تاریخ : جمعه, ۷ اردیبهشت , ۱۴۰۳
8

چندروزدرسلول باامیر

  • کد خبر : 52203
  • 31 خرداد 1393 - 22:42

       زنده یادامیرروئین تن افشین باقری/سرویس منتظران: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم   مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا احزاب/ ۲۳   از میان مؤمنان مردانى ‏اند که به آنچه با خدا عهد بستند صادقانه وفا کردند برخى از آنان به شهادت رسیدند و […]

امیر روئین تن

       زنده یادامیرروئین تن

افشین باقری/سرویس منتظران:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم

 

مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا

احزاب/ ۲۳

 

از میان مؤمنان مردانى ‏اند که به آنچه با خدا عهد بستند صادقانه وفا کردند برخى از آنان به شهادت رسیدند و برخى از آنها در [همین] انتظارند و [هرگز عقیده خود را] تبدیل نکردند

 

دوران اسارت یادآور مظلومیت، غربت و صبر و استقامت آزادمردانی است که سالیان سال زندگی خود را در اسارت دشمن بوده و با صبر و شکیبایی خود، سرمشق آزادی و آزادگی قرار گرفتند.
دوران اسارت، بخشی از تاریخ هشت سال دفاع مقدس ملت قهرمان ایران را در برابر متجاوزین بعثی تشکیل می‌دهد و سرگذشت آن مملو از حوادث تلخ و ناگوار می‌باشد. در دوران اسارت، حوادثی رخ داد که هیچگاه از فکر و یاد آزادگان محو نخواهد شد و فراموش شدن آن امری بسیار دشوار است.بهمن سال ۶۱بود. عملیات والفجر مقدماتی بعلت فاش شدن اسرار نظامی توسط منافقین کور دل متاسفانه به پیروزی منجرنشد. وتعداد زیاد از رزمنده گان عزیز شهید وبقیه اسیر شدند.در این عملیات من ومرحوم جوان مرگ امیر روئین تن وچند نفردیگراز همشهریهاعزیزنیزبه اسارت در آمدیم.در ابتدا مارا به شهر العماره وسپس به بغداد منتقل کردند .البته آنهم به استخبارات بغداد. استخبارات مثل ساواک زمان شاه بود ،روی تابلوی سر درب آن نوشته  شده بود (لم یدخل الانسان الا ان یخرج انساناجدیدا) آدمی وارد اینجا نمی شود مگر اینکه انسان جدیدی شود .زیر تابلوی استخبارات تصویر مرغی که در حال تخم گذاشتن بود توجه همه را بخود جلب می کرد.یعنی اگر کسی همکاری نکند کاری می کنیم مثل مرغ تخم بزاره.در آنجا بیش از ۱۰۰۰نفراز اسرا تو یک سوله بودیم مثل یک انبار سیلوی خودمون بود .گرسنگی وتشنگی امان همه رو بریده بود. سه روزبودکه به هیچکس آب و غذا نمیدادند وبرای قضای حاجت هم مشکل داشتیم .یکی دومتر مانده بود به دیوارسوله، همش ادرار بود ولی کسی رویِش نمی شد قضای حاجت بزرگتر رو بجا بیاره .امیرروئین تن از لحاظ سنی از ما بزرگتر، وداناتروشجاع تربود وهمین طوراز لحاظ فیزیکی خیلی فرز ،چابک و ورزیده بود. به همین دلیل به همه مجروحان وزخمی ها کمک میکرد وآنها رو پانسمان میکرد. البته درآنجا از لوازم بهداشتی وپانسمان خبری نبود ولی بمن گفت بیا به این عزیزان کمک کنیم .گفتم چطوری ؟زیر پوش خودشورو در آورد وبه چند قسمت کرد ومثل باند درست کرد. با یک قسمت خونها رو پاک میکرد وبا قسمت دیگه باند پیچی می کردتا بیشتر ازشون خون نیاد چون خون ریزی زیاد باعث مرگشان میشد؛وبعضی ازآن مجروحان جانشونو مدیون آن مرحومند .شما فکر کنید یکی روزه میگیره وبه امید اینکه که بعد از ۱۵ساعت روزه شو باز کنه ؛حالا موقع افطار، نه آب باشد ونه غذا چیکار میکنی ؟واین مسئله چند روز تکرار بشه ؛حقیقتا توان ورمقی برای کسی نمونده بود .اما امیرهمچنان به مصدومان کمک میکرد.بعضی ازاسرای زخمی که جراحتشان شدید بود شهید شدند .در بین ناله ها وضجه ها ی مجروحین  و یا حسین یاحسین (ع)که از درد وجراحت شدیدآنها بود،صدای دلنشین نوحه محلی با صدای بلند به گوش شنیده می شد در آن لحظه همه اسیران دردشان را فراموش کردند .این صدا ،صدای گرم  مرحوم امیر بود که برای دلتنگی خودش مور می خواند. البته نه با زبان فارسی بلکه لکی ؛به قول فارسها مویه وخودمان میگیم مور؛عجب صدای مسیحایی داشت ،انگار همه ی اسرای دل شکسته دردشان را فراموش کردند .من چون دیدم  امیرهمراه با خواندن اشک میریزد به او گفتم نخوان ؛ سکوت کرد یکدفعه صدای بچه ها بلند شد ادامه بده ادامه بده، دوباره شروع کرد بخواندن .من به سعید معبودی بچه ی تهران  گفتم ؛مگه شما می فهمید چی میگه ؟چون همش با لحن ولهجه لکی بود .گفت: نه ،پس چی میگی بخونه؛گفت آخه خیلی سوزناکه ،بدل میشینه،همه تشنگی رو فراموش کرده وفقط گریه میکردند .بعداٌ هم که به اردوگاه منتقل شدیم مویه(اشعارسوزناک) امیر خیلی طرفدار پیدا کرد وهرکی هرچی دستش بود میذاشت زمین وفقط گوش می کرد.عجب صدای دلنوازی داشت .یادمه روز سوم یا چهارم بود که امیر بلند شد وگفت جان زهرا ،جان امام بچه ها یه دقیقه گوش بدین حرفی دارم ،ببینید چی میگم ؛همه دیگر امیر را میشناختند مثل یک فرمانده کنترل اوضاع  را بدست گرفت وشروع کرد به سخنرانی حماسی (حقیقتا اون حرفا رو زدن اونم تو<<استخبارات>> جیگر می خواست چون سربازان عراقی آنقدرباشقاوت وبی رحمی باوسایلی مانند کابل وشیلنگ ،چوبدستی دسته کلنگ و…میزدندکه طرف بی هوش بشه)رزمنده ها؛عزیزان مقاومت کنید ، عراقی ها این بی شرفا ،این بی دین های کافر نمیان شهد ا رواز سوله بیرون ببرن .ما باید اتحاد داشته باشیم اگرهمبستگی داشته باشیم عراقی ها هیچ غلطی نمی کنند .توکل کنید بخدا وتوسل کنید به ائمه هدی .پس گوش کنید وهمه با صدای بلند فریاد بزنید تا کاخ صدام بلرزه در بیاد ،مگر شما برای پیروزی ویا شهادت خود را مهیا نکرده بودید،برادران ما جلوی چشممان از بی توجهی وعدم رسیدگی یکی پر پر می شوند .پس همه با صدای بلند بگین الله اکبر خمینی رهبر. یا حسین یا حسین… امیر بچه ها روتهیج می کرد بلند تر بلندتر نمی شنوم، همه با هم ؛صدای خسته بچه ها از درون قفس بلند شد تو گویی همه قدرتشان را جمع وبه حنجره خشکشان می دادند .داشت یک شورش حسابی اونم تو استخبارات درست میشداونم بغل دست کاخ صدام،هر لحظه احتمال تیرباران ویا زنده بگور کردن بچه ها وجود داشت اما در فکرشان این بود،نگهدار من آنست که من میدانم ؛شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد؛ ولی دل رابه دریا زدند؛اینها واقعا شیران در قفس وفرزندان خمینی کبیر و الان هم رهروان واقعی حضرت آیت الله خامنه ای هستند.اینم بگم آن چند روزه هر چی اسرا به درب قفل شده میزدند فایده ای نداشت وکسی درب رو باز نمیکرد .مگرزمانی بعثی های خون خوار  برای شکنجه می آمدند یه عده از اسرا را جدا کرده ومی بردند برای شکنجه،وقتی برمی گشتند آش ولاش می افتادند رو زمین ونای بلند شدن نداشتند بیشتر برای بازجویی بود ؛صدای الله اکبر بچه ها آنقدر بلند بود که هر زنجیری رو پاره میکرد ومثابه گلوله ای بود که در مرکز اسارت در قلب دشمن می نشست .یک دفعه چند عراقی آمد ند یکیشون گفت :انتم مجانین یعنی دیوانه شدید. امیر بلند گفت :آره ما دیوانه ایم شما مسلمانید ؟؟گفت نعم انه مسلم ؛بله من مسلمانم .امیر گفت چند جنازه اینجاست .هرچی در میزنیم جواب نمیدین ،چند روزه نه آب میدین نه غذا ؛آخه این چه مسلمانیست ؟؟افسرعراقی گفت جنازه ها رو بیارین ؛میگم آب وغذا هم براتون بیارن ،بعد اجازه داد که جنازه اون عزیزان روبیرون ببرن .بله ،آنها اسرای نستوهی  بودندکه بخاطر حفظ حریم مملکت اسلامی به جبهه آمده؛ واز حدود الهی دفاع کردند ونوامیس مردم ووطنشان دفاع کردندهمه سختی ها را بجان خریدند وحاضر نشدند تن به تسلیم وذلت وسازش بدهند.حاضر شدند شربت شهادت را بنوشند ولی دوستان وهمرزمان خودشان را لو ندهند.در میان حزن واندوه بچه ها، شهدا روبه بیرون بٌردن .نیم ساعتی گذشت ناگهان صدای باز شدن قفل زندان همه رو ساکت کرد ؛یک سطل آب گذاشتند تو وگفتند طعام هم نیم ساعت دیگه .بله ،ترفند امیر عزیزگرفته بود اگر آن شعارها رو نمی دادیم ؛تعدادبیشتری شهید می شدندوفقط خدا میداند چه لحظات سختی را سپری کردیم .امیر رو دیگه همه بعنوان فرمانده قبول داشتند؛جسارت او باعث غرور وافتخار اسرا شده بود . اسرا باخود فکر می کردند پس در خاک دشمن هم می توان مردانه وبا قدرت وشجاعت حرف زد واز دشمن نهراسید.همین باعث شد تحمل آن شرایط کمی آسان تر شود.شورش اسرا جواب داد وما دشمن را در خاک خود شکست دادیم.امیرآمد جلوی سطل آب ایستاد وبلند گفت افشین بیا ؛من هم که نای راه رفتن نداشتم با اندکی تاخیر بلندشدم.دوباره با تحکم وآمرانه گفت:میگم بیا .امیر جلوی سطل ایستاد و بلند گفت :بچه ها این آب رو تقسیم میکنیم؛ اول بین مجروحین بعد بین بقیه افراد.اگرعجله نکنید کاری میکنم به همه آب برسه ؛فقط دریک صف بایستید. در آن لحظه باز هم به اسرا روحیه می داد . بچه ها طاقت بیارین ؛ببینید امام حسین (ع)چی عذابی کشیده وحضرت زینب وحضرت علی اکبر واهل بیت امام را چه جوری عطشان شهید واسیر کردند .امیر اوضاع آشفته رو بدست گرفت .یکدفعه چشمم به سطل آب خورد؛سطل آب خیلی کثیف بود، وای خدا همش اشغال بودولجن ،ته سیگار،خلط دهان وغذای مانده رو ریخته بودند تو سطل وچسپیده بود به ته ودیواره سطل ،ولی چاره ای نبودبرای زنده ماندن مجبوربودیم. یک لیوان پلاستیکی هم تو سطل بود که آب رو میدادیم به بچه ها .فکر کنم به هر نفر سه یا چهار قاشق آب میرسید؛داشتیم  آب رو تقسیم میکردیم که دیدم امیر به من ذل زده گفت: افشین بعدیش خودتی آماده باش گفتم: پس خودت چی ؟منم می خورم .یکدفعه لیوان رو دادبه من وگفت :زود باش سریع تر بخور؛ منم خوردم .هی داد میزد بچه ها عجله نکنید به همه میرسه ،گفتم امیر چراخودت نمی خوری ؟گفت میخورم ولی…..آی مردم ،به قران قسم با گریه دارم می نویسم بدانید امیر آب نخورد .هرچی به لکی بهش میگفتم واصرارمیکردم(بَراوُ)اصلا نمی خورد .به زخمی ها بیشترآب میداد (اگر قوی ترین مرد دنیا باشی چند روز آب و غذا نخوری ،جلوی چشمهایت سیاهی میره ،لبانت خشک تر از چوب میشه؛سستی وضعف برتوغلبه میکنه ودیگه نمی شه خود را تکان داد واصلا نای بلند شدن نداری ……)دوباره درب آهنی باز شد واین بار یک دیگ بزرگ برای ۱۰۰۰نفر غذا بود؛ برنج با عدس ، حالا فکرش رابکنید چه جوری تقسیم بشه ؛نه بشقابی نه سینی ونه قاشق وچنگال که جای خود دارد ؛هیچی نبود .البته آن سیلو چند پنجره داشت ،که بعضی از آنها بجای شیشه نایلون کشیده بودند تا هوای سرد؛ گردو خاک وارد نشود .خلاصه چند تا از بچه ها قلاب گرفتند ونایلون ها رو پایین کشیدند،وشد سفره اعیانی ما ،نایلون هاخیلی کثیف بودبا لباس هایمان آنها روپاک کردیم که لباسها هم الوده وچرکین بودند،نایلون رو به اندازه مناسب پاره کردند. نایلون هاروبجای سفره رو کف سیلو که سیمانی بود پهن کردند وغذا را روی آن ریختندوهر بار بمدت سه دقیقه یک گروه  ۱۵یا ۱۶نفر می نشستند.خوب ،بعد از سه روز این غذابرایمان لذیذ بود فکرکنم اولین غذای بغداد بود؛بادست میخوردیم دستهایی که یک هفته بود رنگ آب وصابون بخود ندیده بود وخونین و مالین وکثیف، اما چاره ای نبود ؛زمان خوردن غذای فقط دو یاسه دقیقه بود .چون دولقمه یا نهایتا سه لقمه سهم هرکس بود .باید زود می خوردیم تا گروه بعدی جایگزین قبلی شوند .بازهم رشادت امیر را فراموش نمی کنم که در حال غذا دادن به زخمی ها بود وواقعاٌ فداکاری می خواست با آن حال نزار وسست وضعیف .رفتم پیش امیر روی لبانش خشک بود معلوم بود هیچی نخورده؛ گفتم می خواهی غذا هم نخوری ؟یک لقمه گرفتم وبه زور کردم دهانش،به چند تا از بچه ها که مشغول غذا دادن بودن گفتم آب هم نخورده ؛آنها هم خودشونو کشیدند عقب ،وبه او گفتند تا توغذا نخوری ما هم نمی خوریم ؛امیر که دید بچه ها جدی میگن یک لقمه غذا خورد .شب هنگام  چادر سیاهش را بر آسمان عراق پهن کرده وما از پشت پنجره ها میدیدم که شب شده ؛بچه ها ی زخمی از درد ی و حشتناک امانشان بریده شده بود.آمپول که هیچ، اصلاٌ قرص مسکنی هم نبود که اقلا کمی تسکین یابند فقط  آه وناله میکردند ویا حسین یا حسین میگفتند. شوخی نبود گلوله  یا ترکش خمپاره خورده بودند می لرزیدند وگاهی نیز بی هوش میشدند .دوباره که بهوش می آمدند باز هم تشنج می کردند. شنیدم امام (ره)فرموده بود: اجر اسرا از شهدا بیشتر است چون،شهید یکبار می میرد ولی اسیر روزی یکبار .امیر روحیه وخلاقیت خوبی داشت آمد بمن گفت افشین خیلی دلم درد میکنه . گفتم چرا؟چندین روزه هی خودمو نگه داشتم ولی دیگه نمیتونم دل پیچه ی شدیدی دارم، باید قضای حاجت کنم. گفتم چه جوری؟برایم توضیح داد سپس  هردو پیراهنهای مون رو در آوردیم .یکی از آستین هاشو پاره کرد وگره ای به پایینش زد ؛او پشت کرد به جمعیت ومن برایش پیراهنم را با دودستی گرفتم وقضای حاجتش را ریخت تو آستینش ؛خلاصه بلند شد وگفت بچه ها  گوش کنید همه ساکت شدند. به شوخی گفت من موفق شدم قضای حاجتم را بریزم تو این آستین خوشگل ؛وهدیه بدم به سید الرییس صدام ؛همه زدند زیر خنده …قبح این جریان شکسته شد وابتکار جدید رو همه پسندیدند واو را تحسین کردند ،واز این رنج وعذاب جسمی که واقعاٌ درد آوربود خلاص شدند.توصیف مصائب ومشکلات آن لحظات در سوله اسارتگاه بسیار سخت است از دیوارسوله به این طرف تقریبا۲۰سانت ادراربالا آمده بود وحالا اون یکی هم (مدفوع )بهش اضافه شد .چون درب وپنجره ها بسته بودند بوی تعفن وکثافت سرومغز را پریشان میکرد .همه  خجالت وحیا رو گذاشتند کناروشروع کردن به قضای حاجت ودیگر اکثر پیراهن ها یک آستین نداشت وضعیت بسیاربد وزننده ای بود .بوی تعفن همه جا را فراگرفته بود کمبود آب وغذا بیداد می کرد .نمی دانم چطوری خوابم برده بود با صدای ناله مجروحین از خواب پریدم صبح شده بود وآبی برای خوردن نبود چه برسد به وضو.در استخبارات کم کم به شکنجه ها داشتیم عادت می کردیم ،هر چقدر جسممان ضعیف ترمی شداماروحیه مان قوی ترمی گشت.

ادامه دارد

لینک کوتاه : https://www.mirmalas.com/?p=52203

برچسب ها

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 59در انتظار بررسی : 1انتشار یافته : ۵۸
  1. سپاس از آقایان افشین و حاج بهزاد باقری
    با خواندن این خاطره عرق شرم بر پیشانیم نشست چیز دیگری نمیتوانم بگویم

  2. خدا قوت آقا افشین ما رابیاد شبهای غربت انداختی داداش شبهای دور هم بودن و تنها بودن شبهای پرستاری مجروحان و بیماران شبهای ناله های وارستگان در کنج خلوت زندان یارب یاربهای شب قدر آینه گرفتن دوستان که سرباز عراقی هنگام دعا نیاد افشین جان کاش هنوز از سوزهای آخر اسارت بفرمایی کار را به اینجا رسا ندی فعلا زوده شاید عزیزم رنجهای اینگونه را باید در دل خودمان دفن کنیم خیلی از عزیزان نسل جدید باورشان نمی شود اینگونه استقامت کردن را خیلی از عزیزانی که به سن شما یا عباس شمس اله زاده در اسارت هستند شاید بتوانند آن شرایط را درک کنند بنده از اینکه خدا این فرصت را داده بشما ومی توانید سطری را از آن روزها بنگاریدشاکرم وخوشحالم دوست دارم خود نیز وارد این وادی شوم وتشکر از دوستان پر تلاش میرملاس آقا بهزاد عزیز،امین آزادبخت وسعید بالنگ وسایر دوستان.
    [پاسخ]

  3. با سلام خدمت آزاده های آزاد
    متن به حدی گیرا بود که فکر می کردم دارم خواب می بینم و هر لحظه تجسم می کردم
    تجسم مقاومت شما باعث شد که بعد از مدتها بغض در گلویم حلقه ببندد
    از این بی تحمل بودن و نا امید بودن خودم و نسل خودم خسته شده ام و همیشه سوالم از خودم این است که ایا اختلاف ما با شما که یک یا دو نسل بعد از شماییم چیست؟
    جوابی نیافتم نمی یابم جز اینکه منیت وارد زندگی روزمره ما شده است و آن تواضع شما را نداریم البته شاید بازهم جواب دیگری دارد که به ذهن من نمی رسد.
    به نسل ما “امیر روئین تن ها” را باید شناساند.
    با تشکر از اقایان افشین و حاج بهزاد باقری
    اقای بالنگ زحمات شما قابل تقدیر است پاینده باشید

  4. براستی که آزادگان ما نماد ایستادگی ومقاومت هستند. آزادگان سرافراز الگویی ازتحمل وپایمردی برای نسلهای بعدی این آب وخاک هستند. درود بر حاج اقشین عزیزکه رفتارشان معرف یک انسان والا وارزشی ست وهمیشه مایه افتخار مردم کوهدشت میباشند.روح شادروان امیرروئین تن شادباد.

  5. برادر عزیز وارجمند جناب آقای افشین باقری از اینکه به فکر هم سلولی دردمندت جوانمرگ امیر رویین تن بودی وبا این خاطره هرچند دردناک یاد ایشان را زنده کردی بسیار سپاسگزاریم .
    ایشان نیز بعد از آزادگی بارها از رشادتها ودلاوریهای جناب عالی باوجود صغر سن بسیار سخن گفتند : و همواره از تحمل سختی ها ورنجهای فروان دوران اسارت چه در استخبارات وچه در ارودگاه حکایت ها می کرد اما هرگز از خود سخنی نمی گفت.
    بدین خاطر بود که از شما درخواست کردیم خاطرات دوران با امیر بودن را برای همه ی مردم تعریف نمایید.
    آن مرحوم بعد از آزادگی چنان دچار بیماری شده بود که مدت های مدیدی به فکر فرو می رفت وشبهای زیاد از خواب می پرید وبه عربی داد می زد :«انا مسلم ،انت مسلم »و وقتی ازش می پرسیدیم مگر در عراق چه گذشته است که هنوز خواب آنجا را می بینی : باور کنید حتی یکبار حاضر به گفتن خاطره ای از دوران اسارت خودنمی شد وزار زار گریه می کرد ومی گفت : تمام هم سلولی های شهیدم را هرشب به خواب می بینم که مرا به سوی خویش می خوانند.
    بارهاوبارها شب به بهشت شهدا می رفت وتا سحر وطلوع آفتاب با شهدا نجوا می کرد دیگر هر شبی که از خانه بیرون می رفت می دانستیم که گلزار شهدا رفته است .
    ایشان ارادت بسیار زیادی به حضرت امام (ره) داشت وحتی از اسارت هم در نامه هایش برای ایشان دعا می کرد وجویای حال آن پیر سفر کرده می شد.
    علاقه ی وافر آن مرحوم به حضرت امام (ره) آنقدر زیاد بود که در آخرین وصیت نامه اش وصیت کرده بود:« اگر خدا به من پسری داد نام او را روح الله بگذارید »
    وتقدیر چنان شد که بعد از مرگش خدا پسری به او ارزانی داشت که نامش را روح الله گذاشتیم.
    برادر باقری ضمن تشکر مجدد از بیان شیوا وتأثیر گذارت بی صبرانه منتظر ادامه خاطراتت هستیم .
    از جناب آقای شهریار عباسی دیگر هم سلولی مرحوم امیر هم خواهشمندیم چنانچه به این سایت دسترسی دارند خاطرات با امیر بودن را برای مردم وخانواده امیر بازگو نمایند.

    ***
    -درصد جمع آوری عکس های دوران اسارت آن مرحوم هستیم( زیرا بعد از فوت مادرش بین خانواده وبستگان پراکنده شدند ) واگر مدیر سایت لازم بداند جهت درج در این قسمت تقدیم کنیم.

    • ضمن عرض ارادت خدمت خانواده محترم روئین تن: بنده آمادگی کامل را جهت درج تصاویر امیر عزیز اعلام میکنم و بی صبرانه در منتظران منتظرم: امیر بعد از برگشت از اسارت یکی از دوستان این حقیر شد.ولی چه زود پرواز کرد. یادو خاطره این عزیز سفر کرده همیشه در دل ماست .برای او از خداوند منان علو درجات را خواستارم

      • جناب آقای باقری عزیز سلام وخسته نباشید انشاالله خداوند رحمان ورحیم وجود شما را برای جامعه اسلامی ایران سالم وتندرست نگه دارد .
        بیشتر عکس های مرحوم امیر بر مقبره ی بالای سر آن مرحوم هنگام ساماندهی گلزار شهدا احتمالاً به بنیاد شهید کوهدشت منتقل شده است
        امید است حاج اخویان با شما همکاری داشته باشد وچنانچه عکسی از آن فقید سعید در اختیار دارند به شما تقدیم کند.

  6. سلام و درود…

    ضمن تشکر و تقدیر شایسته از ازاده عزیز افشین باقری و حاج بهزاد باقری

    با رویت و مطالعه مطالب درج شده ، در ابتدا به جهت شکنجه متجاوزان عراقی , واژه ( نفرت) کلمه حقیری بنظر میرسد

    اما در انتها بواسطه استقامت و شجاعت دلاوران این مرز و بوم ، رنگ این واژه در خاطر محو میگردد .

    درود به روان پاک شهدا…

    و من ا…التوفیق

  7. درود خدا برشما جناب باقر ی همه ما مدیون جانفشانی های شماعزیزان ودلیران ایران زمین هستبیم

  8. سلام خدا بر شهیدان و ایثارگران و خانواده معظم آنها
    افشین عزیز حقیقت امر این است که من و امثال من هنوز از ایثارگری گمنامانه شما شیران دوران بی خبریم. و البته سخت محتاج شنیدن مصائب آن روزهای وحشتناک و افتخار آفرین شما راست قامتان دیارمان هستیم. پس منت بر ما گذاشته به ما کمک کنید تا آن دوران که نه یک روز و دو روز و ده روز، بل ماه ها و سالیان دور و دراز و تمام نشدنی بود، بشناسیم.
    بکرات این جمله را شنیده ایم که(الانتظار اشد من الموت) ولی درک عینی این جمله کمی سخت بود. اینک با شنیدن این خاطره وصف ناشدنی شما، تا حدودی این کلمه برایمان تفسیر می شود.
    یادآوری اینگونه خاطرات باعث می شود به احترام شما رزمندگان و ایثارگران عزیز، تمام قد در مقابلتان ایستاده و احترام کنیم. نه از باب جبران بخشی از ناملایماتتان، بلکه برای بزرگ شدن خودمان. که احترام به اشخاص بزرگ موجب بزرگی روح انسان می گردد.
    خدا به شما جزای خیر عنایت کرده و امیر عزیز ما قرین رحمت واسعه خویش گرداند.از حاج بهزاد عزیز بخاطر تلاش بی ریا و خالصانه اش در پاسداشت راه و رسم شهیدان، آزادگان، رزمندگان و ایثارگران این آب و خاک تلاش می کند، صمیمانه متشکرم

    • حاجی شما باخیلی ازشهدا ارتباط داشتی شما چرا مطلب نمیدی لطفا دست به قلم شوید تامردم بدانند………

  9. گرامی باد یادوخاطره ی کلیه ی شهدا وآزادگان سرافراز شهرمان کوهدشت.
    تقدیر وتشکر از حاج افشین باقری ، این آزاده ی سرافراز ومقاوم وگرامی باد یادوخاطره ی مرحوم امیر روئین تن. تقدیر وتشکر از حاج بهزاد بزرگوار وآقا سعید عزیز که در این راه متحمل زحمتهای فراوان شده وخواهند شد. اجرهمه گیتان با شهدا وامام شهدا.

  10. سلام

    خداوند روح مرحوم امیر روئین تن رو قرین رحمت واسعه خودش کنه

    خیلی از مصائب و حتی شکنجه ها قابل پیش بینی هستند اما مواردی که آقای باقری گفتند حتی فکرش رو هم نمیشه کرد و هر کسی که بویی از انسانیت برده باشه رو شرمنده و خجل می کنه

    خداوند صدام و عواملش رو تا ابد مورد لعن خودش قرار بده

    دورد خداوند بر ارواح طیبه شهدای عزیزی که توی اون شرایط جونشون رو فدای ایران و انقلاب و اسلام کردند

    با تشکر از آقای افشین باقری و حاج بهزاد باقری

    یاعلی

  11. سلام بر آقا افشین عزیز
    و رحمت واسعه الهی به روح بلند آزاده سرافراز شادروان رویین تن

  12. سلام افشین عزیز
    این کوچک دست نوشته های زیبای اسرا را تعقیب مى کنم نسبت به انها سخت گیر وانتقاددارم براستی خاطرات شما یکی از واقعی ترین انها بود بطوریکه برای اولین بار گذشته خودم را در بصره و همان استخبارات عراق ،با کیفیت روایت شما بیاد می اورم ،در لحظه نگارش این نوشته برای گذشته ی خود مستانه گریستم.
    این کوچک به گذشته نسل بچه های ان زمان جدای از تحلیلهای سیاسی اجتماعی می نگرم . چرا که خواسته ی معنوی و نهانی رزمندگان ظرفیت پیمایش عاشقانه ی از جنس دیگر تجربه های عارفان زمان چون حافظ ،مولوی ، غزالی،،،،بود تا جاییکه برای پرندگان پرواز ، دلدادگان دلبری، شناگران
    اقیانوس بود ،این کوچک پس از بازگشت امیر عزیز را شناختم چون جنسش برام اشنا بود به گواهی قلبم او را دوست می داشتم و میدارم و در سفرهای کوتا پس از اسارت ازسخن و مور شیرینش کام جان میگرفتم ، وشما نیز با روایت و بیان این خاطره از امیر بدرستی ادای دین کردی ، دستمریزاد روحش شاد ویادش تا ابد گرامی باد

  13. درود خدا بر شما که تمام وجودتان را در طبق اخلاص گذاشتید . حتی یک لحظه فکر کردن به ان مشقت وسختیهایی که بر شما عزیزان رفته است تحمل می خواهد راستی این عشق به وطن و امام وطن چگونه به حدی می رسد که انسان جان خود را در مقابلش بی ارزش می داند حقا که امام (ره) زیبا فرموده اند که اجر اسرا از شهدا بیشتر است درود ورحمت خدا بر تمام اسرا . ما که چیزی از زمان جنگ به یاد نداریم امیدواریم که شما در بطن این واقعه بوده اید با خاطرات خود جوانان این مرز بوم را از آنچه بر رزمندگان ایران عزیز گذشته است اگاه سازید .
    خداوند روح امیر روئین تن را با اولیا محشور کند روحش شاد ویادش گرامی باد . در اخر اگر این جمله را نگویم به نظر خودم حق مطلب ادا نشده است (با این خاطرات زیبای شما دیگر امیر را خوب می شناسیم )

  14. سلام ازاده سرافراز جناب اقای افشین باقری
    خدا را گواه می دانم زمانی که خاطراتت را زمزمه می کردم طاقت وتحمل خواندن ان برام خیلی سخت بود تا اینکه یه کمی به خودم تلقیندادم مگر امام حسین ویارانش در ان دشت گرم وسوزان کربلا تشنه لب شهید نشدند.معنای مسلمانی ومسلمان بودن در عمل باید ثابت کرد.بنده بعداز چند دقیقه نواستم چند کلمه را بنوسم چون زبانم واقعاقاصر است که مطلبی در این راستا بنویسم.که شما ها چه مشکلاتی متحمل شدید .این رنجنامه ای حضرتعالی باید بصورت یک کتابچه نوشته شود تا دوستانی که برای ااین مرز و بوم (آزادگان)جانفشانی کردند بهتر شناخته شوند.خدا یارو یاور شما با د

  15. آزادگان از افتخارات ایران اسلامی هستند و در تمام ایام به عنوان نماد صبر و مقاومت اسلامی در جهان می درخشند و برکت حضور آنان در کشور پشتوانه عظیمی برای نظام است.

  16. از دوست به یادگار دردی دارم که آن درد به هزاران درمان ندهم
    برادر آزاده ی عزیزم آقای باقری ضمن سلام و آرزوی موفقیت چندوقت پیش داستان کارخانه هایی که در کوهدشت بمباران شد را خواندم مطالبی از سر احساساتم از طرف کوهدشت بر روی کاغذ نوشتم به دلایل مختلفی منصرف شدم و فقط برای فرزندان غیور و شجاع و گم نامش دعا کردم،اما مطالبی که چند روزی در سلول با امیر رانوشته بودی خواندم بغض در گلویم چنبره زده بود اشک هایم سرازیر شده بود و امانم را بریده بود و اینبار هم یاد و خاطره ی شهدا و هم رزمانم تسکین دهنده ی قلبم بود برادرم بدون شک سختی های اسارت های شما عزیزان را امثال من درک نخواهیم کرد به سختی های شما فکر می کردم ناخوداگاه به یاد این داستان افتادم
    که یک روز در دوران گذشته شخصی را می خواستند توسط حکومت ظالم دستش را قطع کنند جارزن در خیابان ها به مردم اعلام کرد که در مرکز اصلی شهر جمع شوید در وقت معین مراسم قطع کردن دست آن بنده ی خدا را اجرا نمودند و همه ی مردم نگاه می کردند ولی آن شخص هیچ عکس العملی در برابر درد نشان نداد تا آنکه مراسم به اتمام رسید بعد از چند ساعتی وقتی فرد مذکور از میان مردم می رفت چشمش به شخصی افتاد که قبلا براثرحوادثی دستش قطع شده بود پیش او چنین گریه و زاری نمود که همه دلشان سوخت و گفتند چرا در آن موقع که درد می کشیدی عکس العملی نشان ندادی گفت آن موقع اگر از دردم میگفتم هیچ کس از شما درد مرا درک نمی کردید درد من دردی است که هم درد من و کسی که دستش قطع شده درک می کند
    آزاده ی عزیز چه خوب است که مطالب آن دوران سخت و طاقت فرسا را از عزیزانی همچون امیر را برایمان بیان میکنید از خداوند می خواهم که روح امیر با شهدا محشور گردد و شما آزادگان در سایه ی نور حق و ولایت سرافراز گردید
    درد عشقی کشیده ام که مپرس زهر هجری کشیده ام که مپرس
    گشتم در جهان و آخر کار دلبری برگزیده ام که مپرس

  17. درود بر علی نژاد عزیز
    پیرامون پاسخ شما به اقای مهکی عزیز در مطلب مدرسه ی اقتدارگرا اظهار نظری نمودم در فرصت مناسب بازدید فرمایید

    • با سلام خدمت شما جناب اقای عبدی پور عزیز وبزرگوار

      در این مدت که مطالب ونوشته های گهربار حضرتعالی در سایت میر ملاس درج می شوند با جان ودل انها را مطالعه می کنم اقای عبدی پور عزیز ماهمیشه به وجود نازنیتان افتخار کرده ایم در خیلی از موارد اگر کسی از ما سوال می کرد که ایا در منطقه شما کسی شهید ویا جانباز شده با افتخار جواب میدادیم اری ما هم در راه این انقلاب ازاده ایی سرافراز به نام حاج نجف عبدی پور را داریم . اقای عبدی پور عزیز دالاب زادگاه جوانان بی ادعای زیادی بوده است و جنابعالی سنبل و نمونه بارز انها هستید وهمه مردم دالاب شما را افتخاری برای خود می دانند و روز بازگشت مسرتبارتان را هرگز فراموش نمی کنم .من شک ندارم مدرسه دکتر رضا زاده شفق دالاب هرگز شما را از یاد نخواهد برد و او هم مانند ما بهترین وبالاترین افتخارش شما هستید با وجودی که در طول هفته زیاد به دالاب سر می زنم اما از روزی که جنابعالی تصاویر مدرسه دالاب را در سایت درج نمودید اول به جلو مدرسه میرم و عرض ادب میکنم وبعد وارد روستا می شوم از خدا می خواهم همیشه موفق وپیروز و تنتان سالم باشد حاجی جان ..دوستت دارم

  18. سلام بر روح پر فتوح مرد روز های سخت اسارت زنده یاد امیر روئین تن او که اسوه صبر وتحمل بود وچه زود از میان ما رفت و درود بر دلاور مرد ی که قلم به دست گرفته تا لحظات ارزشمندی را ثبت وضبط نماید تا نسل آینده بداند برسر فرزندان خمینی چه آورده اند. باید به جناب آقای باقری خداقوت گفت.

  19. سلام ودرود بر روح وروان پاک وایثارگر امیران مقتدر وایثارگر خمینی کبیر (ره) علی الخصوص امیر رویین تن وارزوی صحت وسلامت برای ایثارگران ویادگاران دفاع مقدس -انشاالله با این دلنوشته ها گوشه ای از شجاعت غیرت وطن پرستی ولایت مداری و شهادت طلبی همشهریان عزیز برای نسل جدید و ایندگان بیان شود و بعنوان میراث معنوی گرداوری شود.

  20. مختصر ومفید وموثر
    تا حالا توصیف حال و روز آزادگان دراسارت دشمن را به این زیبائی. ندیده بودم.
    ای کاش آقای باقری که خیلی هم پرکارهستند بیشتر به این کارخاطرات گوئی می پرداختندکه هم خوب بیان می کنند ، هم بسیارتأثیرگذار است وهم ماندگار. فکرمیکنم این برادر در روایت وخاطره گوئی صاحب سبک هستند. ساده ، روان، عبارات وجملات کوتاه ودرعین حال رسا و شسته رفته و…..

  21. برادر گرامی وجهادگر افشین باقری سلام
    با کمال افتخار آماده هرگونه همکاری باشما در جهت انتشار (کتاب خاطرات)شما هستیم وبا اجازتون این خاطرات رو برای راهیان نور منتشر می کنیم .بزرگوار من فرزند شهید رضا رضوی از هم رزمانت در والفجر مقدماتی که با شما اسیر شدند واکثر این خاطرات را برایمان گفته است،او براین اعتقاد بود که در اسارتت حکمتی بوده ؛میگفت وقتی که اکثر بچه ها دلتنگ وناراحت بودند شما رو با اون سن کم میدیدندباعث بالا رفتن روحیه میشدید می گفت به بچه ها میگفتم مگر ما؛چی از افشین کمتر داریم؛ این بچه چطوری تحمل میکنه پس ماهم میتونیم وبعد از آزادی بعلت شکنجه های فراوان دوران اسارت شهید شدند. برادر عزیز من بخدمت سپاه ودر واحد حفظ آثار دفاع مقدس درآمدم وامیدوارم ادامه دهنده راه شهدا که راه امام حسین (ع)است وزیر نظر ابر رهبر بزرگ جهان حضرت آیت الله خامنه ای سلام الله باشم ،وشما رو قسم میدهم بخون همون شهدا ی در استخبارات که خاطراتت را مکتوب کنید. یا علی

  22. عالی بود و فضا رو خوب ترسیم کرده بودی ، بی صبرانه منتطر قسمت بعدی هستم

  23. باسلام الحق که هنوز هنوزه کار بعضی از رزمنده های جنگ تموم نشده و باید وارث رزمنده های شهدامون باشن .چرا تاکنون کتابی درمورد این رزمنده ها منتشر نشده؟ تا مردم کوهدشت و لرستان بیشتر با قهرمانانشون آشنا بشن

  24. درود بر آزادگان سرافراز
    دل نوشته ات بدل می نشیند بی صبرانه منتظر بقیه ماجرا هستم وبرای بعضی از دوستان متاسفم که با وجود آن همه رشادت وپایمردی، ناجوان مردانه بر آن عزیز سفر کرده تاختند .کلا بعضی ها مصداق این شعرند:
    خدا می بیند ومی پوشاند انسانها نمی بینند وفریاد می زنند
    از آنجاییکه از کودکی امیر را میشناختم آنقدر بزرگوار هست که چشم بر آنهمه افترا ودروغ وتهمت ببنددودرآخر جمله از پیامبر (ص)
    آبروی مومن از احترام به کعبه بالاتر است

  25. برادر‏ ‏عزیزم‏ ‏جناب‏ ‏آقای‏ ‏باقری‏ ‏دست‏ ‏مریزاد‏ ‏الحق‏ ‏که‏ ‏آزاده‏ ‏نام‏ ‏مبارکی‏ ‏برای‏ ‏شماست‏ ‏.مرحوم‏ ‏امیر‏ ‏هرگز‏ ‏ازسختی‏ ‏نمی‏ ‏ترسید‏ ‏ودرنامه‏ ‏ای‏ ‏نوشته‏ ‏بود‏ ‏که‏ ‏بعداز‏ ‏۴۸ کیلومتر‏ ‏راهپیمایی‏ ‏ویک‏ ‏هفته‏ ‏گرسنگی‏ ‏وتشنگی‏ ‏به‏ ‏اسارت‏ ‏گرفته‏ ‏شد‏ ‏یکی‏ ‏از‏ ‏کماندوهای‏ ‏عراقی‏ ‏مشت‏ ‏محکمی‏ ‏به‏ ‏بینی‏ ‏آن‏ ‏مرحوم‏ ‏زده‏ ‏بود‏ ‏که‏ ‏حتی‏ ‏بعد‏ ‏از‏ ‏آزادی‏ ‏هم‏ ‏بارها‏ ‏از‏ ‏درد‏ ‏بینی‏ ‏می‏ نالید‏ ‏.ایشان‏ ‏در‏ ‏تمام‏ ‏نامه‏ ‏هایش‏ ‏همگان‏ ‏را‏ ‏به‏ ‏تقوی‏ ‏وقدرشناسی‏ ‏نظام‏ ‏واطاعت‏ ‏از‏ ‏رهبری‏ ‏‏ ‏سفارش‏ ‏می‏ ‏کرد.حافظ‏ ‏کل‏ ‏قرآن‏ ‏بود‏ ‏بیشتر‏ ‏نهج‏ ‏البلاغه‏ ‏وصحیفه‏ ‏سجادیه‏ ‏را‏ ‏حفظ‏ ‏کرده‏ ‏بود‏ ‏.
    اگریادتان‏ ‏باشد‏ ‏حتی‏ ‏یکبار‏ ‏نماز‏ ‏جمعه‏ ‏راترک‏ ‏نمی‏ ‏کرد‏ ‏.درتمام‏ ‏نامه‏ ‏هایش‏ ‏خانواده‏ ‏را‏ ‏به‏ ‏شرکت‏ ‏در‏ ‏این‏ ‏فریضه‏ ‏سفارش‏ ‏می‏ ‏کرد‏ ‏.آن‏ ‏رحیل‏ ‏کوی‏ ‏دوست‏ ‏می‏ ‏دانست‏ ‏که‏ ‏باید‏ ‏برود‏ ‏.باور‏ ‏کنید‏ ‏شبی‏ ‏نبود‏ ‏که‏ ‏از‏ ‏رفتن‏ ‏سخن‏ ‏نگوید‏ ‏بارها‏ ‏او‏ ‏را‏ ‏در‏ ‏حال‏ ‏گریه‏ ‏کردن‏ ‏بر‏ ‏مزار‏ ‏شهدا‏ ‏می‏ ‏دیدم‏ ‏.
    مصایب‏ ‏اسارت‏ ‏روح‏ ‏وروانش‏ ‏را‏ ‏درهم‏ ‏کوبیده‏ ‏بود‏ ‏.
    یک‏ ‏بار‏ ‏یکی‏ ‏از‏ ‏دوستان‏ ‏اسارتش‏ ‏به‏ ‏اوگفت‏ ‏حالا‏ ‏که‏ ‏آزاد‏ ‏و‏ ‏رها‏ ‏هستی‏ ‏چرا‏ ‏به‏ ‏آن‏ ‏دوران‏ ‏فکر‏ ‏می‏ ‏کنی‏
    ‏واز‏ ‏رشادتهای‏ ‏وی‏ ‏سخن‏ ‏می‏ ‏گفت‏ ‏وازاینکه‏ ‏امیر‏ ‏مرحوم‏ ‏به‏ ‏جای‏ ‏او‏ ‏که‏ ‏اندام‏ ‏نحیفی‏ ‏داشت‏ ‏بارها‏ ‏شکنجه‏ ‏شده‏ ‏بود‏ ‏.
    کف‏ ‏پاهایش‏ ‏جای‏ ‏سوراخ‏ ‏شدن‏ ‏با‏ ‏مته‏ ‏و‏ ‏دلر ‏برقی‏‏‏ ‏بود‏ ‏و‏ ‏تمام‏ ‏سرش‏ ‏جای‏ ‏زخمهایی‏ ‏بود‏ ‏که‏ ‏بدون‏ ‏بقیه‏ ‏خشک‏ ‏شده‏ ‏بود‏ ‏پشتش‏ ‏را‏ ‏به‏ ‏کسی‏ ‏نشان‏ ‏نمی‏ ‏داد‏ ‏و‏ ‏زمان‏ ‏تعویض‏ ‏زیر‏ ‏پیرهن‏ ‏‏ ‏همه‏ ‏را‏ ‏از‏ ‏اتاق‏ ‏بیرون‏ ‏میکرد‏ ‏زیرا‏ ‏قسمت‏ ‏های‏ ‏زیادی‏ ‏از‏ ‏گوشت‏ ‏پشتش‏ ‏بریده‏ ‏یا‏ ‏به‏ ‏وسیله‏ ‏اتو‏ ‏داغ‏ ‏شده‏ ‏بود‏ ‏با‏ ‏این‏ ‏وجود‏ ‏حتی‏ ‏یک‏ ‏بار‏ ‏از‏ ‏شکنجه‏ ‏های‏ ‏آنجا‏ ‏سخن‏ ‏نگفت‏ ‏در‏ ‏حالی‏ ‏که‏ ‏بدنش‏ ‏روح‏ ‏وجسم‏ ‏وجانش‏ ‏حکایت‏ ‏از‏ ‏چیزهای‏ ‏دیگر‏ ‏داشت‏ ‏…‏ ‏

  26. بعضی اوقات کلمات توانایی تعریف محتوای خود را ندارند درست مثل الان که واژه صبر چقدر ضعیف است در مقابل این همه مصیبت و سختی. چقدر ما به شما بدهکاریم جناب باقری و بقیه رزمندگان و شهدا عزیز. سپاسگزاری ما را پذیرا باشید و عذر ما را هم به خاطر ناتوانی در خدمت به خودتان.

  27. بنده سالها بود که جناب باقری رو میشناختم و نسبت
    فامیلی هم از طرف خانواده برادر مرحومشان زنده یاد کریم باقری با ایشان داشتم که براستی از مردان نیکو و سخاوتمند دوران بود، خدایش بیامرزاد، ولی انقدر اقا افشین نجیب و سر به زیر و افتاده بود که هیچگاه سهم خواهی نکرده بود و حرفی نزده بود که اگر هم میزد براستی که حق واقعیش بود. اقا افشین ما همشهری ها مدیون بزرگواری های شما هستیم . امیدوارم موفق باشید کما فی سابق. خدا روح اقای روئین تن رو شاد کنه و براشون ارامش روحی و علو درجات رو از خدا میخوام

  28. سلام ودرودخدابرارواح پاک شهداءوسلام درودخدابرتمامی آزادگان سرافرازوصبور.وسلام برروح پاک شهیدامیرروئین تن آزاده قهرمان.آزادگان هنوزهم صبورندخوددانندوخدای خودکه چه عذابی ازدست جنایتکاران بعثی متحمل شدند.اجرشان باخداوتشکرازدست اندارکاران سایت.

  29. روحش شاد شهید والامقام سردار امیر روئین تن .

    آرزوی سلامتی برای سردار بهزاد باقری .

  30. یکی از ویژگی های نسل شما ملی گرایی و نوع دوستی بسیار قویی است که متاسفانه در نسل ما به ندرت دیده میشه درود خدا بر مجاهدین راه حق مرحوم امیر روئین تن و همچنین شما بزرگ مرد . براستی که ادم در مقابل صبر و استقامت شما احساس حقارت بهش دست میده

  31. سلام ودرود خداوند بر روح امام وشهداو ازادگان وخداوند روح همه را شاد بگرداند وتشکر از راوی عزیز خداوند در قران میفرماید (ماعندکم ینفد وما عند الله باق )انچه نزد شماست نابود شدنی است اما انچه نزد خداوند است باقی وماندنی است. رزمندگان دوران دفاع مقدس با خدا معامله کردند وبا این انگیزه به نبرد با دشمن جنگیدند افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد سرنوشت خود را به خدا واگذار کردند که خدا به حال بندگانش اگاه وبصیر است خداوند از همه قبول بفرمایداز همه التماس دعا

  32. آقای باقری دستمریزاد بدون تعارف هرروز سری به سایت میرملاس میزنم تااز شهدا بیشتر بدانم وقتی دوستی آن فضای معنوی دفاع مقدس را خوب ترسیم میکند نمیدانی چه حالی دارد امیدوارم همه بروبچه های جنگ سری به این سایت بزنند واز خاطرات ارزشمندشان همه استفاده برده باشیم . آقا شیخ هادی شما باخیلی ازشهدا ارتباط داشتی شما چرا مطلب نمیدی لطفا دست به قلم شوید تامردم بدانند………

  33. برادر عزیزم جناب باقری
    سلام علیکم
    این خاطره غم انگیز پر از درد و اه و شکنجه را چندین بار خواندم.خانواده را به خواندن ان تشویق کردم وسط خاطره اشک ریختند .تحمل خواندن ان را تا پایان نداشتند .با همکارانم نیز چندین بار ان را مطالعه کردم .برادری را در حق مرحوم رویین تن تمام کردی خداوند شما عزیز را برای این جامعه حفظ بفرمایید .تصمیم دارم خاطرات شما را در روزنامه به صورت دوره ای چاپ کنم اگه موافق هستید اعلام بفرمایید .خداوند روح بلند رویین تن را با شهدای عزیز محشور بگرداند .افشین جان بر شما ست کوچکترین چیزی را از قلم نیندازید .من میدانم بعضی مواقع بخشی از خاطرات را به خاطره حیا یا اینکه خدایی نکرده دیگران قبول نکنند از قلم انداختی امیدوارم حال که دست به قلم شده ای بدون کم و کاست همه را بیان بفرمایید وتفکرات غلط مصلحت را کنار بگذارید تا دیگر عزیزان بدانند و بخوانند .درپایان از صبر و حوصله شما متشکرم

  34. با سلام و خسته نباشید خدمت شما آزاده عزیز ،خداوند منان روح برادر عزیزمان مرحوم امیر روئین تن را با شهدا محشور گرداند ،واقعا ما باید شما اسرا ی عزیز رو الگوی خود در زندگی قرار دهیم تا صبر و استقامتمان بالا برود ،خواهشا ادامه خاطراتتان را زودتر بنویسید چون مشتاقانه منتظریم

  35. سلام و درود خدا بر همه کسانی که با گذشتن از جان خود نگذاشتند یک وجب از خاک این سرزمین به دست دشمن غاصب بیافتد،ما به داشتن عزیزانی چون شما افتخار می کنیم و برایتان آرزوی موفقیت و خوشبختی را خواستاریم ،شجاعت و دلیری شما عزیزان باعث غرور ما می باشد ،درود خدا بر مرحوم روئین تن و روحش شاد ،لطفا ادامه خاطره رو زودتر بفرمایید .ممنون از شما برای شیوایی گفتارتان

  36. سلام براقای باقری ازاده سرافراز دست گلتان درد نکند مرا به یاد مرحوم امیر انداختی که بعد ازادی از اسارت انموقع جنگ تمام شده بود اینجانب پاسدار کمیته انقلاب اسلامی کوهدشت بودم وافتخار خدمت را دران یگان داشتم چون مرحوم امیر درهنرهای رزمی خیلی وارد بودن بعنوان مربی رزمی میامد ستاد کمیته بچه ها را اموزش میداد روحش شاد یادش گرامی باد

  37. عمو جان چقدر قلم زیبایی داری و من امروز چقدر مفتخرم که اینچنین کوه صبری عموی من است.

  38. خدا شما را برای ما نگه دارد

  39. سلام دایی جان ،رشادت های شما عزیزان برای ما افتخاری بس بزرگ است و داشتن چنین بزرگوارانی برای این مملکت یک نعمت عظیم است لطفا ما را منتظر ادامه خاطرات خود نگذارید ممنون

  40. سلام و درود خدا بر شما ایثارگران عزیز ،داشتن شما افتخاری بزرگ برای ما و این انقلاب است آرزوی موفقیت برای شما را از خداوند منان خواستارم موفق و موید باشید بی صبرانه مشتاق خاطرات شما هستیم.

  41. سلام ،خداوند شماها را برای حفظ این انقلاب نگه دارد

  42. سلام ،اگه میشه درباره خاطراتتان یک کتاب بنویسید تا همگان بدانند شما چه کسانی هستید و برای حفظ این نظام چه سختی هایی رو کشیده اید و چه رنج هایی رو متحمل شده اید.

  43. با خواندن خاطرهٔ ایستادگی ها و قهرمانی های شما و دیگر عزیزان آزاده در اسارتگاه بعثیان کافر بسیار ناراحت و اندوهناک شدم.
    براستی که قلم عاجز از قدردانی و سپاس از شما عزیزان است.

  44. با سلام ،آزادگان ،این شیران بیشه ی توحید و منادیان ندای حق در اسارتگاه دشمن ظالم بعثی و این راست قامتان تاریخ که با صبر و استقامت خود درس ایثار و آزادگی را از پیشوای خود امام حسین (ع) آموختند،براستی که زبان عاجز از قدردانی از شما دلاوران می باشد خداوند پشت و پناهتان باشد ،خداوند آقای روئین تن را مورد رحمت خود قرار دهد.

  45. سلام،با این قلم شیوایی که نوشتی ما را به داخل اردوگاه اسرا بردی خداوندنگهدارتان باشد.و یاد عزیز از دست رفته بخیر و روحش شاد باد.ممنون از شما عزیز

  46. با سلام
    مطلب بسیار جالبی بود. از افشین باقری عزیز به خاطر درج این خاطره جالب ممنونم. آزادگان را فقط آزادگان درک می کنند. خدا روح امیر عزیز را مورد رحمت و غفران خویش قرار دهد.

  47. سلام دایی جان امیدوارم همیشه صحیح وسالم باشی،ای کاش ماجوونهاقدرشماهاروبیشترمیدونستیم وازشمادرس شجاعت وایثاریادمیگرفتیم.
    خیلی دوست دارم انشااله همیشه زنده باشی

  48. آقاسلمان از اینکه خاطرات را بی سانسور وصادقانه یادآوری کردیدسپاسگزارم ما راهم یاد سالهای غربت انداختید.دوستان تعجب نکنند که چرا ایشان را سلمان خطاب کردم ایشان در اسارت به سلمان معروف بودند!

  49. رزق و روزی چشمانمان رسید ، افشین جان مددی

  50. با سلام و درود بر همه ازادگان عزیز و ارجمند انشااله که روزگار را به سلامت طی نمائید ودر همه حال موفق وسر بلند باشید . باشد که ما نسلهای بعد از شما قدر دان زحمات و جانفشانیهای شما سروران گرامی باشیم انصافا که زبان از وصف رشادتهای شما قاصر مانده است لطفااگر مقدور می افتد ما را از خواندن خاطرات گهر بارتان محروم نفرمائید

  51. سلام گرم دارم خدمت ازاده سرافراز باقری عزیز
    و یاد و خاطره ی دلاور مرد شهرمان امیر رویین تن را گرامی میدارم چنانچه آقای باقری مطلعند قاسم قادری تا چند ساعت قبل از اسارت این عزیزان در یک سنگر به دفاع از آب و خاک میهنمان میپردازند و ایشان در همان سنگرکه آقای امیر رویین تن و آقای باقری حضور دارند توسط تک تیر انداز های دشمن بعثی به شهادت میرسند که هنوز بعد از ۳۲سال جنازه ی این عزیز به دستمان نرسیده چنانچه اطلاعات دقیقتری دارند اگر مقدور است در ادامه خاطرات ذکر شود بسیار ممنون میشویم

  52. با سلام و عرض ادب خدمت برادر عزیز و آزاده ٨سال دفاع مقدس ،جناب آقای افشین باقری
    متن و سخن شما در رابطه با اسارت و دلیر مردی امیر روئین تن مرا دگرگون کرد سالهاست که دایی عزیزم امیر(علی) روئین تن از بین ما رفته ولی هیچ وقت نمیتوانم مهربونی ها و دلسوزیهایش را فراموش کنم او خیلی مهربان بود و سفره خانه اش همیشه برای همه باز بود. او همیشه میگفت ان المؤمنین اخوه(همه مؤمنین با هم برادرند) وقتی میبینیم همسایه مان چیزی برای خوردن ندارند سفره ما نباید رنگین باشد. او لبخند زدن به فرزندان یتیم و بی خانمان و توجه و نوازش به آنها راتأکید می کرد. خود را در غم و اندوه و شادی دیگران شریک میدانست و با کمک های بی ریا خود تأثیر مثبتی به اهل خانواده و دوستان و آشنایان میگذاشت و هر روز با رفتارهای خوبش و کارهای مثبت و خوبی را که انجام میداد برای من الگو میشد. الان که این مطالب را مینویسم اشک در چشمانم جمع شده و قادر به نوشتن نیستم . افسوس که ای امیر نیستی، ای رشید و ای سر باز فداکار ایران ،نام تو در قلبم میتپد و سعی میکنم مثل شما باشم و برای این مرز و بوم هر وقت که واجب شود جانم را فدا کنم .درود خدا بر شما و تمام شهدا ،آزادگان و رزمندگان اسلام..

  53. سلام و صلوات بر روح بلند

    سلام و درود بر روح بلند آزاد مردان دلیر و غیور ایران زمین. درود بر امیر روئین تن. مرحبا به همت بلندتان به روح بزرگتان به ایمان قوی و استحکام دلهایتان.

    خدا حق شما مظلومان تاریخ انقلاب را بر ما حلال کند. الهی که در روز محشر در مقابل شما سرافکنده و خجل نباشیم.

    شهدا! آزادگان! ای دلیر شیران عرصه عشق! راهتان ادامه دارد…

    امیدوارم فرزند غیور امیر دلاور، روح الله روئین تن با پیروی از راه پدر دلیرش روح او را قرین آرامش قرار دهد. ان شاء الله.

  54. با سلام به همه دوستان دیروز آزاده سرافراز افشین باقری به رحمت ایزدی پیوست روحش شاد و یادش گرامی

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.