- پایگاه خبری، تحلیلی میرملاس - https://www.mirmalas.com -

دلاوران لرستان / بخش نهم / سردار شهید حاتم آزادبخت

اکنون  که اسلام  در خطر می باشد و بارها امام عزیزمان متذکر شده است و در خطر بودن اسلام را اعلام داشته بدین وسیله برادران از باند بازی و گروه  گرایی اعتنا ورزید. چون خدا می داند  بسیار خطرناک است و در مقابل این گونه  کارها اعلام خطر می نمایم و خون هزاران شهید جوان مانند علی اکبرها در میدان جنگ ریخته شده به هدر ندهید ” فرازی از وصیت نامه سردار شهید حاتم آزادبخت “

 

 1277 018 [1]

سردار شهید حاتم آزادبخت ” قائم مقام گردان عاشورا “

 

زندگی نامه سردار شهید حاتم آزادبخت
در سال ۱۳۲۱ در شهرستان کوهدشت دیده به جهان گشود ایشان از همان اوان کودکی از لحاظ انجام دادن فرائض دینی در بین اقوام و آشنایان الگو بودند و همیشه نسبت به ائمه معصوم عشق می ورزیدند.
 دوران جوانی ایشان مصادف شده بود با تظاهرات سیل آسای مردم برعلیه رژیم طاغوتی، ایشان هم مانند دیگر مردم در این راهپیمایی ها شرکت می کردند.
بعد از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی به رهبری امام خمینی به عضویت رسمی سپاه درآمد و مدتی بعد به عنوان  مسئول ستاد نماز جمعه شهرستان انجام وظیفه نمود.
شهید بعد از ماه ها رشادت و نبرد سرانجام در تاریخ ۶۶/۱۱/۶ در منطقه ماهور به شهادت رسید.
روحش شاد و یادش گرامی باد

1277 022 [2]

 

1277 024 [3]

 

1277 006 [4]سرداران شهید علی محمد کوشکی و حاتم آزادبخت

1277 025 [5]

 

PIC_0003 [6]

پیش نماز جعفر حسن پور

صف سوم سمت چپ سردار شهید حاتم آزادبخت

1277 015 [7]

 

1277 016 [8]

 

وصیت نامه سردار شهید حاتم آزادبخت
انا لله و انا الیه راجعون
همه از خداییم و به سوی خدا خواهیم رفت
با درود فراوان بر کلیه شهدای اسلام از هابیل تا کنون و درود بر امام امت و تمام پیروان مکتب اسلام و راه حق و عدالت. چون در این لحظات سرنوشت ساز از زمان که با کاروان امام حسین(ع) و همراه سبز پوشان راه حسینی عازم جبهه حق علیه باطل می باشم وصیت نامه ام را آغاز می کنم امت حزب الله بیدار باشید دشمنان اسلام نقشه هایی طرح می نمایند و می خواهند انقلاب اسلامی ایران را که عدالت حضرت مهدی می باشد به بیراهه بکشاند که امت حزب الله باید جلو این گونه توطعه ها را بگیرند خواهر تو با حجابت و برادر تو با خون سرخ حسینی ات  پدر و مادر تو با پرورش جوانان  مکتبی و خدا خواهی که به جامعه تحویل می دهید صحنه را خالی نکنید و به مبارزه علیه دشمنان اسلام ادامه دهید اکنون  که اسلام در خطر می باشد و بارها امام عزیزمان متذکر شده است و در خطر بودن اسلام را اعلام داشته بدین وسیله برادران از باند بازی و گروه گرایی اعتنا ورزید.
چون خدا می داند بسیار خطرناک است و در مقابل این گونه کارها اعلام خطر می نمایم و خون هزاران شهید جوان مانند  علی اکبرها در میدان جنگ ریخته شده به هدر ندهید و چون می خواهم هر چه زودتر خود را به خاک کربلای حسینی برسانم وقت ندارم توضیح بیشتری بدهم اما برادران خواهران پدران و مادران دست از امام برندارید به حق می گویم امام خمینی نائب امام زمان می باشد
اما سخنی دارم با پدر و مادرم اگر به شهادت رسیدم جسد اینجانب را در قبرستان گلگون کفنان راه حسین دفن نمایید چون که کلیه پیروان این مکتب در این نقطه آرمیده اند و در سخن بعدی ام با خانواده ام می خواهم که بعد از شهادت من فرزندانم را طوری تربیت کنید که پیرو رهبر و مقلد امام باشند و بچه هایم را در حد مطلوب تربیت نمایید و دخترانم را  فاطمه گونه و پسرانم را حسین وار تحویل جامعه دهید و چنان در تربیت آن ها کوشش نمایند که همواره در مسیر اسلام راستین حرکت کنند. در پایان از خداوند می خواهم  ما را از یاران حسین بن علی قرار دهد و مرگی نصیبم نماید که رضایت خدا در آن باشد
ان شاءالله

1277 014 [9]

شهیدان حاتم آزادبخت وعلی محمد کوشکی [10]

سرداران شهید حاتم آزادبخت و علی محمد کوشکی

نفر وسط مرتضی قبادی

1277 017 [11]

 

1277 004 [12]

 

خاطره ی مجتبی آزادبخت فرزند سردار شهید حاتم آزادبخت

سال ۱۳۶۵ بمباران های رژیم بعثی عراق خیلی زودتر از سال های قبل شروع شد و مردم هم مثل سالهای قبل مجبور به ترک خانه و کاشانه خود جهت در امان ماندن از بمباران هواپیماهای دشمن شدند. خانواده ما هم در بهشت زهرا(س) کوهدشت در آرامگاهی که مرحوم حاج محمد کوشکی رحمانی پدر بزرگ مادری بنده ۱۵ سال قبل از فوتشان ساخته بودند ساکن شده بودند، آرامگاه پشت غسالخانه بهشت زهرا(س) واقع شده بود. ( پدر ) هم کمافی سابق در مناطق عملیاتی به سر می بردند و ما هم مثل سال های گذشته در نبود ایشان مجبور به فرار از شهر و پناه بردن به اطراف شهر می شدیم.  اتفاقاً آن ایام مصادف شده بود با عملیات کربلای ۵. پدر موقعی که در مناطق عملیاتی حضور داشتند ما به ندیدنشان برای مدت طولانی عادت داشتیم.

آن زمان ۱۳ ساله بودم و به اتفاق هم سن وسال هایم در بین درختان بهشت زهرا(س) مشغول بازی بودیم. یکی از بچه ها صدایم زد مجتبی بابات! یک لحظه سرم رو بلند کردم، پدر رو دیدم. حقیقتاً از دیدن ایشان بعد از چند روزی که از رفتنش گذشته بود شوکه شدم. مثل همیشه به طرفش دویدم. برخلاف همیشه که پدر به من و دوستانم ابراز محبت می کرد، این بار آمدنش با همیشه فرق داشت. با سر باند پیچی شده، خیلی سرد و بی روح و آشفته به نظر می رسید.

یک کیسه پلاستیکی دستش بود که از دستشان گرفتم. با سابقه همیشگی هر بسته و پاکتی را که دست پدر می دیدم حسب عادت کودکی در ذهنم خوراکی و ملعبه کودکانه تداعی شد. داخل کیسه را نگاه کردم!! محتویات آن چند قلم دارو و چند باند برای پانسمان بود.

ماجرا از این قرار بوده که پدر در جریان عملیات کربلای ۵ مجروح و دچار موج گرفتگی شدیدی می گردد که پس از انتقال به بیمارستانی در اصفهان و انجام مراحل درمانی در آنجا جهت گذراندن دوران نقاهت به کوهدشت منتقل می گردند.

از ناحیه گوش دچار خونریزی می شدند و سردردهای شدیدی داشتند. پدر بزرگ و مادرم جویای حال شهید علی محمد کوشکی از وی شدند که از پسر عموهای مادرم بودند. با توجه به ارتباط عمیق عاطفی و رفاقت بین این دو شهید، پدرم از شهادت قریب الوقوع علی محمد به خاطر شرایط سخت جنگ در آن عملیات و حالات روحانی شهید علی محمد خبر داد. فردا یا پس فردای روز برگشت ایشان، صبح زود برای شستن دست و صورت به بیرون از محل اقامتمان رفتم. با وجود آمبولانس لندکروز خاکی رنگ که شیشه هایش گل اندود شده بود و چند نفری که در ورودی غسالخانه تجمع کرده بودند کنجکاو شده و جلو رفتم. تابوت های حامل پیکر مطهر دو شهید جلوی در غسالخانه بود و تابوت دیگری را به داخل غسالخانه انتقال داده بودند. اسامی (شهیدان علی مروت طرهانی و غلام عباس ضرونی ) را از روی تابوت ها خواندم. با اینکه همیشه بی پروا وارد غسالخانه می شدم، آن روز به علت اینکه شهید سوم را روی سکوی غسالخانه گذاشته بودند و چون شخص دیگری داخل نبود حقیقتاً جرأت ورود و خواندن اسم شهید سوم را پیدا نکردم. می دانستم سردار شهید طرهانی دوست و همرزم پدرم است. سریعاً دویدم  و خبر آوردن پیکر مطهر سه شهید و از جمله شهید طرهانی را به ایشان دادم. سراسیمه اورکتش را پوشید و بیرون رفت . چند دقیقه ای نگذشته بود و با چشمانی گریان برگشت و به پدر بزرگ ومادرم گفت علی محمد هم شهید شده. پدر این اتفاق رو پیش بینی کرده بود و گوی هر لحظه انتظار خبر شهادت دوستان و همرزمانش را می کشید.

من از انتهای جنون آمدم            من از زیر باران خون آمدم

همه خانواده ما از بزرگ و کوچک علاقه شدیدی به سردار شهید علی محمد کوشکی با توجه به نسبت فامیلی و ارتباطات عمیق عاطفی و خلق نیکوی ایشان داشتند. عینیت این موضوع را در روز شهادت این دو شهید می توان به وضوح درک کرد. این دو عزیز به فاصله یکسال از همدیگر و در روز ۶ بهمن ماه ۱۳۶۵ و ۱۳۶۶ دوری دوستان و همرزمان شهیدشان را تاب نیاورده و به خیل آنها پیوستند.

uii0eydeaur9xwlupki [13]

 

حاتم آزادبخت [14]

 

با تشکر از آقای مجتبی آزادبخت