- پایگاه خبری، تحلیلی میرملاس - https://www.mirmalas.com -

مردی از تبار آسمانیان

IMG-20140916-WA0001 [1]

زنده یاد حاج حمید قبادی/سرویس منتظران:

 

 

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم

 

مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا

احزاب/ ۲۳

 

از میان مؤمنان مردانى ‏اند که به آنچه با خدا عهد بستند صادقانه وفا کردند برخى از آنان به شهادت رسیدند و برخى از آنها در [همین] انتظارند و [هرگز عقیده خود را] تبدیل نکردند

 

 

به یاد دومین سال عروج حاج حمید مردی از تبار آسمان

 

خبری رسیده بود

خبر حاکی از آن بود برای دایی حمید اتفاقی افتاده بود ، هیچ کس نمی دانست ماجرا چیست، یکی می گفت: شهید شده، یکی میگفت: اسیر شده و  دیگری می گفت زخمی شده . فضایی بس سنگین برای خانواده پیش آمده بود ، مادربزرگ که دل نگران  فرزند دلبدنش شده ، لحظه ای در میان  اطاق ، لحظه ای در حیاط خاکی خانه و آنی بعد در کوچه بود. صدای خس خس  سنگ ریزه های کف حیاط در زیر پای مادر بزرگ  پشت سرهم و با سرعت زیاد به گوش می رسید  و نشان از عمق دلواپسی های مادری بود که بی هدف و  سراسیمه از یک گوشه حیاط خاکی خانه به گوشه دیگر میرفت و نمیدانست آیا فرزندش را بار دیگر خواهد دید یانه ؟ گاهی برای لحظاتی صدایی از سایش شنها نبود ، گویی در آن لحظات مادربزرگ در ژرفای افکارش با تمام احساس مادرانه  با خدای خود  خلوت کرده بود ولی نمیدانست چه چیزی را طلب کند ، گاهی میگفت خدایا فرزندم زنده باشد ،گاهی میگفت الهی فرزندم سلامت باشد و بار دیگر آهی می کشید و میگفت الهی راضیم به رضات.

چند ساعتی به همین منوال گذشت تا اینکه خبر رسید اولین مدال ونشان تسلیم محض در برابر خداوند بر گردن دایی آویخته شده بود ، مدالی نه از جنس زر و سیم بلکه از جنس تیر و ترکش که عیارش را فقط خداوند میدانست و در روز محشر نمایان خواهد کرد. آری در یکی از عملیاتهای جنگی که در نهایت منجر به آزاد سازی خرمشهر شد او هدف تیر و ترکش قرار گرفته بود ،همگان ناراحت و نالان از این قضایا بودند، غافل از اینکه خداوند یکی دیگر از بندگان پاکش را انتخاب کرده بود تا او را به سوی آسمانی شدن هدایت کند و به پرواز در آورد ، پروازی که لازمه اش بالهایی بود که رشد نمی کردند مگر اینکه با پاکترین خون آبیاری شوند.

همچنان دقایق به سختی میگذشت  و ابهامی سرسام آور از وضعیت دایی همه را کلافه کرده بود، خواهری گریه میکرد ،خواهر دیگر نماز می خواند و دعا می کرد، برادری به مقر نیروهای سپاه در شهرستان رفته بود تا شاید اطلاعاتی هر چند مختصر از وضعیت دایی پیدا کند و برادر دیگر به همراه پدر سر گردان به دنبال دوستان دایی میگشتند تا شاید از او خبری به دست آورند.

اوضاع همین گونه بود تا اینکه خبر رسید دایی حمید در مناطق جنگی خرمشهر از ناحیه پا مورد اصابت تیر یا ترکشی قرار گرفته و او را به بیمارستان اعزام کرده اند. حال و هوای خانواده کمی بهتر شده بود حد اقل مشخص شده بود او زخمی شده و هنوز زنده است . او به بیمارستان اعزام شده بود تا اولین مدال مردانگی وایثارش مصادف شود با کوتاهتر شدن یک پایش از پای دیگر به طول ۵ سانت.