- پایگاه خبری، تحلیلی میرملاس - https://www.mirmalas.com -

دمی لبریز از نقاشی !

فاطمه نیازی :

ایستگاه نقاشی برگزار شد.
«توی دهِ شلم رود/ حسنی تک و تنها بود/ حسنی نگو، بلا بگو/ تنبل تنبلا بگو …»
و رسم های های نقاشی ها، همراه با این آواز، روی زمین پهن می شود و کودکان دور تا دور این رسم ها را می گیرند، کودکانی که به پارک شهر(پارک دلیجانی) آمده بودند، تا تجربه های کودکانه ی خود را در نقاشی و بازی با گِل به تصویر بکشند.
و کمی بعد، نقاشی ها و شکل ها جان می گیرند.
حالا من و نقاشی ها و شکل ها، مثل یک گلوله برف شده ایم، هر چه می خواهم جلوتر بروم و در فضای کودکانه شان قدم بزنم، گلوله تندتر و تندتر، سرازیر می شود. قدمی جلوتر و گلوله ای سنگین و بعد انبوهی از هیاهو و خنده و حس های کودکانه.
نقاشی ها که کشیده می شوند، مِهر و تازگی وصمیمیت تورا پرواز می دهد و تو از دریچه هایی برای تنفس، لبریز می شوی.
میان نقاشی ها و کودکان می نشینم و با آن ها از نقاشی ها وحس های شان حرف می زنم.
محمد امین می گوید:«دوست دارم همیشه بچه ها دور هم جمع بشوند و نقاشی بکشند.» و دیگر سکوت می کند و حرفی می زند. مبینای ۱۱ ساله هم می گوید:«احساس خوبی دارم، چون همه ی بچه های شهرستان کوهدشت این جا جمع شده اند و خلاقیت خودشان را به کار می برند.» و خلاقیت، از نگاهِ او و مقنعه ی سفیدش و دست های رنگ شده اش می بارید. می خواهم دوباره با بچه ها حرف بزنم، صدای جیغ ها بلند می شود و بچه ها با تمام وجودشان فریاد می زنند، فریادی به رنگ کودکی و خورشید. دوست دارم دوباره سفر کنم توی نقاشی ها،
توی سینه ی تو، آن جا چه خبر است؟ دوست دارم به تپیدن قلب بچه ها؛ وقتی قلم مو و آب رنگ را در دست می گیرند، گوش بدهم، گوش بدهم به تپیدن دل ها، به تند زدن شان، وقتی حواس ها پرت می شد و رنگ ها روی نقاشی می پاشید.
راستی دل تو خندید؟ دل تو لررید؟ ودل فاطمه ی ۷ ساله یک ذره شد تا مرا پیدا کند و با من حرف بزند.
فاطمه، دل دل می زد و با اشتیاقی شدید گفت:«ایستگاه نقاشی را دوست دارم، امروز توی نقاشی ام، گُل و سبزه کشیدم.» و رنگ های نقاشی اش قشنگ بودند و نمی شد بی تفاوت ار کنار سادگی اش گذشت. ما حتا اگر در قرائت زبان نقاشی ها توانمند نباشیم، نباید آن ها را دست کم بگیریم،نقاشی هایی که بدون واسطه، صریح و در نهایت پاکی با توحرف می زنند. نقاشی های پارک شهر، جهانی را به شوق نگریسته بود، ساده وکودکانه.
از جهان معصوم نقاشی ها، فاصله می گیرم تا گفت وگویی را با بزرگ ترها داشته باشم.
شاهین رضایی رییس اداره ی فرهنگ و ارشاد اسلامی کوهدشت، ایام ولادت با سعادت حضرت فاطمه زهرا(س) و روز زن و روز مادر راعلت برگزاری ایستگاه نقاشی و ایستگاه مادرانه عنوان کرد و گفت:«فضای بهاری شهرستان، اقتضا می کرد که برنامه ای شاد و مفرح برای کودکان انجام بشود.» وی در ادامه افزود:«وقتی استقبال مردم را در این برنامه دیدم؛ با خود گفتم چه خوب است این برنامه، جز برنامه های ثابت اداره ی فرهنگ و ارشاد اسلامی قرار بگیرد.»
کمی آن طرف تر غرفه ی ماه نامه ی «پیشوک»، اولین ماه نامه ی کودکان استان لرستان خود نمایی می کند.
داریوش جعفری مدیر مسؤول ماه نامه ی پیشوک گفت:«پیشوک سعی می کند همیشه برای بچه ها برنامه های جانبی داشته باشد.» وی استعداد و توان بچه های کوهدشت، چه از جهت گرافیکی و چه از جهت محتوا و ادبیات را بسیار زیاد دانست و افزود:«ما جهانی فکر می کنیم.»
حرف های بزرگ ترها که تمام می شود، می روم سروقت مادرهایی که در پارک شهر، همراه با بچه هایشان آمده بودند. هیچ کدام شان راضی به گفت وگو نمی شود، جز فرشته خانم، مادر فاطیما وعلی رضا.
فرشته خانم، از برگزاری ایستگاه نقاشی ابراز خوشحالی می کند و می گوید:«بچه هایم از من پرسیده بودند این برنامه شبیه همان برنامه هایی است که تلویزیون نشان می دهد؟»و فرشته خانم با مِهر مادری اش، بچه هایش را همراه آورده بود تا بگوید مادرها، فرشته هستند ،
***
حالا قرمزِ آفتاب، کم رنگ شده است و رنگ نقاشی ها، خشک. نقاشی ها روی چمن ها، چشم های تو را پر از رنگ می کند، رنگ هایی که در آن سیاهی نبود.
و کاش وقت پایان برنامه، تمام زحمت و تلاش ایستگاه نقاشی و مادرانه را در تقسیم فضایی شاد و سالمی دیده می شد تا ازدحام های بی مورد، آزاده خانم، مربی مسوول کانون پرورش فکری و هنری کودکان و نوجوانان و غرفه دار ایستگاه مادرانه را آزرده خاطر نمی کرد.
و من تصور می کنم باید صحنه و فضا برای این گونه برنامه ها به وجود بیاید تا کودکان شهر من جسارت پیدا کنند که خود را به نمایش بگذارند و لذت دیده شدن را در کنار زجر دیده نشدن هایشان در یابند.