- پایگاه خبری، تحلیلی میرملاس - https://www.mirmalas.com -

دنیای من

ص1 [1]

نجف شهبازی/سرویس منتظران:

 

 

داستانی درباره زمانه

 

باغ کودکی

دوش هنوز یاد خاطرم را اولین لحظه گشایش آغاز زمانه مزه طعم شیرین  جهان .سفره رنگارنگ گیتی به گستره فهم و روان کودکانه ام چون سوسو ستارگان در خیالاتم  پرتو افکنی می کرد .      

به حکم اشکهای روان برای نهادهای پاک آیندگان بازگو میشود باشد که

ازدر این میخانه گشادی طلبیم           به ره دوست نشینم و مرادی طلبیم                                                          

از قضا آغازش با موسوم شکوفایی طبیعت آفریده ها در یادم نقش بسته است. چراکه سبزه ها دیده ها را خیره کرده بود و نوای زیبای پرندگان در صبحگاهان و همنوایشان در دل شب موج آرامش شبانه را با ضرب آهنگ تپش قلب هماهنگ و نظم و  حکمت و یکتایی را برای نهاد پاک کودکانه ام بازگو می کرد.جنب و جوش و گرمای مهربانه ی کانون زندگی. چیرگی بر دیگر آفرینش های جهان نشان از برپای میخانه ودرخواست همراهی دوست داشت

دگرگونی زود هنگام زیبایهای طبیعت  نوای پرندگان , آشیانه های آنان نیز نشان از فرو ریختن رویای جاودانی آنها بود.کندی گذر زمانه ما و دگرگونی های ناپیدا ی آن در پیکرمان از یک سو  و وابستگی به انسانهای پیراسته پیرامونی وکانون گرم زندگی وکاستی های دامنه ی  برداشت فهم و روان کودکی ازسوی دیگر. باور جاودانی و برتری نیرومندانه آدمی بر همه چیز در ذهن و خیال کودکانه ام   نیرو می بخشید. در این بین مرگ یکی از بستگان وابسته خاطر همگان بمانند فرشتگان.ازجنس گل سرشتگان حافظی.آراسته به زیبایی تمام و رفتار و کردار نیکو  همه را بسوگ خود نشاند و خواب را از چشم همه ربود. نبود آن خوش طینت نیکخواه.خوش سیرت خوشنام.در باور کسی نمیگنجید. سایه سنگین از دست دادنش مهمان همیشگی تنهایی کودکانه ام بود.

کفه ترازوی سر گرمی های کودکانه ام بسی سبک شده بود غبار غم تمام هستی ام را فرا گرفته بود.روزانه چگونگی بازگشت و دستیابی دوباره به وی درسرداشتم . به تمثیل بازگشت دوباره ی باران  وشکوفه و سبزه های بهاری خرمی دشت و دمن درافق چشم براه دیدار دوباره جانان بودم . چه سود که این تمثیل خطا بود چرا که بهار همان بهار وباران همان باران نبود و جانان ما نیز ان جانان نبودبلکه جانان دیگر و از ان کسی دیگر بود.                            

پذیرش این سفربی بازگشت  باور فنا پذیری  همه افریده های جهان هستی و گستره ی دا منه ی ان به حیات ادمیان به ما    فهماند که دل در گرو داشتن زمانه  و آفریدهای فناپذیر بسی  خیال  بیهوده است.

 مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم             جرس فریاد می دارد که بربندید  محمل ها

در خاطرمان تنها یاد گرامیمان همچنان جاودان است و جریان زندگی بسان رودخانه روان است و همچنان  پستی  و بلندی روزگار کشتی زندگی دانایان فرهیختگان را می شکند .

 آسمان کشتی ارباب هنر میشکند      تکیه آن به که براین بحر معلق نکنیم

 سال۱۳۵۲ آغازین گروه کودکان روستای بودیم که دبستان تازه ساخته شده بنام شفق را گشایش می نمودیم که روستاییان  برای نخستین بار آنرا تجربه می کردند و از رفتن یکسان فرزندان دختر و پسرشان به کلاس سواد آموزی شگفت زده شده بودند.این نشان ازآهنگ تند دگرگونی های داشت که روستاییان در فراهم شدن بستر آن از پیش نقشی بازی نکرده بودند  و  ساخت آن ارمغان بزرگ وگران سنگ نتیجه خواست آنان نبود بلکه برنا مه ی سراسری آن روزگار بود. حال روز کنونی مدرسه و تبدیل شدن به خرابه سرنوشت غم انگیز وعبرت انگیز است .شاید سرنوشت من و تو نیز چنین باشد. درقسمت بعدی با همراهی شما پاک دلان ومهربانان به آن خواهیم پرداخت.

ادامه دارد……………

IMG_0457 [2]

 

آزاده سرافراز  نجف شهبازی قبل از اسارت