حشمتاله آزادبخت:
هیچ کجا این همه ماشین را نمیتوان یکجا دید. ردیفِ ماشینهایی که ابتدای میدان توحید تااااااااجایگاه سی ان جی کوهدشت را خطی مستقیم کشیده است و هرچند دقیقه یکبار، چون ماری دوکیلومتری، خودش را چند متربه جلو تکانی میدهد:
ببخشید این صف چیه؟
ـ درحالی که سر بیحوصلگیاش را برمیدارد میگوید: این صف گازه برادر!
چند وقته توی صفی؟
ـ یک ساعتی میشه.
چقدر دیگه باید توی صف باشی تا به گازبرسی؟
ـ حدود دوساعت دیگه…
همچنان که صف طولانی را جلو میروم متوجه زن و مرد جوانی میشوم:
ـ ما از روستا اومدیم و بچهی شیرخوارمون رو جاگذاشتیم. میخواستیم زود برگردیم اما گازمون تموم شد. دوساعته توی صفیم. معلوم نیست سر بچهی بیشیرمون چی اومده؟؟!!
مرد مسنی که از خطوط کج ومعوج پیشانیاش میتوان خواند چندسال از سن بازنشستگیاش گذشته است، میگوید:کارم مسافرکشی ست. سه،چهار ساعت از روز رو باید معطل بمونم شاید بقیهی روزرو دنبال لقمهای نان بدوم. بیشتر ایناییکه توی صفن، معلمایی هستن که سه ماه تابستان رو مسافرکشی میکنن و نمیذارن ما که نیازداریم این کار رو انجام بدیم…
به دست مرد میان سالی میرسم که زیر چانهاش ستون شده و از پنجرهی باز ماشین به تنها جایگاه سیانجی کوهدشت چشم دوخته است.
چرا اینجایی؟
ـ بدبختی ندیدی؟! یک جایگاهه برادر من چطور میخواد جوابگوی این همه ماشین باشه؟!
چرا یک جایگاهه عمو؟
ـ بیکسی. بیصاحبی. این بندگان خدا، این همه آدم مسن، زیر این گرما آخرش سکته میکنیم به خدا. (ولوم صدایش را بلندتر و بلندتر میکند)یارو میخواد بره عروسی، بره فاتحه خونی، بره بدبختی…آآآی ی ی ی خدا هوااااار..
قدمها را به ابتدای صف نزدیک میکنم که دو دست از بلندگوی شیشهی دوپراید تکان میخورد و به سمت هم فحش میشوند: غلط کردی نوبت منه…نوبتت نیست
م…ما چهاساعته توی صفیم بی…دوراننده ماشینها را رها کرده و با عجله مشتها را به صورت هم میرسانند. من که حالا نزدیکترین فرد به جبههی نبرد هستم، دست میانجی را قاطی میکنم که از اصابت موشک زمخت مشتی بر گردنم در امان نمیمانم. درد گردنم را کج میکنم به سمت جایگاه راست میشوم
تاگزارش دردآلودم را آنجا ادامه دهم. قبل از رسیدن به تنها دوپمپ جایگاه، متوجه کف خاکآلود و پلاکاردهای کثیف محوطهی بدون دوربین میشوم.
بیشتر از پنج ماشین و هرکدام چند سرنشین به جایگاه وارد شدهاند.جایگاهی با دوپمپ که اگربا جرقهی کوچکی برخورد کند این همه ماشین، همراه این همه سرنشین جزغاله خواهندشد. معمولِ جایگاههای گاز این است که یک ماشین بیشتر به محوطهی سوختگیری وارد نشود و مابقی پشت زنجیر ورودی منتظر بمانند. اینجا با این وضعیت دست کمی از کپسول فروش خیابان ما ندارد که بوی کشندهاش کاسهی سرخیابان را به تنگ آورده است وهرآن میرود ماشینی را به هوا ارسال کند. همچنان که چندماه پیش پیکانی آتش گرفت و دختربچهای به زور غیرت رهگذران از آن بیرون آمد.
دهان رانندهای آرام به بیخ گوشم میرسد: شماخبرنگارید؟…پمپچیها پول اضافه میگیرن. بارها اینجا اومدم و پول گازم مثلا هفت هزارو پنج تومان شده، هفت هزار و صد یا دویست تومان گرفتهاند…مسئلهی سختِ راننده را از پمپچیها سؤال میکنم که میفرمایند: رانندهها خودشان نمیگیرند. ببینید الان نود تومان از این آقا مونده که خودش نمیگیره…حل کامل این مسئله را با آسانترین راه ممکن و بالاترین حساب سرانگشتیاش به عهدهی ریاضیدانها وامیگذارم که تا غروب…!!
با زوم شدن روی پرسنل پمپچیها و مسئولان پمپش متوجه میشوم که بععععععله! باز دست تبحر فامیلی شورای شهر در کار بوده و…
با اشارهی انگشت یکی از آبیپوشها متوجه مردی میشوم که با دفتر زیر بغلش به سمتم میآید. با راهنمایی ایشان به محل استراحت کارکنان میرویم تا چند دقیقه با هم حرف بزنیم: درویشی هستم، مسئول شرکتی که تازه در مزایده برنده شده تا مسئولیت سیانجی کوهدشت رو عهده دار به شه…منتظریم جایگاه
جدید پارک ورودی میدان کشاورز راهاندازی به شه که مشکل مردم رفع بشه انشاا…
کار جایگاه جدید تاکجا پیش رفته؟
ـ هنوز کمپرسر و…و بعضی تجهیزاتش نیومده که به محض اومدن انشاا…
به قصد بازگشتن دست راست را برای ماشینی پرگاز بلند میکنم.یک مسیرِ جایگاه تا میدان توحید تمام میشود صدوپنجاه تومن تعیین شدهی شهرداری را به راننده میدهم. هنوز دستم به سمت دستگیره دراز نشده که غرغر رانندهی جوان بلند میشود: این نصف کرایهس.ازکجا اومدی؟ میگویم والا رفته بودم واسه جنابعالی بجنگم…عزیزمن مگه مسیری صدوپنجاه تومن تعیین نشده؟!
اما راننده که گردن صدایش از زبان لاغر منطق من کلفت است، میگوید: هر کی تعیین کرده غ…
آسمان آبی امروز نیز در شرجی هولناکش گذشت که گویی پس از روزها بلعیدن گرد و غبار، اجازه داشت سینهای صاف کند تا خودش را برای هجوم غبار عربیِ دوبارهای آماده کند..
یک روزگذشته است و ادامهی گزارش سمجم را به دفتر فرماندار میبرم که چندماه است از هفتگل خوزستان به صندلی فرمانداری کوهدشت اعزام شده است.
پس از گفتوگویی کوتاه، با آقای جان قربان، رئیس قرارگاه خاتمالاوصیا و صنایع دفاع در تهران تماس میگیرد و ضمن بازگو کردن مشکلات مردم کوهدشت حالِ قضیهی سیان جیاش را جویا میشود که معلوم میشود قطعهای مربوط به جایگاه کوهدشت اشتباهی به استان دیگری فرستاده شده است که پس از
بازگرداندن آن محموله! راه اندازی خواهد شد انشاا…
آقای فرماندار اینبار با جناب سرلک، معاون نصب وراه اندازی تجهیزات صنایع دفاع تماس میگیرد که او نیز ضمن تکذیب قصهی قطعهی سرگردان، میگوید: ما میخواهیم طبق روش جدیدی که قرار است از ایتالیا گرفته شود عمل
کنیم و به محض آمدن آن روش، راهاندازی خواهد شد انشاا…
فرمانداری را به قصد شهرداری جا میگذارم و بهتر است بدون مقدمههای معمول این متن بنویسم که شهردار گفت: تلفنی با آقای موسوی ( نمیدانم راد یا خواه )مسئول پخش فراوردههای نفتی لرستان صحبت کردهام. گاز و برق جایگاه جدید نصب شده و مشکلی نداره و فقط یه سری ریزهکاری داره که حداکثر تا پایان خرداد راهاندازی میشه انشاا…
و اما با اجازهی موضوع اصلی این گزارش، از فرصت استفاده کرده و قضیهی استخدامهای پنهانی را از شهردار جویا میشوم. دهان به دهان چرخیده است که شهرداری کوهدشت نیروهایی را مخفیانه استخدام کرده که هرچند در خانه به سرمیبرند اما ماهیانه حقوق خود را از شهرداری دریافت میکنند که سرِاین سوال با تکذیب قاطع جناب شهردار به سکوت خورد.
کلاغ گزارش ما دو روز را دنبال صف طولانی گاز و حرفهای مسئولان شهر دوید و طبق معمول قصههایش به جای مشخصی نرسید اما پشت سایهبان دست، نگاه انتظار را به آخر خرداد میدوزد تا بالاخره میخِ نقطهی پایانی بر طناب جملهی بیفعل گاز کوهدشت فرو رود که سالهاست چشم بیعینک مردم کوهدشت را رنج میدهد.
انشاا
( ایمیل شده توسط نویسنده به میرملاس نیوز )