کرمرضا پیریائی / میرملاس نیوز:
روز وصل دوستداران یاد باد
یاد باد آن روزگاران یاد باد
گرچه صد رودست در چشمم مدام
زندهرود باغکاران یاد باد
ورود در مباحث مربوط به شهید و شهادت و ایثار و پرداختن به این کلید واژههای انقلاب اسلامی حتی بهعنوان نقل خاطرات کار چندان آسانی نیست و نیازمند دقت و حساسیت خاص و ویژهای است. مدح و ستایش شهدای معظم انقلاب اسلامی به مثابه «مادح خورشید مداح خود است کین دو چشمم سالم و نامرمد است» از احتیاجات قطعی ما و جامعه ماست. آن عزیزان که سر به آستان دوست ساییده و در اوج رفعت و کرامتند چه نیازی به طرح نام و ذکر و یادشان در میان ما زمینیان دارند؟ ما از شهید و شهادت و اوصاف و اهداف بلندمرتبه این گلواژههای عشق و ایثار برای ساختن خود و جامعه اسلامیمان بهره میگیریم. برادر ارجمندم جناب حجتالاسلام والمسلمین حاج شیخ هادی قبادی که اکنون از پیشگامان خدمت در این عرصه در منطقه کوهدشت هستند، خواستند که من هم از خاطرات خود و شهید عزیز مجتبی آدینهوند جملاتی بنویسم، اگرچه امتثال این مطلب بهاصطلاح «صعب مستصعب» شده لکن عرایض ذیل تقدیم میشود، انشاءاله مقبول بیفتد.
شهید مجتبی را از اوان دوره نوجوانیاش تا ایام شهادت آن عزیز حمید از نزدیک میشناختم. از سالهای ۵۸ تا ۶۴ رابطه ما بسیار عمیق بود. سال ۵۸ تا ۵۹ جلسات چند نفره که مرور کتب استاد شهید علامه مطهری بود، سال ۵۹ و ۶۰ و ۶۱ و ۶۲ چه در زمانیکه ایشان در دبیرستان امام جعفر صادق (ع) از پیشروان فعالیتهای اسلامی دانشآموزی بودند و از سویی فرصتهای مغتنمی که در یک مباحثه دو نفره نسبتاً طولانی، نوارهای درس سیوطی مرحوم مدرس افغانی را مرور میکردیم و چه زمانی که بنده به خرمآباد برای خدمت در امور تربیتی استان رفتم و ایشان اغلب در اردوهای مختلف استانی حضور داشتند. همه و همه اینها نکاتی را به ذهن متبادر میسازد که:
شهید مجتبی همواره دقیق و معمولاً متفکر بود، بهخصوص در مطالعه و تلخیص کتب شهید مطهری مثلاً کتب مقدمهای بر جهانبینی، بهویژه کتاب انسان و ایمان از بهترین و دقیقترین خلاصهها و محوریابیها بود با اینکه نوجوان بود اما سیرمطالعاتیاش و مطالبی که در محوریابی و تلخیص ارایه میکرد واقعاً پخته بود.
کلاس درس فرصت خوبی بود تا مشاهدات مستمر و مکرری از رفتار ایشان داشته باشم. شهید مجتبی عامل واقعی به تولی و تبری بود. بهویژه سال ۵۹ کلاس اول دبیرستان او جاذبه بسیار بالایی برای همکلاسیهایش داشت، نسبت به دوستان مومن و انقلابی این جاذبه اوج میگرفت و البته بهعنوان نهی از منکر بیرغبتی خود را نسبت به بعضی علنی میکرد (نمونههایش در ذهنم هست) و بعداً هم معلوم میشد که ایشان آنها را خوب میشناخته است بنابراین جاذبه و دافعهاش تعریف روشنی داشت.
به مرور قوت قلم و توان اندیشه او را دیگران هم متوجه میشدند، در نامههایش به دوستان بهویژه به شهید عزیز اسماعیل هادیان نکاتی شکل میگرفت که به توان اندیشه و قلم او قوت یقین را هم میافزود، مکاتبات این دو شهید جملاتی دارد که خواننده را به سوی مفهوم اعجاز انقلاب اسلامی و عناصر ملکوتی ایثار و شهادت، عشق و یقین میکشاند.
برغم آنکه مأخوذ به حیا بود و معمولاً سکوت شیرین و پرمعنایی داشت اما در همه احوال، حقیقتاً نشاط و ابتهاج معنوی در سیمایش دیدنی بود و در رفتارش آموزههایی از نشاط، صیرورت و شدن و به خدا پیوستن موج میزد. در سفر و اردوی تربیتی سال ۶۱ در اردوگاه میرزاکوچکخان در رامسر که ۱۶۰ نفر از دانشآموزان اتحادیه انجمنهای اسلامی استان شرکت داشتند و جمعی از بهترین دانشآموزان کوهدشت هم حضور یافتند از جمله شهید اسماعیل هادیان.
مجتبی و حالاتش ترجمان آیندهای بود که بعداً در اسفار الهی او در جبهههای حق علیه باطل تعبیر شد.
در سالهای همراهی با آن عزیز شهید سیر تکامل او کاملاً محسوس بود، او به سرعت پیش میرفت و حد یقف نداشت. پرسشهایش دقیق، نگاه و مطالعاتش عمیق، همواره به سمت هدف، کمالگرایی او الگو و نمونه بود، خوشا به سعات او و طوبی له.
نهایتاً: این قلم با مجتبی دچار شطح میشود شاید علت العلل سالها سکوت این قلم همین باشد وگرنه آنهمه با هم بودن و این همه نگفتن و ننوشتن؟! حبذا ای سر پنهان حبذا