- پایگاه خبری، تحلیلی میرملاس - https://www.mirmalas.com -

عرفان در حماسه فردوسی

بهروز پیری 1 (2)

 

بهروز پیری/ میرملاس نیوز:
توضیح اینکه مطلب را به جهت سالروز نکوداشت فردوسی بزرگ نگارش کرده بودم  که به دلیل فیلتر بودن سایت میرملاس امکان درج آن در آن روز فراهم نشد.

 

نمیرم از این پس که من زنده ام /که تخم سخن من پراکنده ام/
هر انکس که دارد هش و رای و دین/پس از مرگ بر من کند افرین/
اینبار توسن سرکش خیالم به دنبال راهیست منتهی به دروازه کاخ استوار ادب فارسی که همچون دماوندی بر تارک حماسه ایران زمین میدرخشد.گر چه راندن مرکب در عرصه گاه سخن سرای بزرگ پارس,همچون جولان مگس در عرصه سیمرغ میباشد.اما تعهد و مسئولیتی سنگین را احساس نمودم بر شانه های نحیف و لاغر قلمم,بواسطه نیازی که از عمق فطرت سر میزند.و ان نیست مگر عشق ورزیدن,که همواره روح را در حالتی تکاملی نگه میدارد,به سبب پرواز از دنیا به سوی مافیها.
عشق به اگاهی یافتن نسبت به ابدیت متعالی خلق شده حکیم توس,که علاوه بر شاهنامه شایسته است ان را خرد نامه نیز خواند,چنان دریای احساس وجودم را مواج و طوفانی نمود که تنها راه رسیدن به ارامش را کشیدن لنگر و حرکت به سمت افق دانستم.سفری به درازای دو سال که نه تنها گرد و غبار خستگی و بی انگیزگی را بر چهره بادبانهای برافراشته اراده ام ننشاند,بلکه مرا رهنمون به دنیای اسرار امیزی ساخت که تنها به مدد چشم جان کشف و شهود ان میسر است.
خرد چشم جان استع چون بنگری /تو بی چشم شادان جهان نسپری/
عشق و شوق حضور در محضر بزرگ مرد پارس,و پی بردن به اعماق ژرف و عمیق اندیشه متعالی و ایدئولوژی محکم و استواری که با تحمل رنج و مشقتی به درازای سی سال و باختن تمام داشته هایش,در اوج استیلای چپاول غارتگران فرهنگ و هویت,با ایمان به حق بودن مبنای درست ایدئولوژی و بر مدار توحید بودن جهان بینیش که قیامتی از حیات و حرکت در رگهای فسرده ملتش به پا کرد,برانم داشت تا سیر حرکت حکیم از خود اگاهی فردی به خود اگاهی اجتماعی به سمت ساختن انسان ایده ال و جامعه ارمانی را به نظاره بنشینم.
در چنین احوالی بود که در یافتم شاهنامه بسیار غنی تر و پر بارتر از نگاههای سطحی و برداشتهای عامیانه ایست که مظلومانه هنر نمایی دهقان پر اوازه توس را تنها پیکار رستم و سهراب و تراژدی سیاوش در پرده ذهنشان به تصویر میکشند.
درد شلاق تعهد و مسئولیت اگاهی اجتماعی,کابوس وار اندیشه ام را بر سر دو راهی تردید جولان در عرصه سیمرغ قرار داد و سرانجام خود را محکوم به روشنگری اجتماعی شناسنامه پرافتخار مردم ایران زمین دانستم و پرداختن به یک از هزار حکیم را بر خود واجب دیدم.
و ان یک نیست مگر گمشده ای به نام عرفان و جایگاه ان در حماسه او.انچه بعد از خواندن شصت هزار دریافتم,جمله ایست کوتاه که شاهنامه کتاب فلسفه زندگی کردن است و نمایشنامه ای عظیم از زندگی پر ماجرای انسان از هبوط از عروج و عروج از هبوط,و در این عروج از هبوط راهنمائیست انسان را به نام خرد یا همان فروغ ایزدی.
عرصه گاه پیکار پیوسته انسان با دیو,اصل موضوع این نمایشنامه میباشد.که گاه غلبه با انسان است و گاه با دیو.و این پیکار یا مبارزه افتخار و حماسه انسانیت است که نه تنها در حماسه دهقان ایران زمین بلکه در حماسه دیگر بزرگان این عرصه همچون مهابهارات,ایلیاد و….. به چشم میخورد.
پهلوان میدان حماسه فردوسی رستم نام دارد.که انسانیت و نبرد با دیوان را بزرگترین شرافت میداند.بزرگترین هنر فردوسی که اندکی کمتر از همگان از ان غافلند,یافتن جوهر عرفان در حماسه است.زیرا او با بهره گیری رمزی از پهلوانان,نه تنها تاریخ,هویت,و فرهنگ ملتش را زنده کرد,بلکه زیباترین حقایق انسانی را به پرده نمایش دراورد.
نقطه اوج عرفان در شاهنامه,هفت خوان رستم و تراژدی او و فرزندش سهراب و در مقابل ان هفت خوان اسفندیار که فرقش با هفت خوان رستم در اینست که رستم رنج این هفت خوان را برای نجات انسانهای در بند تحمل میکند.در مقابل اسفند یار برای رسین به سلطنت و فرمانروایی و هر چند هردو با دیو میجنگند,اما مقام و منزلت هر کدام با دیگری متفاوت است.
اما زیباترین پرداخت عرفانی شاهنامه را باید در تراژدی رستم و سهراب یافت.اوج هنر نمایی دهقان توس در این تراژدی انجاست که نوشدارو پس از مرگ سهراب به دست رستم میرسد.در پشت پرده این نمایشنامه,سهراب فرزند حقیقی رستم نیست. بلکه نفس اماره اوست و در پرده نمایش پهلوانی است زورمند و قوی که قدرتش گاهی بر رستم میچربد.و رستم نیز در پشت پرده نمایشنامه انسانیست سالک و غیر معصوم و جایز الخطا.که اول بار مغلوب سهراب نفس میشود,اما بر میخیزد و با توسل به دعا و توبه و انابه بازگشت میکند و اینبار به مدد یزدان پاک پنجه در پنجه سهراب در اوردگاه نبرد قیامتی به پا میکند.
سهراب را بر زمین میزند و خنجر از نیام میکشد و جگرگاهش را در هم میدرد.در اینجا هنرنمایی حکیم کاملا مشهود و محسوس است.او نیک میداند اگر سهراب زنده بماند,همچنان رقیب رستم خواهد ماند و چه بسا او را هم از پا در بیاورد وجنبه عرفانی نمایشنامه را دچار مشکل سازد.بنابراین باید نوشدارو در وقت مناسب به سهراب که نفس رستم است نرسد تا زنده نماند و رستم توانسته باشد بر نفس خود فائق امده و او را از پای دراورد.
مهمتر اینکه رستم پس از هر پیروزی جهان افرین را یاد میکند و به نماز و نیایش می ایستد.
و اینچنین اوج حکمت فردوسی که او را شایسته احراز عنوان حکیم کرده کاملا قابل درک است.و بدین سان سراسر شاهنامه نبرد میان دیوان و ادمیان میباشد و در ان دیو به صورتهای گوناگون است تا همگان از مکر و حیله ان بر حذر بوده و راه پیروزی بر دیوان را از پهلوانان فرشته خو بیاموزند.
و چه زیبا میفرماید حکیم
جهان کرده ام از سخن چون بهشت/از این بیش تخم سخن کس نکشت/
و در باغ سخن فردوسی شجره طوبی ای سایه افکنده که میوه معرفت و حکمت میدهد و در ان جویبارهای پاک و نیایشگری جاریست که فرشتگان دانایی و زیبایی در گوشه و کنار ان میخرامند.