- پایگاه خبری، تحلیلی میرملاس - https://www.mirmalas.com -

نان خجالتی

139 [1]

حاج مرتضی ذهابی/سرویس منتظران:

 

 

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم

 

مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا

احزاب/ ۲۳

 

از میان مؤمنان مردانى ‏اند که به آنچه با خدا عهد بستند صادقانه وفا کردند برخى از آنان به شهادت رسیدند و برخى از آنها در [همین] انتظارند و [هرگز عقیده خود را] تبدیل نکردند

                                                                                   

                                                          

همین که وارد روستای گلوران بالا(۱) شدم فهمیدم امروز بفهمی نفهمی اوضاع روستا یک طور دیگری است، و لی گوشم بدهکار این حرف نبود و به بچه ها گفتم  :برویم خانه کاکا رحمان(۲) نان خجالتی(۳) بخوریم .این بار هم مثل همیشه یک راست رفتیم درب خانه کاکا رحمان  .چند بار در را زدم تا بلاخره همراه با زنش آمدند و در حیاط را باز کردند.تا نگاهش کردم متوجه شدم امروز بر عکس همیشه که با روی باز می آمدند به استقبالمان سه گرمه هایش رفته اند توی هم  و مانده توی چهار چوب در و قصد ندارند راهمان بدهند برویم توی حیاط .چند بار هم با دست بهمان اشاره میکردند بروید بروید. مانده بودم بروبر نگاه پیره مرد و پیره زن میکردم .هرچه فکر میکردم نمی دانستم چرا امروز رفتارشان این طوری شده .فوری گفتم :کاکا رحمان منم چر امروز این طور شده ای با دست و سرو پا با من صحبت میکردو انگار می خواست چیزی بگوید ولی نمی توانست . فوری شصتم با خبر شد که شاید حزب توی روستا باشد باز هم که فکر کردم دیدم همین نیم ساعت پیش از بچه های اطلاعات وضعیت روستا را پرسیدم که گفته بودند:کسی توی روستا نیست.هرچه کاکا رحمان با دست به ما اشاره میکرد که بروید من همانطور مانده بودم وبه دلیل کارهایش فکر میکردم او هم موقعی دیده بود ما هنوز متوجه منظورش نشده بودیم شروع کرد به دادو بیداد بروید بروید پدر مان را در آوردید بچه هایمان را قتل عام کردید حالا با چه روی میآید در خانه ما چند فحش آب دار هم نثارمان کرد و باز گفت :برو برو اگر به خودت رحم نمیکنی به فکر بچه های مردم باش .با شنیدن این جمله آخری یکهو برق از سرم پرید .بله این جمله خیلی برایم آشنا بود چند بار دیگر این جمله را از زبان کاکا رحمان شنیده بودم .انگار این جمله یک رمز بود. دیگر یقینم حاصل شد که حزب توی روستا است و این حرکات و دادو بیدادهای کاکا رحمان به این خاطر است که من را متوجه حضور حزب توی روستا کند. بی درنگ به بچه ها اطلاع دادم سریع روستا را خالی کنند همینکه از روستا آمدیم بیرون ازطریق بی سیم با بچه های اطلاعات تماس گرفتم ، وضعیت را پرسیدم آنها هم گفتند:(هیز بیان توی روستا است تعدادشان هم زیاد است )تعداد نیروهای ما در حدی نبود که بخواهیم با آنها درگیر شویم به خاطر همین از روستا فاصله گرفتیم تا در زمان و مکان مناسب با نیروی بیشتر با آنها درگیر شویم دست بر قضا چند روز دیگر گذرمان به همان روستا افتاد و یک راست سراغ کاکا رحمان رفتیم این باربا گرمی به استقبالمان آمدند. خندیدم و گفتم :کاکا رحمان حالاد یگر ما را از خانه ات می اندازی بیرون و به ما و سپاه و جمهوری اسلامی فحش میدهی ؟ خودش هم خنده اش گرفته بود و فوری گفت :حاج ذهابی تورو به خدا یه کم بیشتر احتیاط کنید. اگر به فکر خودت نیستی به فکر بچه های مردم باش بعد قضیه را از سیر تا پیاز این طور برایم تعریف کرد یکی دوساعت قبل از شما حزب آمده بود توی روستا و توی خانه مخفی شده بودند .دست بر قضا دو سه نفرشان توی خانه خودم بودند ما مشغول پذیرایی از آنها بودیم که شما سر رسیدید اگر اجازه می دادم می آمدید توی خانه به آنها روبرو می شدید و چون تعداد آنها زیاد بود حتماٌ همه شما را شهید میکردند. برای همین مجبور شدیم اینطور رفتار کنیم . بعد هم با نان خجالتی از ما پذیرای کردند

۱)روستای گلوران بالا:یکی از روستاهای شهرستان بوکان که در جنوب غربی شهرستان بوکان واقع شده است

۲)کاکا رحمان :با عرض پوزش نام اصلی آن پیره مرد را به خاطر رعایت مسائل حفاظتی ننوشته ام و مجبور شدم از نام مستعار کاکا رجمان استفاده کنم

۳)نان خجالتی :صبحانه یا عصرانه ایست که معمولاٌ با ماست،کره ،پنیر،عسل،و تخم مرغ از ما پذیرایی میکردند.برای ما غذایی کامل و مقوی بود ولی مردم مهمان نواز اطراف بوکان به آن نان خجالتی میگفتند   

                                     

 1 [2]

 

 

8 [3]

 

 

5 [4]

 

 

61 [5]

 

 

63 [6]

 

 

121 [7]