شعر
خود به زمانی آغاز گشت
که کودک غارنشین
دوان
دوان
از میان علف های بلند
به مغاره بازگشت
و فریاد برکشید:
“گرگ!گرگ!”
و گرگی در میان نبود.
شعر خود به زمانی آغاز گشت که کودک غارنشین دوان دوان از میان علف های بلند به مغاره بازگشت و فریاد برکشید: “گرگ!گرگ!” و گرگی در میان نبود.
شعر
خود به زمانی آغاز گشت
که کودک غارنشین
دوان
دوان
از میان علف های بلند
به مغاره بازگشت
و فریاد برکشید:
“گرگ!گرگ!”
و گرگی در میان نبود.
این مطلب بدون برچسب می باشد.
چه زیبا!
فکر کنم ما جد اندر جد با چوپانهای دروغگو رابطه داشتهایم.
و همیشه گرگی هم در میان نیست!
آشنایی با گرگها ؛ سالهاست !
عالی بود.
سلام دوست عزیز.
به نظر بنده: شعر احساسی است جوششی که نقاش عالم آن را در بنیاد آدم نهادینه کرده که البته این جوشش در همه به یک اندازه نیست و تحت تاثیر دو عامل درونی و بیرونی قرار می گیرد و اثر خلق می کند.
به نظر بنده :شعر یعنی سیر آفاق و انفس یعنی حس حضور.
از سرعت عمل و لطف آقای مدیر هم ممنونم اما در مورد بیان دیدگاه قبلیم: یادم رفت که بگم کودک غارنشین بیچاره قصدش دروغ گفتن نبود فقط نمی دانست که چطور تنهایش را بیان کند.
این گرگ سالهاست که با گله آشناست