تاریخ : جمعه, ۳۱ فروردین , ۱۴۰۳
9

خاطره ی حاج بهزاد باقری از شهید جهانگیر گراوند

  • کد خبر : 44608
  • 27 بهمن 1392 - 21:46

  خاطره ی حاج بهزاد باقری از شهید والامقام جهانگیر گراوند   سال ۶۳ موقعی که به منطقه زبیدات عراق اعزام شدیم اولین شب قبل از اینکه به منطقه برسیم شب را در پادگانی نزدیکی های پل کرخه به صبح رساندیم. در آن شب فیروز دوست داشت که با نیروهایش بیشتر آشنا شود پس با […]

 

خاطره ی حاج بهزاد باقری از شهید والامقام جهانگیر گراوند

 

سال ۶۳ موقعی که به منطقه زبیدات عراق اعزام شدیم اولین شب قبل از اینکه به منطقه برسیم شب را در پادگانی نزدیکی های پل کرخه به صبح رساندیم. در آن شب فیروز دوست داشت که با نیروهایش بیشتر آشنا شود پس با هم شروع به سرکشی از نیروها کردیم در این بین به پسر بچه ای بسیار خوش رو و خوش اخلاق برخورد کردیم. قبل از اینکه به طرفش برویم در حال نماز خواندن بود بقدری زیبا نماز می خواند که انسان را مجذوب خودش میکرد .پسر بچه ای که فکر نکنم هنوز بالغ شده بود .قنوتی با گردن کج، رکوعی طولانی و سجده ای بر خاک افتاده .انگارکن که تمام گناهان عالم را به گردن اوانداخته بودند، چنان با تضرع نماز میخواند. نمازش که تمام شد. همراه فیروز به طرفش رفتیم بعد از احوال پرسی گفتم که از کجا اعزام شده ای گفت از همان جایی که تو آمده ای .گفتم نمازت بسیار خوب بود. گفت اگر او قبول کند خوب است مگر شما می خواهید به نماز من نمره بدهید. گفتم نمره که نه ولی یاد گرفتم از شما که چگونه سرم را در مقابل دوست کج کنم . گفت که به کج و راست کردن سر نیست. باید دوستش داشته باشی تا بتوانی سرت را در مقابلش کج کنی او که ما را دوست دارد پس ما هم باید او را دوست داشته باشیم. دیدم اگر تا صبح با این پسر بچه صحبت کنم می ترسم آخرش کم بیآورم. با ایشان خداخافظی کردم. بعد از چندین روز که از حضورمان درخط مقدم می گذشت روزی برای دیدنش به گروهانشان رفتم چنان با اشتیاق برخورد کرد که بچه های گروهان فکر کردند که از اقوامم هستند. سفارش او را به فرمانده گروهانش که فکر کنم منصور قاسمی بود کردم . یک روز نزدیکی های ظهر بود که آماده شده بودم بروم مقر تیپ صدای انفجاری از گروهان سمت راست مان که همان گروهان آنان بود، حواسم را پرت کرد به آن طرف دود سیاهی در هوا پراکنده شد. نمی دانم شهید هادی امانی بود به طرف آمد یا اینکه شهید آزاد قبادی گفت که گروهان اعلام کرده نیاز به آمبولانس دارند .نگرانی من دو چندان شد نکند اتفاقی افتاده باشد. بعد از چند دقیقه آمبولانس آمد از کنار سنگرمان به سرعت رد شد من همانجا کنار سنگر قدم میزدم بچه های مخابرات هم هی می آمدند و می رفتند و هی خبر جور واجور میـ آوردند آمبولانس که برگشت گفتم جلویش را بگیرید ببینم چه اتفاقی افتاده. آمبولانس که ایستاد یکی از سادات کوهدشتی که اسمش خاطرم نیست آمد پایین و خودش را به من رساند گفت نگران نباشید چیزی نشده بچه ها همه سالم هستند. گفتم پس داخل آمبولانس چه کسی است، که دیگر نتوانست خودش را کنترل کند دستش رابه گردنم انداخت و صدای گریه اش بلند شد. من هم همانطور که گریه امانم نمی داد به طرف درب عقبی آمبولانس رفتم که چشمم به بدن بی جان آن پسر بچه ای که قنوت نمازش را با سر کج می خواند افتاد. تا آن موقع نمی دانستم اسمش کیست سیدی که همراه بدن بی جانش بود گفت که جهانگیراست جهانگیر گراوند.

خدایش بیامرزد (یاد باد آن روزگاران یاد باد)

 

1642588KAKA001

شهید والامقام جهانگیر گراوند

 

لینک کوتاه : https://www.mirmalas.com/?p=44608

برچسب ها

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 46در انتظار بررسی : 1انتشار یافته : ۴۵
  1. سلام بدنش تکه تکه شده بود پاره پاره های پیکرش را بچه ها جمع کردند بوی بدن سوخته اش هنوز در آن فضای پاک جبهه زبیداد به مشام میرسید .
    اطراف سنگرهای گروهاننیکه منصور قاسمی فرمانده اش بود ( به نظرم گروهان یک ) و حتی دورتر ذره ذره های پیکر شهید پخش شده بود و جهانگیر آن نوجوان عاشق بسیجی اولین شهید گردان سید الشهدای تیپ ۱۲ حنین به فرماندهی سردار حاج حسن باقری بود این انفجار مجروحینی هم داشت تا جاییکه به خاطر مانده اسدالله آزادبخت و.. حاج بهزاد دستت درد نکند عالی بود استفاده کردیم موفق باشید
    شادی ارواح پاک شهدا صلوات

    • سلام ایرج جان.. خوب حافظه ای داری یادش بخیر آنروزها چه روزگاری بود اگر اشتباه نکنم تعدای از سادات همان گروهان هم مجروح شدن .از اینکه ما را سر ذوق می آوری متشکرم انشا ا… همیشه بمانی

      • سلام مجدد آقا بهزاد، خاطره ای هرچند مزاح از آن دوران خالی از لطف نیست .
        مدتی قبل از آن انفجار با دوست عزیزمان اسذالله آزادبخت در سنگر مخابرات گردان هم سنگر بودیم و البته شهیدان آزاد قبادی ،اسماییل هادیان ، هادی امانی ،و آقای ایرج دارابی هم در آن سنگر مخابرات بودند. پس از مدتی اسدالله به گروهان منصور قاسمی و آن سنگر شهید جهانگیر گراوند رفتند و در اثر آن انفجار اسدلله از ناحیه دست مجروح شد و دستش شکست ، پس از درمان و برگشت به گردان هر وقت ما همسنگران قدیمیش (مخابرات) هادی و … اسدلله را میدیدیم همه با هم یک صدا مورد خطابش قرار میدادیم ” دسم بشکی نه پام باوم بمری نه دام”. یاد آن روزگاران بخیر

  2. حاجی جان سلام علیکم

    گویند شنیدن کی بود مانند دیدن ولی دل غبار گرفته ی من نیز از خواندن این خاطره گریست .

    سن کم و خرد و معرفت بسی بزرگ .

    جوابهایش خیلی زیبا و دلنشین .

    به یقین چنین روحیاتی باعث می شود ره صد ساله یک شبه پیموده شود .

    خوش به حالش عاش سعیدا و مات سعیدا

    اجر شما نیز با خدای شهدا و جامی از صلواتم تقدیم به این شهید و همه ی شهدا .
    بنویس از این خاطرات شاید بیاموزیم چگونه زیستن و چگونه رفتن را . شاید و شاید

    • علیک سلام سید جان .آشنای با حضرتعالی و سایت زیبایت برایم بسیار مسرت بخش بود .واقیتهای در جنگ بود که اگر کسانی معرفت به آن نداشته باشند .آنها را جز افسانه چیز دیگری نمی پندارند. همان مطلبی که در مورد حاج محمد عزیزمان برای پسر عمویش بیان کردم. مگر میشود انسان با ماشین باشد و برای بردن خواهر زاده خودش به دکتر ماشین سپاه را کنار منزلشان پارک کند و برای بردن او تاکسی بگیرد واقعاٌ شبیه به افسانه است در این زمان انشاا… همیشه بمانی

      • متشکر از لطف شما . بنده نیز در دل خوشحالی افتادم .

        امام علی(ع) در هر روز بعد از نماز عشا رو به اصحاب می کردند و می فرمودند : تجهزوا رحمکم الله فقد نودی فیکم بالرحیل ؛
        یکی از اصحابش فرمودند یا امیرالمومنین چرا هر روز از مسافر بودنمان سخن می فرمایی و این جمله را تکرار می کنی؟ امام فرمودند : شیطان نیز هر روز وسوسه می کند .
        بنابراین شما سرداران دوران دفاع مقدس از این خاطرات راستین منتشر کنید تا همه ی ماها قدر دان شهدا و سابقین خود باشیم و نیز بیاموزیم که راه کدام است و با چه روحیه ای باید وارد میدان کار و وظیفه شویم.
        خداوند شهدارا با سالار شهیدان محشور نماید و شماها را با برکت و سرو قامت نگهدارد و به ما توفیق شکر گزاری را عنایت کند و به خانواده ی شهدا و جانبازان بهشت آسایش و آرامشش عنایت کند.

  3. جناب سعید بالنگ دبیر محترم سرویس ایثار و شهادت تشکر صمیمانه اینجانب را بخاطر قدر نهادن به مقام والای شهدا و ایثارگران پذیرا باشید
    و این کلام اینجا بجاست
    اجر شما با شهدا

    • سپاس از حضورتون آقای چگنی
      انشاالله که شرمنده شهدا نشویم

  4. با سپاس فراوان از حاج بهزاد عزیز ،واقعاً قلم و بیان قاصر است از توصیف تحول شگرفی که در آن ایام اتفاق افتاد .
    —————————————————————————————————————————–
    امام خمینی (رحمه الله ):
    شهادت در راه خدا مسئله ای نیست که بشود با پیروزی در صحنه های نبرد مقایسه شود، مقام شهادت خود اوج بندگی و سیر و سلوک در عالم معنویت است.

    • حاجی جان سلام. از لطف شما متشکرم از اینکه مارا با آن سید بزرگوار آشنا کردی متشکرم

  5. دست شما درد نکند جناب امین آزادبخت که بعد از چندین سال به ما میآموزید که شهدای ما چگونه افرادی بوده اند خداوند خیر بدهد به شما آقای بالنگ و ناز شستت حاج بهزاد با این قلمت و خاطره ی دلنشین من هم مثل آقای وفایی که گفت بادل زنگار گرفته ام چنان دلم شکست که شانه هایم لرزید و خیلی از خودم بدم آمد که نماز من کجا و نماز این جوان نابالغ کجا روحشان شاد .

    • ممنون از حضورتون آقای امرایی
      ما مدیون خون این شهدا هستیم

    • جناب آقای امرایی بنده نیز بعد از کامنت حضرتعالی خیلی از خودم بدم آمد. راست میگویی نماز او کجاو نماز من
      کجا … باورت بشود که من هم بعد از چندین سال با وجود اینکه خودم راوی این خاطره بودم ولی مانند
      شما بزرگوار شانه هایم لرزید و اشک گونه هایم را بد جوری نوازش داد..درضمن این نوشته ها با کامنت های شما زیباتر میشود .همیشه بمانی

  6. سلام وشب بخیر خدمت فرمانده گرانقدرم حاج بهزاد
    هم اکنون ساعت از ۱۲ شب گذشته می خواستم بخوابم ولی حسی مرا به سمت کامپیوتر کشاند .
    من که نمی داستم دلیلش جه بود !
    اما اکنون متوجه شدم ،باید می آمدم و امشب این مطلب را می خواندم و با این شهید والامقام آشنا می شدم .
    در حقیقت این رفتار وکردار آن عزیزان با آن سن کم انسان را متحیر می کند .
    کدامین قلم توانایی نگارش عظمت این چنین جوانانی را دارد .
    البته جنابعالی صحنه را خیلی زیبا برای خواننده تداعی فرموده اید .
    انشاء الله از شفاعتشان بی نصیب نباشیم.
    منتظر خاطرات زیبای شما هستم
    یاعلی

    • سلام مرتضی جان. ببخشید که (خاو بیمار شدی )ولی همینکه تو در دل شب با این شهید بزرگوار آشنا شدی باید برایت غنیمت باشد.لطف حضرتعالی همشیه در ذهنم باقیست .باش با حضوری مستدام.همیشه بمانی

      • سلام مجدد
        واقعیت این که اگر شما این خاطرات را با صبر وحوصله بتونی جمع آوری کنی میتونی از طریق دفتر نشر آثار دفاع مقدس لرستان
        ( آقای فرید ) به چاپ برسانید . نگویید ای بابا کی حوصله داره ، بگو به خاطر شهدا اینکار رو می کنم .می تونی خاطرات برخی دیگر
        از دوستان را هم در آن کتاب گرد آوری کنی . انشا ء الله

        • سلام مرتضی جان دوست عزیزم: راستش را بخواهید اصلاٌ توی این فضا نبودم .که بتوانم کاری برای احیا ارزشها بکنم. خودم را کوچتر از آن میدانم. ولی چند سالی هست روی یک کتاب دارم کار میکنم . بیشتر این کتاب خاطرات است انشاا… اگر تکمیل شد حتماٌ با شما در میان خواهم گذاشت.

  7. بهزاد عزیز من تو را همان بهزاد میخوانم چرا که حس میکنم اگر به تو حاج بهزاد بگم فاصله مان کمی بیشتر می شود . من این دوری بیشتر را دوست ندارم. واقعیتش را بگویم اول صبح اشکم دراومد و سبک شدم. بدینوسیله خواستم ازت تشکر و قدردانی کنم. درود بر پدر متدین مرحومتان، درود بر فرمانده آزاده و سرفراز تان حاج حسن آقای عزیز و درود خدا بر جنابتان باد. وفقکم الله. از تهران دعا گویتان هستم.

    • سلام برادر عزیزم .من برای هرکه هر کسی باشم .برای شما برادر عزیز همان بهزاد هستم که از رفتار شماها الگو میگرفتم .از اینکه اشکتان را درآوردم پوزش می خواهم

  8. سلام حاج بهزادعزیز، دوست وهمراه سالهای یکرنگی وافتخار!
    تازگی ها کتابی به نام(( مثل باران ))به چاپ رسیده که یک قطعه شعرازبنده دراین کتاب درج شده ،این شعرروبه شما وهمه ی دوستان زبیدادم تقدیم میکنم:

    «رویای لاله‌ها»

    از اهالی هویزه‌ام
    زاده شلمچه
    در زبیدات بزرگ شدم
    در نوجوانی کردستان بودم
    باکری و همت را
    در زندان تن دیدم
    پشت میله‌های زمین
    زندانی آزادی قول دادم
    لام تا کام نگویم
    اما عریان‌تر از
    رویای گل‌ها
    بدون زیر و بم
    مثل آینه می‌گویم:
    آسمان، فوج کبوتران را
    در دامن خود خیمه داد
    سرخ رویان
    پیش از شلیک اذان
    قدم بر سنگ فرش فیروزه گذاشتند
    زمین
    میله‌هایش سست بود جرأت پرخاش نداشت
    گردباد صاعقه بودند
    زندگی بر شانه‌هایشان
    دماوند رفتن بود
    هر کدام کرخه‌ای خونین
    و زمزمهٔ لب‌ها
    هنوز پررنگ است
    کجا مرده‌اند؟
    همیشه بیدار
    پنجره‌های سینه همیشه باز
    و همیشه بر شاخهٔ شعر من
    خواهند نشست.

    • استاد عزیز .برادر سالهای دور و دوستی سلام اسدا… جان ,, بسیار زیبا و دلنشین بود .کجا مرده اند؟ همیشه بیدار.
      پنجره های سینه همیشه باز.
      و همیشه بر شاخه شعر من خواهد نشست….
      برادر عزیزم همیشه بمانی برای این دیار و نامشان بر کلامت زیبایی و برکت دهد.
      و همیشه ایام شاخه های شعرت را
      نور باران کنند.
      از دور دستان پر مهرت را می فشورم.

  9. سلام حاج بهزاد عزیز من و مرحوم یاری تمام قطعات جنازه شهید را جمع آوری کردیم در آن واقع اسداله آزادبخت ،فریبرز رضایی ،راننده تانکر آب وموسوی از سادات درب گنبد مجروح شدکه موسوی هم براثر شدت جراحات شهیدشد روحشان شاد ویادشان گرامی باد

    • سلام بر نصرت اله عزیز ..آن روز های باهم بودمان حالا شده خاطره چه روزهای خوبی بود . هیچ ما و منی وجود نداشت و هر چه بود او بود . خداوند تمام شهدا را با شهدای کربلا محشور نماید.نصرت جان همیشه بمانی

  10. نصرت عزیزم سلام چطوری ، ازطریق پیامک براتون تبریک فرستادم وازشنیدن اون خبرخیلی خوشحال شدم،هرچندلیاقت حضرتعالی به مراتب بیشترازاین حرفهاست .برانون آرزوی بهترینها رو دارم.
    نصرت جان! یاد اون روزها همیشه سبزوجاری باد، چه دنیای بی کبروغروری بود!راننده تانکرآب رو پیش ما بستری کردندوهمه مجروحین دربیمارستان شهیدکلانتری اندیمشک دریک اتاق بودیم،اتفاقا راننده تانکرآب هم سیدبود. ازتهران اعزام شده بودوازناحیه جفت بازوهاش بسختی مجروح شده بودوبعدازیک شب بستری به سمت تهران اعزام شد. عجب روزهای خوبی داشتیم

  11. همرزم عزیز دوران دفاع مقدس اسدالله آزادبخت از ارسال پیامک ممنونم کاش می شد بچه ها را جمع کرد ::سنگر آن روزها را گرم کرد ::کاش میشد باردیگر جبهه رفت::جنگ عشقی کرد و تیری خورد و رفت:: شادی روح شهدا امام شهدا صلوات

  12. سلام آقا بهزاد عزیز،از خاطره لذت بردم ،شعر آقا اسدالله هم زیبا بود .انقلاب ونظام مدیون این فداکاربها وایثارگریهاست ویقینا ارزش حفظ وپاسداشت آن کمتر از خود آن وقایع نیست بخصوص اینکه عطر آن ایام وآن صفاها واخلاصها وایثارها نیاز مبرم امروز ماست.سلامت باشید وتشکر از آقا سعید عزیز

    • حاج رحیم عزیز بسیار از محبت شما متشکرم:برای حفظ آن من کمترین از هیچ کاری دریغ نخواهم کرد :همت دیگران نیز اثرات مضاعفی بجا خواهد گذاشت .انشاا… بتوانیم دیگر عزیزان را هم به این کار تشویق نمایم.

  13. باسلام
    پست جدید وبلاگ : یادنیکان
    منتخبی از آرشیو مکاتبات آقای یگانه
    http://yadenikan.blogfa.com

  14. باسلام خدمت حاج بهزاد باقری عزیز. بامدت اندک و ناچیزی که جبهه بودم خیلی خجالت میکشم چیزی بنویسم. احساس کمبودمیکنم

    • عبداا… جان همینکه شما در آن مقطع زمانی از همه چیزتان گذشتید. تا این مملکت بماند.و کسی جرعت چپ نگاه کردن به دین و ایرانمان نداشته باشند.حالا چه کم چه زیاد مگر حدیث سرور و سالار شهیدان را نشنیده ای که فرموده هرکس دلش با ما باشد در هر زمانی که زندگی کند از ماست شما که جز رزمندگان دلیر بوده و هستید انشا ا… آنانی باید خجالت بکشند. که اعتقادی به جبهه نداشتند و هرزگاهی هم چوب لای چرخ جنگ میگذاشتند من از دور دستان تک تک شما رزمندگان دفاع مقدس را می بوسم همیشه بمانی برادر جان.اگر در سینه چیزی داری که یقیناٌ هم کم نیست .سعی کن به دست فراموشی سپرده نشود .

  15. سلام آقای باقری.تشکرازجواب دلگرم کنندتون.دربرابرسردارانی که ازهمین کوهدشت خودمان به ملکوت پرکشیدند،دربرابرآزادگان عزیز، دربرابرجانبازان ایثارگرودربرابرخانواده معظم شهدا ونیزرزمندگان جبهه ها دست ادب برسینه گذاشته وازخداوندسبحان میخواهم شرمنده آنان نباشم.

  16. باسلام خدمت آقای امین آزادبخت.دست مریزاد.به آبروی امام حسین ع عاقبت بخیربشید.(بخاطراین خدمت مخلصانه وبه فراموشی سپرده نشدن شهدا،آزادگان،جانبازان ورزمندگان)

  17. سلامبه همه شما آنهایی که در کانون جهاد بودید . گمان نکنید بر رسم عادت دارید خاطره تعریف می کنید . اینها دم ها و جان های اللهی اند که دوباره شما و مارا به آن فضاهای دل انگیز می برد . .دل انگیز ! ها نه همان دل انگیزی که عادت شده می گویند ! منظور همان سفرهای عرفانی است که ما ها را هریک به سهم خود بهجوار و قرب اللهی می برد .
    ازسویی دیگر به یک همدلی و هویت مشترک می انجامد . به ریسمانی که نه دانشمندان متاخر هویت شناس میگویند بلکه به زیبایی قرآن ریسمان اللهی اش می نامد همانکه در جای دیگر دست خدا همره آن است .
    این خاطرات ما را برسر عهد می اورند ، که هر زمان باید وفادار باشیم بهآن راه های طی شده

    و نکته مهمتر آنکه در زمان جنگ فرصت نشد به آن خاطره ها که بهتر است نامشان راآیات بگذاریم فکر کنیم ! حالا باید در این فرصت ها به آن ایات بیاندیشیم ، و شاید تا پایان عمر هر لحظه گامی به سوی اعماق و ژرفای این معانی برداریم و به سوی این منزل واصل شویم .
    دست مریزاد همه آنها که به باز خوانی خاطراتشان پرداختند که در نهایت به تکمیل پازل آن ایت و خاطره کمک کرد و هم به حاج آقا قبادی در تسهیل این روایتگری ها . خدا نصرت دهد به ذهن و دل و قلمها یتان .

  18. سلام حاج بهزاد عزیز : اگه اشتباه نکنم حاج مه مه رضایی پدر شهید والا مقام حسین رضایی و رزمندگان گرانقدر حاج اصغرو حسن رضایی هم در آن سنگر بودند و به کمک بچه ها از زیر سنگر بیرون کشیده شد خداوند روح حبیب ابن مظاهر کوهدشت . شیر پیر حاج مه مه رضایی را با امام راحل و جدش محشور فرماید شادی روحش صلوات

  19. سلام بردلاور مردان شهرستان رومشگان. امید وارم راویان جبهه وجنگ از رشادت های شهدا ورزمنده های این شهرستان کوتای نکنند ازخاطرات انان سخن بگویند . ممنون

  20. درودخدابرشهیدان واسیران خاک وباارزوی توفیق وسربلندی برای بازماندگان ویادگاران هشت سال جبهه وجنگ بنده از بستگان شهیدجهانگیرگراوندهستم وقتیکه خاطرات دوستان را مطالعه کردم اشک برگونه هایم جاری شد خداوند حافظ جان وقلمتان باد بخصوص اسدالله ازادبخت دوست عزیزمان

  21. باهزاران درود.دربهار آزادی جای شهدا خالی.ممنون از خاطره زیباتون.شهید جهنگیر گراوند ۱۴سال داشت که شهید شدند.شادی روح امام وشهدا صلوات

  22. واقعا این خاطرات باید مکتوب شود تا قشر جوان امروزی این فداکاریها رو درک کنند

  23. خداوند روح همه شهدای جنگ تحمیلی را قرین رحمت بفرماید

  24. سلام و عرض ادب و ضمن تشکر از جناب حاج باقری که با خاطره زیبای شون دل های ما را روانه کربلای جنگ کردند.به اطلاع میرساند که حتی اسم کوچه و خیابانی بنام شهید جهانگیر گراوندنیست.خیابان محل زادگاه و سکونت شهید گراوندکه واقع در خیابان جهاد شمالی کوچه ۱۲متری را خیابان ادیب نام گذاری کردند.جای تعحب است چرا بنیاد شهید و شهرداری چشم پوشی نموده است.خواهشمندم که پیگیری لازم را به عمل آورید.

  25. به روح پرفتوح شهدا وامام شهدا درود می فرستیم روح شان غرین رحمت باد.شهید جهانگیر گراوندباسن کم اش ودلی به وسعت ی اقیانوس داشت.

  26. یاد امام و شهدا دل را می برد کربلا.
    به روح پاک تمام شهدا امام شهدا و شهیدان دشت کربلا درود و رحمت الهی می فرستیم.شهید جهانگیر گراوند علی رغم سن کمی که داشت خود بنده چند باربه این شهید بزرگوار پیشنهاد دادم که حداقل خط مقدم نروند بخاطر سن و تجربه ش ولی اصلا قبول نکردن بعد از یکی دو بار امدن و رفتن سرانجام در تاری۰۹ ۰۱ ۶۳ کبوتر سفید بال مان در۱۴سالگی به آسمان پرگشود در منطقه زبیدات دشت دهلران

  27. سلام تشکر از جناب باقری و مدیر سایت میر ملاس
    بحث تعریف نباشه رشادت شهید جهانگیر گراوند با وجود سن کم ش را باید از هم رزم های این شهید پرسید. شادی روح امام وشهدای کربلای جبه ها و شهدای مدافع حرم صلوات.

  28. سلام مننون که یاد و خاطره شهدا را زنده نگاه میدارید به رسم تصویر و خاطرات.
    یادتون همیشه در ذهن و قلب هاست ما مدیون شهدا هستیم.

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.