- پایگاه خبری، تحلیلی میرملاس - https://www.mirmalas.com -

خاطره فرمانده دلاور موسی قاسمی :عملیات فتح المبین

از راست به چپ حمزه علی یوسفوند موسی قاسمی میرزا علی قاسمی علی داد    صاد [1]

موسی قاسمی/میرملاس نیوز:

 

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم

 

مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا

احزاب/ ۲۳

 

از میان مؤمنان مردانى‏اند که به آنچه با خدا عهد بستند صادقانه وفا کردند برخى از آنان به شهادت رسیدند و برخى از آنها در [همین] انتظارند و [هرگز عقیده خود را] تبدیل نکردند

 

 

عملیات فتح المبین :

 

عملیات فتح المبین با رمز )یا زهرا (شروع شد. مارا با هلیکوپتر به منطقه عملیاتی رساندند .وقتی وارد منطقه شدیم همه جا دود بود وگرد وخاک دسته دسته عراقی تسلیم می شدند .تعداد زیادی تانک و نفر برعراقی منهدم شده بود.بعضی از جنازه ها در داخل نفربر درحال سوختن بودند. درگیری ادامه داشت .آتش از دو طرف ، زمین و هوا شدت گرفته بود . تسلیم شدن عراقی ها ادامه داشت .هر لحظه از نیروهای خودی شهید یا زخمی می شدند.اما نیروهای عراقی علاوه بر کشته شدند بیشتر آنها تسلیم می شدند. هوا به تاریکی کشید.ما شب در سنگر ها ماندیم .و ساعت سه شب سازماندهی شدیم جهت ادامه عملیات به طرف عراقی ها حمله ور شدیم . پیشروی نیروی خودی جاده آسفالت رقابیه ادامه داشت . ارتش هم در این عملیات شرکت داشت. در حین پیشُروی برادر پاسداری بود با لباس فرم سپاه که دست چپ آن تیر خورده بود .کلاش را دست راست داشت که با دست آن تیر اندازی می کرد من به او گفتم. شما برگردید.به من گفت برادر شما بجنگید من هم تا توان دارم می جنگم . از برادرانی که با هم در عملیات بودیم . فقط برادر شهیدمصطفی قاسم پور را دیدم وبرادر خیرالله عالی نژاد .تعدادکشته های عراقی زیاد بود نیروهای خودی درحال پیش روی بودند.سه نفر عراقی در داخل جیپ فرماندهی در حال فرار بودند به شدت مجروح شدند . من یک رگبار به طرف جیپ خالی کردم و پیشروی همچنان ادامه داشت در حین جنگیدن یکی از عراقی ها تسلیم شد به طرف من آمد دخیل خمینی گفت مصطفی قاسم پور که چند متر از من فاصله داشت مرا صدا زد فراموش نمی کنم به من گفت موسی( جان امام) اورا نزن  ومن او را نزدم  اسیرش کردم . خدا رحمت کند مصطفی قاسم پور عجب جوانی بود .تانکر عراقی می آمد که پر از گازوِِِئیل بود یک راننده ی پنجاه ساله داشت و بغل دستی او نیز یک تکاور عراقی بود به طرف ما آمدند و تعجب کرده بودند زیرا فکر می کردند که سربازان عراقی هنوز در آنجا مستقر هستند. از آنها پرسیده شد که چطور به اسارت درآمده ایدآنها گفتند  که ما فکر نمی کردیم این منطقه بدست نیرو های ایرانی افتاده است

 

از راست؛ شهید محمدمیرزا قاسمی - شهید داوود علی پناهی - موسی قاسمی----------- [2]

 

از راست :شهید محمد میرزا قاسمی،شهید داوود علی پناهی،موسی قاسمی

فرد دیگر که تکاور بود از مرخصی برگشته بود اما ادامه عملیات به علت شدت درگیری مسیر نبود ودشمن خیلی به عقب رفته بود .روی جاده ی آسفالت رقابیه شروع به پاتک پی در پی کرد بعد ازظهر بود پیشروی از صبح شروع شده بود وتا ساعت دو بعد ازظهر ادامه داشت اما دیگر از دو بعد پیشروی امکان نداشت روی جاده ی آسفالت درگیری لحظه به لحظه شدت می گرفت تانک لحظه لحظه جلو می آمدند از هوا هم بمباران می شدیم به زبان آوردن این مطالب دشوار است چون آتش عراق برتری پیدا کرده بود و درگیری شدید بود . نیروهای خودی پانصد متر پشت سرما  ما که می جنگیدیم خاکریزهایی احداث کرده بودند تانکهای خودی پشت  خاکریز شلیک می کردند خمپاره ها فرو می ریخت . نیروهای عراقی به جلومی آمدند ماهم پانصد متر به عقب آمدیم ودر پشت خاکریز ها سنگر گرفتیم . عراقی ها باز هم پیشروی می کردند .خیلی از آنها هلاک شد. باز به طرف آنها تیر اندازی می کردیم سرهنگی را پشت خاکریز دیدم داشت به بچه ها می گفت مقاومت کنید در همان جا سرهنگی دیگر را دیدم که او هم به بچه ها روحیه می داد سرهنگی که با من بود گفت پسرم اهل کجایی من گفتم “اهل لرستانم” به من  آفرین گفت در همین حین خمپاره ای به کنارمان زد و او زخمی شد سرهنگ روی من افتاد در حینی که خون روی من جاری شد سرهنگ دیگر را صدا زد و گفت جناب سرهنگ خون زیا دی از دست دادم چند نفر رسیدند سرهنگ را داخل آمبولا نس گذاشتند من هم که لباس هایم خونی بود فکر می کردند که من هم زخمی هستم ومن به آنها گفتم که سالمم و پیشروی عراقی ها ادامه داشت عقب نشینی ما برای بار دوم ادامه داشت بچه ها در حال عقب نشینی بودند و بیشتر با نفر بر و جیب های فرماندهی عقب نشینی می کردند من وبرا در خیر الله عالی نژاد که همشهری خودم هست و پاسدار نیز می باشد . در معرض گلوله و تیر عراقی ها قرار گرفته بودیم و هر لحظه امکان داشت به اسارت در آییم نفر بری که حامل نیرو های خودی بود در حال عقب نشینی بود ما در خواست کردیم که ما را هم سوار کنند تا اسیر نشویم اما موفق نشدیم نفر بر  پنجاه متر ازما فاصله گرفت که گلوله عراقی ها مستقیمآبه آنها اصا بت کرد نفر بر منهدم شد وتمام نیروها که بیش ازبسیت وپنج نفر بود به شهادت رسیدند من و برادرعالی نژاد در حال عقب نشینی بودیم صحت و سقم این ما جرا را می توانید از برادران همراهم جویا شوید . وگروه مهندسی شروع به احداث خاک ریز کرد ونیروی کمکی رسید جلوی پیشروی عراقی ها گرفته شد وآنها مقداری عقب نشینی کردن آتش توپخانه بمباران هوایی خیلی شدید بود. عراقی ها به نزدیک جاده آسفالت برگشتن تعدادی تانک و نفر برمنهدم شدن زمین وهوا آتش بود. نیروهای رزمنده مقاومت می کردن وتعداد تانک و نفر بر بلدوزر از عراقی ها  بین ما ونیروهای خودی جا مانده بودن من به بچه ها گفتم می خواهم داخل تانک های عراقی بروم و از آنجا وسایل جنگی بیاورم ساعت چهار صبح بود به طرف تانک و نفر بر ها رفتم کاملا زیر دید نیروهای عراقی بودن ولی من بدون هیچ واهمه ی به طرف آنها رفتم از داخل شیاری خود را به حالت سینه خیز خود را به داخل آنها رساندم و داخل تانکی رفتم دیدم سه تا اسلحه کلاش و سه تا کاپشون و مقدار دیگر وسیله در داخل تانک بود به فاصله ۱۰تا ۱۵ متری آن تانک لودری بود کنار آن لودر یک اسلحه قناصه با دوربین بود به طرف آن رفتم و قناصه را آوردم آن را یک مقدار به جلو بردم و برگشتم به طرف تانک سه تا اسلحه وکاپشون ها را درآوردم وپهلو قناصه گذاشتم و برگشتم مقداری دیگر از وسایل که در داخل تانک بود از جمله تعدادی سیگار در این حین عراقی ها متوجه حضور من شدن ومن را به رگبار بستن و من زیر تانک قایم شده بودم  وبه طرف آنها نگاه می کردم هیچ عراقی ها به طرف من نمی آمد و فقط به طرف من شلیک می کردن و بیشتر تیرها به تانک بر می خورد می کردن شاید این فکر رو می کردن که من کشته شده ام چون بعد از مدتی تیر اندازی قطع شد ومن وسایل را به طرف اسلحه ها وکاپشن ها بردم  و مدت ۱۰دقیقه ای استراحت کردم نفسم بند آمده بود خیلی احساس ترس می کردم فکرمی کردم الان عراقی ها می آیند ومن را به اسارت می گیرند. به هر شکلی شد وسایل را به یاری خداوند به موقعیت خود رساندم یکی از کاپشن ها را به مرحوم مروت داوری دادم و یکی دیگر را به یکی از برادران بسیجی دادم ویکی دیگر را برای خودم نگه داشتم و سیگارها را به برادرانی دادم که سیگار می کشیدن اسلحه های کلاش را به برادران بسیجی دادم هر سه اسلحه کلاشینکف تاشو بودن . وتفنگ قناصه را برای خودم نگه داشتم برادران شاهد این قضیه خیر الله  عالی نژاد و شهید مصطفی قاسم پور و شهید علی نصرت موتوفی برادر ایمان یوسفوند برادر مراد مهدوی ومرحوم مروت داوری بودن بعد از چندین روز در آنجا به ما تسویه حساب کردن وما به پشت جبهه بر گشتیم و بعداز آن به لرستان آمدم من علاقه ی زیادی به تفنگ قناصه داشتم قصد تحویل آن را نداشتم اما گفتن حتما”باید تحویل دهم ومن سلاح را تحویل دادم خاطرات عملیات فتح المبین را خلاصه بیان کردم و کلیات را گفتم جزییات  این خاطره را نگفتم چون یکماه در این ماموریت بودیم.

 

 ادامه دارد……………………………….

 

از چپ به راست؛ محمدحسین قاسمی - بی سیم چی رستمی - موسی قاسمی   گردان امام [3]

ازچپ:محمد حسین قاسمی،بی سیم چی رستمی موسی قاسمی

 

 

 

از چپ به راست؛ موسی قاسمی - عزت رشیدی - محمعلی قاسمی - صیدوالی ذهابی - اح� [4]

ازچپ:موسی قاسمی ، عزت رشیدی،محمد علی قاسمی ،صید والی ذهابی

 

 

 

موسی قاسمی به همراه محمدحسین قاسمی              گردان شهید دستغیب [5]

 موسی قاسمی، محمد حسین قاسمی