تاریخ : جمعه, ۱۰ فروردین , ۱۴۰۳
6

اولین اعزام

  • کد خبر : 54064
  • 10 مرداد 1393 - 17:38

علی محمد موحدی (پاپی زاده)/ سرویس منتظران:   در تابستان (مرداد ماه) ۱۳۶۴ به جبهه اعزام شدم در عملیات عاشورا ۲ شرکت کردم و در همان عملیات به اسارت دشمن درآمدم و آنچه که در پی می آید خاطراتی است از عملیات عاشورای ۲ و نحوه اسارت که با توکل به خداماواقع ای که در […]

IMG_0003

علی محمد موحدی (پاپی زاده)/ سرویس منتظران:

 

در تابستان (مرداد ماه) ۱۳۶۴ به جبهه اعزام شدم در عملیات عاشورا ۲ شرکت کردم و در همان عملیات به اسارت دشمن درآمدم و آنچه که در پی می آید خاطراتی است از عملیات عاشورای ۲ و نحوه اسارت که با توکل به خداماواقع ای که در این عملیات و نحوه اسارتم اتفاق افتاد به عنوان خاطره یادآوری کنم .

( حدود ۳۰سال از تاریخ به اسارت درآمدن ما در آن عملیات می گذرد و شاید این امر کمی برای نوشتن خاطرات مشکل باشد اما با توکل به خدا سعی خواهم کرد آنچه خود شاهد آن بوده ام یادآوری نمایم .) مرداد ماه ۱۳۶۴ زمانی که دیگر فصل تحصیل نبود و کارهای کشاورزی هم تقریبا تمام شده بود و فصل فراغت بود با دوستان و رفقا جمع شدیم و تصمیم گرفتیم که به جبهه برویم وقتی که تصمیمان نهایی شد موضوع را با خانواده مطرح کردم اولین کسی را هم که در جریان قرار دادم مادرم بود او با تصمیم من مخالفت کرد اما من درتصمیمم جدی بودم و هر طور شد او را راضی کردم چون پول تو جیبی هم نداشتم از او پول خواستم که پول توجیبی ام هم بدهدوچون بااصرارم مواجه شد مقداری پول هم بهم داد.

فردای آن روز به همراه دوستان به سپاه کوهدشت مراجعه کردیم ۱۰ مرداد ماه بود که ما را اعزام کردند به اهواز؛ بعد از توقف یک روزه در پادگان شهید رجایی از آنجا به مرکز اموزشی تیپ ۷۲ محرم در حمیدیه بردند چند روزی در آنجا بودیم که ما را مجدداً به پادگان آموزشی در ۵۰ کیلومتری اهواز که زیر نظر تیپ بود بردند ۱۰ روزی آموزش مقدماتی را در آنجا طی نمودیم. تیپ در ان زمان خود را آماده انجام یک عملیات ضربتی کرده بود و یک گروهان ویژه به نام گروهان ویژه مسلم ابن عقیل در حدود سه ماه تحت آموزش ویژه برای این عملیات تدارک دیده بودند. بنا بود این عملیات در پاسگاه زید انجام شود اما بنا به دلایلی که من هم خبر ندارم تغییر موضع داد و نیرو های آماده عملیات را به سمت ایلام و منطقه عملیاتی مهران چنگوله سوق دادند بعد از جابجایی، نیرو ها برای انجام عملیات توجیه و آماده شدند روز ۲۳ مرداد در موقعیت حمله قرار گرفتیم این عملیات با نام عاشورا ۲ و رمز یا مهدی میبایست راس ساعت ۱۲ شب شروع شود که متاسفانه با ۲ ساعت تاخیر، حدود ساعت ۲ بامداد شروع شد.

به همراه تیپ زرهی ۷۲ محرم بخشی از نیروهای لشگر ۱۷ علی ابن ابیطالب هم وارد عملیات شدند.عمده هدف این عملیات تصرف تپه های دو قلو و ضربه به دشمن بود.متاسفانه عملیات قبل از شروع لو رفته بود و عراقیها از دو طرف مواضع خود عقب نشینی کرده بودند و در تپه ای که مشرف به منطقه عملیاتی بود موضع گرفته بودند.به هر حال عملیات با تاخیر شروع شد و بچه ها وارد خاک دشمن شدند.هوا روشن شده بود که یکی از دو گروهان اقدام کننده به فرماندهی حسین شهریاری با توجه به وضعیت به وجود آمده دستور عقب نشینی گروهان اقدام کننده تحت امر خود را داد و به ما هم توصیه کرد تا روز نشده برگردید در غیر این صورت فردا کسی نمی تواند برگردد اما فرمانده گروهان ویژه ،با اعتقاد به اینکه می تواند مواضع بدست آمده از دشمن را حفظ کند امر به مقاومت کردند.در هر صورت دیگر دیر شده بود از طرفی هم تپه اصلی مشرف بر منطقه هم در اختیار دشمن بود و هر حرکتی را در تیررس داشت و به شدت با تیرباری که تعبیه کرده بود نیروهای ما را می زد.تعداد زیادی از بچه ها شهید شدند.

به خاطر دارم که احمد قبادی بیسیم چی همراه شهید زیارتی که لحظه به لحظه گزارش می داد خبر داد که پدر بزرگ(شهید زیارتی) شهید شد.بعد از چند لحظه هم صدایی از او به گوش ما نرسید که معلوم شد او هم شهید شده است.بیسیم چی دسته ما هم محمد منتعلیوند(محمدی نژاد)بودند.نیروهای زیادی که از بهترینها بودند در آن عملیات شهید شدند از جمله جواد زیارتی مسئول آمورش پادگان،شاهرخ معاون پادگان آموزشی و… .در هر صورت ساعاتی مقاومت کردیم اما چون داخل خاک عراق بودیم بعثی ها نعل اسبی ما را دور زدند و مقاومت بیشتر باعث شهید شدن تعداد بیشتری از بچه ها می شد.متاسفانه با وجود اینکه نیروهای پیاده ما به وسیله ادوات زرهی پشتیبانی می شد اما این پشتیبانی به موقع صورت نگرفت و تعدادی از بچه ها(حدود ۷۲ نفر)به اسارت دشمن در آمدند.

البته بخشی از این اسرا مربوط به لشگر ۱۷ علی ابن ابیطالب بودند که آن ها را به ما ملحق کردند.(لازم است توضیح دهم این وقایع که ذکر کردم آن چیزی است که تا موقع اسارتم دیده ام شاید بعد از ما عملیات ادامه داشته و مسایلی دیگر پیش آمده باشد.) در هر صورت آن چیزی که اکراه داشتم اتفاق افتاد و ناباورانه به همراه تعدادی از دوستان به اسارت دشمن بعثی در آمدیم.اسرا را یکی یکی جمع کردن و به همان تپه ای که عرض کردم عراقی ها آن را رها نکرده بودندآوردند. اسیری هم که ما گرفته بودیم برگشت و از هم رزمانش اسلحه گرفت و تهدید می کرد،بچه ها را نشانه می گرفت که با وساطت بعضی سربازان عراقی منصرف شد. بعد از اینکه ما اسیر دشمن شدیم توپخانه و تانک های ایران مواضع عراقی ها را گلوله باران کردند که عراقی ها بلافاصله ما را به پشت خط عملیاتی خودشان انتقال دادند.

(لازم است یادآوری کنم که تعدا زیادی از بچه هایی که در این عملیات به اسارت دشمن در آمدند بچه هایی بودند که زیر ۱۸ سال سن داشتند،از جمله بچه هایی که از کوهدشت بودند:محمد منتعلویند،نریمان امرائی،اسد علی امرائی،عباس شمس الله زاده،فرود آزادبخت،سید کریم الله نورالهی،عزیزالله قبادی،درویشی.(شهید علی احمد مومنی را هم در حالی که تیر به قسمت شکمش خورده بود و از درد به خودش می پیچید مشاهده کردم که بعدا متوجه شدم شهید شده است.)همچنین از هم رزمانی که در این عملیات با ما بودند باید نام ببرم:ولی الله میرزایی،زنده یاد جواد شفیع زاده،نور مراد احمدی،شهید علی محمد کریمیان که در همان عملیات شهید شدند،میرزا عباس مهدوی و شهید احمد قبادی. نحوه انتقال اسرا به پشت خط دشمن هم به این صورت بود که دو ماشین ریو نظامی آورده بودند و از آنجا که دست های ما را بسته بودند خود عراقی ها بچه ها را می گرفتند و از پائین مثل یک گونی به بالای ماشین پرت می کردند.به یاد دارم یک عراقی با سبیل های گنده و هیکلی گنده دستم را گرفت و از همان پائین به بالا انداخت. تابستان بود و گرمای سوزان جبهه های میانه (به ما هم شب عملیات سیب زمینی پخته و خیار شور داده بودند)شاید تصورش کمی دشوار باشد اما اتفاقی است که برای ما افتاده است؛ماشین ها حرکت کردند.پیش خودم فکرمی کردم الان مارا در پادگانی پائین می آوردند و آبی هم بهمان می دهند.

منتظر بودیم که این اتفاق بیافتد.ساعت ها طول کشید در گرمای طاقت فرسای تابستان ما هنوزسوار بر ماشین های نظامی با اسکورت سربازان عراقی به مقصد نرسیدیم.حوصله ام سر رفته بود،تشنگی تمام توانم را گرفته بود چون نزدیک درب ماشین بودم از سربازی که با اسلحه اش عقب ماشین ایستاده بود در خواست آب کردم.نگاهی به اطراف انداخت از نگاه ش فهمیدم که می خواهد از آب قمقمه اش بهم آب بدهد اما جرات نداشت و از نظامیان بعثی که همراهش بودند می ترسید.نا امید شدم .من هم مانند دیگر بچه ها بی تاب شده بودم.متوجه شدیم که ماشین ها فقط در یک منطقه محدود و به قصد آزار و شکنجه و بیشتر شدن عطش بچه ها و از رمق انداختن آن ها دور می زدند.به فکر فرو رفتم و به یاد صحرای کربلا افتادم، برایم اسرای کربلا تجسم پیدا کرد.خدایا ما را با ماشین در گرمای سوزان دور می زدند اما چه حالی داشتند کودکان و زنان و اسیران کربلا ،دختران و زنان سیدالشهدا اسیر دشمن، پای پیاده،داغ عزیز دیده،تشنه و گرسنه اسیر دست شقی ترین افراد،(باور کنید قصد روضه خوانی ندارم اما این صحنه ها برایم مجسم شد)

آن جا بود که فهمیدم ما هم اسیر جماعتی شدیم که بازمانده بنی امیه و عبیدالله ابن زیادها هستند.آن جا بود که فهمیدم دفاع ما حق و دفاع از دین و حسین زمان است.با توجه به سن و سالی که داشتم مقداری ناراحت شدم که مورد نهیب یکی از دوستان قرار گرفتم.روحیه ام را بازسازی کردم به خودم آمدم با خودم گفتم باید مقاوم و استوار باشم دشمن نباید از ما ضعف ببینند.با همه این ماجرا بعد از ساعت ها ما را به پادگانی بردند که دور از منطقه عملیاتی و خط مقدم بود.بچه ها را در چند صف با فاصله از هم ردیف کردند.دوربین ها را برای فیلم برداری آورده و هم زمان هم چند پارچ آب آوردند.گمان ما این بود که می خواهند به ما آب بدهند ولی پارچه های آب فقط برای فیلم برداری بود و بس.بعد از فیلم برداری مجددا اتوبوسهایی آنجا بودند که ما را سوار بر آن ها کردند.وضعیت مقداری متفاوت بود.ماشین ها مجهزتر بود و کولر هم داشتند اما بچه ها هنوز هم تشنه بودند و فریاد یا مهدی(عج) یا حسین(ع) آن ها بلند بود.تشنگی هنوز آزار می داد و عطش فروکش نکرده بود.آب طلب می کردیم،در این حین سربازی عراقی که زبان فارسی بلد بود گفت بشاشیم تا بخورید!(خودش می گفت که اصالتا خرمشهری است.)این توهین سرباز فارس زبان عراقی با واکنش یکی از بچه های مجروح ما که از قضا آبادانی هم بود روبه رو شد و او کسی نبود جز جمشید عشایری که محکم با مشت به صورت سرباز فارسی زبان عراقی کوبید.

عراقی ها هم معطل نکردند و عشایری مجروح را از ماشین پیاده کردند و روی زمین خواباندن و با پوتین روی سر و صورت او رفتند و حسابی او را زدند.اتوبوس ها مجددا حرکت کردند به سمت بغداد.از بس که خسته بودم و تشنگی هم رمقم را گرفته بود،خوابم گرفت.یه وقت سرباز عراقی که با اسلحه اش داخل ماشین بود مقداری از آب قمقمه اش را روی سینه ام ریخت و از خواب بیدارم کرد.با همان زبان عربی گفت اهنا بغداد.(اینجا بغداد است)شب بود، بیرون را نگاه کردم دیدم راست میگه،سوال کرد:بغداد جمیل او طهران؟(بغداد زیباست یا تهران؟)به غرورم برخورد چشمامو بستم و به سوال سرباز عراقی جواب ندادم.مجددا خوابیدم.چیزی نگذشته بود که اتوبوس ها در یک منطقه نظامی متوقف شدند. دردسر ها از این به بعد شروع شد.برای انتقال ما به استخبارات عراق ماشین هایی را آورده بودند همانند ماشین های توزیع گوشت که به اندازه یک وانت نیسان بود.دو در داشت .

درب اول مشبک مخصوص جایگاه اسکورت یا همان نگهبان،درب دوم ورق یک تیکه بود که هیچ روزنه ای نداشت.تصور کنید هر نیسان چند نفر جا می گیرد آن هم اگر این نیسان وانت کانکس شده باشد.ما حدودا هفتادو دو نفر بودیم و دو دستگاه از این ماشین ها برای انتقال ما به استخبارات مهیا کرده بودند.ما را سوار کردند.چقدر وحشتناک بود ،نفس ها بند می آمد،ضجه ها بلند بود اما افسوس از اندکی ترحم و انسانیت.نزدیک بود که از نفس بیفتم. هر چند دقیقه که ماشین حرکت می کرد یک لحظه درب را باز می کردند بلافاصله می بستند.فریاد حسین حسین بچه ها فقط با برخورد به بدنه فلزی کانکس پژواک می شد.صحنه دلخراشی بود.بعضی زخمی و مجروح بودند.خدایا این وضعیت تا کی ادامه دارد.هر چه بود گذشت تا اینکه وارد سازمان امنیت یعنی همان استخبارات شدیم.بچه ها را از آن جهنم بیرون آوردند.سرباز های عراقی آماده پذیرایی بودند.کابل ها آماده بود که برگرده بچه ها فرود بیاید.در حین پذیرایی یکی از بچه های قم پرید وسط و شلنگ را از دست سربازی قاپید ،عراقی ها در داخل این محوطه بسته دنبالش کردند .خلاصه او بدو سربازها بدو تا بالاخره او را گرفتند و با همان شلنگ حسابی کتکش زدند. همه بچه ها آن شب از تونل وحشت عراقی ها عبور کردند و به داخل سلول راهنمایی شدند.سلولها کوچک و هر کدام تقریبا ظرفیت ده نفر را داشتند اما آن شب در هر سلول حدود ۳۵ نفر جای دادند.در طی مدتی که در اسخبارات بودیم بچه ها را بستگی به شخصیت خودشان برای باز جویی می بردند بخصوص آن هایی که از لحاظ فیزیکی درشت تر بودند و بعضی از کم سن و سال ها را هم برای لو دادن تحت فشار و شکنجه قرار می دادند.تمام مدتی که در استخبارات و سلول های بغداد بودیم به انواع و انحاء مختلف شکنجه می شدیم. بازجویی همراه با شکنجه و حتی تعدادی از دوستان را شوک الکتریکی وصل کرده بودند.

به یاد دارم وقتی از نگهبانی در باغچه که در حال دادن آب به باغچه استخبارات بود ،آب خواستیم شلنگ را انداخت داخل ،به محض اینکه بچه ها سر شلنگ را به دهان می گرفتند فوری شیر آب را می بست.بچه ها نیاز به توالت داشتند مجبور بودند با ظرف غذایی که آورده بودند رفع حاجت کنند.(من یک نکته عرض کنم و آن اینکه این وضعیت برای تمام اسرای ایرانی بود،شاید برای برخی بیشتر از این ماوقع ای که توضیح دادم اتفاق افتاده باشد یعنی عراقی ها بستگی به نوع و حجم عملیات ها با اسرا بر خورد می کردند،هر چه عملیات های ایران بزرگتر و خسارت عراقی ها بیشتر بود به تناسب، بر خورد عراقی ها خشن تر و وحشتناک تر بود و در برخی موارد برخی از اسرا ماه ها در اختیار سازمان امنیت عراق (استخبارات)بودند.

شاید بعضی هم زیر شکنجه شهید می شدند.شهید عشایری همان عزیزی که با سرباز فارس زبان عراقی هنگام انتقال به بغداد بر خورد فیزیکی کرد در سلول های استخبارات به درجه رفیع شهادت نایل گشت.بعد از دو روز که در استخبارات بودیم به ما اعلام کردند که می خواهیم شما را به اردوگاه انتقال دهیم اگر کم تر سر و صدا کنید شما را زودتر از اینجا می بریم.منظور سر وصدایی که آن ها می گفتند این بود که شرایط نگهداری در استخبارات یا همان سازمان امنیت برای ما بسیار سخت و طاقت فرسا بود تعدادی از بچه ها هم زخمی بودند و بیشتر این سرو صدا مربوط بود به توسلاتی بود که بچه ها به ائمه(ع)می کردند و همراه بود با صدای بلند. برای خروج از استخبارات عراقی ها مجددا از همان وانت کانکس ها استفاده کردند که قبلا شرح دادم. این ماشین ها اسرا را به پادگان نظامی انتقال دادند و از آن جا با اتوبوس به اردوگاهی در شهر رومادی عراق که معروف بود به اردوگاه ۹ یا رومادی ۳ بردند.

اسامی دوستانی که در عملیات عاشورا ۲ همراه ما اسیر شدند از این قرار است: ۱-محمد محمدی نژاد(منتعلیوند) ۲-محمدرضا آزادبخت ۳-فرود آزادبخت ۴-عزیزالله قبادی ۵-اسدعلی امرائی ۶نریمان امرائی ۷-عبدالکریم درویشی ۸-سید کرم الله نورالهی ۹-عباس شمس الله زاده مجموعا حدود ده نفر از شهرستان کوهدشت در آن عملیات اسیر شدیم. شهدایی هم در این عملیات داشتیم: ۱-علی احمد مومنی ۲-علی محمد کریمیان ۳-سام قرعلیوند ۴-خسرو قرعلیوند ۵-احمد قبادی اکثر این شهدا تا پایان جنگ مفقودالاثر بودند.

 

ادامه دارد…….

لینک کوتاه : https://www.mirmalas.com/?p=54064

برچسب ها

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 61در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۶۱
  1. سلام بر شما عمو جان اجرت با سید الشهدا و اسرای کربلا

  2. سلام بر آزادگان سرافراز این اسوه های صبر و استقامت
    و درود بر برادر عزیزمان آقای علی محمد موحدی که به زیبایی گوشه ای از پایمردی های یادگاران ارزشمند دفاع مقدس را بازگو نمودند .
    منتظر بخش های بعدی این خاطرات می مانیم

  3. درود بر شما آقای موحدی

    خاطره شما با صداقت و به زیبایی نوشته شده است .

  4. ضمن عرض سلام وادب واحترام خدمت کلیه ی آزادگان ، علی الخصوص آزاده ی سرافراز شهرمان حاج علی محمد موحدی . وتقدیر وتشکر بابت این خاطره ی زیبا و قشنگشان.
    از حاج بهزاد باقری نیز تقدیر وتشکر می نمایم بخاطر درج این خاطره.
    نکته ایی که در مطالعه این خاطره به ذهنم رسید و گفتن آن کمکی است جهت بیان خاطرات ودرج آنها در این سایت وزین وپرمخاطب، این است که : از جناب آقای حاج بهزاد باقری وسایر دوستانی که در تهیه وتنظیم خاطرات آزادگان و رزمندگان وکلیه ی راویان متحمل زحمت می شوند خواهشمنداست قبل از درج خاطره در این سایت، نسبت به مطالعه آن بادقت و وسواس بیشتر اقدام نمایند . در صورتیکه چندنفر از راویان محترم دربیان یک نقطه یا یک موضوع مشترک ، اقدام به خاطره نویسی می کنند ، حداقل سعی کنند که در ترسیم نقطه مشترک ، باهم ، همکلام وهم نظر باشند تا اینکه هرکدام ، موضوع را به شیوه ای دیگر بیان کنند. اینگونه موارد برای مخاطبین قابل هضم نیست ، وقتی مخاطبین یک موضوع را با دو طریق متفاوت از هم ،مطالعه می کنند در تصورات خودشان برداشت های سوئی می کنند واین برداشت هم برای روایان هم برای در ج کننده خاطره وهم برای سایت تبعات منفی دارد ویا حداقل از جمع مخاطبین به مرور زمان کاسته خواهد شد.
    این خاطره که توسط آقای موحدی بیان شده ، توسط آزاده عباس شمس الله زاده نیز بیان شده و موضوع نحوه شهادت آقای جمشید عشایری است که توسط آقای موحدی طوری دیگر بیان شده ولی آقای شمس الله زاده نحوه شهادت ایشان را طوری دیگر بیان نمودند. این گونه تناقضات در بیان خاطرات باعث سوء برداشت مخاطبین می گردد.
    امیداست موضوع مدنظر قرار گیرد وآقای باقری بیشتر دقت فرمایند واینجانب را نیز عفو نمایند . هدف جز پیشبرد سایت وجذب مخاطب بیشتر و ازهمه مهم تر جلب رضایت خداوند متعال ، چیز دیگری نبوده ونیست.

    • خدمت برادر عزیزم جناب سید مروت والی پور عرض ادب و احترام دارم
      همانطور که نوشته اید نحوه شهادت آن شهید در خاطرات این دو عزیز تفاوت دارد . بنده نیز در اولین بررسی متوجه این موضوع شدم.
      از آنجایی که عزیزان میر ملاس امانتداران مخاطبین و راویان و نویسندگان میباشند.هرگز این اجازه را به خود نمی دهند بدون اجازه
      مطلبی را جابجا کنند.ما مطالب را درج میکنیم .و اینگونه خاطرات را باید عزیزان حاضردر واقعه مورد نقدو بررسی قرار دهند تا اگر مواردی
      قابل سو برداشت است مرتفع گردد. ان شاالله آقایان شمس الله زاده و موحدی به نتیجه برسند و عین واقعه را مطرح نمایند.از حسن توجه و ریز بینی حضرتعالی سپاسگزارم

      • با عرض سلام وادب واحترام خدمت برادر بزرگوارم بهزاد باقری.
        باید به عرض برسانم نه تنها بنده بلکه دوستان دیگر هم اسارتی شاهد این موضوع بوده اند وحتما خاطرات را می بینند ودرمورد این حقیرقضاوت خواهند کرد.
        لذا هیچ لزومی ندارد که واقعیتی را قلب کنم ویا بیشتر از آن چیزی که اتفاق افتاده بیان کنم. و اعتراف می کنم خیلی در نوشتن حرفه ای نیستم اما حداقل سعیم این است که ما وقع را بنویسم.
        من از همه کسانی که حوصله به خرج میدهند وخاطرات را می خوانند سپاسگزارم.
        هدف ما هم از نوشتن این خاطرات بعد از گذشت سالها باید انعکاس واقعیتها باشد وقصد ایجاد شبهه برای مخاطبین نباشدتا راحترپذیرای خاطرات باشند.
        از دوستان وهمه کسانی که این خاطرات را می خوانند استدعا دارم که کمبودها ونواقص را ببخشند ونادیده بگیرند!
        ( وخدوند برآنچه که می گوییم شاهد وناظر است)

    • سلام دارم خدمت برادر بزروار جناب آقای والی پور انتقاد شما کاملا درست است اما یک مسئله ای که باید به آن اشاره کنم این است که خاطراتی که بیان می شود.
      اولا باید براساس واقعیات ومشاهداتی باشد که گوینده دیده باشدواگر غیر این باشدبرای مخاطبین فاقد جذابیت است .
      دوم شرایط اسارت هم یک شرایط عادی وساده نیست بخصوص برای کسانی که در شرایط سنین پایین گرفتار دشمن شده اند.
      سوم رفتار دشمن نسبت به اسراایرانی بسیار فراتر از تصوراتی است که شاید بعضیها فکر کنند!
      چهارم بنده در خاطرات جناب شمس الله زاده دقت نکردم اما آن چیزی که واقعیت دارد واکنش شهید عشایری به سُرباز فارس زبان عراقی و به به دنبال آن برخورد عراقیها با شهید عشایری بود که شرح آن در خاطرات اینجانب آمده است. در هرصورت ایشان (شهید عشایری)زخمی شده بودند به توهین سرباز عراقی واکنش نشان داد وعراقیها برخورد فیزیکی کردند وهمین هم باعث شد که آنها اورا روی زمین بخوابانند وبا چکمه روی سر وصورت او بروند وضایعات وصدمات این عزیز مضاعف شوند وفکر نکنم تا اینجا با آقای شمس الله زاده اختلافی داشته باشیم بعد شهید عشایری هم در اثرمجروحیت و همین برخوردبعدی عراقی در آن شرایط سخت اسارت (گرمای تابستان،تشنگی،عدم رسیدگی پزشکی،آزارهاوسختیهای حین انتقال وهمه این مسایل) به شهادت رسدند واین چیزی از اصل قضیه کم نمی کند.
      یک نکته هم اضافه کنم وآن اینکه حدود سی سال از اسارت ماسپری شده وخود ما هم اشباع شده ایم شاید نتوانیم آن شداید و سختیهای اسارت را آن چنان که شایسته ودر خور باشد بیان کنیم دیگران که جای خود دارند

      در هرصورت ا از دقت شما سپاسگزارم

      • سلام . ممنونم از توضیحاتتان جناب آقای موحدی ، آزاده ی سرافراز. انشاالله که موفق باشید.

    • تکمله
      با سلام خدمت دوست وبرادر ان عزیز علی محمد پاپی زاده (موحدی) عباس شمس اله زاد وبهزاد باقری وتشکر از زحمات این عزیزان
      شهید جمشید عشایری رحمه اله علیه همانگونه که علی محمد گفتند
      زمانی که ما در محاصره دشمن افتادیم قصد کرد که به سمت یک سنگر کمین عراقی ها که بالای تپه بود برود وخود را به تیربار بالا برساند واز به محاصره افتادم بچه ها جلوگیری کند که عراقی ها او را هدف قرارداده واو غلطان غلطان از تپه به زیر آمد که مرتب صدا می زد امام زمان مارا أسیر اینها نکن یا رسول اله من باتو عهد می بندم که اسیر اینها نشم من میدانم اینها چه مردم وقوم پستی هستند تا ادامه داستان اسارت وایشان هم اسیر ودو نفر از دوستان زیر بغل ایشان را گرفته وبه پشت تپه ای که عراقی ها مستقر بودن رساندن که آنجا یکی از درجه دارها طبق ترجمه برادر حمیدی چون اقوامش را بچه های ما کشته بودند مارا بخط کنار دیناره تپه عن قریب که شلیک کنه یک ماشین جیپ رسید یک درجه دار تند پرید پایین گفت (های شینو ) چیه خلاصه با زور أسلحه را گرفت وأشاره میکرد مگه تو مسلم ان نسیتی اینها اسیرند که مارا از داخل یک دره مانند حرکت دادند آنجا یک مورچه را دیدم با خود گفتم قربان عظمت خدا الان من أسیر از این مورچه هم ضعیف وناتوان ترم(ادامه داستان ) تا استخبارات من شاهد بودن که بعد از فحاشی منافق در لباس عراقی جمشید از صندلی بلند شد با کله با صورت وبینی او زد نقش راهرو اتوبوس شد هرکدام از بچه از اطراف بهش لگد میزدند داد وفریادش بلند شد که سربازان عراقی آمدن واو به جمشید عشائری اشاره کرد او را بیرون بردن کف محوطه آسفالت استخبارت دمر انداختند با ته پوتین به گردن وکمرش می زدن حالتی غیر عادی پیدا کرد همش با ائمه راز ونیاز داشت (آدامه) در لحظه ای که آب میخواست داد میزد آب لیوان آب را جلوی دهن جمشید مجروح و ناتوان می آوردن خم میشد آب برخورد لیوان را با قهقهه عقب می بردن ودوباره تکرار تا یکی از بچه ها گفت لحظات آخر در سلولها با آن وصف گفت باشه شما به من آب ندادید من شکایتتان را به آقام امام زمان می کنم
      وبعد از آن روی وأنوی یکی از بچه ها جان به جان آفرین تسلیم کرد.

      • تکمله
        با سلام خدمت دوست وبرادر ان عزیز علی محمد پاپی زاده (موحدی) عباس شمس اله زاد وبهزاد باقری وتشکر از زحمات این عزیزان
        شهید جمشید عشایری رحمه اله علیه همانگونه که علی محمد گفتند
        زمانی که ما در محاصره دشمن افتادیم قصد کرد که به سمت یک سنگر کمین عراقی ها که بالای تپه بود برود وخود را به تیربار بالا برساند واز به محاصره افتادن بچه ها جلوگیری کند که عراقی ها او را هدف قرارداده واو غلطان غلطان از تپه به زیر آمد که مرتب صدا می زد امام زمان مارا أسیر اینها نکن یا رسول اله من باتو عهد می بندم که اسیر اینها نشم من میدانم اینها چه مردم وقوم پستی هستند( تا ادامه داستان ) اسارت وایشان هم اسیرشدند ودو نفر از دوستان زیر بغل ایشان را گرفته وبه پشت تپه ای که عراقی ها مستقر بودن رساندن که آنجا یکی از درجه دارها طبق ترجمه (برادر حمیدی از بچه های عرب خوزستانی ، چون اقوامش را بچه های ما در سنگر کمین کشته بودند مارا بخط کنار دیواره تپه عن قریب که شلیک کندیک ماشین جیپ رسید درجه دار ی تندلع ماشین پرید پایین گفت (های شینو ) چیه توضیح داد که فامیلمو تو سنگر کشتند خلاصه افسر با زور أسلحه را گرفت وأشاره میکرد مگه تو مسلمان نسیتی اینها اسیرند، در آدامه مارا از داخل یک دره مانند حرکت دادند آنجا یک مورچه را دیدم با خود گفتم قربان عظمت خدا الان من أسیر از این مورچه هم ضعیف وناتوان ترم(ادامه داستان ) تا استخبارات که رسیدیم اتوبوس ها توقف طولانی داشتن که در این هنگام یک نفر مشغول تفتیش بچه شد پوش واشیا را می گرفت تا اینکه به جمشید عشائری رسید ، من شاهد بودن که (بعد از فحاشی منافق در لباس عراقی )جمشید از صندلی بلند شد با کله با صورت وبینی او زد نقش راهرو اتوبوس شد هرکدام از بچه از اطراف بهش لگد میزدند داد وفریادش بلند شد که سربازان عراقی آمدن واو به جمشید عشائری اشاره کرد که او مرا زد و جمشید را بیرون بردن کف محوطه آسفالت استخبارت دمر انداختند با ته پوتین به گردن وکمرش می زدن حالتی غیر عادی پیدا کرد همش با ائمه راز ونیاز داشت (آدامه) در لحظه ای که آب میخواست داد میزد آب لیوان آب را جلوی دهن جمشید مجروح و ناتوان می آوردن خم میشد آب برخورد لیوان را با قهقهه عقب می بردن ودوباره تکرار تا دقایقی این ادهم داشت شب بعداز آن پذیرایی سخت (تونل وحشت) یکی از بچه ها گفت لحظات آخر در سلول شلنگ را یکی از سربازها داخل انداخت که به جمشید برسانند سرباز بعثی رسید وشلنگ آب را کشید، جمشید با آن وصف گفت باشه شما به من آب ندادید من شکایتتان را به آقام امام زمان می کنم
        وبعد از آن روی زانوی یکی از بچه ها جان به جان آفرین تسلیم کرد.

        • سلام برادر محمدی نژاد از توضیحاتتان متشکرم .قطعا همه ما در پی بیان واقعیتهای دفاع مقدس واسارت هستیم وهر کس بانیت خیر ورضای خدا در این خصوص قلم بزند هم مقبول خداوند متعال خواهد بود هم مخاطبان راضی خواهند بود.

        • با درود و سلام بر تمامی دوستان و عزیزان و هم رزمان عزیز و ازادگان سرافراز دفاع مقدس

          وبا درود و سلام بر تمامی دوستان عزیز که مطالب سایت و خاطرات ازادگان عزیز را دنبال نموده و مطالب ان را به دقت مطالعه مینمایند
          ابتدا به عرض دوستان عزیز برسانم هدف از بیان بخشی از خاطرات در سایت اشنایی قشر جوان با رشادت رزمندگان در زمان دفاع مقدس بود و جون دیدم خاطرات ازادگان در سایت وجود ندارد دست به قلم بردم .
          از ان جایی که بعد از چند قسمت از بیان خاطرات دیدم دیگر دوستان عزیزم امثال برادران باقری .شهبازی .دست به فلم شده اند و خاطرات زیباتری دارند وبا ادبیات بهتری ان را بیان مینمایند سعی نمودم دیگر وارد نشوم چرا که نحوه زندگی در اسارت شبیه هم است اما قلم و بیان زیبا است که ان را جذاب و زیبا مینماید و مخاطب را جذب میکند
          ولی در خصوص شهادت برادر عشایری هم به عرض برسانم .زمانی که در داخل اتوبوس با سر باز عراقی درگیر شد یک ردیف صندلی جلوتر از من بود .قوزک پایش مجروح بود دستانش بسته بود عربی را کاملا مسلط بود معنای الفاظ رکیک را که توسط سرباز عراقی استعمال شد فهمید لذباچفیه ای که دستش را بسته بودند پاره کرد
          به سمت سرباز هجوم برد وقصه علی هذا……که مانند اینه در جلو چشمانم مجسم است.وزمانی که او را از اتوبوس بیرون بردند ودر روی اسفالت همانطوری که سرور ارجمندم برادر ازاده محمدی فرمودند با پای پوتینی
          او را شکنجه میکردند و من نیز از شیشه اتوبوس او را نگاه میکردم وشاهد شکنجه او بودم او را تا کنار چرخ اتوبوس دیدم ودیکر او را به اتوبوسی که من بودم برنکرداندند ودر سلولی که من بودم او نبود.حال دوستمان برادر پاپی زاده میفرمایند او در داخل ساواک شهید شده است شاید چنین باشد .بهر حال خداوند او را قرین رحمت قرار دهد دوستان و عزیزان انچه که مهم است رشادت و دلاورمردی شهید عشایری است .استقامت و پایداری او ومبارزه با پلیدی و زشتی و دفاع از شرف و ناموس و وطن حتی در ا اسارت است ودوستان به ان اشاره نکرده اند که متاسفانه امروزه به فراموشی سپرده شده است امیداست دوستان عزیزم که قلمی رسا و بیانی زیبادارند در سایت به بیان خاطرات بپردازند والسلام علی من التبع الهدی

  5. سلام بربرادر حاتمی از محبت شما سپاسگزارم.

  6. سلام دارم خدمت برادران بزرگوار بهزادباقری وسعید بالنگ که مجدانه وعاشقانه پیگیر درج خاطرات شهدا وایثارگران هستند اینشالله که در پیشگاه خداوند وشهدامأجور باشید وماهم زحمات شما را ارج می نهیم باشد که مقبول درگاه حق تعالی واقع شود.

  7. ازاده سر افراز خسته نباشید خاطره جالبیست صداقت وشجاعت جنابعالی ستودنیست پویا باشید وماندگار

  8. سلام . ازشهدا شهرستان رومشگان درعملیات عاشورای دو ۲۴مرداد ۶۴هم یادی شود

    • سلام بردوست ناشناس. ۲۴مرداد سالگردعملیات عاشورای۲است ازدوستان درسرویس شهدای سایت تقاضا می شود اسامی شهدای کوهدشت ورومشگان درعملیات عاشورای ۲رادرج کنند ویاچنانچه خاطره ای ازاین عزیزان در دست دارند ارائه دهند

  9. مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَ مِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا ۞
    سوره احزاب ؛ آبه ۲۳
    از مومنان مردانی هستند که به پیمانی که با خدا بسته بودند وفا کردند
    بعضی بر سر پیمان خویش جان باختند و بعضی چشم به راهند و هیچ پیمان خود دگرگون نکرده ‏اند.

    • سلام ودرود خدا برهمه رزمندگان اسلام ناب محمدی بخصوص رزمنگان دفاع مقدس. اینشاالله که توانسته باشیم شأن این مسئولیت را که حفظ کنیم ودر پیشگاه شهدا شرمنده نشویم، حقیقتا که بار این مسئولیت بر دوش ما سنگینی می کند وبرای حفظ آن به خدا وائمه اطهار توسل می جوییم.

  10. با سلام خدمت آزاده سرافراز و مخلص ۰ صداقت و پاکی جنابعالی بر کسی پوشیده نیست خاطرات بسیار جالبی بیان نموده از این پس ادامه دهید سربلندو موفق باشید

  11. خدمت برادر ارزشمند وجهادگر جناب حاج علی محمد موحدی
    سلام
    انصافا وجود شما در اسارت مایه آرامش دیگر همشهریهای عزیز بود بنده قلبا بشما ارادت دارم ،حاج آقای عزیز وسردار بی ادعا ،دوام توفیقات ومزید عزت وسلامت آن برادر جهادگر را از خداوند منان مسئلت دارم .سپاس مخصوص از مدیران میرملاس نیوز حاج بهزاد باقری عزیز ومهندس سعید بالنگ که این بستر خجسته را مدیریت می کنید ،اجرتان با امام شهدا

  12. باسلام بر آزاده سرافراز وسردار واقعی برادر موحدی عزیز ۰ بسیارخوب وارزشمند بود امید است ادامه دهید

    • سلام بربرادر عزیز جناب آقای رحیمی ایثارگر واقعی. بنده کوچک شما وهمه جانبازان شجاع یادگاران مظلوم دفاع مقدس هستم در ضمن این حقیر همچنان افتخارم این است که یک بسیجی هستم وسردار نیستم!

    • سلام بر سردار بی ادعا ، بی ریا، وگم نام جبهه های غرب وجنوب کشور. سردار جانباز ماندگار جناب علی رحم رحیمی.
      سردار عزیز ، جنابعالی که گنجینه ای گرانبها در سینه ی خود داری ، دست بقلم شو واز خاطرات ناب و ناگفته های بی شمارت ، مخاطبین را از این بیشتر ،بی بهره ومنتظر نگذار. تمامی رزمندگان وجانبازان ، برشهامت وشجاعت وبی باکی شما سردار بی ادعا وگمنام ، واقفند. پس با یک یا علی گفتن ، به میدان وارد شو وفرصت را غنیمت شمار. بنگار آن چه را که ناگفته داری.
      منتظر خاطرات ناب و ناگفته های بی شمارت هستیم. یا علی .

  13. با سلام به برادر بزرگارم جناب آقای موحدی کسی که پنج سال در اسارت با هم بودیم و خاطراتی بیان نمودند که بنده شاهد آن وقایع تلخ ناگوار بودم و بر گفته های ایشان صحه می گذارم وشاهد به شهادت رسیدن خیلی از همرزمانمان بودیم که مظلومانه در دیار غربت به شهادت رسیدند.

  14. خاطره بسیار جالبب بود .دست مریزاد خسته نباشید قطعاً این همه رنج وسختی پاداش بزرگی در نزد خداوند دارد.
    درخصوص اختلاف شهادت شهید عشایری زیاد مهم نیست مهم رشادت آن شهید در برخورد با ظالمین ستمگر عراقی بوده است .
    البته خاطره مربوط به ۳۰سال پیش است ونباید زیاد مته به خشخاش بزنیم .
    هر دو بزرگوار آزادگان سرافراز شمس اله زاده وموحدی افتخار ماهستند و توفیق وسربلندی آنها را از خداوند منان خواهانیم .
    منتظر ادامه خاطرات اسرا هستیم بویژه خاطرات حاج افشین باقری که تا کنون چندین بار آن را خوانده ام وبه دیگران نیز توصیه کرده ام آن را بخوانند

  15. سلام و درود خداوند بر تمامی رزمندگان وآزادگان عزیز و به علی محمد موحدی آزاده عزیز و سر افراز حقیقتا صبر و بردباری و استقامت و تحمل این همه سختی جز از انسانهای با ایمان و مخلص بر نمی اید خداوند از شما و تمامی رزمندگان وآزادگان قبول فرماید

  16. سلام بر برادر آزاده عزیز علی محمد موحدی خاطره ی بسیار جالبی بود امیدوارم بتوانید ادامه دهید.

  17. درود خداوند بر آزاده عزیزوقهرمان جناب موحدی ،سالهاست که شما را زیارت نکردم واتفاقا درمراسم جماران عکسی از حضرتعالی منتشر شده بود وخیلی باخودم کلنجار رفتم که این تصویرمتغلق به جناب موحدی است یانه ؟!که حاج آقا قبادی جواب سوالم رو دادند وازدیدن شما واقعا خوشحال شدم. انشالله که پاینده باشید

  18. با تشکر فراوان.
    اینگونه خاطرات به ویژه برای نسل های که آن دوران را لمس نکرده اند بسیار خوب است.
    بهتر است خلاصه و مختصر انشاء گردد.

  19. با تشکر بسیار فراوان ازشما آزاده عزیز ، الحق والانصاف خاطره غرور آفرینی بود.

  20. سلام آقای موحدی خاطره جالب شمارو خوندم اما بدانید خیلی ازشهدا قبل ازشهادتشان تنها نگرانی آنها اسارت شماها بود..

    • سلام جناب آقای گراوند از این که وقت گذاشتید سپاسگزارم. من خودم را وام دار شهدا می دانم آزادی امروز ما ،سربلندی وعزتمندی ملت ایران همه وهمه مرهون خون شهدا است.

  21. برادر عزیز جناب آقای موحدی :
    با سلام خدمت شما ، نعمت امنیت یکی از نعماتی است که خداوند متعال به ما عطا نموده است .
    این سالهاست که از اسارت شما می گذرد و ما در امنیت و سلامت کامل به سر می بریم بدون شک این امنیت امروزی در نظام جمهوری اسلامی مدیون شما و دیگر آزادگان و رزمندگان دوران دفاع مقدس است . از خداوند متعال برای شما آرزوی موفقیت و توفیق روز افزون را می طلبم

  22. باعرض سلام خاطرات خیلی خوب بود دوباره ازاین خاطرت جالب بنویس.

  23. ضمن عرض سلام خدمت آزاده بزرگوار جناب آقای علی محمد موحدی …. مدتها بود از شما خبری نداشتم . امیدوارم هر کجا هستید موفق و سربلند باشید …..

  24. سلام دارم خدمت دکتر دیناری عزیز برایتان آرزوی موفقیت وسربلندی دارم.

  25. با سلام
    جناب آقای موحدی مطالب بسیار آموزنده و اثر بخش بود امید است اتفاقات مابین اسارت بیان شود .

  26. با سلام خدمت آقا ی موحدی امیدوارم این خاطرات اسوه و الگویی باشد برای تمامی جوانان امروزی با خواندن این خاطرات روحیه ی بسیجی ورشادت طلبی را در خود تقویت کنند.

  27. سلام
    از عموی عزیزم کربلایی علی ممنونم که این گونه مطالب ارزشمند رو می نویسند . امروز جامعه ما و به خصوص نسل سوم و چهارم انقلاب بیشتر از هر زمانی تشنه خاطرات جبهه و جنگ اند؛ امیدوارم نوشتن این مطالب بیشتر و بهتر بشه !
    باید این رو هم در نظر گرفت که با گذشت زمان هر انسانی ممکنه بعضی مطالب رو خوب به یاد نیاره لذا به عزیزانی که نظر متفاوتی دارند پیشنهاد میدم که ابتدا با شخص نویسنده به صورت خصوصی تبادل نظر کنند تا برای ما جوان ها تردید پیش نیاد !!

  28. سلام خاطره بسیار جالبی بود. ایثارگران و آزادگان برای سربلندی ایران متحمل رنج های بسیار شده اند اجرتان با سیدالشهدا .

  29. سلام ! عالی بود این خاطرات ما رو با رشادت های بسیجیان کوهدشت آشنا میکنه امیدوارم به نوشتن ادامه بدید !

  30. احمدآقا خیلی لطف کردید که ما را مورد تفقد قرار دادید!

  31. سلام بربرادر بزرگوارم جناب علی محمد موحدعزیز
    ضمن ارادت خاطره جالب شماراخواندم
    ۱- عروسی من همزمان بودبااسارت شماوکارم گریه کردن بوددرفراقتان
    ۲-نامه هایی به رمادی فرستادم برای شما وحاج محمد وازشهید شدن وجنگ… مثال بردوباخت فوتبال زدم
    قدردان مقاوت جنابعالی برادرمخلص وهمه ایثارگران هستم .

    • سلام بر برادر ودوست عزیز و مهربانم جناب آقای نصیری . دلسوزی ومهربانی شما نسبت ما وهمه دوستان بر کسی پوشیده نیست زنده وپایدار باشید.

  32. پسر خاله عزیز انشاالله همواره آزاده باشی که هستی ما را به یاد (چهل سرو) که برای شادابی پدر و مادر شما و محمدی نژاد انداختی که شبها می انداختیم گر چه عاطفه بر من در این لحظه شدیدا غالب گردید و به یاد ناله های مادرت و مادر محمدی نژاد افتادم ولی سختی اسارت شما بر بازماندگان آن ایام کمتر از مشکلات شما در دست عراقی ها نبود. و این بیت را طراحی و شماره گزاری کردیم . بچیم و دیار کویشت بکیم سیل ——-دسه خال خالل دیار تون و خیر . که آنها رابا این چهل سرو خیلی روحیه دادیم.باشد که آن سختی ها رابه متاع ناچیز دنیا نفروشید که اینطور ید انشاالله

    • سلام عزیزم همراهی شما در روزهای سخت اسارت با خانواده های ما مورد امتنان وقدر دانی است انشألله در پیشگاه خداوند سربلند وآبرومند باشید.در روزهای اسارت نامه ای از برادرتان بهرام دریافت کردم یک جمله آن هنوز در ذهنم به یادگار باقی مانده است وآن این جمله بود “روستا همان جوری است که شما رفتید آسمانش تغییر نکرده وزمین همانطور است که قبلا بوده است” درواقع می خواست با این جمله آرامش را در روحیه ما ایجاد کند وبگوید در این دنیا خبر خاصی نیست وهمه چیز می گذرد اما نمی دانم الآن خودش چه حالی دارد. برای او از خداوند صبر جزیل و ثواب آخرت طلب دارم.

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.