- پایگاه خبری، تحلیلی میرملاس - https://www.mirmalas.com -

روزهای سرد و برفی در روستای ابراهیم حصار

موسی قاسمی در گردان شهید دستغیب سال 65 [1]

موسی قاسمی / سرویس منتظران

 

 

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم

 

مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا

احزاب/ ۲۳

 

از میان مؤمنان مردانى ‏اند که به آنچه با خدا عهد بستند صادقانه وفا کردند برخى از آنان به شهادت رسیدند و برخى از آنها در [همین] انتظارند و [هرگز عقیده خود را] تبدیل نکردند

 

در یک روز سرد وکاملا”برفی که من در مرکز گردان حضور داشتم برادر حاج رشید جلالی جانشین تیپ بوکان همراه گردان نبی اکرم  به مرکز گردان آمدن من با حاج رشید احوال پرسی کردم حاجی گفت نیرو های گردان نبی اکرم جهت را اجرای کمین داخل روستا ابراهیم حصار بفرستیم .

روستای ابراهیم حصار حدود ۳کیلو متر از مرکز گردان فاصله داشت. به حاج رشید گفتم پس نیرو های گردان ما چی. آنها هم دوست دارند در درگیری باشند. ایشان گفت نیروهای را ساعت ۶صبح به منطقه اعزام کن من با حاج رشید صحبت کردم و ایشان را راضی کردم ۴ صبح بچه هارا بفرستم و گردان در هما ن ساعت به طرف روستا حرکت کردنند. ساعت ۳۰/۵ دقیقه به نزدیکیهای روستای رسیدن .من که دراتاق بی سیم بودم ازبچه ها کسب اطلاع میکردم ساعت ۶ صبح بود که به من بی سیم زدن که در منطقه در گیری شده من نیزهمان لحظه حاج رشید را با خبر کردم که بچه ها در گیر شده اند حاج رشید گفت بیا سریع  به محل در گیری برویم ما با دو لند کروز رفتیم در یکی از آنها حاج رشید بود ومن با یک بی سیم چی و یک بسیجی سوار لندکروز شدیم و حرکت کردیم وبا اینکه می دانستیم شاید در جاده کمین بگذارند و جاده را ببندند ولی حرکت می کردیم خدارا شکر از جاده گذشتیم و کمین نخوردیم .

من و حاج رشید به محل درگیری رسیدیم به پایگاه ابراهیم حصار و دشمن کاملا”روستا را در اختیار داشت دیدم دشمن دارد سعی می کند که پایگاه ابراهیم حصار را تصرف کند . در گیری خیلی شدید و سخت بود برای مابیشتر سخت بود زیرا ارتفاعات و روستا در دست دشمن بود وحدود ۱۵ سانتی متر برف باریده بود و هوا خیلی سرد بود من به حاج رشید گفتم روستا و ارتفاعات در دست دشمن است باید چکار کنیم.ایشان گفت من به اتاق بی سیم می روم جهت هدایت کردن و صحبت کردن با فرماندهی یعنی حاج حسن با قری و شما هم در درگیری بمان وبچه هارا سازماندهی کن حاج رشید به داخل اتاق بی سیم رفت شدت درگیری خیلی زیاد بود و من به بچه ها روحیه می دادم هرچی دشمن تلاش می کرد پایگاه را تصرف کنند ما نمی گذاشتیم در این حین سرباز وظیفه ای که در کنارم بود که اسمش عرب بود به شهادت رسید بچه ها از جان و دل مقاومت می کردند. تعداد نیروهای دشمن خیلی زیاد بود بعد فهمیدم که در قالب ۳ حیز در منطقه وجود دارند. حیز پیشوا به فرماندهی خدر سو که از فرماندهان بنام دموکرات بود و تیپ زم زیران به فرماندهی احمد نیستانی و تیپ ۱۱۰بیان به فرماندهی استاد احمد و فرمانده کل این ۳ تیپ بر عهده خدر سو بود تعداد نیروهای دشمن خیلی بیش تر از ما بودن وهر لحظه امکان داشت پایگاه سقوط کند من گاوها وگوسفندان مردم روستا را می دیدم که در درگیری بین دوطرف کشته میشوند نیروهای بسیجی از من می پرسیدند فرمانده چکار کنیم ومن می گفتم مقاومت کنید و با فریاد به بچه ها روحیه می دادم هوا طوری سرد بود که دستهایم توان شلیک کردن هم نداشت انگشتانم یخ زده بود من خودم را به نزدیک سنگرهای آنها رساندم دو نفر را دیدم که می خواهند به داخل سنگر بروند به هر دوتای آنها شلیک کردم و آنها را زخمی کردم در این حین بود که بچه های گردان جندالله که در منطقه  زاوه کوه بودن باپای پیاده خود را به ما رساندن  و بچه ها از دیدن نیروهای کمکی خیلی خوشحال شدن وباز به درگیری ادامه دادیم من به داخل یکی از سنگرهای خودمان آمدم در آنجا که یک خمپاره ۶۰ در کنارم بود شروع به شلیک  کردم دیگر از شدت سرما توانی نداشتم به کمک رزمندگان توانستیم به فضل خداارتفاعات نیستان داغ رااز آنها بگیریم این ارتفاعات کاملا”بالای پایگاه بود من جهت آوردن گلوله خمپاره ۶۰ به پایگاه آمدم ویک سرباز هم کنار من  بود وقتی داخل پایگاه شدیم حاج رشید گفت چه خبر؟اوضاع چطوره؟من گفتم به لطف خدا بچه ها خوب مقاومت می کنند ایشان خوشحال شد و من را تشویق کردن و گفتند درود برشما و بچه های لرستان و گفت اگر پایگاه سقوط می کرد تمام ما کشته می شدیم وما از ساعت ۶ صبح تا تاریکی شب جنگیدیم و شب نیروی کمکی برای ما رسید ودشمن از آن نقطه به نقطه دیگر رفت در این درگیری که می دیدم که رزمندگان دلاورانه می جنگیدن تعدادی از آنها طهماس مقدس ’کرم محمدی ’صمد امیری ’غلام رضا مظاهری ’امیر عزیزی و …بعد از ۲ روز از طرف قرار گاه نامه ی به گردان آمد در این نامه نوشته بود درود بر گردان شهید دستغیب ومورد تشویق قرار گرفتیم و نام این گردان را گردان دلاور شهید دستغیب نامیدند حاج حسن باقری فرمانده تیپ بوکان نیز شاهد این در گیری بود.

 

ایستاده از چپ به راست ضرغام علیجانی موسی قاسمی مرحوم میرزا علی قاسمی ن [2]

 

 

از چپ به راست شهید محمد رضایی حاج حسن باقری مرحوم صمد امیری موسی قاسمی- [3]

 

 

از چپ به راست یوسف کاظمی موسی قاسمی مرحوم جانباز میرزا علی قاسمی گردان [4]

 

 

img015 [5]