- پایگاه خبری، تحلیلی میرملاس - https://www.mirmalas.com -

خاطره برادر علی جوزی پور از شهید والامقام هادی امانی

مقام معظم رهبری : شهادت، مرگ انسانهاى زیرک و هوشیار است.

 

عکس [1]

شهید والامقام هادی امانی و برادر علی جوزی پور

 

امشب شب ۱۹ رمضان شب ضربت خوردن مولای متقیان و شب قدر است دقیقا ساعت ۲٫۴۷ دقیقه شب یا بعبارتی صبح است . بر آن شدم تا یکی از خاطرات خود را در خصوص شهید ” فهمیده لرستان ” هادی امانی نقل کنم امید آنکه فردای قیامت در مقابل شهداء سر بزیر نباشیم :
فروردین سال ۶۳ در یکی از شب های بهاری در منطقه زبیدات و موسیان، ماه در وسط آسمان به نور افشانی خود مشغول بود و مهتابی بس زیباتر اطراف ماه را حلقه زده بود یا بقول خودمان ماه شب ۱۴ بود چون در این ایام عراقی ها خیالشان تا حدودی از عملیات راحت بود خط آرام بود به سنگر مخابرات گردان سید الشهداء به فرماندهی شهید سرافراز فیروز سرتیپ نیا رفتم بعد از احوالپرسی با معاونت گردان حاج بهزاد باقری مقداری تنباکو و چند پاکت سیگار را که برای شادروان حاج ممه رضائی همراه داشتم تحویل دادم و مشغول صحبت شدیم.

بعد از صرف چای خواستم برگردم که با اصرار ایرج دارابی و شهید هادی امانی در سنگر مخابرات ماندگار شدم ساعت حدود یک نیمه شب بود که فتیله فانوس را پائین کشیده و در زیر پتوهایمان آرام گرفتیم و بیست دقیقه ای هم به همان حالت جک گفتیم و خندیدیم هر از چند گاهی زوزه توپ های دور برد از بالای سرمان میگذشت و اطراف قرارگاه تیپ ۱۲ حنین را مورد اصابت قرار میداد.

خلاصه به هر طریقی بود خوابیدیم بعد از حدود یک ساعتی از خوابمان نگذشته بود که صدای انفجار بزرگی ما را از خواب پراند به ایرج دارابی گفتم احتمالا همین نزدیکی را زد. با توجه به اینکه کمی هم ترسیده بودم مقداری آب خوردم خواستم مجددا بخوابم که ناگهان متوجه غیبت هادی شدم !! گفتم ایرج هادی نیست فرمود ولش کن !! گفتم یعنی چه بنده خدا بلند شو بریم سراغش . گفت نمیخواهد کسی بفهمد !!!

چون بیسیم چی بود احساس کردم شاید پیام محرمانه ای را برای فرماندهان گردان برده !! حدود ۲۰ دقیقه ای گذشت دیگر تاب نیاوردم بلند شدم با توجه به انفجار چند دقیقه پیش نگرانیم بیشتر شده بود . از سنگر بیرون آمدم پشت خاکریز دوم نزدیک تانکر آب خیلی آهسته میگشتم ناگهان صدائی مرا متوجه خود کرد تمام بدنم لرزید احساس کردم دو نفر باهم حرف میزنند پاورچین پاورچین خود را نزدیکتر کردم البته با ترس و دلهره !! چه صحنه زیبائیست خدایا چه میببینم ؟؟
در زیر نور افشانی ماه شب ۱۴ شهید هادی امانی چنان مستانه سر بر سجده گذاشته بود و نماز شب میخواند که اصلا متوجه حضور من نشد آنقدر زیبا با خدای خود راز و نیاز میکرد و الهی العفو الهی العفو میگفت که بی اختیار اشک از چشمانم سرازیر شد و با هق هق گریه من متوجه حضورم شد . آری اینچنین است که این نوجوان ۱۳ ساله در دانشگاه حضرت امام خمینی ( جبهه های نبرد حق علیه باطل ) تربیت یافت و در حالیکه باور کنید بارها و بارها احساس میکردم بی سیم بر دوش نحیفش سنگینی میکند مثل سرداران بزرگ جنگ توانست همچون نامش چراغ راه نسل های آینده باشد . هر گاه که با او شوخی میکردم لبخندی شیرین دندان های همچون صدفش را نمایان می ساخت و اکنون مرا بیاد این شعر محلی می اندازد :
دم قن دنان قن شکرین دمم       بخن تا بچو و تاراج غمم

به امید روزی که شهدای عزیز با لبخندی که حکایت از رضایت دارد واسطه شفاعتمان گردند چرا که قرآن کریم میفرماید هر شهید میتواند هفتاد هزار نفر را شفاعت نماید روحش شاد و یادش گرامی باد .