شما هنرمند پرسفری هستید. ما را یاد گوگن میاندازید و سفرهایش به تاهیتی.«سیسیلی» هم خیلی سفر کرد. همینطور پل کله که تمام شمال آفریقا و مراکش و تونس را درنوردید و از مناظر آفریقا نقاشی کشید. پیکاسو هم در دورهای، زیاد سفر میکرد. چه چیزی الهامبخش زندگی پرسفر شما بوده است؟
واقعا وقتی هم ساکن هستم درونم در سفر است. دست خودم نیست من از سفرکردن و تعامل با مردمان مختلف یاد میگیرم وقتی میایستم کار برایم سخت میشود. به مقصدی فکر نمیکنم. از خود سفر و کشف آن لذت میبرم. قبل از سفر به هر جایی، سعی میکنم از تجربههای دیگران استفاده نکنم تا خودم تجربه جدیدی داشته باشم. از کورهراهها بیشتر خوشم میآید تا اتوبانها. درواقع سفر به من کمک میکند تا به خودم بیشتر نزدیک شوم و موطن خودم را بهتر درک کنم چرا که ذهن ناخودآگاه آنچه را که میبیند با داشتههای خودش تطبیق میدهد.
و این سفرها احتمالا کاراکتر شما را عوض کردهاند. ماجرا چیست؟
قطعا ما نسبت به آنچه که در اطرافمان روی میدهد، تاثیرپذیر هستیم. من هم سعی میکنم تاثیر بگیرم از هرآنچه که دوست دارم و اگر سعی هم نکنم بر ناخودآگاهم تاثیر خودش را میگذارد. برخورد با انسانهای بزرگ و تعامل با آنها بسیار موثر بوده است. بهطور مثال یک نوازنده متوسط در یک گروه خوب هم خوب میشود.
در خارج از ایران، روش هنریتان را «پروسسآرت» نامگذاری کردهاند. اساسا با این تعریف موافق هستید یا نه؟
همانطور که میدانید، الان دنیا به سمتی پیش میرود که مرز بین هنرها برداشته شده است. ما پیشتر، هنر را دستهبندی میکردیم. مثلا در کشور خودمان، هنرهای سنتی شامل هنرهای دستی میشد و چیزهای دیگر. همه هنرها بالطبع در آن دست دخالتی دارد، همچنانکه اندیشه دخالتی در آن دارد. اما اینها محدودیت به بار میآورند. برای همین امروزه سعی میکنند مرزها را بردارند. از اینرو وقتی یک اینستالیشن (چیدمان) ارایه میدهید، ممکن است در آن پرفورمنسی (اجرا) هم نهفته باشد. وقتی من میگویم «پروسس» و اسم این مجموعه را «پروسس آرت» میگذارم، منظورم این است که فرآیندی طی شده تا درواقع محصول نهایی به یک اثر تجسمی دوبعدی یا سهبعدی مثل لایتباکس یا جعبههای نور در آثار خودم تبدیل شده.«پروسس» را از این جهت به کار میبرم؛ چون کار من ضمن اینکه در خود نوعی روایتگری دارد، به نوعی واکاوی تاریخ هنر ایران هم هست. شاید بپرسید چرا این ادعا را میکنم؟ آن زمان که یک دانشجوی نقاشی بودم، همیشه برای خودم این اولویت مطرح بود که پیش از مطالعه تاریخ هنر غرب، به تاریخ منطقه خودم هم توجه کنم. بعدها زمینهای برایم فراهم شد که از طریق آن، این کار را انجام دهم. در لندن به موزههای زیادی سر زدم. هنر بینالنهرین را مطالعه میکردم. بهخصوص بر هنر بینالنهرین تمرکز کردم چون میتوانم بگویم به نوعی مادر هنرهاست و تاثیری عمیق بر هنر و فرهنگ دورههای بعدی مثل هخامنشی و ایلام باستان داشته. این یک مساله. مساله دوم برمیگردد به تاریخ نقاشی معاصر خودمان که با کمالالملک و امثال آنها آغاز شد و بعد به گرایشهای نو مثل سقاخانه رسید. برای من همیشه این سوال مطرح بود که هنرمندان چگونه از سقاخانه بهره گرفتند. با مطالعه نهچندان عمیقی که داشتم، متوجه شدم غالب هنرمندان سقاخانه که آدمهای موفقی هم هستند، برداشتشان از سقاخانه برداشتی ظاهری بوده. به نظرم دو عامل در هنر سقاخانه خیلی مهم است یک: Refresh یا دوباره تازهشدن و دوم یادآوری و تکرار (ذکر). این دو مورد به نظرم Concept (مفهوم) اصلی سقاخانه بودند. انسانی که در مسیر، خستهجان و تشنه شده و درگیر روزمرگی است، میرسد به فضایی برای نوشیدن آب. در این فضا، تمثال، خوشنویسی یا نقشی دیده میشود. خواهناخواه ذهنش از دنیای بیرون بریده میشود و روزمرگی برای یک لحظه متوقف و معطوف میشود به قیام امامحسین(ع) یا صحرای کربلا. حالا ممکن است سقاخانه برای ما قدمگاه باشد، یا چشمه آبی شبیه به داستانی که در کعبه روایت میشود. اینها همگی برای تازهکردن ذهن است. همه اینها باعث شد من به موضوعی مثل«فرشتهها» فکر کنم. ما میبینیم فرشته منحصر به فرهنگ ایران نیست. در تاریخ میانرودان در دوره سومری، موجودات بالداری وجود داشتند. آن دوران برای اینکه بتوانند به چیزی فراتر از انسان فکر کنند، برای موجودات بال میگذاشتند. به آنها یک نوع الوهیت میدادند، به کسانی که فراتر از انسان معمول بودند. با این توصیف، فرشته یا موجود بالدار نه مربوط به آیین خاصی است و نه کشوری خاص؛ بلکه یک مفهوم جهانی است که در آرزوی هر بشری وجود داشته و این در مکاتب مختلف هنری اثر گذاشته و تا به امروز به آن پرداختهاند.
جریان هنر فرآیندی یا پروسسی، واکنشی بود به جریانهای هنر دهه ۷۰. آیا شما خودتان را با هنرمندان آن زمان همسو میدانید؟
سعی میکنم خودم را با خودم همسو کنم. به قول مولانا«میزان خود شو تا شوی موزون خویش» اما چیزی که کار من را از فتو مدیا متمایز میکند، همان فرآیند است. من راحت میتوانستم دو تا بال را بر پیکر آدمها مونتاژ کنم اما در این حالت، اتفاق خاصی نیفتاده. وقتی صحبت از پروسس آرت میکنیم یا بسیاری از هنرهای نو که درواقع به کشور ما وارد شدند، میبینیم اگرچه در ابتدا جوانها بنا به شرایط اقتصادی و سیاسی، جذب آنها شدند ولی اکثر این آثار تقلیدی بودند و با گذشت زمان رنگ باختند ولی بعدتر توانستند رنگوبویی سنتی و ایرانی به آنها بدهند، مثلا همین چیدمان. فرهنگ ما مملو از چیدمان بوده اما نه هنر چیدمان. با بازتولیدشان به بیان نو هنر چیدمان با هویت خودمان خواهد شد.
برگردیم به روند (پروسس آرت)، من هم سعی میکنم به این، ویژگی محلی (بومی) و سنتی خودمان را بدهم. در صحبتهایتان بوی«دلبستگی»به گذشته میآید. این بازگشت به گذشته، در دهه دوم قرن بیستویکم، چه لزومی دارد؟
من معتقدم هنرمند بر اساس پیشینه هنری خود، رشد میکند و ارتباطش با گذشته هیچوقت قطع نمیشود. هر هنرمند شاخصی برای کار خود ریشه و تاریخچهای دارد. من با شعر مثال میزنم. حافظ گفته: «کجا دانند حال ما سبکبالان ساحلها» سهراب میگوید: «کفشهایم کو». بهنظرم هر دو اینها یک معنی و یک حکایت دارند. یکی در زمان معاصر معنی میدهد و دیگری در زمان حافظ. واقعیت و حقیقت، از نظر نقاش یکی است. این نگاه نقاش و هنرمند است که به واقعیت معاصر خود، شکل میدهد. باز بر سهراب تکیه میکنم. میگوید: «رهگذر شاخه نوری که به لب داشت، به تاریکی شنها بخشید». این یک عمل ساده است که ما هم با آن اغلب روبهرو میشویم. شخصی تهسیگارش را بر زمین انداخته. این یک واقعیت است اما سهراب از آن یک Concept (مفهوم) میسازد. فرشته درفرهنگ ما یک باور کهن است و من با نگاه نو و معاصر به آن نگاه کردم.
اگر منظور شما از فرهنگ ما فرهنگ ایران است که در این فرهنگ فرشته به شکلی که در غرب مرسوم است، مابهازای عینی نداشته… .
کار هنر تجسمبخشیدن به کلمات و تخیلات است. پل کله جمله معروفی دارد: کار نقاش دیدنیکردن نادیدنیهاست. شعر ما پر از تخیل است. کتب دینی ما پر از داستان و تمثیل است. مثالی میزنم. در دوره تیموری اگر میخواستند چهره پیامبران را ترسیم کنند، این تصاویر دارای نقاب بودند. اما در دوره قاجار چهره آنها بیشتر مشخص است انگار ایشان به ما نزدیکتر شدهاند. فرشته هم همینطور است. شما لوگوی صوراسرافیل را ببینید، تصویر یک فرشته مرد است. به عبارتی، فرشته مفهوم انسانیتری پیدا کرده. باز در همان دوره تیموری همه فرشتهها دارای پوشش هستند اما در دوره صفوی فاقدپوششاند. فرشتهها در دوره آشوری سر انسانی ندارند اما هیبتشان انسانی است. زیباییشناسی در هر دوره متفاوت بوده. در دوره معاصر هم زیباییشناسی تغییر کرده. تا به حال انسان امروزی تبدیل به فرشته نشده. تکیه بر موضوع انسان چه در دوره پیشامدرن و چه در دوره مدرن محور اصلی آثار نقاشان بوده. در دورهای دغدغه ایشان بازنمایی شکل بوده و در دورهای بازنمایی منویات درونی نقاش. در دوره معاصر تعاریف جدیدی مطرح شد که یکی از آنها بهعنوان مثال مساله مفهوم و ایده است. مسالهای مثل ماده، فضا و مفاهیم دیگری از این دست که در آثار نقاشان و هنرمندان دیده میشود. چه چیزی آثار شما را در تعریف معاصر قرار میدهد، صرفا استفاده از تکنولوژی جدید یا ایده نهفته در آن؟ چون وقتی به بعضی از آثار شما نگاه میکنیم، بیشتر با یک اثر مدرنیستی روبهرو میشویم تا معاصر… . خود نگاه، معاصر است. من بهدنبال این هستم که فرشته معاصر خلق کنم که تکیه بر فرهنگ گذشته داشته باشد. کانسپت درواقع کانسپت معاصر است چون ما در دوره معاصر زندگی میکنیم و مسلما ابزارها و مدیاهایمان معاصر خواهند بود. دوربین دیجیتالی که از آن استفاده میکنیم و حتی پردهای که آن را پرینت میگیریم و در نتیجه محصولی که از آن خلق میشود معاصر است. هرچند جدیدبودن فقط به معنی نگاه جدیدی به اشیا نیست بلکه شکل تازهای است که اشیا میتوانند در آن ظاهر شوند.
میخواهم به سوال اول برگردم، آیا شما خود را پروسسآرتیست به حساب میآورید؟
من دنبال عنوان نیستم.
در هر حال بخش عمده کار شما در این حال و هواست؛ هرچند به کارهای شما عنوان «پُست نیوپاپ» هم میدهند… .
نقاش در ابتدا روی کار خود اسم نمیگذارد. نامگذاری کار منتقد است و نقاش میتواند بگوید مسیر من از این نقطه به نقطه دیگر بوده و حالا من به این نتیجه رسیدهام. در یکی از نمایشگاههایم در تورنتو، به کارهای من لقب پست نیو پاپ دادند. در حالی که در ایران حتی تعریف پاپ خیلی متفاوت است. پاپی که در ایران صورت گرفته، تقلید ظاهری از جریان پاپ است. برای من، بازخورد انسان معاصر مهم بوده. وقتی شما دو بال برای یکنفر میگذارید، شخص دیگری آن را به تمسخر میگیرد و همین مسخرهکردن مهم است؛ چرا که درواقع تقدس آن را از بین میبرد. برخلاف فرشتههای غربی که هاله دور سر دارند که حاکی از تقدس و بار معنوی است اینها هاله ندارند و یک انسان معاصر امروزی جامعه خودمان است. یکی از ریشههای آثار من به همین عکسهای زیارتی برمیگردد. مردم وقتی به مشهد میروند، در مقابل پردههای نقاشیای که در پشتسرشان قرار دارد، عکس میگیرند و با این فضا همذاتپنداری میکنند. نگاهشان در این عکسها معصومانهتر است. خب، همان پردهها، معاصر شدهاند. من همان پردهها را مانند دراویش پردهخوان باز میکنم و مقابل آن از مدلها عکس میگیرم.
مثل زندهیاد صادق تیرافکن، که در برخی آثارش از پرسوناژهای انسانی استفاده میکند و در یک فرآیند، نهایتا نتیجه کار فتو آرت میشود. حالا شما گویا دغدغههای دیگری دارید. مشابه کارهای شما زیاد انجام شده؛ کارهایی که نه میتوان گفت عکس است نه کلاژ، نه نقاشی. شما میگویید کارتان «پروسس آرت» است… .
من نمیخواهم بجنگم برای اینکه آثارم را تحت نام خاصی به کار ببرم. مثلا در مورد خط- نقاشی یکنفر معتقد است که خط است و یک نفر نقاشی و یکنفر عقیده دارد اصلا هنر نیست. در هر صورت ما با یک اثر مواجهیم. یا معیارهای زیباییشناسانهای برای نقد دارد یا ندارد. درواقع دستهبندی در هنر برای مطالعه بهتر آن صورت میگیرد. در گرایشهای نو این کار بهمراتب سختتر است.
اجازه دهید از این فضا خارج شده و کمی مسیرمان را تغییر دهیم. در ایران کارهای شما کمتر دیده شده و فعالیت عمدهتان بیشتر در حوزه بینالمللی بوده. وقتی به کارنامه شما نگاه میکنیم، چندین نمایشگاه در جاهای مختلف میبینیم، دلیل تاکیدتان بر این کار در بعد بینالمللی چیست؟ شما جزو هنرمندانی هستید که تمایل دارید بیشتر در حوزه بینالمللی دیده شوید تا در داخل؟
درواقع برای من فرصتی پیش آمد که از ایران رفتم و توانستم در لندن نمایشگاهی برپا کنم. منتقدان زیادی از جمله لوسی اسمیت برای بازدید از آثارم به نمایشگاه آمدند و حتی ایشان برای نمایشگاهی که اخیرا در ایران داشتم، مقدمهای نوشت. در ایران اگر وابسته نباشی روند برگزاری نمایشگاه دشوار است حتی حاضر نیستند «سیدی» کارهای شما را ببینند و میگویند ما هنرمندانی داریم که فقط با آنها کار میکنیم. البته خوشبختانه در این سالهای اخیر شاهد رشد گالریها هستیم. در تهران بههرحال شانس نمایشگاه برای دانشجویان بیشتر از دوران ماست.
در خارج از ایران هم گالریهایی هستند که هنرمندان خاص خود را دارند و اولویت را برای آنها قایلند. اما در ایران این پاسخ گزنده منفی، بیشتر به جوانها داده میشود… .
خب من هم در آن دوره، جوان بودم! این در پاسخ شما بود که سوال کردید چرا در خارج از ایران شروع به فعالیت کردم. من در آن دوره یک جوان شهرستانی بودم. همین الان هم بعضی خبرنگارها میگویند چرا شماره تلفن شما مال شهرستان است و آن را عوض نمیکنید؟
شما چه جوابی به ایشان میدهید؟
درواقع متاسفانه این نگاه «اهلکجابودن» فکر کنم در همه جای دنیا هست اما جای فخرفروختن نیست چرا که خودمان در این قضیه دخیل نبودهایم مهم این نیست که کجایی هستیم مهمتر از آن این است که چگونه هستیم. منتظر این نیستم که بهخاطر نوع شمارهتلفنم، با من تماس بگیرند یا نگیرند.
پس به نوعی با این فضا در حال مبارزه هستید؟
نه، اگر بخواهم بجنگم که تمام انرژی خود را از دست میدهم. باید با آن کنار بیایم. اینها مسایل بسیار جزییای هستند. تمام دغدغهام این است که چگونه «کانسپت» اثرم را خلق کنم. من درباره کارم مطالعه میکنم اما قبل از آن در یک فرصت مناسب بسیار استراحت میکنم. آتلیه من در لرستان در فضای مناسبی قرار دارد. مدتها ممکن است طول بکشد و من به چیزی فکر نکنم. بعد وقتی ایده به ذهنم خطور کرد مطالعه درباره آن را شروع میکنم. فرشتهها بخشی از کارهای من هستند. صورتکهای خندان هم مجموعهای دیگر که در کانادا و آلمان و نپال و سریلانکا به نمایش درآمده و با استقبال خوبی هم روبهرو شدهاند.
ایده فرشته اصلا از کجا آمد، شما دغدغه خاصی به آن داشتید؟
در دوره دانشجویی یکبار مرکب روی کاغذ ریخت و با بازیکردن یک طرحی شبیه فرشته پدید آمد. این بازی را بین مردم اما با نگاه و بیانی تازه بردم. فرشته در تاریخ ما وجود داشته اما کسی به آن نگاه متفاوتی نداشته. کار من در هر کجا به نمایش درآمده همه متوجه ایرانیبودن آن شدهاند.
استفاده از نقشمایهها و عناصر ایرانی باعث این شناخت است؟
نه الزاما، حتی اگر از این عناصر هم استفاده نکنم متوجه ایرانیبودن آن میشوند. مدلهایی که انتخاب میکنم سعی میکنم حالت و چهرهشان مشخص باشد که ایرانی هستند.
آیا آثارتان را در گالری به نمایش میگذارید؟
همیشه نه، مثلا من در نپال آثارم را در باغوحش به نمایش گذاشتم!
محیطی که برای خلق اثرتان انتخاب کردید- یعنی همان لرستان – و شرایط خلق اثر گویا برایتان بسیار مهم است. این مراقبهای که به آن اشاره کردید، مراقبه پساقرونوسطی و بههرحال یک روش کلاسیک است. از طرفی برپایی نمایشگاه یک کنش مدرن است. اینها تناقضهای زندگی امروزی است. چگونه به این تناقض رسیدید؟
اگر من چنین مکانی را در هر جا داشتم آن محل را انتخاب میکردم. من یک عشایری مدرن هستم. کولهپشتی من همیشه همراهم است و دایم در سفرم. مساله دوم اینکه مراقبه برای من از نوع دیگری است؛ شستن قلمموهایم است، مرتبکردن کارگاهم و بهخصوص حلکردن جدول. مراقبه برای من به این معناست نه چلهنشینی.
بر آثار شما یک فضای ریاضی و مهندسی حاکم است. همهچیز مرتب و برنامهریزی شده است. کنش نقاشانه در آثار شما چگونه است؟
نه، اینگونه نیست، هر کسی در کار هنریاش دارای هندسه و نظم خاصی است حتی در بینظمی هم منطقی نهفته است ولی کنش نقاشانه در کارهای من تعریف خاصی برای خودش دارد که واسطه آن گاها نرمافزاری است. . من طراحیهایی دارم که اسمشان را گذاشتم «بهرههای غفلت». مثل خطخطیهایی که موقع مکالمه با تلفن انجام میدهیم. من قبل از کار به آن فکر نمیکنم.
شما از ابتدا به همین شکل کار میکردید یا آثارتان شکل دیگری داشت؟
البته هر کسی کار هنری میکند دورههای مختلفی را تجربه میکند ولی در حال حاضر برای من پروسه و فرآیند خلق اثر مهم است. معتقدم نمازخواندن زیباتر از خواندن نماز است. اثر هنری هم به نوعی سفر میکند تا خلق شود. . بهطور مثال «راهبان بودایی» ابتدا نقاشی «ماندالا» را با شنهای رنگی میکشند سپس آن را محو میکنند. لحظاتی بعد شنها را به جریان آب سپرده تا عمل «تطهیر» صورت گیرد. قطعا دیگر نشانی از نقاشی ماندلا نخواهد بود ولی این فرآیند اجراست که مهم است.
اما ما هنوز درمورد اینکه آیا آثار شما در حوزه پروسس آرت است، قانع نشدیم و به نظر، آثار شما پروسسی نیستند. اصلا تعریف شما از پروسس آرت چیست؟ آیا یک تعریف جهانی است؟
اصراری ندارم که باشند یا نباشند. نه، تعریف همیشه جامع و کامل نخواهد بود هنر تعریفپذیر نیست برای تبادر معنی به ذهن، اسم و تعریفی را مشخص میکنند با این وجود من تعریف مشخص خودم را دارم. هنر، فرآیندی تاکیدی بر اهمیت روند کار هنر و هنرمند است. هنرمند در حین کار و نتیجه فکر و عمل به درک معینی از جهان هستی میرسد که این برای من مهمتر از هر تعریفی است.
پرسوناژها را از قبل تعیین میکنید؟ عکاسی از آنها را هم به صورت حرفهای انجام میدهید؟
مدلها بعضا از قبل تعیینشده هستند یعنی گاهی برای پیدا کردن ویژگیهایی که در ذهنم هست مدتها باید بگردم و از افراد کمک بگیرم درست مثل یک کارگردان که دنبال چهره خاصی برای فیلمنامه میگردد و بعضی وقتها نه. اما حالت خاصی به ایشان نمیدهم و از خود مدل کمک میگیرم در این قسمت سعی میکنم از هرگونه تصنع بهدور باشم. در مورد عکاسی هم، برای کارم فقط عکاسی میکنم.
شما در این سالها در دوسالانههای مختلف شرکت داشتید اما کمتر در حراجها دیده شدید. یکبار یکی از آثار شما را در حراج بونامز دیدم. آیا عدمتمایل به شرکت در حراجها، از سوی شما بوده یا متصدیان موسسات حراج به شما پیشنهادی ندادهاند؟
در سالهای قبل، برای شرکت در دو حراج از من دعوت شد اما هر دو را رد کردم. کلا ارتباطی بین کار هنری و حراجها نمیبینم کار هنری از جان نقاش ناشی میشود و حراج و این داستانها بیشتر از فکر اقتصادی! علاوه بر بونامز در حراجهای موناکو، آرت نت و پاپلی شرکت کردم ولی در ایران پیشنهادی نشد.
دو، سه سالی است که هنرمندان ایرانی با گالریهای خارج از ایران قرارداد میبندند. شما نقدی به گالریهای داخل داشتید مبنی بر اینکه گالریها میگویند ما هنرمندان خودمان را داریم…
هر گالری، سیاست خودش را دارد. من مخالف این موضوع نیستم اما میگویم گالری باید برای هنرمند جریانسازی کند. گالری طرف قرارداد من در اروپا، مرا در جریان رویدادهای هنری قرار میدهد و آثارم را تحلیل و نقد میکند. به من مشاوره میدهد مثلا در حراج بونامز به من پیشنهاد شد که یکی از آثارم را ۲۰هزاردلار بخرند اما ۱۰ تا اثر دیگر را با قیمت بسیار پایین به آنها بدهم. گالریام من را قانع کرد که این قیمت کاذب است و این حرکت درست نیست با اینکه من آنموقع جوانتر بودم و خودم تمایل به انجام این کار داشتم.
نام گالریای را که با آن قرارداد دارید میتوانم از شما سوال کنم؟
(در اینجا امانی میخندد) نگوییم، بهتر است، چون برای او تبلیغ میشود! «ژانت». این گالری شاید کمتجربه باشد اما بسیار فعال و حرفهای عمل میکند و صاحبش به آثار منطقه خاورمیانه علاقه دارد. یکی از دلایلی هم که در حراج «لندن روم» شرکت نکردم این بوده که خود همین گالری برگزارکننده یکی از حراجها بود و قانونا نمیتواند آثار هنرمند خودش را در حراج شرکت دهد… البته در کانادا هم با آرت کلاب کار میکنم و در سایر کشورها درحال بستن قرارداد هستم.
برنامه آینده شما چیست؟ اقدامات شما در جنوبشرقی آسیا تداخلی با برنامههای لندن ندارد؟ آیا میتوانید همزمان چندین نمایشگاه برگزار کنید؟
نمایشگاه سریلانکا و کراچی و فرانکفورت، تداخلی با لندن ندارد. البته من با گالریام در ابتدا مشورت میکنم. برخی از کیوریتورها را خود گالریدارها تامین میکنند و برخی هم به صورت آزاد که من با هر دو گروه کار میکنم در ایران هم فعالیتهایی از کیوریتورهای ایرانی میبینم که خوب است اما برخی کیفیتشان پایین است. بعضیها تم مشخص و معینی ندارند بیانیه روشنی ندارند و تنها از یکسری دوستانشان کار میگیرند و نمایش میگذارند. کیوریتوری (نمایشگاهگردانی) کار بسیار پیچیدهای است. بهطور مثال لوسی اسمیت برای کیوریتکردن یک نمایشگاه یکسال وقت میگذارد با همراهی دو کیوریتور جوان.
خب شاید ایشان دغدغه مالی ندارد… .
مسایل مالی هم البته مهم است اما کیفیت کار مهمتر است. یک نویسنده در سال دو رمان مینویسد یکی هم هر ۱۰سال یک شاهکار بیرون میدهد…
ممنون از این گفتوگو اگر مطلب خاصی هست بفرمایید… .
اگر من پنجسال پیش کارم را در ایران نمایش میدادم، دیده نمیشد. هنرمند دنبال راه ایدهآل است؛ راهی که منطبق با ذهنیت خود اوست و در هر شرایط تعریفی متفاوت دارد.
حجت امانی در گفتوگو با «شرق»
* حجت امانی در گفتوگو با «شرق»: مرز میان هنرها برچیده میشود پرویز براتی – مریم امیرفرشی . عکس: امیر جدیدی، شرق * حجت امانی شهروند مسافر کره خاکی است. بخشی از زندگی این هنرمند، در طی سفر به بیش از ۲۰ نقطه جهان شکل گرفته. شاید هماکنون که این گفتوگو را […]
*
حجت امانی در گفتوگو با «شرق»:
مرز میان هنرها برچیده میشود
پرویز براتی – مریم امیرفرشی . عکس: امیر جدیدی، شرق
*
حجت امانی شهروند مسافر کره خاکی است. بخشی از زندگی این هنرمند، در طی سفر به بیش از ۲۰ نقطه جهان شکل گرفته. شاید هماکنون که این گفتوگو را میخوانید، او در گوشهای از این «ارض»، مشغول «مراقبه» است؛ مراقبهای نه از نوع «چلهنشینی». میگوید: «مراقبه برایم شستن قلمموهایم، مرتبکردن کارگاه و شعرخواندن و بهخصوص حلکردن جدول است.» مکان سفرهایش متفاوت است؛ از کاتماندو در نپال گرفته تا شهری در حاشیه سیبری. مواقع حضور در ایران یا در تهران اقامت دارد یا در لرستان و در دامنه «اشترانکوه». عادتهای خاص خود را دارد. در ایران گوشی تلفن همراهی با پیش شماره ۰۹۱۶ حمل میکند؛ طوری که شاید در نگاه اول او را «هنرمندی شهرستانی» قلمداد کنند؛ هنرمندی که به تهران آمده تا دل هنرپروران پایتخت را به دست بیاورد. او البته شهروند کشور جهان است و احتمالا بیاعتنا به کرشمههای عالم هنر. سفرها تاثیری روی خلقوخو و میزان علاقهاش به ایران و ریشههای هنری و تاریخی آن نگذاشته. در گفتوگوهای زیادی با نشریات و رسانههای جهان خود را «هنرمندی از لرستان» معرفی کرده. دشواریها در مورد فهم کیستی و کاروبار حجت امانی به اینها ختم نمیشود. اصولا کار امانی را در دستهبندی مشخصی نمیتوان جای داد. آثار او در مرز نقاشی، عکاسی، تصویرسازی و چیدمان ایستادهاند؟ گاه با هنر محیطی همپوشانی دارند، گاه با پرفورمنس؟ احتمالا. او کیست؟ پاسخ به این سوال را شاید خودش هم نداند.
لینک کوتاه : https://www.mirmalas.com/?p=46054
- ارسال توسط : سجاد همتی / دبیر پاتوق هنری " میرملاس "
- 653 بازدید
- ۵ دیدگاه
زنده باد لرستان- درود بر روزنامه شرق- افرین میر ملاس
عجیبه که این هنرمند تو لرستانه ولی هیچ خبری ازش نیست!!!!!!!!!!!!!!
هنرمند زیباآفرین سلام ،بهت افتخار میکنیم یه نمایشگاه توی لرسون دایر کن لطفا ،مردم بیشتر بشناسنت
اره راست میگن لطفا یه نمایشگاهی در لرستان که اینقدر بهش افتخار می کنید بزارید
لطفا میرملاس هم یک مصاحبه کنه ازین هنرمند و مسایبل شخصی تر را بگه بیشتر بشناسیم