- پایگاه خبری، تحلیلی میرملاس - https://www.mirmalas.com -

دلاوران کوهدشتی در نصر ۸

09475244548844967653 [1]

سیروس لرستانی/سرویس منتظران:

 

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم

 

مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا

احزاب/ ۲۳

 

از میان مؤمنان مردانى ‏اند که به آنچه با خدا عهد بستند صادقانه وفا کردند برخى از آنان به شهادت رسیدند و برخى از آنها در [همین] انتظارند و [هرگز عقیده خود را] تبدیل نکردند

 

 

آبان ماه سال ۱۳۶۶ ما را جهت توجیه عملیات به جلسه ای از طرف لشکر همیشه پیروز ۵۷ حضرت ابوالفضل دعوت کردند. در آن جلسه منطقه عملیاتی و چگونگی عملیات و آرایش گردان های عمل کننده توضیح داده شد. ما هم به فراخور عملیات و وظیفه ای که به ما محول شده بود به مقر گردان واقع در سد بوکان آمدیم. مجدد جلسه ای تشکیل شد و بنده در رابطه با عملیات توضیحاتی را ارائه دادم. گردان های عمل کننده گردان شهداء و گردان حمزه و انبیاء بودند که هر کدام منطقه محدود و مشخص خود را داشتند. اما از آنجا که گردان ما یعنی محبین گردان احتیاط بود می بایست برای تمام منطقه که لشکر در آن عملیات داشت برنامه ریزی می کرد. گردان احتیاط در زمانی که برای هر کدام از گردان های عمل کننده مشکلی پیش می آمد وارد عمل می شد.

همه مقدمات برای انجام یک عملیات آماده بود. قبل از عملیات، با بچه های گردان محبین به تناسب منطقه عملیاتی، چندین مرتبه رزم شبانه و اجرای آتش و تیراندازی و مانور انجام دادیم تا از نظر جسمی و روحی به آمادگی کامل برسیم. نیروهای عقیدتی هم نیروها را از نظر روحی آماده کرده بودند. کارها پیش می رفت. این عملیات برای ما حالت معنوی خاصی داشت. دلسوزی، مهربانی، محبت و احترام به یکدیگر به اوج رسیده بود. بالاخره زمان انجام فرارسید. چیزی که برایش لحظه شماری کرده و بی تاب بودیم. نیروها در سد بوکان تجهیز شده وارد بانه شدیم. قرار بود، فردای آن روز همه به دامنه گلان رفته و از آنجا وارد منطقه شویم. شب در سالن بزرگی در بانه به استراحت پرداختیم. شب عجیبی بود. همه چیز در عین عادی بودن، غیر طبیعی بود. هر کدام از نیروها سرگرم کاری بود. عده ای نماز می خواندن، بعضی مشغول نوشتن وصیت نامه و یا پاک کردن اسلحه بودند. گروهی از یکدیگر طلب حلالیت می کردند. ابراز محبت بچه ها به یکدیگر نیز واقعا دیدنی بود. شب به یاد ماندنی بود. یادم هست تا نیمه های شب نخوابیدم و به چهره های نورانی بچه ها خیره می شدم.

سالن بزرگی بود و با این که یک بخاری بزرگ روشن بود اما هوا سرد بود. جزء آخرین کسانی بودم که خوابیدم و مواظب بودم که اگر پتوی بچه ها کنار رفته بود، پتو را روی آنها می کشیدم که سرما نخورند. دلم نمی آمد کسی سرما بخورد. کار بسیار بزرگی در پیش بود و سلامتی و تندرستی بچه ها برایم مهم بود. آنها هم به خوابی عمیق، راحت وآسوده که از خصلت مردان خدایی است فرو رفته بودند. انگار نه انگار که عملیات در پیش است و مرگ به انتظار نشسته بود. به واقع نیروهای ما مرگ را به سخره گرفته بودند.

صبح زود وارد منطقه شده و بعد از مسافتی به دامنه گلان رسیدیم و شب را در دامنه گلان اطراف رودخانه زاب گذراندیم. سحر می بایست نیروهای عمل کننده وارد عمل شوند. آنها غروب حرکت کرده و نیمه های شب با روز محمد رسول الله (ص) وارد عمل شده و دشمن را غافلگیر کرده و سنگرهای آنها را منهدم و عده ای از آنها را به هلاکت رسانده و تعدادی را هم به اسارت گرفته بودند. نیروهای عمل کننده بر قلل مرتفع گرده رش مشغول تثبیت مواضع شدند. ما هم صبح زود در حالی که هنوز هوا تاریک بود حرکت کرده و هوا روشن شده بود که از رودخانه زاب و از روی پل آلومینیومی آن گذشتیم.

بد نیست توضیحی کوتاه در رابطه با منطقه عملیاتی داشته باشم تا خوانندگان عزیز با موقعیت منطقه بیشتر آشنا شده و تصور آنچه من می گویم راحت تر باشد.

منطقه ای که می بایست در آن عمل کنیم ارتفاع بسیار سخت و بلند گرده رش از بلندی های آسوس بود. این منطقه در غرب ارتفاعات گلان بود. شیب بسیار تندی داشت. تا نوک قله حدود هفت هشت ساعتی راه بود. در طرف شمال تا حدود ی به وسیله درختان پوشیده شده بود. در جنوب ارتفاع یعنی به طرف عراقی ها ارتفاع بلند قمیش بود و در بین گرده رش و قمیش دره ای باریک قرار داشت. توپخانه عراقی ها و آتش بارهای او و همچنین ادوات آنها مستقر شده و وروی ما دید کافی داشتند. راه ماشین رو نبود و به وسیله بالگرد و حیوانات غذا و مهمات را جابجا می کردیم. عراقی ها طبق معمول موانع زیادی از جمله میدان های مین وسیع و سیم خاردارهای حلقوی و غیر حلقوی و کانال های عریض و طویل در منطقه ایجاد کرده بودند تا شاید بتوانند به وسیله این موانع تا حد زیادی جلو نیروهای اسلام را بگیرند.

به هر حال آرام راه خود را به طرف منطقه آغاز کردیم. هنوز یکی دو ساعت از حرکت ما به سمت محل عملیات نگذشته بود که از طرف فرماندهی به ما ابلاغ شد که سریع تر خود را به آنجا برسانیم. ما هم طبق دستور قدم ها را بلندتر برداشته و بر سرعت خود افزودیم. هنوز تا هدف فاصله زیادی باقی مانده بود و ما هم از جاده مال رویی که از طرف نیروهای عمل کننده درست شده بود به صورت ستونی حرکت می کردیم.

بدون هیچ استراحتی  و یک نفس حرکت می کردیم. حتی جیره انفرادی را هم در حین حرکت صرف کردیم. تنها وقفه کوتاهی جهت نماز داشتیم. ساعت حدود یک یا دو بود که از میدان های مین عبور کرده و موانع را پشت سر گذاشته و وارد منطقه شدیم. این منطقه برای عراقی ها اهمیت فراوانی داشت. لذا پاتک های عراقی ها شروع شده بود. تقریبا ده پاتک شدید با آتش پر حجم بر منطقه داشتند.

آقای هاشمی رفسنجانی در خطبه های نماز جمعه این منطقه را فاو کوچک توصیف کردند. وقتی ما به نوک قله رسیدیم پاتک عراقی ها با شدت تمام ادامه داشت. آتش سراسر منطقه را فرا گرفته بود و انواع آتش باریها بر منطقه باریدن گرفته بود. منطقه پاره ای از آتش شده بود. تانک های عراقی، کاتیوشا، توپ، انواع ادوات و تک تیراندازها بر روی ما آتش می ریختند. نیروهای ما در تیر رس مستقیم عراقی ها قرار داشتند، منطقه ای با شیب تند و سنگ لاخ که تنها چند سنگر آجری که قبلا نیروهای عراقی در آنها مستقر بودند تنها جان پناه بچه ها بود. ترکش سنگ و صخره ها نیز که بر اثر اصابت گلوله ایجاد می شد نیز بر مشکلات ما می افزود.

نیروها هنوز خستگی راه طولانی و سخت را با خود داشتند و هنوز نفسی تازه نکرده بودند که می بایست در نبردی سخت وارد شوند. جلوی این آتش سنگین ایستادن و حملات آنها را دفع کردن و در نهایت تثبیت منطقه کار فوق العاده سختی بود که جز با استقامت مردان با ایمان و مخلص و یاری باری تعالی میسر نبود.

هنوز تعدادی از نیروها به قله نرسیده بودند که برادر عزیزم آقای ولی الله میرهاشمی که مسؤول محور بودند و در نوک قله منتظر ما بودند از ما خواستند که نیروها را وارد عمل کنیم تا با رشادت خود جلوی تک دشمن را بگیرند. لازم به ذکر است که این منطقه شب گذشته توسط گردان های عمل کننده فتح شده بود. اما حالا پاتک عراقی ها، جهت باز پس گیری منطقه بود. برنامه و رسم عراقی ها این بود که بعد از هر شکستی نیروهای خود را سازماندهی کرده و با آتش سنگین و پرحجم خود پاتک های متعددی انجام می دادند و این بار هم برنامه آنها در حال اجرا بود.

نیروها در محل های مهم سازماندهی و وارد عمل شدند. گروهان یکم به فرماندهی برادر پاسدار مرحوم صادق ساعدپور، به طرف چپ منطقه که نسبتا مهم و دارای شیب تند و سنگلاخی بود هدایت شدند. گروهان دوم به فرماندهی شهید میرزا عباس میرزایی به سمت راست منطقه هدایت شدند. میرزا عباس میرزایی جوانی سلحشور، شجاع و مؤمن و با اخلاق بود. دست چپ ایشان قبلا مجروح شده بود. لذا دستکش می پوشید. پدر ایشان هم در گردان حضور داشت و در قسمت تدارکات فعالیت می کرد. گروهان سوم به فرماندهی برادر نورالله براتی در وسط مستقر شد. نیروها با روحیه بالا آماده جانفشانی بودند. تحرک و شور وشوق و عشق و علاقه عجیبی در میان بچه ها وجود داشت. گویا خداوند مقرر کرده بود که به وسیله این نیروهای مخلص شر دشمن را ازسر سربازان اسلام کوتاه کنند.                                                 

نبرد در منطقه ای که گروهان یکم در آن مستقر بود تا اندازه ای مشکل تر و عارضه و جانپناه کمتری داشت. علاوه بر این در دید مستقیم دشمن قرار داشت و تک تیراندازهای دشمن به راحتی بر روی آن اجرای تیر داشتند. توپخانه و توپ ۱۰۶ دشمن بر روی منطقه آتش پرحجم می ریختند.

مرحوم ساعدپور و شهید ملک محمد آدینه وند معاون این گروهان و مسؤولین دسته ها همه آماده هر نوع فداکاری بودند.هیچ واژه ای نیست که بتوان به وسیله آن روحیه سلحشوری و عشق و ایمان بچه ها را با آن شرح داد. سینه این بچه ها مالامالاز عشق به خدا و پیامبر و ائمه اطهار بود.

 

ادامه دارد………..