- پایگاه خبری، تحلیلی میرملاس - https://www.mirmalas.com -

روستای ابراهیم حصار در محاصره

موسی قاسمی در گردان شهید دستغیب سال 65 [1]

موسی قاسمی / میرملاس نیوز: سرویس منتظران

 

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم

 

مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا

احزاب/ ۲۳

 

از میان مؤمنان مردانى ‏اند که به آنچه با خدا عهد بستند صادقانه وفا کردند برخى از آنان به شهادت رسیدند و برخى از آنها در [همین] انتظارند و [هرگز عقیده خود را] تبدیل نکردند

 

 

فرمانده برای بی سیم چی غیبت نزن

از طریق منابع محلی خبر رسید که حزب دموکرات در قالب ۳ تیپ وارد منطقه گردان شهید دستغیب شده است و در روستاهای گندمان و ابراهیم حصار حضور دارند وقتی این خبر را شنیدم تعدادی از نیروهای از گردان امام حسن (ع) به گردان شهید دستغیب آوردم نیروهای گردان امام حسن (ع) به حدی ورزیده بودن که مسافت بین گردان امام حسن و دستغیب که حدود ۴۰ کیلومتر بود با پای پیاده آمدن و من حدود ۲۰۰نفر را آماده کردم و به طرف روستای ابراهیم حصار حرکت کردیم ولی متاسفانه دشمن از حضور ما آگاه شده بود و منتظر بود که به آنها نزدیک شویم و نیز تعدادی از نیروها ی خود را در روستای یاغیان گذاشته بود تا راه ارتباطی بین گردان ما و سپاه بوکان را بندند و در آنجا کمین گذاشته بودند تا نگذارند ما به نیروی کمکی برسیم. بلاخره ما به روستای ابراهیم حصار رسیدیم و دشمن در ارتفاعات کاپری خود را سازماندهی کرده بود و من نیرو ها را به چهار دسته تقسیم کردم و همراه آنها به پشت روستا و به طرف ارتفاعات کوه کاپری حرکت کردیم روستای ابراهیم حصار در دامنه کوه کاپری قرار گرفته است یکی از بی سیم چی ها که در دسته ی بالایی بود ودر روی ارتفاعات بود با من تماس گرفت که دشمن رویت شده است ومن دستور درگیری را دادم و بعد از چند لحظه دیدم ارتباط با بی سیم چی قطع شد احساس کردم بی سیم چی را اسیر کردند. بعدا” فهمیدم که بی سیم چی وقتی اسیر می شود عکس حاج حسن باقری را نشان او می دهند و می گویند این فرد در بین رزمندگان هست و بی سیم چی می گوید نه این همراه ما نیست و بعد عکس من را نشان او می دهند و می گویند این شخص همراه شما هست و می گوید آره و محلی که من در آنجا هستم نشان حزب می دهد و ما همچنان در حال درگیری بودیم تعدادی نیروهااز جمله محمد کرم محمدی و حسن زاده بی سیم چی و یک بی سیم چی دیگر بنام رستمی در کنار من بودن ودر کمی جلو تر از ما تعدادی از رزمندگان نیز از جمله آنها ضرغام علیجانی (قاسمی )مرحوم صمد امیری و شهید کورش علی پناه و دو سه نفر دیگر که اسم آنها در ذهنم نیست  در در گیری حضور داشتن و آنها ما را محاصره کرده بودن وقتی دیدم که شدت در گیری به طرف من است از آن طرف می دیدم که ضرغام و صمد و کورش به حزب نزدیک شده اند. باران رگبارگلوله به طرف ما می آمد و هر لحظه احساس می کردم که گلوله به من میخورد کرم محمدی که در پیش من بود گلوله به او اصابت می کند وبه زمین خورد یکی از بچه ها تیر بار در دستش بود و احساس می کرد الان اسیر می شود تیر بار را به زمین انداخت و پا به فرار گذاشت و صمد شجاع تیر بار از زمین برداشت و شروع به جنگیدن کرد و تا ما اسیر نشویم. گلو لها همچنان به طرف ما می آمد و من دیدم گلوله به خشاب هایم خورد و خشاب ها از بدنم جدا شدن . دیدم در بین صمد و ضرغام و کورش گرد وغباری بلندشد، نارنجک به میان آنها انداختن ومن خیال کردم آنها شهید شده اند تبادل آتش همچنان ادامه داشت و باید تصمیم می گرفتم.خودم را به پشت صخره کوچکی که در کنارم بود پرتاب کردم.در این بین مچ پایم در رفت و من باید برای حفظ جان رزمندگان تصمیم می گرفتم چون در محاصره کامل بودیم از آن طرف هم در جاده کمین زده بودن و نیروی کمکی به ما نمی رسید حاج صید والی ذهابی فرمانده گردان جند الله به کمک ما می آید به کمین برخورد می کند . ومن فکری به ذهنم رسید با پای آسیب دیده به طرف روستای ابراهیم حصار حرکت کردم فاصله تا روستا بسیار کم بود ولی سخت بود خود را به روستا برسانم چون گلوله نمی گذاشت ولی به هر طریقی بود با پای آسیب دیده خود را به داخل روستا رساندم وشخصی را دیدم که سبدی بر دوش او بود با اسلحه به صورت عصبانی جلوی او را گرفتم و گفتم میخواهم روستا را بمباران کنم با هواپیما مردم روستا را با خبر کن شخص با زبان کردی فریاد زد که فرمانده قاسمی می خواهد روستا را بمباران کند وقتی مردم روستا این صدا را شنیدن همگی از خانه هایشان بیرون آمدن و داخل روستا شلوغ بود حزب روستا را کاملا محاصره کرده بود و رزمندگان به داخل روستا آمدن وقتی رزمندگان با مردم قاطی شدن و وقتی حزب تیر اندازی می کرد به مردم بر خورد می کرد و با زبان کردی فحش می دادند این حیله است از رزمندگان جدا شوید تا آنها را بکشیم و اسیر کنیم و ما در میان مردم قاطی شدیم و داخل روستا سنگر گرفتیم و الحمدلله بچه های زخمی هم خود را به روستا رساندن و ما روستا را سنگر قرار دادیم و ما وقتی سنگر گرفتیم در گیری به شدت ادامه داشت و ارتباط بی سیم نیز قطع بود و نیرو کمکی به ما نمی رسید چون جاده ها بسته بود و یک گروهان ضربت در مقابل ۳ تیپ دمکرات در حال مقاومت بودن حدود ۳۰ نفر زخمی داشتیم که بیشتر بر اثر تیر کلاش و نارنجک بود و ضرغام را دیدم که کورش را به دوش گرفته بود و صمد را با دست گرفته بود و راه می رفت وقتی به من رسیدن دیدم ضرغام و صمد و کوروش به شدت زخمی هستند وقتی آن را از دوش ضرغام پایین آوردم دیدم نفس نمی کشد چندین بار نفس مصنوعی به او  دادم ولی متاسفانه به شهادت رسیده بود. وقتی در درگیری نارنجک به میان آنها پرتاب می شد. ترکش های نا رنجک به کمر ضرغام و قلب کوروش و صورت صمد و نیز علی داد صادقی که در نزد آنها بود زخمی می شود ووقتی ضرغام کوروش را به دوش می گیرد در بین راه یک گلوله نیز از پشت به کوروش بر خوردمی کند و چون بردوش ضرغام بود گلوله از بدن کوروش رد می شود وبه بدن ضرغام برخورد می کند و به شهادت می رسد من خیلی برای کوروش ناراحت شدم چون مادرش او را به دست من امانت داده بود و برادر دوست صمیمی من شهید داوود علی پناه بود.کرم محمدی نیز که در درگیری کنار من بود اونیز به شدت زخمی شده بود وبه هر طوری که شد خود را به روستا رسانده بود زخمی های زیادی داشتیم و هیچ دکتری مجوز نداشت آنها را درمان کنند و درگیری به شدت ادامه داشت آنها سعی می کردند به داخل روستا بیایند ولی ما مقاومت می کردیم و نمی گذاشتیم به داخل روستا بیایند ومن به پایگاه ها بی سیم زدم که اجرای کمین کنند در روستاهای گندمان و روستای موسی که در نزدیکی روستای ابراهیم حصار بودن ما تا ساعت ۱۰شب در گیری شدید داشتیم و کم کم صدای گلوله ها کمتر می شد . چون می دانستم دشمن برای تهیه غذا وتغذیه به روستاهای اطراف مراجعه می کند به پایگاه ها دستور دادم کمین بزنند و روستای گندمان یک نفر ودر روستای موسی  ۲ نفر به هلاکت رسیدن بر اثر کمین رزمندگان نیز ۲ نفر در ارتفاعات روستای ابراهیم حصار به هلاکت رسید و جمعا” ۵ نفر از حزبی ها کشته شدن و تعدادی نیز زخمی شدن وما دو نفر شهید و حدود ۳۰ نفر زخمی که بیشتر آنها سر پایی خوب شدن و نیز یک نفر را به اسارت خود در آورد حدوداٌما تا صبح با دشمن درگیری داشتیم و ارتباط بی سیم با فرماندهی قطع شده بود و عقبه هم بسته بود و نیروی کمکی نرسیده بودند و آن شب اگر مقاومت بسیجی ها نبود خدا می داند چه بلایی سر پایگاه ابراهیم حصار و زخمی ها می آید و حدود ساعت ۵ صبح بود که دشمن ازمنطقه پا به فرار گذاشت زیرا می دانست که نیروی کمکی الان می رسد پس از پایان درگیری شهدا و زخمی ها را به بوکان انتقال دادیم و حدود ساعت ۹ بود که حاج حسن باقری فرمانده سپاه و آقای شکری که مسئول واحد اطلاعات و برادر ذهابی فرمانده گردان جندالله و فرمانده گردان نبی اکرم (ص) به منطقه آمدن و هرکدام این فرماندهان که جریان در گیری راشنیده بودن و محل در گیری را دیدن تعجب کردن وگفتن  تلفات کم داده اید چون دشمن در ارتفاعات بود ومن دوست دارم این تجربه در گیری را برای نسل های آینده بیا ن شود چون یک گروهان با تعداد ۳ تیپ از حزب در گیر شده بود و این تاکتیک که مردم روستا به بیرون آمدن جان بچه ها را نجات داد. برادر حاج صفر عیسی زاده موقعی که داشتم با او صحبت می کردم دیدم بی سیم چی من را صدا زد وگفت بی سیم کارت دارد ومن با برادر حاج صفر عیسی زاده معاون سپاه موقت بوکان بود به پیش بی سیم رفتیم فرمانده تیپ پیشوا یعنی عمر بالکی در پشت بی سیم بود و گفت می خواهم با فرمانده تان صحبت کنم حاج صفرعیسی زاده به پشت بی سیم رفت و گفت من لر هستم و پدر همتون را در می آورم بعد عمر بالکی گفت تو لر هستی میاندوآبی اشغالگر. آقای عیسی زاده اهل میاندوآب بود و باز هم آقای عیسی زاده گفت من لر هستم و پدرتان را در می آورم و گفت باید خودتان را تسلیم کنید اگر تسلیم بشوید تخفیف اسلامی شامل حالتان می شود و او در جواب داد ما باید بجنگیم.عیسی زاده وقتی این را گفت ما خیلی تعجب کردیم چگونه این همه اطلاعات داشته است و فهمیده عیسی زاده در پشت بی سیم حرف می زند بعد از سه چهار روزی بی سیم چی را که اسیر کرده بودن آزاد کردن و با تمسخر نامه ای در دستش داده بودن که فرمانده برای بی سیم چی غیبت نزن ومن به بی سیم چی گفتم چکار با شما کردن او گفت هنگامی که مرا اسیر کرده اند و عکس را نشان من داده اند یکی از آن عکس ها عکس شما بود که در کنار یک لند کروز در داخل روستا هستی با لباس پاسداری عکس گرفته اند و دیگری عکس حاج حسن بود که در شهر بوکان در جلوی خیا با ن پیش سپاه عکس گرفته بودن من خاطرات را به صورت کلیات بیان می کنم و جزئیات را نگفته ام در گیری ابراهیم حصار خیلی سخت بود و با نوشتن قابل توصیف نیست که بنویسیم جنگیدن با چریک خیلی سخت است مخصوصا” حزب دمکرات.چریک هیچوقت عقب نشینی نمی کند چون عقبه ندارد.بعد از بهبود زخمی ها  ۲۰ روز از این در گیری نگذشته بود که اوایل شهریور ماه سال  ۶۷ که با حزب نیز دوباره در گیر شدیم که خاطرات آن را نیز بیان می کنم

 

 

IMG_0197 [2]

 

 

IMG_0218 [3]

 

 

IMG_0223 [4]

 

 

موسی قاسمی به همراه محمدحسین قاسمی              گردان شهید دستغیب [5]