- پایگاه خبری، تحلیلی میرملاس - https://www.mirmalas.com -

خاطره برادر علی امرایی از شهید والامقام سعید امرایی

مقام معظم رهبری: هر چه امروز کشور ما دارد و هرچه در آینده بدست بیاورد به برکت خون این جوانان شهید است.

 

 

1074181kakc002

شهید والامقام سعید امرایی

 

000

 علی امرایی برادر شهید سعید امرایی

 

من برادر کوچکی داشتم به نام سعید. کم سن و سال بود. به همین دلیل ما اجازه نمی دادیم که وارد بحث جبهه و جنگ بشود. دو سه مرتبه پنهانی و بدون اجازه ی ما به منطقه ی جنگی رفت. گاهی می شنیدیم که زیر صندلی مینی بوس پنهان شده و در خارج از شهر سوار ماشین های اعزامی شده است. در نهایت ما اجازه دادیم که برود. تصور ما این بود که می رود جنگ را از نزدیک می بیند می ترسد و برمی گردد.اما اینطور نشد.

آخرین بار به شلمچه رفت. دقیقا یادم نیست کدام عملیات بود. من تازه از منطقه برگشته بودم. در جبهه کارهای فرهنگی انجام میدادم. تصویر بردار جنگ نیز بودم. سردرد شدیدی داشتم و در منزل مشغول استراحت بودم. مادرم به منزل من آمد. سرم را روی دامنش گرفت. پیشانی ام را ماساژ می داد و مرا می بوسید. گفت: دیشب خواب دیدم که سعید در منطقه شهید شده است. امروز که سردرد تو را دیدم فهمیدم که تعبیر خواب من سردرد تو بوده است نه شهادت سعید.

عصر یکی از بچه های سپاه آمد و گفت سعید زخمی شده است و در بیمارستان اهواز است برو و او را ببین. من موضوع را به خانمم گفتم اما اجازه ندادم کس دیگری از خانواده متوجه این موضوع بشود. از طریق تلفن با اهواز تماس گرفتم و پرس و جو کردم. فهمیدم که سعید به تهران اعزام شده است و حالش بد بوده. بیمارستان سوانح سوختگی شهید مطهری.

به تهران رفتم. بیمارستان را پیدا کردم. ساعت حدود سه نیمه شب بود. بیمارستان سوت و کور و درها بسته بود. خیلی التماس کردم . گفتم: مجروح دارم. ملاقات ممنوع بود. خلاصه لیست مجروحین را پیدا کردم. اسمش توی لیست نبود. اجازه ندادند شهدا را ببینم. بعد از نماز رفتم سردخانه تهران. دنبال سعید، کشوها را یکی یکی می گشتم. به طور اتفاقی همان شخص را که دیشب در بیمارستان با او صحبت کرده بودم دیدم. پرسیدم: شهدای لرستان کجا هستند؟ گفت:شهدا را به خرم آباد انتقال داده اند.

سریع ماشین گرفتم و به سمت خرم آباد راه افتادم. هنوز هیچ کس از خانواده را از این موضوع باخبر نکرده بودم. به بیمارستان شهدا رفتم. شهدا را برای تشییع برده بودند. می ترسیدم که سعید را هم اشتباهی تشییع کنند. سریع به قبرستان خضر رفتم. گفتم: یک شهید کوهدشتی داخل شهدا بوده کجاست؟

یک آمبولانس در یک گوشه پارک شده بود. رفتم و دیدم پیکر سعید داخل آمبولانس بود. آن شب در خرم آباد ماندیم. صبح به بچه های رادیو گفتم که طی یک اعلامیه اعلام کنند که تشییع پیکر شهید امرایی ساعت ۹ در شهرستان کوهدشت انجام خواهد شد. به بچه های سپاه کوهدشت هم خبرشهادت سعید را گفتم. یک پیراهن مشکی خریدم و با آمبولانس به طرف کوهدشت راه افتادم.

غسالخانه آماده بود. وقتی به در غسالخانه رسیدم مادرم را دیدم. به من گفت دیدی خوابم تعبیر شد تو میدانستی که سعید شهید شده ولی به من چیزی نگفتی.

بعدها نحوه ی شهادت سعید را برای ما توضیح دادند. در یک کانال در شلمچه سعید و یکی دو نفر دیگر از بچه های کم سن و سال برای رزمنده ها مهمات می بردند. ناگهان هواپیماهای دشمن شروع کردند به زدن کانال و خیلی از بچه ها از جمله سعید در آتش می سوزند. 

 

 

1074181kakc001

 

زندگینامه شهید :
شهید در سال ۱۳۴۵ در خانواده ای مومن و متوسط در شهرستان کوهدشت پا به عرصه گیتی نهاد تحصیلات خود را تا اول راهنمایی ادامه داد . فعالیت چشمگیری با هلال احمر روابط عمومی سپاه پاسداران و بسیج دانش آموزی مدرسه جهت جمع آوری کمک های مردمی در صحنه های سیاسی انقلابی و مذهبی شرکت می کرد و تحت فرمان آن رهبر فرزانه در اواین فرصت درس را رها کرده و از خاک وطن اسلامی خویش دفاع کرد و در تاریخ ۶۱/۴/۲۴ در منطقه پاسگاه حمیدیه به سختی مجروح شده و پس از سه روز با جسمی لاله گون در بستری از خون و گلاب به درجه رفیع شهادت نائل آمد . روحش شاد و یادش گرامی باد

 

 

وصیت نامه شهید :

به نام خداوند بخشنده مهربان

خدایا مرا از سپاهیانت قرار ده که براستی سپاه تو پیروز است و مرا در حزب خود قرار ده که همانا حزب تو همیشه رستگار است و مرا از دوستانت قرار ده که همانا دوستان تون هیچ ترس و غم و اندوهی ندارند. خدایا دینم را اصلاح کن که دین نگهدار کار من است و آخرتم را اصلاح کن که خانه دائمی من است به سوی تو از مجاورت یئیمان گریزگاه من است و زندگی مرا مایه فزونی در هر چیزی و مرگ را وسیله آسایش من از هر شری قرار ده بار الها بر محمد و آلش درود فرست . از صیفه سجادیه

پس از عرض سلام سلامتی شما را از درگاه خداوند متعال خواستارم و امیدوارم خوش و خرم باشید حال من خیلی خوب است هر بدی از من دیده اید مرا حلال کنید پدر و مادر جان برای من ناراحت نباشید من اینجا با دوستان خیلی خوب هستم پدر عزیز باید افتخار کنی که پسرت به جبهه رفته است و همچنین مادر جان اگر از من بدی دیده ای شیرت را حلالم کن پدر و مادر برای اسلام و امام دعا کنید و همچنین در نمازهاتان پسرتان را دعا کنید . مادر سلام مرا به کلیه اقوام و برادران و خواهرانم برسانید . والسلام خداحافظ