تاریخ : شنبه, ۱ اردیبهشت , ۱۴۰۳
9

برای تولدم…

  • کد خبر : 53699
  • 02 مرداد 1393 - 18:43

  دکتر محمد مهدی بهداروند / میرملاس نیوز: برای تولدم (اول مرداد۱۳۴۲) گرمای مرداد ماه در شهرمان غوغا می کند. بقول محمد، مرداد فصل خرما پزان است. خبری از قابله، سزارین، سونوگرافی و این حرف ها نبود. پدرم در حیاط خانه گلی مان ایستاده بود وتند تند سیگار می کشید و قدم می زد. با […]

meh (133)

 

دکتر محمد مهدی بهداروند / میرملاس نیوز:

برای تولدم (اول مرداد۱۳۴۲)

گرمای مرداد ماه در شهرمان غوغا می کند. بقول محمد، مرداد فصل خرما پزان است.

خبری از قابله، سزارین، سونوگرافی و این حرف ها نبود. پدرم در حیاط خانه گلی مان ایستاده بود وتند تند سیگار می کشید و قدم می زد.

با صدای خنده ای که از اتاق پائینی خانه مان بلند شد روی زمین نشست و سیگارش را زیر پایش خاموش کرد.

من فرزند ششم بودم. وقتی گهواره ام را مادرم تکان می داد، سید عزیز را برای حبس به تهران برده بودند. او وعده هایی می داد که هیچکس نمی فهمید او چه می گوید.

این روزها که سر و صورت و چهره ام گرد پیری بخود گرفته، بیشتر از هر زمانی دلم هوای خودم را کرده است. از من گذشته هوای چیزی را داشته باشم. مثل همه روزهای زندگی ام نه حرص بدست آوردن را دارم و نه هراس از دست دادن را.

پشت سرم را که نگاه می کنم می بینم پنجاه سال را با سرعت دویدم و از هیچ چیز در ذهنم چیزی نمانده است. همه چیزم را براحتی دادم. جوانی ام، بهترین دوستانم را، ولی شاکی نیستم.

آن روزها هر وقت دلتنگی هایم گل می کرد و حوصله هیچکس را نداشتم، مسعود می گفت: منت زمین را هم نکش ، مطمئن باش راه آسمان باز است.

آن روز ها آسمان را صاف و زلال می دیدم. هر شب زمستان چشم انتظار قدم های باران بودم. در خیابان بی انتها قدم می زدم و به دنیا می گفتم خداحافظ.

این روزها هرچه به روزهای تولدم در پنجاه سال گذشته فکر می کنم دلتنگی ام بیشتر می شود.

دلتنگی که با هیچ بهانه ای پر نمی شود.

دلتنگی که نگاه کردن به عکسهای آلبومم، رویاهایم را خیس می کند.

دلتنگی با بغضی که رهایم نمی کند و طوری با او کلنجار می روم که یهو نشکند.

دلتنگی یعنی وقتی دختر شهیدی از مسعود اکبری سوال کرد تنها به سکوت جواب او را دادم و شب در روزشمارم نوشتم: عزیز دلم. باد ورقه های دفتر شعرم را با خود برد. فردا تمام شهر عاشقت می شوند.

هر شب تولدم دور از چشم دختر هایم به سراغ سنگ قبرهای دوستانم می روم و می گویم کمک کنید. دنیا خیلی سخت می گذرد. من تمام سکوت را برای روز مبادا گذاشته ام. با من از یک نگاه ، از امروز و از شب و تنهایی بگویید. از تکرار یک خلوت عاشقانه مثل امشب.

تمام هم نمی شوم که راحت شوم. آخر نه نقطه ام که تمام شده باشم و نه سه نقطه ام که ادامه داشته باشم. دو نقطه ام پا در هوا. میان زمین و آسمان. مثل شب سرد زمستان در میان رودخانه مواج و وحشی اروند.

بعد از آن شب پر مخاطره ، هرکسی سراغم می آید، فرقی نمی کند مرد باشد یا زن، یا می خواهد کمم کند یا زیاد تا مرا آن چنان که دلش می خواهد دوست بدارد و من حیران مانده ام چه کنم.

هر ساله دراین روز من یاد این روزهای پشت سرم می افتم و این حکایت هر روز و هر سال زندگی من است.

حمید آقا، آقایی کن. باور کن من در هیاهوی این شهر، خودم را از روز ۲۷ مرداد ۱۳۶۷ گم کرده ام.از آن روز تا حالا خدا را شاهد می گیرم که نشانی، آشنایی نیست.

هر روز عصر، بغض های تکراری ام تا تاروار بر گلوی زخمی ام حمله می کنند.

نمی دانم چه خاکی سر کنم. راستی مگر وقتی به آب زدید و رفتید آیت الکرسی نخواندید. اگر خواندید پس بگویید من چرا این طور گمگشته ام. جواب مرا بدهید. حاج احمد با توأم که مثل جانت مرا دوست داشتی. بگو چرا در میان انزوای آدم های دور و برم چشم خورده قامتم. کاش برای یک بار یک لحظه می آمدی و دوباره موقع خداحافظی پشت سرم و ان یکاد می خواندی. کاش زنده بودی.

شب تولدم وقتی کادوهایم را باز می کنم دلتنگ همه روزهای رفته ام می شوم .

دلتنگ نیمه شب های دلتنگی در عملیات خیبر در منطقه هور الهویزه.

دلتنگ لحظه هایی که یادشان هنوز موقع نماز صبح و مغرب، آزارم می دهند.

این روزها دلم عجیب بهانه گیر شده.

بغض امانم را بریده

اشکهایم بی بهانه روی گونه هایم سر می خورند

گریه می کنم، فریاد می زنم ولی اصلاً از دردهای دلم کم نمی شود

من روزهای جوانی ام را می خواهم

من شب تلخ جزیره سهیل عراق را می خواهم

من گریه فرمانده ام در میان کشته های مردم حلبچه را می خواهم

من دوستانم را می خواهم

من مادرم، پدرم را می خواهم.

این درد نامرد من، با اشک هایم هم مداوا نمی شود.

یادم می آید که هر وقت می خواستم از گردان به قرارگاه برگردم موقع خداحافظی محمدرضا می گفت: پسرجان بند کفش هایت را محکم نبند شاید دلت خواست برگشتی.

آن قدر برای روز های رفته می نویسم که حوصله ام سر می رود.

از آدمی که تنها باشد و همراهش تنها سایه اش باشد چه انتظاری می توان داشت. من که خیلی از روزها که بی تابی می کنم، احساس می کنم سایه ام با من حرف می زند. او همدم تنهایی ام می شود.

خدا می داند هیچکس به جز همزادهایم با هیچکس خو نمی گیرم.

مگر یادم می رود روزهای قبل عملیات تماس می گرفت و با کد رمز می گفت: بیا – بمان – بخند – بمیر.

من درجا درنگ نمیکردم. می رفتم – می ماندم – می خندیدم ولی می ماندم نه می مُردم.

حالا که با خودم فکر می کنم می فهمم که آن روزها بند کفش هایم را محکم بستم وگرنه من هم بر می گشتم و این حال و روز من نبود.

دوستانم هم، هم به جان هم افتادندهم به جان من. گاهی که خیلی تنهایی فشار می آورد و راهی ندارم می گویم گاهی آدم دلش می خواهد همه بغض هایش از نگاهش خوانده شوند چون جسارت گفتن خیلی از حرفها را ندارد.

امروز روز تولد من است. اول مرداد ماه و باز یک سال بر عمر من اضافه شد. امروز روز تولد من است.

 

 

لینک کوتاه : https://www.mirmalas.com/?p=53699

برچسب ها

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 18در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۱۸
  1. آنهاکه رفتند کاری حسینی کردند وآنهایی که ماندند باید کاری زینبی انجام بدهند؛سردار عزیز خوشا به گذشته ات وهم اکنونت
    امیدوارم عاقبتت بخیر ختم شودکه مطمئنم همینطورهم میشود،چون عاقبت نمره ی کل زندگی است

  2. بنازم غیرت ومردونگی را.

  3. دست نوشته جناب حجه الاسلام والمسلمین بهداروند زبانحال بسیاری از جاماندگان از قافله نور است با این تفاوت که آنها این قلم را ندارند تا از آنچه که مدام می آزاردشان بنویسند .
    با تقدیر چه می توان کرد؟!
    نمی توانم انکار کنم که بی تدبیری زیادی داشته ایم .
    سال گذشته برای یکی از عزیزان فعال در عرصه احیاء نام و اندیشه شهیدان که جنگ را ندیده است نوشتم :
    « انسان باید همیشه بین خوف و رجاء باشد . در همه سالهای پس از جنگ ، خدا می داند خوف ، بیشتر بر من مستولی بوده است که چرا ما از کاروان ره یافتگان جا ماندیم . اما اخیراً با تمام ناملایماتی که در کشورمان وجود دارد من امید و رجایم بیشتر شده بخاطر ظهور نسلی جنگ ندیده اما دردمند و دغدغه ارزشهای راستین آن دوران پرافتخار داشته و اهل شعور ونه شعارهای دروغین گوش فلک کر کرده .
    نمی دانم شاید امثال ما مانده ایم و سالها غم هجران یاران مان را به دوش کشیده ایم تا امروز مشوّق این نسل نوظهور که خدای شهیدان نگه دارشان باشد باشیم . نمی دانم ای کاش که این چنین باشد .»

    • با سلام خدمت آقایان بهداروند و قبادی
      قطع به یقین شما بزرگواران پشتوانه و الگویی برای جوانان جنگ نرفته این مرز بوم می باشید. موفق و پایدار بمانید

  4. فدای امثال بهداروندها و قبادی ها که مایه زندگی مثل من من هایی هستند که جنگ را ندیدیم. استاد بهداروند هزارساله باشی

  5. امروز خورشید درخشان‌تر است

    و آسمان آبی‌تر

    نسیم زندگی را به پرواز می‌کشد

    و پرنده آواز جدید می‌سراید

    امروز بهاری دیگر است

    در روز تولد مهربان‌ترین

    در میلاد کسی که چشمانم با حضورش بارانی است

    دکتر عزیزم برای ما جنگ ندیده ها اینقدر حرف از رفتن نزن . بمان و مارا به باغ شهیدان ببر که سخت محتاجیم. امروز را شادتر خواهم بود

    و دلم را به میهمانی آسمان خواهم برد

    جشنی برای میلادت بر پا خواهم کرد

    تمامی گلها و سبزه‌ها در میهمانی ما خواهند سرود

    ای مهربان‌ترین

    آغاز بودنت مبارک

  6. ارزمنده بزرگ بخند و بمان . راه طولانی است وشماها باید باشید.
    انها ڪہ از دور نگاه میڪنند !

    می گویند :تو چہ ڪم دارے ؟ هیچ !!!

    و من باراטּ اشڪهایم را در ابر چشمانم پنهاטּ میڪنم

    و با لبخند پوچے بہ نشانہ تایید سر تڪاטּ مے دهم …

    اما خود میدانم ڪہ هر گاه دروטּ خود را میڪاوم

    بہ یک غم بزرگ میرسم …

    و آن غــــــــــــم نبودטּ شهیدان !!!

    من در ڪنار همہ شما را ڪـــــــــــم دارم ..

  7. نقل است { قریب به مضمون } که در سال ۱۳۴۲ وقتی از حضرت امام (س) می پرسند با کدام پشتوانه و یاران وسربازانت در مقابل یک حکومت ایستاده ای / امام (رض) می فرمایند : خیل عظیمی از یاران و سربازان من هنوز ! درگهواره اند و در دامن مادران تربیت ، ودر آینده یاوران من خواهند بود / آری امثال : ( دکتربهداروند )همان کودکان درگهواره اند درسال ۱۳۴۲ و یاران امام در پیروزی انقلاب وجنگ تحمیلی

  8. افتخار ملت ایران امثال حضرتعالی میباشند امید وارم در پناه خداوند منان همیشه در صحت سلامت بسر ببری حقا که حضرت امام ره خوش فومود که یاران من یا در گهواره ها هستند یا در کوچه بازار در حال بازی کردن

  9. به زبان سالها پیش بهداروند عزیز تولدت مبارک .چه زیبا ودلنشین گفتی . نه حرص بدست آوردن ونه هراس از دست دادن . اینگونه ای که غم دوری ازآن مخلصان پاک کلافه ات وشاید آرزوی برگشت آن دوران پاکی واخلاص پریشانت کرده اما بمان وبنویس آنچرا که افسانه مینماید دراین زمانه قدر ناشناس ولی برادر خوبم هم شهیدان زنده اند وهم میتوان باتمام وجود اثرشان را احساس کرد.مگر آزاد مردی وجهاد وظلم ستیزی امروز جهانیان مخصوصا اردوگاه مسلمانان در غزه ولبنان وعراق وشام متاثر از شهیدان ومجاهدان ما نیست؟ همه از برکت مجاهدت مجاهدان وشهیدان وعزیزان آن دوران است پس بمان وبنویس که همه تشنه به نمایش گذاشتن زیبائیهای شهیدان اند. عمرت به بلندای آفتاب برادر ارزشی وقدر شناس شهیدان.

    • سردار باقری تمام دلخوشی ماها به این است که شما هنوز همان فرمانده بزرگ و خوب ماهستید.
      گفتم بدوم تا تو همه فاصله ها را
      تا زودتر از واقعه گویم گله ها را

      چون آینه پیش تو نشستم که ببینی

      در من اثرِ سخت ترین زلزله ها را

      پر نقش تر از فرشِ دلم بافته ای نیست

      از بس که گره زد به گره حوصله ها را

      ما تلخیِ “نه” گفتنمان را که شنیدیم

      وقت است بنوشیم از این پس “بله” ها را

      بگذار ببینیم بر این جغد نشسته

      یکبار دگر پر زدن چلچله ها را

      یک بار هم ای عشقِ من، از عقل میندیش

      بگذار که دل حل بکند مسئله ها را

  10. حرفاتون خیلی به دلم نشست و………..از خودم خجالت میکشم زنده باشید

  11. برای یک مبارز تلخ ترین شکنجه این است که سلاحش را بگیرند وفرصت مبارزه اش را،وتلخ تر از آن اینکه با چشم خود ببیند که زمان مبارز بودنش بسر می شود،وهیجانی ترین انتظار، انتظار رزم ودمیدن شیپور جهاد است،باشد که به نفس قدسی امام راحل ودعای شهیدان و منتظران در رکاب نایب ولی خدا در سور جهاد دمیده شود تا کام مشتاقان بر آید انشا الله.

  12. سلام .ممنون وتشکراز آقای بهداروند بخاطر دست نوشته شما امیدوارم به نوشتن ادامه دهید تاتشنگان سیراب شونددرپناه حق. یاعلی

  13. سلام
    با اینکه چندی إز تولد ونوشته ات سپری شده،لیک نوشته معنویت مرا بر ان داشت تا دیرهنگام تولدت را تبریک گویم ،گویی دلتنگی معنویت خاطرم را رها نمی کند ارامشش را درتقدیم
    چند بیتی إز غزلیات حافظ شیرین سخن به شما یافتم،باشد که پسند ما پسند شما نیزباشد،
    و گر کمین بگشاید غمی ز گوشه دل
    حریم در گه پیر مغان پناهت بس
    زیادتی مطلب کار بر خود أسان کن
    صراحتی می لعل چو ماهت بس
    فلک به مردم نادان دهد زمام مراد
    تو أهل فضلی و دانش همین گناهت بس
    هوای مسکن مألوف عهد یارقدیم
    ز رهروان سفر کرده عذر خواست بس

  14. جناب دکتر از شیوایی و پویایی قلم شما نهایت لذت را بردم.جانانه نگاشته ای
    انسان های چون شما نشان می دهند که دنیا هنوز با قحطی عاطفه مواجه نشده است.

  15. عزیزم آقای دکتربهداروند،روایت غریبانه ات حرف دل اکثربچه های جبهه است.بیاسوته دلان گردهم آییم…چه زیبانگاشتی تنهایی وغریبی مارادراین دنیای بی دردی.یادحرف آن شهیدسرافرازمی افتم که فرمود:بعدازجنگ مردم سه گروه می شوند… تولدت مبارک.

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.