تاریخ : سه شنبه, ۴ اردیبهشت , ۱۴۰۳
5

ایرج رحمانپور یک گفتمان است / لطیف آزادبخت

  • کد خبر : 51694
  • 23 خرداد 1393 - 12:05

  – لطیف آزادبخت /  پاتوق هنری میرملاس نیوز:د ایرج رحمانپور یک گفتمان است ———————- همهمه ی خاموش کسانی که در سالن نشسته اند و از هیجان و حرارت حضور او بیتابی می کنند، یک معنا بیشتر ندارد: “ایرج دوستت داریم”. با نخستین ناله های کوک شدن سازها سیلاب زمزمه ی حاضران به یکباره فروکش […]

 

13936-3-23-

لطیف آزادبخت /  پاتوق هنری میرملاس نیوز:د

ایرج رحمانپور یک گفتمان است

———————-

همهمه ی خاموش کسانی که در سالن نشسته اند و از هیجان و حرارت حضور او بیتابی می کنند، یک معنا بیشتر ندارد: “ایرج دوستت داریم”. با نخستین ناله های کوک شدن سازها سیلاب زمزمه ی حاضران به یکباره فروکش می کند و نفسها در سکوت و اشتیاق شنیدن به شماره می افتد. ریتم تندِ آهنگ، ترنم سرانگشتان و پاها و تراکم نفس های حاضران را به بازی می گیرد و با جریان شورانگیز زبانِ موسیقی و موسیقای زبان، گویی آخرین رشته های منع و محرومیت های تاریخی و فرهنگی به یکباره از هم می گسلد و بَندبَندِ وجود خواننده و شنوندگان محسورِ او با ریتم یاغی ِسازها و کلمات هماهنگ می شود. این طنین دلکش صدای ایرج رحمانپور است، که ناگفته های تاریخ یک قوم را از خلال تصنیف و ترانه ای عاشقانه روایت می کند:
جومه ک ِ وَرِت گلی دِش بازه،گُلی دِش هوره گُلی آوازه/ یه گلش گل آساره ؛ یه گلش رِفت بهاره … گلی دِش وِ یاد؛ گلی فراموش/ گلی دِش صدا؛ بونگ نوشانوش/ ی ِگُلِش زخم فراموش؛ یه گلش بونگ نوشانوش …/ یِ گلش خَنِه یَ، گلی گریوه ؛ مَر دِل و رنگیا تو بَفریوه …
در تمام آن ساعاتِ بارانی و بارور، ایرج راوی عشق و ناکامی، شادی و رنج و یادمان ها و زخم های فراموش شده ی این مردم بود. او زخمه می زد و خود زخم ها را مداوا می کرد. مردی از زمره ی آن صداهای ماندگار که نام خود را با آخرین رمق های ناخن بر مرمر سخت زمان حک می کنند. آثار هنریِ فاخر با وجود کسانی چون او پدید می آیند و جوامع، فرهنگ ها، هویت ها و زبان ها با وجود چنین آثاری به مرحله ی زایندگی و برازندگی می رسند. در زمانه ای که طنین صدای فراموشی و فروپاشی خرده فرهنگ ها در فراز است، نادر و کم شمارند، جانهای شیفته ای چون او که پاره های فراموش شده ی فرهنگ را از سیلاب رخدادها بیرون می کشند؛ و آن ها را از نو وصله می کنند، با رنگ و خون ِ دلشان رنگ آمیزی می کنند و از آن اثری پدید می آورند که در ساحتِ فرهنگی انسان عصر مدرن هم واجد معناست. به عنوان مثال همه ی ما ترانه ی معروف “کوش طلا” را که نسخه های هجو آمیز آن نُقل مجلس خوانندگان کوچه بازاری بود و این اواخر به ابزار طنز و مضحکه ی عروسی ها بدل شده بود، شنیده ایم. کوش طلا روایت عروس (یا زن) سر به هوا و لَوَندی است که خوانندگان در وصف او هر چیزی را که بشود تصور کرد می سرودند و می خواندند. اما نسخه ای که ایرج از این آهنگ اجرا کرده است (جومه ک ِ وَرِت گلی دِش بازه/ …) روایت داغ و درد یک عشق است که خواننده / شاعر از فحوای آن سرنوشت یک فرهنگ و زیست بوم را بازنمایی می کند و اثری چنان فاخر و نبوغ آمیز از آن پدید می آورد که هر شنونده ی لُر و لَکی با شنیدن آن احساس غرور می کند.
شب شده است ، و کنسرت به پایان رسیده است. اما اثر کلمات و آواها و مغناطیس ِاحساس و معنا هنوز در حال مبادله است؛ چندین دوربین و تلفن همراه بر فراز انبوه کسانی که به دور او حلقه زده اند چشمک می زنند و مرد میانسالی از دور خطاب به خواننده ی محبوب خود با صدای بلند می گوید: “جونم دِ تشنیت !” (جانم فدای هنجره ات)
اصالت، خلوص و صفای کم نظیر دنیایی که رحمانپور به مخاطبانش هدیه داده است، چنان واقعی و اصیل است که ترک کردن سالن با وجود ساعاتی که در کنار او گذشته ؛ برای این مردم بس سنگین و گرانبار است. راست گفته بود “هولدرین” که: « دشوار ترک می کند جای خود را/ آن که نزدیکِ سرآغاز مسکن گرفته است/ … » ایرج این مردمان را تا نزدیکی سرآغازها برده است، در صدای او نوعی التهاب گاهگیر از جنس شعف یا درد موج می زند که ما را با ژرفای جان خودمان هم نشین و دمخور می کند؛ و دل کندن از این جهان شورانگیز و سرشار از تأثیرها و تکانه های عاطفی دشوار است. این صدا ما را به گذشته ها و تجاربی ارجاع می دهد که متون تاریخی و روایت شفاهی آن را تحریف کرده اند. اما علائم و آثار آن در قالب هنرها و به شکل تأثرات و شدت های حسی و عاطفی نمود یافته و داغ خود را بر ابعاد معرفتی انسانِ بومی بر جای گذاشته است.
به راستی چرا این مردم برای شنیدن صدای ایرج رحمانپور این گونه بال بال می زنند؟ رمز محبوبیت کم نظیر او چیست؟ چرا حتی آنان که برای تخطئه کردن جایگاه منحصر به فرد او در حوزه ی موسیقی بومی منظومه ای از تمهیدات موجه نما را مدیریت می کنند، نیز نمی توانند حقیقت و اعتبار صدای او را کتمان کنند؟ چرا او متفاوت است و مزیّت این تفاوت ها چیست؟ تبار جهان نگری او به حوزه ی فرهنگ، هنر و ادبیات بومی کجاست و افقی که او رو به موسیقی و هنر بومی گشوده است به کدام سو می رود؟ اگر نه پاسخ گویی جامع، دست کم طرح و تحلیل مقدماتی پرسش هایی از این قبیل، می تواند از یک سو ما را با برخی از وجوه و جنبه های زیبایی شناختی آثار رحمانپور آشنا کند و از سوی دیگر مبین برخی از ظرفیت ها، اولویت ها و چالش های فراراه گفتمان انتقادی ادبیات، هنر و فرهنگ بومی باشد.
موسیقی به عنوان ِ زبانی که محدودیت های فرهنگ قومی نمی توانند آن را مهار کنند، سیمای واقعی تری از تعارضات درونی فرهنگ ما را ترسیم می کند. موسیقی همچون شعر، زبانِ مبادله ی تأثیرها و انرژیهای درونی “سوژه” است. و از این رو ارزش های محتمل آن به واسطه ی همجوشی با عواطف شنونده درست بر هدف می نشیند. و اثر پایدار خود را بر روی ناخودآگاهِ شنونده بر جای می گذارد. این خصلت و خاصیت هر اثر هنری فاخر و شاخصی است که به سوی گفتارها، رخدادها، مفاهیم و ساختارهای ذهنی و زبانی پیشین یا امروزین سوگیری می کند. با آن ها “همزمان” می شود، آن ها را نقد می کند و با نوسازی مداوم این ساختارها، معنایی تازه به آن ها می دهد تا فقدان کارآمدی یا بی معنایی تاریخی آن ها را جبران کند.
ایرج یکی از نخستین کاشفان فرهنگ ماست که به قدرت گفتمانی این فرهنگ باورمند است. در اشعار، مقالات و مصاحبه های او در خصوص فرهنگ، زبان و ادبیات بومی ردّپای پررنگ انسانی را می توان یافت که جهان را مشاهده می کند و با آن درگیر است: انسان بومی. حوزه ی جغرافیایی “زاگرس مرکزی” به عنوان زیستگاه این انسانِ کنشگر نمایشگاه اعجاب آوری از میراث های بشری است. “کاسی ها” و فاتحان بابل بر این زمین سخت زیستند و نگاره های صخره ای “میرملاس” و “عصر طلایی مفرغ” و صدها قطعه از بی نظیرترین اشیاء باستانی جهان در این زیست بوم پدید آمدند. در ادبیات فولکلوریکِ این حوزه ی جغرافیایی، حجم کم نظیری از اشعار و آثار زبانی بر جای مانده است که پژواک انسانی ترین حس یافت ها، تأثرات، باورها ودغدغه های ذهنی است. رحمانپور معتقد است که این داشته های تاریخی و اسطوره ای شناسنامه هویتی بومیان حوزه ی زاگرس است. عناصر و درونمایه هایی چون زندگی،عشق، امید، رنج، شادی، آواز، هوره، جنگ، خنده، اشک و … در آثار و میراث های فرهنگی و هنری این زیست بوم موج می زند؛ و ناگفته پیداست که این موتیف ها پایه های گفتمانی هر فرهنگ اصیلی را بنا می کنند .
به شهادت صدها اثر باستانی به دست آمده در لرستان می توان گفت که مردمان بدوی این جغرافیا نخستین قوم ایرانی هستند که ایده ها را از خلال نشانه ها و علامات بازنمایی می کردند. این رویکرد نشان دهنده ی غنای هنری و ماهیت زیبایی شناختی و نشانه پردازانه ی آثار پدید آمده در این فرهنگ بومی است. لذا می توان گفت که برای بومیان بدوی لرستان زندگی ِ واقعی صرفاً آن چیزی نبود که در چراگاههای کوهستانی با آهنگی طاقت فرسا و یکنواخت در گذر بود و در انزوا فرسوده می شد. بلکه بخشی از حقیقت این زندگی آنجا به وقوع می پیوست که روح انسان بومی از این مصائب روزمره دور می شد و به شکل آثار تجسمی، شعر، ترانه، آوا، رقص و … به خلجان در می آمد. این آثارِ پراکنده و این پاره های فرهنگی به منزله ی نشانه ها و ردّپاهایی هستند که می توانند در درک ساحتِ درونی انسان بومیِ گذشته روشنگر باشند. تاریخ وجه نخست (وجه بیرونی) این زندگی را روایت و یا سانسور می کند و فرهنگ نیز تجلی و نمود و یا حوزه ی خودسانسوریِ این جهان ناپیدای درونی است. از این نگاه هنر، زبانِ ذهنیّت و جانِ آدمی است. و ایرج یکی از راویان هوشمند این جهان رازناک درونی است.
شاید برای برخی از مدعیان کار فرهنگی که به سهل ترین روش، ماده ی فرهنگی را به همان شکل خام و ابتدایی به کار می گیرند، پذیرش این نکته که آنها مصرف کننده ی فرهنگ هستند و نه مولد آن، دشوار باشد. اما واقعیت این است که عناصر فرهنگی و تاریخی جوامع، تنها مجموعه ای بی شکل از آثار، ابنیه، باورها و مواد خام و انگاره های خوب و بد (از منظر ارزشی) است. هنرمند خلاق و آفریننده کسی است که این مواد را در کوران ِتجارب خود ذوب می کند و آن را از نو شکل می دهد. سنت موسیقی بومی ما هم یکی از بسترهای تجمع این ذخایر فرهنگی است. رحمانپور این میراث مشترک فرهنگی را چنان در کوره ی گدازان هنر و خلاقیّت و سرشت دردمند خود ذوب می کند و چنان آن را از پاره های جانش سیراب می کند، که با شنیدن هر ترانه و ملودی او آه از نهادمان برمی آید. او یادمان ها و داشته های فرهنگی ما را فرآوری و بازیافت می کند و چیزی تازه به ما می دهد که در بند بندِ وجود ما طنینی آشنا دارد. اما برخی از خوانندگان ما یا این مواد فرهنگی را به همان شکل خام عرضه می کنند و یا با کپی کردن آثار پیشینیان این آثار را تنها اجرا می کنند و یا حداکثر نسخه ای مرغوب تر از اصل آن را ارائه می کنند . برای برخی نیز موسیقی یعنی صدای خوب داشتن و البته گروه دیگری هم هستند که آستانه ی نوآوری آنها افزودن چاشنی های تندی چون موسیقی کُردی یا اخیراً موسیقی پاپ و رپ به این مواد خام است. با این حساب کم نیستند افرادی که این بن مایه های فرهنگی را به اصطلاح “حرام و هچل” می کنند و میراث های فرهنگی ما را چنان روایت می کنند که احساس فقر و حقارت و بی ریشگی می کنیم. بنا بر این اگر به ایرج رحمانپور “حنجره ی زخمی زاگرس” لقب داده اند، اگر برخی او را افتخار موسیقی و هنر معاصر جامعه ی لر زبان می دانند، اگر بسیاری در اجراهای زنده ی او اشک می ریزند و تکان می خورند؛ به خاطر همین است که ایرج راویِ صادق این حیات و هلهله ی درونی است. او از هنرمندانی است که آثارشان شناسنامه ی یک فرهنگ است. از همان قلیل هنرمندانی که ” بار عصری را به دوش می کشند.”
رحمانپور به موسیقی ما شأن و جایگاهی بخشیده است که با حوزه های هنری دیگری چون شعر و ادبیات در تعامل باشد، با مطالعات فرهنگی ما همسو باشد، با تاریخ و فرهنگ ما عجین باشد، با فرهنگ و هنر مدرن دارای مناسبات بینا متنی عدیده باشد، آینه ی انتظارات نسل امروز باشد و رو به افق فردا و فرداهای ما گشوده باشد؛ و در عین حال به مجموعه ای از متون انتقادی و تحلیلی متصل و مرتبط باشد، که بر حول آن شکل گرفته اند و در آینده نیز شکل خواهند گرفت. برای بررسی و تحلیل آثار دیگر خوانندگان موسیقی یا باید صرفاً موسیقیدان بود و از ابزار و زبان موسیقی بهره برد و یا مورخ و بیوگرافی نویس بود. اما امروزه در مطبوعات و رسانه های مکتوب و مجازی با هر حوزه ای از مطالعات فرهنگی، تاریخی، ادبی و هنری که درگیر باشیم، می توانیم به آثار رحمانپور مراجعه کرده و حلقه های گفتمانی متعددی را در پیوند با این آثار بنا کنیم. پس اغراق نیست اگر برخی او را نه یک خواننده ی صرف بلکه یک گفتمان می دانند.
دیده می شود که گاه کسانی که زیرکانه در صدد کم بها جلوه دادن آثار او هستند؛ او را با دیگر صداهای ماندگار تاریخ موسیقی لرستان (مثلاً مرحوم رضا سقایی) مقایسه می کنند و با سوءاستفاده از رواداری و سکوت و احترام ویژه ی او به سقایی، در پیِ گرفتنِ ماهی مقصودِ خود از این آب گل آلود و تیره گون هستند. اما حتی آنان نیز می دانند که مقایسه ی رضا سقایی و ایرج رحمانپور مقایسه ی دو برادر از یک مادر است. و هیچ مادری میان فرزندان خود قائل به چنین مقایسه ی بی رحمانه ای نیست. رحمانپور، سقایی، و دیگر هنرمندان شاخص تاریخ موسیقی لرستان هرکدام مزیّت ها و محدودیت های مخصوص به خود را دارا هستند. و به راستی در حوزه ی زیبایی شناسی چنین مقایسه ای آن هم با انگیزه ها و ابزارهای فرامتنی تنها از کسانی بر می آید که می خواهند زیبایی دو گل را با سانتی متر اندازه گیری کرده و یا با ابزار قیاس میان ماه و آفتاب قضاوت کنند .
از روزی که “حنجره ی مخملی” مرحوم سقایی توسط نابغه ای چون “ایزد پناه” کشف شد؛ تا روزی که ایرج رحمانپور بر تنهایی و انزوای او نالید، بسیاری از این طراحان قیاس حتی شهامت حمایت علنی از مرحوم سقایی را هم نداشتند. طراوت و ظرافت خداداد صدای سقایی کم نظیر بود، اما حلاوت و حرارت و طنین اساطیری صدای ایرج هم کم نظیر است. البته بسیار اندکند هنرمندانی که آثارشان ماهیت نشانه شناختی دارد و صدای راستین یک فرهنگ محسوب می شود. موسیقی لری به واسطه ی کسانی چون سقایی در پهنه ی ایران عزیز شد، و به سعی و طاقت جان فرسای ایرج رحمانپور به یک گفتمان فرهنگی پایدار بدل شد. اعتباری که ایرج به موسیقی ما داده است تنها ناشی از صدای تکان دهنده و دردناک او نیست. او رابطه ی تحریف شده ی موسیقی با زندگی روزمره ی مردم ما را ترمیم و تصحیح کرده، و ذائقه ی فرهنگی هزاران شنونده ی مشتاق را با فرهنگ و ادبیات بومی آشتی داده است.
در خصوص آثار رحمانپور گفته شده است که رویکرد او به سوی موسیقی ناشی از جبر زمانه بوده است. برای پاسخ دادن به این پیشداوری ناچاریم کمی به عقب برگردیم. ایرج رحمانپور کسی نبود که از سر تصادف یا تکلیف و یا از روی ناچاری به سراغ موسیقی برود. هیچ کس نمی تواند آثاری چنین فاخر و تأثیر گذار را با این قبیل الزامات و مقدمات پدید آورد. هنر تا از درون جان هنرمند نجوشد، تا واجد ارزش های نشانه ـ معنا شناختی نباشد، تا هنر راستین نباشد، نمی تواند تأثیری چنین عمیق بر مخاطب و اثری چنین پررنگ بر گفتمانهای فرهنگی زمانه ی خود بگذارد. ابداعات بی سابقه در آهنگ ها و ترانه ها، ارتقاء هنر موسیقی بومی از ابتذال رایج موسیقی مجلسیِ متناسب با جشنواره ها و جشن های عروسی به یک گفتمان بومی و هنری قدرتمند و مهمتر از همه تولید متون هنری چند مرجعی و چند لایه، نمی تواند ناشی از تصنع، تفنن و یا تلاش برای معاش باشد .
ایرج در خرم آباد به دنیا آمد و هنوز کودکی هفت هشت ساله بود که خانواده ی او به خاطر مأموریت اداری و معاشرت پدرش با مرحوم “علیرضا خان غضنفری” از خرم آباد به کوهدشت نقل مکان کردند. نوع روابط و مناسبات خانوادگی و اشتغال پدر در شرکت نفت باعث گردیده بود که آنها از نخستین لایه های طبقه ی متوسط شهری آن روزگار محسوب شوند. معاشرت همیشگی این پدر با خوانین و طبقه متنفذ شهری، ناگزیر پای خوانندگان و نوازندگان محلی، هوره خوانان، شاعران بومی، شکارچیان، و زبدگان جامعه ی عشایری آن روزگار را به خانه ی آنها باز می کرد . رادیو، گرامافون، ضبط صوت و بعدها تلویزیون از جمله وسایل و اثاثیه ی همیشگی این خانواده بود. مادر ایرج با موسیقی اصیل فارسی آشنا بود و صفحات گرامافون خوانندگان دهه های ۳۰ و ۴۰ (بدیع زاده ، دلکش ، بنان و …) به وفور در این خانه شنیده می شد. دلبستگی این خانواده به موسیقی و هوره و بخصوص علاقه ی ایرج به گرامافون و ضبط صوت باعث گردیده بود که پدرش همواره جدید ترین مارک های ضبط صوت آن روزگار را برای خانواده خریداری کند.
در اواسط دهه ی ۴۰ پدر خانواده که فردی باسواد و متنفذ بود از سوی اقوام روستایی اش به عنوان کدخدای روستای “پاپل” برگزیده شد و بزرگان فامیل خواستار کوچ آنها به موطن پدری شدند. چه روزها که ایرجِ نوجوان با ضبط صوتی در دست در کنار چشمه ی زیبای پاپل و رودخانه ی “مادیانرود” صدای جریان آب، صدای پرندگان و جانوران و هوهوی غمگین باد را ضبط می کرد. کم کم زمزمه ی آهنگ های لری، کُردی و فارسی و ضبط کردن و پاک کردن و دوباره ضبط کردن صدا به یک سرگرمی نشاط آور برای او بدل شد. نگارنده شنیده است که قطعاتی ضبط شده از صدای ایرج در سال ۱۳۴۸(سیزده سالگی) تا همین چند سال پیش موجود بوده است. صدای ایرج قبل از انقلاب در میان دوستانش معروف بود و بسیاری از ترانه ها را به مراتب زیباتر از اصل آن اجرا می کرد. او با برخی از محافل موسیقی استان آشنا بود و احتمالاً قطعه ای گروهی هم از او در این سال ها ضبط شده است.
ایرج از معدود خوانندگان ایرانی است که قبل از آن که اهل موسیقی باشد، شاعر است. او به نسلی از هنرمندان ایرانی تعلق دارد که در دهه ی پنجاه با ادبیات، هنر و فرهنگ غرب آشنا شدند. مدرنیسم ادبی و هنری در این دوران میدان جاذبه ای بود که اقشار تحصیل کرده را به درون خود می کشید و از خلال ترجمه و انتشار آثار نویسندگان بزرگ قرن بیستم در برابر بسیاری از ابهامات عصر جدید علامت سئوال می گذاشت. تأثیر و تجلی این گرایشات در حوزه ی فرهنگ، ادبیات و هنر به شکل همان خصیصه ای پدیدار می شود که “بودریار” آن را “زیبایی شناسیِ گسست” می نامد. بر این مبنا هنرمند مدرن با دگرگون کردن اَشکال زیبایی شناسی کلاسیک، ” خلاقیت فردی” و “نوآوری” را جایگزین آن می کند. ایرج رحمانپور به این معنا هنرمندی مدرن است که دغدغه ی او زنده کردن ” دگر آوا” ی انسان بومی چون تکه ای گمشده از یک پازل فرهنگی (فرهنگ ایرانی) است. در تلفیق عناصر فرهنگی این پازل، او وجدان و روح مُعذب و دوپاره ی یک جامعه ی بومی ریشه دار را که میان سنت و مدرنیته معلق مانده است، نمایندگی می کند.
از هنگامی که رحمانپور بعد از چند اثر مشترک اولین اثر مستقل خود را با عنوان “داغ شقایق” در اواخر دهه ی هفتاد و در حول و حوش سی و پنج سالگی خود منتشر کرد؛ تا امروز، ارزش و اهمیت کار او و بازخورد عمومی آثارش پیوسته رو به اوج گیری بوده است. و این روندی است که همچنان ادامه دارد. او نخستین خواننده ی لُر زبان است که از پوسته ی تنگ و تُرش قومیت ِ خود بیرون آمده و گویش لکی و لری را به زبانِ موییدن بر ناتوانان، به حاشیه رانده شدگان، دردمندان و سختی کشیدگان آنسوی کوههای زاگرس بدل کرده است. مویه ی او بر آوارگان و قتل عام شدگان بی نام و نشان حلبچه، شیون و هوره ی ماندگار او بر زلزله دیدگان گیلان و رودبار و بم و روایت متفاوت او از تاریخ، فرهنگ، ادبیات و زبان گویش های لری و لکی همه و همه شأن و مرتبه ای بی نظیر به کارنامه ی هنری او داده است .
از جمله دیگر هنرهای اصحاب قیاس، نادیده گرفتن تلاش نبوغ آمیز و موفق او برای بدل کردن “هوره” به زبانی برای مویه کردن بر مصائب انسان دوران مدرن است. ایرج مور و هوره را به آفرینشی موسیقایی بدل می کند که زبانی جهانی است. اما مدعیان با مقایسه ی مع الفارق میان موسیقی عرفانی اهل حق (که اصولاً زبانی برای اوراد و اذکار عرفانی و مذهبی است) و یا با صادر کردن شناسنامه ی جعلی برای این زبان موسیقاییِ نوپدید حاضر هستند برای اقناع خویشتن مولوی را تُرک تبار و شمس تبریزی را اهل حَلب معرفی کنند. در این که کاربرد ساز (تنبور) به عنوان ابزاری مقدس برای تشدید تأثیر اذکار و اشعار (کلام) از صدها سال پیش (به روایت ” ژان دورینگ ” از قرن چهارم ه.ق ) در ذکرخوانی اهل حق معمول بوده است، تردیدی نیست. موسیقی از نگاه عرفا “غذای روح” است و مراقبه ی نفس، ایجاد خلسه، جذبه وحالات روحانی را تشدید می کند. اما کاربرد موسیقی در اذکار اهل حق چه ربطی به هوره دارد؟ این مغالطه ی منطقی (اصل “تعّدی کاذب”) راه حل ساده ای برای شبه ناک کردن هر چیزی است. بر مبنای این مغالطه :
هرگاه “الف” رابطه ی “ب” را با “ج” برقرار کند؛
و “ج” نیز رابطه “د” را با “ه” داشته باشد؛
پس “الف” باید رابطه ی “د” را با “ه” داشته باشد.
این به آن می ماند که بگوییم تنبور شبیه گیتار است؛ گیتار یک ساز غربی است؛ پس تنبور هم یک ساز غربی است. همان طور که می بینیم اساس این مغالطه بر یک شباهت و یک رابطی عِلّی استوار است و نه چیزی دیگر. ممکن است میان موسیقی “یارسان” و هوره تشابهاتی از قبیل تأثیر پذیرفتن از گاتها و اورادِ آهنگین مزدایی و دیگر آواهای باستانی وجود داشته باشد، اما در موسیقی عرفانی اهل حق، کاربرد ابزار موسیقی نه تنها به نو شدن آهنگ کلام و یا تغییر ترانه ها منجر نشده است؛ بلکه وفاداری به این سنتِ صدها ساله، یک الزام معنوی و ارزشی است. همان طور که ژان دورینگ می گوید: «… ذکر باید مبدأیی مقدس داشته باشد و گر نه هرکسی می توانست ساخته های خود را به عنوان ذکر ارائه کند… حتی خود سید یا کلام خوان تأیید شده [هم] به ندرت به خود اجازه می دهد که ذکر جدیدی بسازد…» ۲
موسیقی بومی ما اگر ایرج رحمانپور را نداشت، چگونه می توانست سنت تاریخی تقلید و اقتباس را رها کند و وارد حوزه ی آفرینشِ هنری شود؟ چگونه می توانست در بازنمایی و بازیافت داشته های فرهنگی ما این گونه خیره کننده جلوه کند؟ چه کسی”کله باد” و “دارجنگه” را ترانه می کرد؟ اگر ایرج نبود چه کسی می توانست تمنای آواز ما را بر روی سنگ، بر کف دست، بر هر چیز پاک، بر هر چیز سبز … بنویسد؟ … این صدایی است که به فرهنگ و افق ِامکان ِ ما وسعت و معنا می دهد؛ دغدغه و نیاز و “زخم و مرهم” ۳ توأمان نسل ما است.
ـــــــــــــــــــــــــ
۱ ـ ژان دورینگ ، “موسیقی و عرفان” ، ترجمه سودابه فضائلی ، نشر پرسش ، ۱۳۷۸ ، ص ۹۴
۲ ـ اشاره به ترانه ی “سفر امید” (ترا می نویسم) از رحمانپور
۳ ـ عنوان نوشتاری از دکتر مهدی زاده در خصوص رحمانپور

 

لینک کوتاه : https://www.mirmalas.com/?p=51694

برچسب ها

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 31در انتظار بررسی : 1انتشار یافته : ۳۰
  1. بسیار عالی و خواندنی بود روایت ایرج رحمانپور به قلم شیوا و بی مهار لطیف آزادبخت …..درود بر لطیف آزادبخت و استادایرج رحمانپور

    • جناب آقای ابراهیمی عزیز با سلام ؛ از لطف و محبت همیشگی شما سپاسگزام. نگاه مثبت و سازنده ی شما در نوشته هایتان ( مثلاً مطالبی که در خصوص آثار رحمانپور نوشته اید ) همیشه برای من الهام بخش بوده است. برایتان آرزوی موفقیت و سربلندی دارم.

  2. م ِ
    صدات ِ می شناسِم…

    • … وِِ ری پِشنی او اسبی / که هو گِلِ سوارش سفر امیده / تونِ می نویسم / …
      با آرزوی سربلندی برای شما

  3. پدرم کارگر بود
    نمی دانم چه طور شد
    که من عاشق شدم
    ….

    درود بر شما لطیف جان

    • درود بر مهدی قلایی نازنین و سپاس از لطف و محبت تو ؛
      راستی چطور شد ؟
      چه چیزها بر ما گذشت …
      این را هم ” والتر بنیامین ” از ” بالزاک ” نقل می کند :
      « دوره ها جذاب تر از مردمانند . » ( عروسک و کوتوله / ص : ۹۳ )
      موفق و مسرور باشی .

  4. دست بی بلا آقای آزادبخت -بسیار سپاسگذاریم موی بر تن از لذت روحی نوشته شما شاد شد
    ایرج رحمانپور فریادی به بلندای تمدن کهن لر ایلام دیرین
    ایرج رحمانپور صدای بی کسی نامداران تمدن کهن ایلام آرش، سیاوش
    ایرج رحمانپور فریاد تاریخ سرزمین کهن کاسیان

    • سلام بر ” کمیر ” عزیز ؛
      خوشحالم که این متن با طبع شما موافق آمده است . در خصوص رحمانپور هم با شما هم عقیده هستم که در صدای او می توان آواهای یک تاریخ و فرهنگ را شنید.
      پا سپاس از لطف شما ، برایتان موفقیت روزافزون آرزومندم .

  5. با سلام خدمت جناب آزادبخت

    نمی توانم از بیان این نکته سر باز زنم که نه چندصدایی و چندلایگی ادبیات فاخر آثار جناب رحمانپور اتفاقی ست و نه طنازی و عشوه گری قلم شیوای جناب آزادبخت که تکلیف غایی اش همواره عمق بخشیدن به زیبایی های هنر و ادبیات زاگرس بوده است.
    نکات ارزنده ای در این نوشتار هست که یک بار دیگر ماندگاری منحصر به فرد ایرج رحمانپور را از هجوم مقایسه های ناآگاهانه با دیگر ارتفاعاتِ بعضاً پستِ شعر و موسیقی فولکلور لرستان می رهاند و تضمین می کند: به راستی اگر رحمانپور نبود و روایت معتبری از «کوش طلا» ی فرورفته در مانداب ابتذال و کلیشه به دست نمیداد،کدام یک از مدعیان این عرصه می توانست…؟! و گفتنی ست که توصیف وسعت دغدغه های انسانی آثار رحمانپور از زبان جناب آزادبخت ستودنی ست و باز هم اشاره به این نکته ی نهفته در نوشتار آزادبخت خالی از لطف نیست که : رحمانپور رستمی است که شعر و موسیقی لرستان را از سیطره ی دیو تقلید و اقتباس رهایی بخشید…

    • سلام بر دوست نازنینم دکتر مهدی زاده گرامی ؛
      از لطف ، و محبت بی حساب شما به این ناچیز و نیز از توجه شما به این خرده ـ نوشته ها سپاسگزارم . برای من مایه ی خرسندی و مباهات است که روشنفکر دردمند ، اهل دغدغه و فرهیخته و ارزشمندی چون شما این قبیل نوشته ها را می خواند . و همیشه هم همین برایم مهم بوده است که این خرده کاری ها با طبع بلند خوانندگانی چون شما سازگار باشد . این خوانشی است که به متن من ارزش و اعتبار می بخشد.
      برایتان موفقیت و روز و روزگاری فرخنده آرزو می کنم .

  6. آقای آزادبخت شاید من اشتباه می کنم یا شاید شما اولین اثر مستقل رحمانپور را به جای آیینه ی اشک در اواخر دهه ی هفتاد با داغ شقایق فرج علی پور جابه جانوشته اید .

    • جناب قلایی عزیز
      داغ شقایق اثر استاد رحمانپور بود که با زرنگی بعضی ها به تاراج رفت…

    • با سلام مجدد به شما مهدی عزیز ،
      همانطور که اقای امین آزادبخت ( مدیر محترم سایت ) اشاره کرده اند ، داغ شقایق از آثار رحمانپور است و نوشته های روی کاست چیزی را عوض نمی کند . در زمانه ای که رحمانپور بنا به دلایلی چندان مصر نبود که اسمش بر روی اثر باشد یا نباشد ، برخی حقوق مادی و معنوی این اثر را از او سلب کردند . و البته حقایق تاریخی هیچگاه در پرده نمی ماند . موفق و سربلند باشید .

  7. ناز نفس صدای استاد.

  8. بسیار لذت بردم از خواندن این نوشته درود بر لطیف ازادبخت عزیز که نوشته هایش روح آدم را تازه میکنه. چون تویی باید از چون اویی بگوید. درود بر ایرج بزرگ

    • با سلام و سپاس از دوست عزیزم جناب اقای علی کولیوند ؛
      از این که این متن توانسته است رضایت خاطر شریف شما را فراهم کند خوشحالم و امیدوارم که این قلم لایق این محبت ها بوده باشد . برایتان روز و روزگاری توأم با موفقیت و سربلندی آرزومندم .

  9. سپاس و درود بر قلم همیشه مانا و دردمندت… بسیار لذت بردم جناب آقای آزادبخت

    • با سلام خدمت دوست عزیز و هنرمندم جناب آقای ملکی ،
      از لطف و محبت شما دوست عزیز سپاسگزارم و خوشحالم که این متن توانسته است رضایت خاطر شریف شما را فراهم کند . برایتان موفقیت و سربلندی آرزو می کنم .

  10. درود بر شما
    عالی بود.

  11. لطیف بود و سرکش؛ چون روح اسب که در زمان ما و زمانه ما در تنگنا است و گاهی از دهان یک آتش فشان خاموش دوباره فوران می کند.

    بخواب در دهان آتش فشان خاموش
    بخواب صدای ممنوع
    بخواب.

    • حسین عزیز سلام ؛
      از لطف و محبت همیشگی تو دوست نازنینم در حق این ناچیز سپاسگزارم . خودت میدانی که نظرات تو همیشه چقدر برایم مهم و الهام برانگیز بوده است .
      خوشحالم که در این دهکده ی پاره پاره از بی نظمی این همه رخداد، می توان گاه در کنار یک دوستِ همدل آلاچیقی از امید و رؤیا بنا کرد. در این خانه ی رؤیایی در کنار تو بودن زیباست. موفق و سربلند باشی .

  12. دوستان یک به یک حق مطلب رادر مورد نوشته ادا کر ده اند. برای من بیش از هر چیز پرداختن لطیف عزیز به زوایایی که کمتر مورد توجه قرار می گر فت جلب توجه کرد . در پرتو قلم لطیف خود را دیدن غنیمتی است . این سرشت آدمی است که در هر موقعییت دوست دارد دیده شود . سر مست می شود آدم از دیدن خودش در این آینه ی تمام قد نز دیک. حو ضی زلال از فوران کلمات در آن که می افتی غوطه می خوری زیر آب می روی بالا که می آ یی نفس می کشی چشم باز می کنی خود و دنیایت دیگر می شوی دست مریزاد.

    • استاد عزیز سلام و سپاس ؛
      برای من مایه خوشوقتی و دلگرمی است که این نوشتار مورد توجه شما قرار گرفته است . مطمئن هستم که در باره ی اثار ارزشمند شما و تأثیر خیره کننده ای که بر روی ادبیات ، موسیقی و مطالعات فرهنگی حوزه ی زاگرس گذاشته اید حق مطلب ادا نشده است. بی هیچ تعارف و اغراقی معتقد هستم که باید در این زمینه کتابها نوشته شود و نیز تردیدی ندارم که ایندگانی که از پی ما خواهند آمد از این کارنامه ی درخشان به راحتی عبور نخواهند کرد .
      معتقد هستم که شما تا همین حالا نیز نقش تاریخی خود را ایفاء کرده اید ، گرچه هنوز هم یکی از امیدهای همیشگی نسل ما شنیدن قطعه ای تازه از شماست . برای شما و خانواده ی شریفتان موفقیت ، سربلندی و سرور روزافزون آرزو می کنم.

  13. سلام خدمت استادم جالب بودواحساسی.شاید کم گفتن و گزیده گویی در ادبیات ما زیبنده تر باشد.باسپاس

    • درود بر شما دوست عزیز ، از ابراز لطف ومحبت شما سپاسگزارم . این برنامه ی میرملاس برای تجلیل از اقای رحمانپور برای نقد و بررسی آثار ایشان نبوده است . و طبیعی است که در یک برنامه ی تجلیل لحن مطالب کمی احساسی باشد . به هر حال از توجه و محبت شما باز هم سپاسگزارم .

  14. با سلام و احترام فراوان خدمت آقای آزادبخت و مخاطبین پاتوق هنری
    اولا از شما باید به خاطر ارائه مطلب ” ایرج رحمانپور یک گفتمان است” تشکر ‏کرد که این چنین زیبا و پر محتوا در وصف هنرمند مطرح لرستان که تلمذ کردن ‏در حضورشان آرزوی دیرینه همه ماست اینچنین حق مطلب را ادا فرموده اید. ‏باید به حضرتعالی ، آقای رحمانپور و مخاطبان و دست اندرکاران پاتوق هنری ‏خسته نباشید گفت که صبورانه وقت خود را صرف خواندن مطلبی به این ‏زیبایی هر چند طولانی نموده اند. واقعا بدون اغراق باید گفت واژه واژه ‏نوشته های شما شاهکاریست در عرصه ی هنر ادبیات این مرز و بوم و این قلم ‏زیبای شما ستودنی است. هر چند بنده سواد چندانی در حیطه ی شعر و ادبیات ‏ندارم ولی به قول معروف فرق بین خوب و خوبتر و بد و بدتر را می توان ‏تشخیص داد و به خود میبالم که سرزمین لرستان بویژه کوهدشت چه استعدادهها ‏و هنرمندان درخشانی را در بستر ادبیات،شعر،موسیقی،خطاطی، گرفیک پرورانده ‏است. . ‏عزیزانی که دستی در کندو کاو دارند میدانند که انجام تحقیق و پژوهش کار ‏آسانی نیست. تا انگیزه و هدف در شخص محقق جمع نگردد ارائه آن ممکن ‏نخواهد بود هر چند اینگونه نوشتن ها به دلیل استقبال اهالی هنر زیاد شده باشد ‏اما جایگاه خود را دارد و قابل تحسین است. ‏شوربختانه در تفکر و ایده ی اقشار مختلف جامعه، نقد کردن، به خوب ‏یا بد گفتن از یک اثر تعبیر شده است.‏‎ ‎چنانچه ارزیابی فنی یک هنر یا ‏هنرمند، قسمتی از نقد است، ولی نباید فراموش کرد که‏‎ ‎در عین واحد ‏منتقد را به بخشی از کار خود سوق میدهد .(بررسی آثار هنری) یکی از ‏مهمترین‎ ‎کارهایی به شمار می رود که متاسفانه در بین جامعه هنری به ‏دست فراموشی سپرده شده وتعداد اندکی از منتقدان که در گذشته از ‏نقادان متبحری بوده اند، یا از دنیا رفته و یا به دلیل کهولت سن‏‎ ‎بالا ‏دیگر حرفی نمی زنند‎. ‎این ضعف بزرگ که در بین اکثر هنرمندان به ‏چشم می خورد، سبب آلودگی نقد هنر و هنرمند با تعاریفی است که قابل ‏تعمیم در بین جامعه هنری نمی باشد. برای مثال خوشنویسی یکی از ‏هنرهای مطرح در ایران و حتی اغلب کشورهای خاور‏‎ ‎نزدیک و دور ‏است. این رشته هنری در هنر غربی هیچ تعاریفی ندارد. یکی از دلایل ‏مهمی که این هنر در بین هفت هنر غربی قابل پذیرش نیست ، زایش مسیح و ‏آغاز رسانس است که پس از سده یازدهم به علت بوجود آمدن چاپ برچیده شده ‏است. احتمال می رود هنرهای سفالگری، فرش بافی،‎ ‎میناکاری، خاتم ‏کاری نیز از دسته هنرها باشند. ‏شاید مطلب منتشر شده ی( ایرج رحمانپور یک گفتمان است)برای مخاطبانش ‏بسیار پر محتوا و زیبا قلمداد و جای هیچ گونه بحث و ایرادی نداشته باشد اما ‏همین مطالب و تمجیدات می تواند در واقع دغدغه اصلی و مهمی برای هنرمند و ‏آثارش باشد که روزی مورد نقد قرار گیرد هر چند یک منتقد همانند کسی است که ‏در دادگاه حکم صادر میکند و تمجید کننده نیز وکیل مدافعی که بدون آگاهی لازم به ‏دفاع از آن بپردازد اما این کجا و آن کجا. با نادیده گرفتن تفاوتهای این دو شاید ‏تشابه هایی نیز با هم داشته باشند. تمجید کننده فقط بیان احساس است ولی ‏منتقد نقد میکند یعنی هر کدام حق را در اولویت کار خود میدانند. ‏به نظر بنده هر نویسنده یا محققی که میخواهد در یک زمینه ی خاص مطلبی را ‏منتشر کند باید آنقدر پخته و محکم باشد که دلایل کافی و مستند برای کار خود ‏داشته تا بتواند آن را به زیباترین شکل ممکن بیان کند. در جامعه ی کنونی، ‏بیشترین معنا و محتوای یک ناقد معطوف به اشخاصیست که ایرادها و‏‎ ‎نقص های اثری را بطور واضح بیان می کند. شاید این طرز تفکر فقط ‏برای عام تلقی شود، ولی چنانچه بخواهیم با ریزنگری به اصل این ‏معنی برسیم، منتقد آینه ی هنرمند‏‎ ‎هست. یعنی با این حرکت هنرمند به ‏عالمی دیگه می رود. در اینجا منظور از عالمی دیگر فراتر‏‎ ‎یا پایین تر ‏از سطح آن نیست، منظور این است که اثر را به سمتی می برد که به ‏نحوی پای تاریخ را به میان میکشد.‏
    در اینجا قبل از اینکه جواب سوال حضرتعالی که” کاربرد موسیقی در ‏اذکار اهل حق چه ربطی به‎ ‎هوره دارد ” داده شود لطفا به سوالات زیر ‏پاسخ دهید.‏
    ‏۱-‏تخصص شما در موسقی نواحی و موسیقی عرفانی اهل حق ‏چیست و کدام موسیقی نوپدید است؟
    ‏۲-‏تا چه حد به موسیقی تنبور و مقامهایش مسلط هستید؟
    ‏۳-‏چند بار در محفل یارسانیان شرکت و کلام خواندن سادات را ‏تجربه کرده اید؟
    ‏۴-‏مقامهای که بعنوان زیر مجموعه ی هوره بکار می روند چه تعداد ‏است و تشابه آنها در چیست و ده ها سوال دیگر در این زمینه که ‏قطع به یقین اگر مطرح شوند حرفی برای گفتن نخواهید داشت. ‏به این سوالات توجه داشته باشید، به نظرتان اگر با ادبیات ‏نوشتاری یا گفتاری بخواهید جوابی که یک نوازنده یا خواننده ‏تنبور و کلام را راضی کند ارائه دهید، آیا به نظرتان قابل قبول ‏است؟ بدون شک، خیر. تمرکز شما فقط بر هوره ایست که آقای ‏رحمانپور اجراء نموده اند و برداشتی کوچک از آن ۷۲ مقام ‏یارسانی !! بنده در اینجا و هیچ وقت قصد جسارت به آثار استاد ‏رحمانپور را نه داشته و نه دارم فقط باید از از این نکته غافل ‏نماند که هوره سبکی نو و خاص که مختص به یک هنرمند باشد ‏،نیست و این طرز تفکر اشتباه محض است.لذا از حضرتعالی خواهشمندم که بدون اطلاعات کافی و ‏دقیق،موسیقی یارسان را به حاشیه نبرید و به زعم خود برای ‏دریافت یک آفرین، موسیقی باستانی و کهن یارسان را به شیوه ‏ای که خودتان میخواهید معرفی نکنید چون ضرورتی برای وارد ‏کردن این مبحث نیست. یک تحقیق باید کارشناسی شده باشد و ‏اصولی در غیر اینصورت به تمامی مطلب خدشه وارد میکند. ‏
    جناب آقای آزادبخت بنده مجددا باید اعتراف کنم که با سواد الکن خود ‏قصد جسارت ندارم و خواندن قسمت موسیقی اهل حق بنده را بر این ‏واداشت تا اطلاعاتی هر چند مختصر و کوتاه در اختیار شما قرار بدهم. ‏اگر به گذشته برگردیم و هوره را ریشه یابی معنایی کنیم یکی از واژه ‏های باستانیست که در ستایش اهورا مزدا به کار رفته است و در اوستا ‏به معنی بزرگ و سرور و به عنوان صفتی برای ایزد مهر و سالار ‏بزرگ تلقی میشود. پس هوره بدون هیچ گونه تغییراتی یک آوای نیایشی ‏است و مادر آواهای باستانی که زیر مجموعه های خود را دارد، اما این ‏آواهها یا نغمات چگونه از سینه ای به سینه ی دیگر منتقل شده،مهم ‏است. برای ارائه جوابی دقیق نیاز است نگاهی داشته باشیم به تاریخ ‏زرتشت و یارسان و رابطه ی این دو با موسیقی تا رشته سخن بهتر به ‏دستمان آید هر چند ارائه کامل آن در این مجال نمیگنجد. ‏گرچه برخی از رسوم زرتشتی نگاهی منفی به ملودی‌های پیش از اسلام ‏داشته‌اند‎ (‎همچون ترانه‌های شبانی یا روستایی) و حتا در حال حاظر این ‏دیدگاه نسبت به موسیقی یارسان وجود دارد اما با این حال موسیقی ‏زرتشتی از‎ ‎ابتدای بنیان‌گذاری این دین وجود داشته‌است و همچنان در ‏بین یارسان جریان دارد. به طور‎ ‎کلی باید گفت که یارسانیان تنها وارث ‏برحق آیینها و باورهای ایرانیان باستان‎ ‎بوده و در واقع حافظ و ‏نگهدارنده این فرهنگ باستان هستند. باید از این نکته غافل نشد که ‏یارسانیان تنها کسانی بودند که برای نخستین بار و به تنهایی یکه تاز میدان ‏مبارزه در مقابل چیرگی اعراب بوده اند و در برابر آنها مقاومت نموده اند،چه ‏رنجها و مشقتهای که در این راه نکشیده اند. در اینجا منظور از اعراب “اسلام” ‏نیست. ‏متون کهن و تاریخی نشان می‌دهند ،که یارسان اهل حق در گذشته مسلط ‏به اجرای آهنگ‌های تک‌نفره یا گروهی از جمله آنها هوره بوده‌اند که ‏وبیشتر این نغمه‌ها سینه به سینه به وارثان خود منتقل و هم اکنون ‏موجود می باشد. ‏
    تاریخ گواه این مدعاست که موسیقی‎ ‎‏ تنبور باستانی‎ ‎نیز هیچ فرقی با ‏موسیقی مذهبی زرتشتیان باستان نه داشته و نه دارد.‏‎ ‎پیروان‎ ‎آیین ‏یارسان‎ ‎متون دینی خود را آهنگین می‌خوانند و نه به صورت ‏حکایت‌خوانی و نقالی‎ . ‎شعرهای لکی و کردی این متون هجایی است به ‏سیاق شعر ایران باستان. این آهنگین‎ ‎خواندن مناجات‌ها به دوران ‏باستان برمی‌گردد که آنها نیز به صورت آهنگین‎ ‎برمبنای ضرب حروف ‏مصوت می‌خوانده‌اند که ترکیبی ساده و آهنگین داشته‌است.‏‎ ‎و این چنین ‏است که پیروان آیین یارسان نیز این شکل باستانی آهنگین خواندن ‏مناجات‌ها را تا امروزه حفظ کرده‌اند، حشمت الله طبیبی در کتاب جامعه ‏شناسی ایلات و عشایر مینویسد: نمونه های زیادی از الحان و آهنگهای ‏موسیقی اصیل و سنتی ایران در بین ایلات و عشایر غرب ایران بویژه ‏نزد تنبور نوازان اهل حق یافت میشود که مهمترین آنها هوره می ‏باشد.هوره خود به تنهایی دارای مقامهای جداگانه از جمله: ‏ساروخانی شیخ امیری، قطار ، غریبی، هجرانی ، طرز روسم، پاوه ‏موری و … می باشد که با گوش کردن این مقامات همه چیز قابل ‏تشخیص است. پس هوره خود نیایشی است باستانی و کاربرد آن در ‏اذکار اهل حق به این معنی می باشد. امید، توانسته باشم مختصر و ‏کوتاه به این نوع موسیقی اشاره کرده باشم و هنرمندان بزرگواراین ‏نکته را نباید نادیده بگیرند که هوره، ابتدا در بین یارسان رشد و رواج ‏پیدا کرد و همچنین نباید فراموش کنند که اغلب ملودی هایشان برگرفته ‏از این جنبش تاریخی است.‏
    پیروز باشید و رستگار

  15. دوست نازنینم جناب اقای سید مجتبی حسینی ،
    از محبت و لطفی که نثار این ناچیز کرده اید سپاسگزارم ، راستش تصمیم نداشتم که وارد این حواشی شوم ولی خب کامنتهای شما دوست عزیز که یک تنه بار بخش اعظمی از این بحث ها را به دوش می کشد مرا در موضع دشواری قرار داد . مطمئن هستم که لااقل شما می دانید که بحث ها به حاشیه رفته است و کسانی با داعیه ی نقد به این میدان امده اند که آدم تنها می تواند بگوید خدا به خیر بگذراند.
    در تمام این بحث ها حتی یک ( این را با جرأت می گویم ) حتی یک معیار انتقادی روشن و قابل اعتنا هم مطرح نشده است . هر چه هست بیشتر از آن که متن باشد ، حاشیه است. برایم هم جالب بود و هم عجیب که شما دیگر چرا؟ ولی خب از فحوای سخنانتان دریافتم که اتفاقاً از تمام این حواشی تنها کامنت های شما می تواند مبنای روشنی برای بحث باشد ( گر چه در این کامنت ها نیز چیزی به اسم نقد هنری دیده نمی شود ).
    به هر حال امیدوارم که خدا به خیر بگذراند . اما در خصوص پرسش های شما دوست عزیز، راستش این نحوه ی پرسش بیش از آن که سازنده باشد، مبتنی بر سفسطه و مغالطه و اسباب حاشیه سازی و گرم کردن تنور حاشیه پردازان است . اما انشالله تمام و کمال و مفصل پاسخ همه ی آنها را ظرف ده دوازده روز آینده خواهید گرفت .
    هنوز هم در شگفت هستم که شما دیگر چرا این پرسش ها را مطرح کرده اید؟ و این اعجاب من از آنرو پهلو به یأس و درماندگی می زند که می دانم که می دانید هم سواد و هم صلاحیت علمی ام برای مشارکت در این قبیل بحث ها از بسیاری از افرادی که در همین کامنت ها جز مغلطه چیزی ننوشته اند و هر از گاه مورد تأیید شما هم قرار گرفته اند بیشتر است . و هم سابقه ام در حوزه ی نقد ادبی و هنری بیشتر از این عزیزان است . گرچه این کارنامه برای خودم دو پول سیاه هم نمی ارزد . ولی چون آدم را در شرایط دشواری قرار می دهید ناچارم خود را از بار این اجبار و سوء تفاهمات رها کنم .
    می دانم که می دانید برخی از دوستان ممکن است تا کنون حتی یک جلد کتاب را هم در باره ی موسیقی نخوانده باشند. می دانم که می دانید که بسیاری از مقدمات ، فرضیات و نتیجه گیری های برخی از دوستان حتی برای یک بحث معمولی ( حالا نقد هنری پیش کش ) هم لنگ می زند . دوست من با تجاهل که نمی توان دردی را دوا کرد ؟ اما خوب است که این را هم که بدانید موسیقی یکی از علائق همیشگی من است . اما خُب ساز نمی نوازم ، یعنی استعداد آن را ندارم و مطمئن هستم شما برای ادامه ی بحث از من نخواهید خواست در ابتدای کار مثلاً با سنتور پنجه ای نرم کنم . اگر این را از من خواسته باشید آنگاه دیگر تردیدی برایم باقی نخواهید گذاشت که قصد شما از طرح این قبیل پرسش ها تنها مچ گیری ، ضربه کردن حریف و دادن یک حال اساسی به او است .
    دوست خوب من! می دانید که در چند مورد رک گویی شما را ستوده ام ولی این رک گویی وقتی منشأ آثار مثبتی خواهد بود که از آن برای تخریب یا مشوب کردن شخصیت دیگران استفاده نشود .
    شما دوستان نباید بی پاسخ ماندن کامنتهای متوالیتان را حمل بر این کنید که کسی پاسخی برای دهها ادعایی که در آنها طرح شده است ندارد ، بلکه برخی از دوستان ماهیت بحث را چندان سازنده نمی دانند که در آن شرکت کنند . به هر حال از محبت شما ، از صراحت شما ، از احساس خوشایندی که شنید نام یا دیدن سیمای عزیزتان به این کمترین می دهد سپاسگزارم .
    به زودی ۳ نوشتار مستقل از حقیر در همین ستون سایت میرملاس درج خواهد شد و امیدوارم توانسته باشم در این نوشتارها به تمام ابهامات، حواشی ، ابعاد ، محتوا و چند و چون این بحث ها بپردازم . برایتان روز و روزگاری توأم با موفقیت و سربلندی آرزو می کنم .

    • سلام و احترام
      استاد عزیز و بزرگوار جناب آقای آزادبخت ضمن قبولی طاعات و عبادات شما
      اگر از این رهگذر گرد کدورتی خاطر مبارکتان را مشوش نموده است عذر می خواهم هر چند میدانم دلتان دریای است ذلال و بی انتها و وجودتان همچو خورشید تابنده . از صمیم قلب برایتان موفقیت روز افزون خواهانم و دوستون دارم.
      شاگرد گستاخ و خاک پایتان – سید مجتبی حسینی

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.