- پایگاه خبری، تحلیلی میرملاس - https://www.mirmalas.com -

شهداء و رزمندگان هشت سال دفاع مقدس را به نسل امروزه معرفی کنیم / عینعلی رضایی

 Untitled [1]

جانباز عینعلی رضایی  /  میرملاس نیوز :

 

به نام الله پاسدار حرمت خون شهدا و تداوم بخش راه آنان
گم شدیم از همان اولین صبح بعد از جنگ دقیقاً از همان لحظه ای که عقربه های ساعتمان خوابید و فراموشمان شد همه ی آن خاطرات و تصویرهایی که روز به روز از مردمک چشم هایمان بیشتر فاصله می گیرد و پیر چشمی مان را تجدید می کند و تنها حسرتی برایمان مانده از دیروز هرچه بیشتر زندگی می کنیم روزمرگی زندگی مان هم بیشتر می شود گویی که ما فقط آن دوران را زنده بوده ایم راستی رفقا اگر دنیا به عقب بر می گشت احتمالاً کلی اتفاق بود که باید درستشان می کردیم همگی مان در دنیایی از مادیات غرق شده ایم و ماشین و خانه و پول شده تمام وابستگی هایمان . در خاطرات زیبای آن روزها دست و پا می زنیم برای رسیدن به آنچه که روزی بودیم و اکنون…..
اما نمی دانم چرا هرچه بیشتر تقلا می کنیم بیشتر نمی شود شده است بارها جوانان و فرزندانمان از ما بپرسند جنگ مگر چه چیز زیبایی داشت که هر بار با شنیدن و گفتن خاطرات آن روزها اشک در چشمانتان حلقه می زند و این چنین با عشق از آن روزها سخن می گویید.
جنگ آری جنگ اگر چه ظاهراً خشن بود و نا آرام و پر بود از مرگ و خون ریزی اما دنیایش را نمی شود مقایسه کرد با هرگونه لذت و خوشی این روزها
یاران و همسفران دوران جنگ بارها شنیده ام و خوانده ام خاطراتتان را که حکایت از دل تنگتان دارد
بشنو از نی چون حکایت می کند از جدایی ها شکایت می کند
از نیستان تا مرا ببریده اند از نفیرم مرد و زن نالیده اند
دلتنگی هایمان حکایت داغ سنگینی است که از هجران یاران بر دلمان مانده است بارها شما گفتید و شنیده ام این بار زبان گشوده ام به سخن ، می گویم شما بشنوید از آن سربداران جاودانه ای که نامشان بر تارک تاریخ تا ابد خواهد درخشید

محمدحسین حیدری [2]

شهید محمد حسین حیدری
فدای گمنامیت برادر چه بگویم و چگونه بگویم که تا کنون از تو نگفتند آنچنان که باید و شاید و…
همگی ما داستان حسین فهمیده را شنیده ایم و باورمان شد که عشق دوست چه می آورد بر سر دل وقتی خانه کند و گل دهد در این کاشانه … رفقا ما همچون حسین فهمیده زیاد دیده ایم درآن دوران گمنام بودند و گمنام ماندند رزمندگان آن دوران به چشم خود دیدند آن فرمانده ی گروهان را هنگامی که نیروهایش را غرق در خون دید که توسط تیرباچی دشمن آماج گلوله ها قرار گرفته بودند تاب ماندن نیاورد و با بیسیم چی اش قاسم قادری عزیز به طرف دشمن هجوم برد و بعد از چند دقیقه تیربارچی منهدم شد و خودش دیگر برنگشت …
براستی وقتی به ریسمان محکم الهی چنگ بزنیم می شوی عاشق و یار حسین و همانگونه محمد حسین دست رد به رفاه دنیا زد و راهی جبهه ها شد
منش و خوی محمد حسین و امثال وی شرحی شنیدنی دارد که افسوس قلم از نوشتن آن عاجز است
فصل بهار چون کنم چون دل از غم یار خون کنم خون

حجت سرتیب نیا [3]

شهید حجت سرتیب نیا
آن عارف دلسوخته را یادتان هست؟ مگر می شود از یاد برد آن چهره ی معصوم و شجاع را که بی پروا بود و نترس در عملیات حاج عمران پهلویش توسط ترکش ها زخمی شده بود اما تا آخر عملیات با رشادت وصف ناپذیرش بدون کوچک ترین آه وناله ای ادامه داد آری جهاد عبادت بود و در محراب عبادت غیر را راه نبود برادر آخرین عاشورای  ۶۵ از خاطرم نمی رود که چگونه عاشقانه برای مولای غریبم امام حسین ناله و آه سر می دادی اینگونه عرفانت تو را به مقام شهادت رساند

 

Untitled [4]

شهید شهرام عباسی و مجتبی آدینوند و دکتر اسماعیل هادیان
در دوران جنگ کم نبودند رزمندگانی که درس و دانشگاه را رها کرده بودند و به جبهه آمده بودند چرا که جهاد و جنگ در راه خدا را فضیلتی بالا و برتر یافته بودند از جمله شهرام عباسی دانشجوی پزشکی که دل از دنیا برید و لباس ساده و خاکی بسیجی را به تن کرد و سرانجام در کربلای ۵ به شهادت رسید

رشادت های آن شکارچی تانک ها در بستان هرگز از ذهن رزمندگان جنگ پاک نخواهد شد شهرام عباسی دانشجوی رشته پزشکی که دل از دنیا برید و لباس ساده و خاکی بسیجی را به تن کرد و سرانجام در کربلای ۵ به شهادت رسید.
بازماندگان کربلای ۴ هرگز فراموششان نخواهند شد مردی را که شجاعانه جنگید و هرگز در باران ترکش ها و خمپاره ها زمین گیر نشد , مجتبی آدینوند نیز دانشگاه را رها کرده ودل به میدان جنگ بسته بود رزمنده ای که سرشار بود از ایمانی ستودنی و عرفانی خدایی به راستی جز مردان خدا چه کسی را می توان اینگونه یافت.
اسماعیل هادیان که پای لنگش یادگار عملیات های بیت المقدس و … بود او نیز دانشجوی پزشکی بود که به میدان جهاد آمده که بارها گفته ام و اکنون نیز می گویم دنیا را سه طلاقه کرده بود بعد از شهادت مجتبی که سرشار دلتنگی و فراق یاران شده بود می گفت من نیز لنگ لنگان یاران و مجتبی می رسم ای برادر عزیزم براستی که تو عاشقانه پر کشیدی و ما پایمان لنگ بود که هنوز هم زنده ایم و بی شمار نفس می کشیم …

 

اسدمراد بالنگ [5]

شهید اسد مراد بالنگ
آن شب که آخرین دیدار ما با هم بود گفتم مادرت می خواهد تو را در لباس دامادی ببیند. گفتی : ما که متعلق به خودمان نیستیم برای رضایت پدر و مادر عقد کردم و برای رضای خدا نیز به جبهه می روم
معرفت و عرفان یارانی چون تو را ما فراوان دیده ایم اما زبان را یارای گفتن و قلم را یارای نوشتن بیش از این نیست براستی که شهادت حقتان بود
سفر دراز نباشد به پای طالب دوست
که زنده ی ابدیست آدمی که کشته ی اوست

 

پرویزپور [6]

شهید پرویز پرویزپور
آن روزها رزمنده ای با لهجه ی شیرینش و قلبی مالامال از عشق و پاکی در میانمان بود که تازه از خرمشهر آمده بود وقتی دوره ی تخریب در بستان را با گروهی از شیر مردان کوهدشتی جهت دوره ی آموزش به سر بردیم مسولین و مربیان پادگان پی به استعداد و ارزش های والای او برده بودند به همین جهت او را مسول امور فرهنگی پادگان کردند بعد از تقسیم شدن ما در یگان های مختلف دیگر طاقت نیاورد که پشت خط بماند به سرعت خود را به خط مقدم رساند و به ما پیوست و سرانجام در عملیات حاج عمران به مقام رفیع شهادت رسید

 

خیراله توکلی [7]

شهید خیر الله توکلی
هرگز آن شب عملیات چزابه از یادم نخواهد رفت که بچه ها در میدان مین گیر کرده بودند شهید خیرالله توکلی توسط مین والمرا دو پایش قطع شده بود صدایش در میان میدان مین هنوز هم به گوشم می رسد که به تخریب چی ها می گفت بچه ها محور را سریع باز کنید تا نیروها زود تر از میدان مین عبور کنند
اکنون که سال هاست از میدان مین عبور کردیم و با خاطرات شما خوشیم سردارانی که وقتی بدنشان غرق خون بود به جای اینکه صدا بزنند جسمشان را به عقب برگردانند به فکر حفظ نظام و جان بچه های مردم بودند براستی چه عشقی بر شما غلبه کرده بود که این چنین بودبد…

 

Untitled101 [8]                                   

شهید محمد شفیع خانی و محسن گودرزی
معلمان عزیز من تا آخر عمر آموزگاران من باقی خواهید ماند از شما فراوان یاد گرفته ام و چقدر دلم برایتان تنگ شده است
محمد که از تهران به لرستان برای خدمت به مناطق محروم آمده بود مردی یگانه بود از تبار عشق و معرفت
رفیق دلم برایت عجیب گرفته هنوز هم طنین صدایت در گوشم می پیچید آن شب عملیات را که آمدی گفتی نگذاشته اند من با شما بیایم در میدان مین برایم دعا کن که شهید شوم فردای عملیات زمزمه شهادت تو به گوشم رسید بچه ها که آوازه ی دوستیمان را شنیده بودند خبر شهادتت را به من تسلیت می گفتند و اکنون تو برایم بگو چگونه خود را به عملیات رساندی و کاش می دانستم آن شب دیدار آخرین را با تو دارم کاش …
کمتر کسی از بچه های اطلاعات ۵۷ است که محسن گودرزی را خوب نشناسند آن شیر مرد بروجردی معلم یگانه ی آن روز ها اما بچه های این دوران هم بدانند که آموزگاران ما هم در جبهه و هم در پشت جبهه یک رنگ بودند
محسن که ۶ ماه بیشتر از ازدواجش نگذشته بود گمشده ی خود را در نیزارهای شرق مجنون پیدا کرد بارها دیدم که محسن لباس نیروها را می شست و شب ها به هنگامی که بچه ها دیر از شناسایی برمی گشتند در سایه خاکریز در گوشه ای به خواندن قرآن و دعا کردن مشغول می شد و در نبرد هم بی نظیر بود معلمی که هم در عمل و هم در تفکر و اندیشه پیرو رهبر و ولایتش بود…

 

قیصور سیفی [9]

شهید سید قیصور حسینی(مرتضی)
او که در تعاون سپاه کوهدشت مشغول خدمت بود وقتی شنید گردان محبین در عملیات شرکت کردند خودش را بدون تسویه به گردان در عملیات رساند روز بعد وقتی رسید تک تک بچه ها را می بوسید و خود را سرزنش می کرد که چرا در عملیات نبوده است بعد از چند روز که گردان آماده ی بازگشت از خط مقدم بودیم تک صدای خمپاره ی خشنی که توسط نیروهای بعثی به زمین نشست و مامور به پرواز درآوردن قیصور بود به گوشمان رسید . سید جان همگی ما در آن لحظه مات دیدن بدن تکه تکه ی تو بودیم و تو امروز مات و مبهوت نظاره گر عملکرد ما بازماندگان آن دوران هستی

 

12_61_52---Tulip_web [10]

شهید عباس جوکار
عباس جوکار آن سرباز شجاع و دلاور هنگامی که بدنش توسط بعثیان تکه تکه شده بود در نفس های آخرش زمزمه هایش هنوز هم به گوش آسمان می رسد که می گفت: ای خمینی من جسم ناقابلی فدای تو کردم و از تو می خواهم که روز قیامت شفیع و دعا گوی من باشی
عباس و تمام شهدای آن دوران به راستی که در صراط مستقیم که همان راه ولایت است قدم گذاشتند و نصیبشان مقام رفیع شهادت شد وظیفه ی ما بازماندگان جنگ نیز این است که که به جوانان امروز با ذکر خاطره ی زندگی شهدا ولایت را یادآور شویم
خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم       کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی

 

 1 [11]

 

و اما سردارانی چون فیروز سرتیپ نیا، علی مروت طرهانی ، علیمردان آزادبخت، محمود رضایی ، حاج محمد آزادبخت، علی محمد کوشکی ، حمید ابراهیمی، نورمراد مقدسی ، سعادت قبادی ، حمید قبادی، حسن احمدپور، صادق یار محمدی، داریوش مرادی، رحیم دلفان، قاسم مدهونی ,هادی امانی ,حسین منصوری و دیگر عزیزان
هر کدام خاطرات بخشی از زندگی مرا رقم زدند به این علت که نمی شد همه خاطرات را در این جا ذکر کنم این نوید را به همه ی دوست داران می دهم که در تلاشم کتابی از خاطرات همه ی دوستان شهیدم تالیف کنم

 

hamidhamid

ایستاده زنده یاد سردار حاج حمید قبادی ، شهید آزاد قبادی

نشسته : عینعلی رضایی ، شهید محمد سوخته زاری

 

منم یک روز بوی لاله می دادم حیف شد
کاش من هم با لاله ها می رفتم حیف شد
روز ها رفت و شب ها طی شد و بر مزار لاله ها تنها مانده ام
کاروان رفته اند و بیچاره و تنها مانده ام حیف شد
رنج و دنیا دیده ام درد دلم با که گویم
گرد و خاک این دنیای فانی بر تنم سنگینی می کند حیف شد
هنوز بوی گل می آید هر چند گل ها رفتند
غرق آوازم بلبل ها رفتند و تنها مانده ام حیف شد

در آخر توصیه ای برادرانه دارم خدمت تمام دوستانی که از خاطرات شهدا می نویسند مبادا خدایی نکرده این خاطرات را پله ای برای رسیدن به مقامات دنیوی کنیم چرا که هرکس در شناختن روح و منش شهدا و رزمندگان آن زمان به نسل امروز قدمی بردارد شک نکنید که خداوند دوستدارش خواهد بود