برهه ای خاص از زمان گذشته گیر کر ده است ومثال بارز در این زمینه انتخاب اسامی ایرانی برای کودکان این سرزمین است. اما به نظر بنده تاریخ را باید از آغاز تا حال حاضر و تمام فراز ونشیب های که هر ملت با آن مواجه بو ده اند در نظر گرفت تا در شناخت خطرات و موقعیت های پیش روی خود دچار اشتباه نشویم. به عنوان مثال اگر ما به فردی مانند کورش کبیر افتخار می کنیم آیا در حق دلاور مردانی چون شاه عباس کبیر که عظمت وشکوه و سر فرازی و استقلال وحتی نام امروزی کشور ما مدیون و مرهون چنین دلیر مردانی می باشد, اجحاف نکر ده ایم که خود را وقف کشور ومذهب کرده اند.متاسفانه تاریخ قوم لک به گونه ای فاحش منقطع می باشد در زمانی حساس چون بعد از سلاطین صفوی فردی بنام کریم خان با مکتبی اعتدال گونه به تثبیت اوضاع و احوال مملکت می پردازد که در متون مختلف در مورد تبار وی اختلاف نظر وجود دارد و عد ه ای از صاحب نظران او را لر و اخیرا لک می دانند,به هر صورت پس از این خاندان به فراموشی می رود و در دوران پهلوی نقش پر رنگ در تاریخ ارباب رعیتی را از خود به جا می گذارد.به هر حال ما نیز مانند تمامی اقوام جهان باید در ساختن آینده فرزندانمان در راه شناخت گذشته خود کوشش کنیم وبر آن باشیم تا فرهنگی (اجتماعی وسیاسی ) بر مبنای داشته های خود بسازیم تا در میان سایرین حرفی برای گفتن داشته باشیم.
زنده نگه داشتن مختصات و ویژگیهای بارز هویت قوم لک (مور) و اگاهی دادن به جوانان در مورد این میراث مانا مجابم میکند دستهای پرتوان استاد گرانقدر جناب اقای ازادبخت را بستایم چونکه با نوشتنش تمام هویتم را فریاد می زند
خداوند سرمایه های گرانبهای همچون شما را از مردم لک زبان نگیرد.
سلام ودرودفراوان بر استاد گرامی
خیلی زیبا وتاثیر گذار بود.
با تشکر