- پایگاه خبری، تحلیلی میرملاس - https://www.mirmalas.com -

بخش سوم خاطرات آزاده سرافراز عباس شمس الله زاده

 

scan0016 [1]

 

عباس شمس الله زاده/سرویس منتظران:

 

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم

 

مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا

احزاب/ ۲۳

 

از میان مؤمنان مردانى ‏اند که به آنچه با خدا عهد بستند صادقانه وفا کردند برخى از آنان به شهادت رسیدند و برخى از آنها در [همین] انتظارند و [هرگز عقیده خود را] تبدیل نکردند

 

بخش سوم خاطرات اسارت
بعد از بازجویی ها وشکنجه های مقدماتی که درعقبه خطوط دشمن ازاسیران به عمل می آمد.اسیر را توسط خودروهای کامیون باربری به سمت اولین شهر انتقال میدادند .یکی از حربه های دشمن علیه ایران درزمان دفاع مقدس استفاده از تبلیغات وسیعی بود که با پشتیبانی دشمنان انقلاب اعم ازشرق و غرب دررسانه های داخلی خود و خارجی انجام میدادند که به همین منظورهر چهار نفر اسیر را به همراه چهارسربازمسلح درداخل یک کامیون قرار میدادند درنتیجه صف طویلی ازاسرا تشکیل میشد و آنان  را درمیادین وشوارع دشمن میگرداندند؛درهمین راستا زمانی که درداخل یکی از شهرهای عراق ما را میگرداندند مردم آن منطقه وسایل ابتدایی که دردسترس و در اختیارشان بود به سوی اسرا پرت میکردند؛خانمی را دیدم بسته ای از مواد غذایی دردست داشت که با دیدن کاروان اسرا وسایل را به سمت اسراپرت کرد ؛مقداری کره به صورت نفربغل دستی من برخورد کرد ؛ازآنجایی که ۴۸ساعت بود هیچ گونه مواد غذایی نخورده بودیم آن برادر اسیر به جهت این که دستانش ازپشت بسته بود با زبان کره را که بر روی صورتش مانده بود میخورد سربازعراقی به محض این که متوجه قضیه شد سریعا چند ضربه سیلی محکم به صورت او زد وباقی مانده کره را به چشمان او مالید ؛بعد از این تبلیغاتی که انجام میدادند اسرا را سوار بر اتوبوس می نمودند چنانچه فصل زمستان بود سیستم سرمایشی اتوبوس را روشن میکردند واگرتابستان بود سیستم گرمایشی را روشن میکردند؛زمان اسارت ما نیزتیرماه سال ۶۴بود؛درداخل اتوبوس نشسته بودیم تشنگی بر ما خیلی فشار آورده بود هوا هم به شدت گرم بود شکنجه های روحی روانی فراوانی را نیز بچه ها تحمل کرده بودند؛ یکی از اسرا از سرباز عراقی طلب آب کرد,سرباز عراقی فارس زبان بود بسیار هم فارسی را خوب صحبت میکرد در جواب درخواست برادر اسیرمان فحش های بسیار بدی را به همرزم اسیرمان داد یکی از دلاورمردان عزیز دربند برادر بزرگوار شهید جمشید عشایری تحمل این حرفهای رکیک سرباز عراقی را نداشت هرچند او مورد خطاب نبود اما دفاع از ناموس وشرف ایرانی دربرابردشمن خصم را بر خود واجب دانست درحالیکه دستان او را باچفیه از پشت بسته بودند با آنچنان قدرتی که درتوان داشت ودراین هنگام خدای متعال نیز برقدرت او افزوده بودچفیه را پاره کرد و به سمت سرباز عراقی هجوم برد شجاعانه با انگشتان مبارکش هر دو چشمان سربازعراقی راازحلقه بیرون آورد و وی را کورنمود؛باسروصدای سربازعراقی دیگر سربازان عراقی که اتوبوس را همراهی مینمودند وارد اتوبوس شدند که با این صحنه مواجه شدند؛ شهید عشایری بسیارآرام ومتین در جای خود نشسته بود,سربازان عراقی تصمیم به کشتار اسرا گرفتد دلاورمردشهید آرام و آهسته از روی صندلی خود بلند شد وگفت سرباز را من کور کرده ام به دیگران کاری نداشته باشید.سربازان دشمن او راازاتوبوس بیرون کشاندند؛اورابدین طریق که بیان میکنم به شهادت رساندند؛بادستورفرمانده گروه شهید عشایری رابا صورت بر روی زمین اسفالتی درازکش نمودند هوا بسیار گرم وسوزان بود دونفر سرباز پای پوتینی خود را بر روی سر شهید عشایری گذاشته دو نفر دیگرپاهای او را میکشیدند این جنایت را سر بازان آنقدر ادامه دادند تا تمام پوست صورت ودماغ وی کنده شد باز این بعثیان از خدا بی خبربه این شکنجه رضایت نداده تا اینکه سر مبارک شهید را درزیر چرخ اتوبوس مابین دو لاستیک قرار داده سر مبارک شهید را له نموده و او را به شهادت رساندند و در نهایت پیکر پاک و مطهرش را درکناره جاده ی اسفالته رها نمودند و ازدفن وی نیر خوداری نمودند روحش شاد و یادش گرامی باد.بعد از شهادت شهید عشایری ؛اتوبوس و محافظین اسرا به سمت مورد نظرکه پادگانی در نزدیکی یکی از شهر های عراق بود ونام آن را نمیدانم اما خاطرات تلخی از آن دارم حرکت نمودند بعد از چندین ساعت حرکت به پادگان مورد نظر رسیدیم .درختان زیادی در داخل پادگان وجود داشت .سربازعراقی درحال آبیاری درختان مورد نظر بود؛زمان زیادی بود هیچ اسیری قطره ای اب ننوشیده بود.به محض اینکه اسرا از اتوبوس ها پیاده شدند با دیدن آب در پای درختان به سمت اب هجوم برده وشروع به نوشیدن آب نمودند .سربازان عراقی نیز شروع به ضرب و شتم اسرا نمودند اما اسرا که من خود نیز یکی از آنان بودم تا توانستیم آب نوشیدیم ؛بعد از این واقع {بعدازسه روز ازتاریخ اسارت} برای اولین بارسربازان عراقی تصمیم گرفتند غذا به اسرا بدهند؛به هراسیر یک عدد تخم مرغ آبپزشده بدون نان دادند از آنجایی که مدت زیادی بود کسی چیزی نخورده بود این تخم مرغ غذایی بسیار لذیذ بود؛بعداز این پذیرایی سربازان تصمیم به انتقال اسرا به سمت استخبارات بغداد نمودند؛برای این که کسی نفهمد مقصد بعدی اسرا کجاست ابتدا دست و چشمان همه را می بستند؛خودروهای مخصوصی را نیز به همین منظور تدارک دیده بودند؛درهرخودرو حداکثرجای ده نفر بود اما تعداد سی نفر را در این خودروهای حمل اسیر قرار میدادند بگونه ای که دیگرنمیتوان درخودرو نشست وکلیه اسرا درداخل خودرو به صورت سروپا ایستاده بودندبا توجه به اینکه خودرو گنجایش این جمعیت را نداشت وازسویی ورود هوا هم غیر ممکن بودواگرجریان هوایی وجود داشت به صورت ندرت بود وتعداد اسرا نیز بیش ازظرفیت خودرو بود وهوا هم به شدت گرم بود غذایی هم که قبل ازسوار بر خودرو نوش جان شده بود یک عدد تخم مرغ بود باعث ازهوش رفتن عده ای ازاسرا میشد که با نفس مصنوعی دیگران آنان که ازهوش رفته بودند دوباره به هوش می آمدند تا اینکه سرانجام به ازساعت ها حرکت خودرو و زنده ومرده شدن عده ای اسرا به استخبارات بغداد رسیدند؛وقتی که درداخل استخبارات(اطلاعات)خودروتوقف نمودوسربازان عراقی درب خودرو را باز نمودند؛نورو هوا وارد خودروشدگویاکه تمام دنیاوهرآنچه را که انسان آرزوی آن را دارد وقابل دست یافتنی نمی باشد اسرا به دست آورده بودند.

ادامه دارد…………….