- پایگاه خبری، تحلیلی میرملاس - https://www.mirmalas.com -

یادگاری از شهدا که به یاران شهیدش وصل شد / زنده یاد سردار حاج حمید قبادی

 

 

1 (4) [1]

 

زنده یاد سردار حاج حمید قبادی : به محض تاریک شدن هوا نماز خواندیم و ذکر توسل مختصری به همراه بچه ها انجام شد. سپس در یک ستون به سمت عراقی ها حرکت کردیم. این بار هم پنج نفر بودیم. یکی مسئول زمان بندی شد. یکی مسئول کنترل جناحین شد. یکی کنترل عقب ستون را به عهده گرفت و خودم هم جلودار ستون بودم. قرار بود که در جناح راست مواضع عراقی ها معبری شناسایی شود تا کار بچه های گردان در شب عملیات آسانتر شود.

 

2 (7) [2]

 

1 (1) [3]

 

1 (9) [4]

 

سرازیری شیار مقابل سنگرهای خودی را پیمودیم. به کف شیاری رسیدیم که حد فاصل ها ما و دشمن بود. آنجا تنگه ای بود که عرض کمی در حدود ۲۰ متر داشت. جای بسیار خطرناکی بود که فرمانده گروهان خط، قبل از حرکت نسبت به آنجا به من هشدار داده بود. او به من گفت که قبلاً یک بار نیروهای خودی همان جا در کمین نیروهای دمکرات افتاده اند.

 

 

Untitled-38 [5]

 

1 (6) [6]

 

 

با این ذهنیت یک نفر از بچه ها را برای کنترل جلوتر فرستادم. به او گفتم اگر مسئله ای وجود نداشت، یک سنگ کوچک به طرف ما پرتاب کند تا ما ادامه راه بدهیم. سید حشمت جلو رفت و بعد از چند دقیقه سنگی پرتاب کرد و به راه افتادیم با اینکه جای خطرناکی بود ولی از نظر رودخانه ای لابه لای صخره ها جریان داشت. آنجا پر بود از درختان انار و گردو که فضایی از بهشت را تداعی می کرد. همانجا به بچه ها قول دادم که فردا صبح موقع برگشت در اینجا لحظاتی استراحت خواهیم کرد.

 

 

1 (3) [7]

11 (1) [8]

 

1 (10) [9]

 

 

ساعت دوازده و نیم به اولین سنگر نیروهای عراقی رسیدیم. سکوت عراقیها چنان ما را غافل کرده بود که مستقیماً به سنگری که نگهبان در آن بود نزدیک شدیم. وقتی متوجه خطر شدم مسیر را به سمت راست کج کردم. حالا ساعت یک و نیم شب را نشان می داد. برای احتیاط بیشتر ۳ نفر از بچه ها را در جای مطمئنی مستقر کردم و دو نفری به راه ادامه دادیم.

 

 

1 (8) [10]

1 (2) [11]

2 (3) [12]

 

 

دایی اسدالهی که همراه من به راه افتاد از بچه های واحد تخریب بود. چند روز قبل بچه های تخریب پیش فرمانده لشکر گله کرده بودند که نیروهای اطلاعات درحین شناسایی و رفتن میدان مین و مواضع عراقیها ما را همراه نمی بردند برای همین در شب عملیات ما مشکل عدم شناخت داریم. خودم جلو و تخریبچی پشت سرم به صورت خمیده و روی دست و پا حرکت می کردیم.

 

 

1 (7) [13]

 

1 (5) [14]

 

1 (12) [15]

 

 

چند صخره را پشت سر گذاشتیم به یک محیط هموار رسیدیم. چند متر که جلوتر رفتیم متوجه شدم یک رشته مین منور در مقابله قرار دارد که حتماً پشت سر آن مین جنگی است. با احتیاط تخریبچی را نسبت به مواضع دشمن توجیه کردم و از او خواستم بسیار دقت کند و دقیقاً در پشت سرم حرکت کند. بعد از این که از منورها عبور کردیم دنبال یافتن مین های ضد نفر بودم. هر چه گشتم و کنترل کردم مین وجود نداشت. جلوتر رفتیم تا به معبر و محل تردد عراقیها که پشت سنگرهای استراحت آنها بود رسیدیم. به دلیل تردد زیاد عراقیها مسیر کاملاً مشخص و روشنتر از دیگر زمینهای مجاور بود.

 

 

1 (14) [16]

 

1 (11) [17]

 

هنوز دو سه متر مانده بود که از عرض معبر رد شویم. صدای شلیک یک گلوله خمپاره آرامش منطقه را بر هم زد و بعد از لحظاتی گلوله ای منور بالای سرمان روشن شد. خیلی دست پاچه شدم نگران بودم کار خراب شود. به سرعت برگشتم و به سمت دایی دراز کشیدم و با نفس به او گفتم تکان نخورد تا منور خاموش شود چندین بار آیۀ و جعلنا را قرائت کردم و برای سلامت کار و بچه ها از خدا کمک خواستم. زمان به کندی می گذشت. منور ساخت و خاموش شد. تا چند دقیقه منتظر عکس العمل عراقیها بودم. اما اتفاقی نیافتاد. برای اطمینان تخریبچی را در گوشه ای مخفی کردم. به او گفتم که اگر برای من مشکلی پیش آمد خود را به بچه ها برساند و منطقه را ترک کنند. از او خداحافظی کردم و به تنهایی به راه افتادم.

 

 

93891917423057187491 [18]

 

11 (22) [19]

 

به صورت خمیده و روی دست و پا حرکت می کردم. دستهایم را تا آستین بالا کشیده بودم تا راحت تر متوجه سیم خاردار یا سیم تله منور و یا مین شوم. بعد از چند دقیقه متوج مکالمۀ دو نفر عراقی شدم. سعی کردم خودم را استتار کنم و مشغول شناسایی مواضع سنگرها و عقبۀ دشمن شوم. آن قدر سرگم کار بودم که ناگهان متوجه شدم ماه در حال طلوع است. بالاخره شناسایی را کامل کردم و از همان مسیر برگشتم. اول اسدالهی و بعد سه نفر دیگر را پیدا کردم و به راه افتادیم.

هم مرز با اتش