با وجود گسترش فرهنگ کودک سالاری، دیدن تصاویر آزار و تنبیه کودکان در جامعه، هنوز هم چشمگیر است.
یک مادر خانهدار در تماس تلفنی خود با گروه جامعه، از تنبیه بدنی فرزندش در مدرسه گلایه کرده و می گوید: من خودم سالها عضو انجمن اولیا و مربیان مدرسه فرزندانم هستم و همیشه اولیای مدرسه همکاری و تعامل بسیاری با والدین داشتهاند و تنبیه بدنی در این مدارس وجود نداشت، اما در سال جاری مسوولان مدرسه فرزندم بسیار با خشونت با دانش آموزان رفتار میکنند؛ حتی به آموزش و پرورش مراجعه کردم تا بازرسی برای این قضیه در نظر بگیرند، اما هنوز نتیجهای نگرفتهام.
بدون شک خشونت با کودک در خانه بسیار بد است، اما بدتر از آن، خشونت با کودک در مدرسه است که باید مورد توجه جدی مسؤولان آموزش و پرورش قرار گیرد.
آفتهای مداوم خشونت
دکتر ایمان قطب، روانشناس بالینی به پیامدهای خشونت بر رشد شخصیت کودکان اشاره میکند و میگوید: باید دید این خشونتها در چه سنی و در کدام مرحله رشدی رخ میدهد، زیرا در هر مرحله، کودک احساس و مهارت تازهای را تجربه کرده و فرا میگیرد. چنانکه کودک تا دو سالگی با تجربه مهرورزی و حمایت اطرافیان بخصوص والدین حس اعتماد به جهان اطراف را فرامیگیرد. در این مرحله اگر کودک مورد خشونت و محرومیت قرار بگیرد و در روند محبت به وی اختلالی ایجاد شود، او در بزرگسالی دچار بدبینی و سوءظن میشود.
این روانشناس میافزاید: افزون بر این، غفلت و بیتوجهی به نیازهای رشدی نیز در این مرحله خشونت به شمار میآید. در سنین بالاتر نیز طی دو تا سه سال، اراده شکل میگیرد و طفل توان مدیریت بر زندگی را میآموزد، اما اگر در این سن مورد خشونت قرار بگیرد این توانایی صدمه دیده و اعتماد به نفسش سرکوب میشود.
خشونت، عامل پرخاشگری و انزوا
در مرحله دبستان نیز که دوره آموزش مهارتهای اجتماعی است اگر طفل مورد خشونت اطرافیان قرار گیرد مهارت تعامل با دیگران در وی صدمه میبیند. پیامدهای خشونت در عادیترین شکل مانع روند رشد سالم طفل میشود، اما این موارد با توجه به نوع بافت محیط اطراف و شخصیت فرد نمودهای متفاوتی خواهد داشت. چنانکه در یک کودک به ضعف در اعتماد به نفس منجر شده و در کودک دیگر سبب کینه توزی و بروز رفتارهای انتقام جویانه میشود.
وی ادامه میدهد: انسان نیاز به امنیت دارد و اگر برای رسیدن به این امنیت، مانعی و خشونتی ببیند واکنشهایی بروز میدهد که نشان از آسیب دارد. چنانکه گاه افرادی براساس تجربه درمییابند برای تأمین امنیت، باید پرخاشگر و خشن بود و قدرت داشت. این افراد از موضع بالا عمل کرده و تحکم میکنند. گروه دیگر نیز دریافتهاند در صورت بروز رفتارهای مطیعانه، از خشونت مصون میمانند. این افراد نیز در هر نقش و مسؤولیتی، شخصیتهایی مطیع هستند. برای نمونه مردان و زنانی را در جامعه میبینیم که با وجود خیانت و یا بزهکاری مشهود همسران، همچنان فرمانبردار و مطیع زندگی میکنند که این افراد شخصیتهای وابسته محسوب میشوند. همچنین شخصیتهای منزوی، افرادی هستند که بتدریج دریافتهاند برای خلاصی از آزارها و خشونتها بیشتر به تنهایی پناه ببرند. این افراد اغلب نیز ازدواج نمیکنند و انزواطلبی را راهی برای تأمین امنیت میدانند.
از کودکان بیمسؤولیت تا اطفالی ضعیف النفس
دکتر قطب، مشاور خانواده به شیوههای رایج فرزندپروری در جامعه اشاره کرده، میگوید: براساس دو عنصر توجه و مسؤولیت خواهی، سه سبک فرزندپروری تعریف میشود. نخست سبک مقتدرگرایانه که والدین به طفل خود توجه و از او حمایت کرده و از او مسؤولیت هم میخواهند. این فرزندان دارای شخصیت قوی خواهند بود. آنان هم مهربان و هم مسوولیت پذیر هستند. اما در سبک دیگر توقع وجود دارد، اما توجه به طفل دیده نمیشود. این سبک، مستبدانه شمرده میشود. برای نمونه با وجود زندگی آپارتمانی، والدین اصرار دارند کودک آرام باشد و تحرکی نداشته باشد تا همسایگان شاکی نباشند. آنها فرصتی به کودک برای تفریح و حرکت نمیدهند تا انرژی خود را تخلیه کند. سبک دیگر سهل انگارانه معرفی میشود. والدین بیهیچ توقع و مسوولیتی از فرزند به او توجه کرده و محبت میکنند. در سالهای اخیر شاهدیم دو سبک اخیر به فراوانی در جامعه ما دیده میشود. در حالی که این دو سبک آسیبهای تربیتی را به دنبال دارد، چنانکه در بزرگسالی تعامل این کودکان را با دیگران دچار اشکال میکند.
تعامل همه جانبه متولیان
شواهد از آن حکایت دارد که در سالهای اخیر شاهد رشد خشونت علیه کودکان هستیم. احمدرضا کریمی، شهروندی است که در تماس با گروه جامعه میگوید: در همسایگی ما موردی از کودک آزاری وجود داشت که من در حد توانم به دستگاههای متولی گزارش دادم، اما نه تنها نتیجهای نگرفتم، بلکه از طرف خانواده قربانی تهدید شدم.
دکتر قطب میگوید: هم اکنون رسانهها مسایل کودکان را جدی تعقیب میکنند، اما دشواریها و آسیبها نیز شدت یافته که دلایل گوناگونی دارد که میتوان به فزونی فشارها و استرسها اشاره کرد، چنانکه قرن بیست و یکم را قرن استرس میدانند. این در حالی است که استرس سبب تحریک پذیری بیشتر شده و توان خویشتنداری را سلب میکند. از دیگر علل افزایش خشونت نسبت به کودکان، ضعف در باورمندی معنوی و سست شدن روابط خانوادگی است که اکنون به وضوح میتوان پیامدهای آن را در سلامت و دوام خانوادهها دید.
کمرنگ شدن نقش خانواده در پرورش کودک
وی ادامه میدهد: در سالهای اخیر بسرعت نقش خانواده در پرورش و رشد کودک کمرنگ شده و این وظایف به سایر نهادها واگذار شده است. حال آنکه از مهمترین چالشها در روند رشد کودک در این زمینه بروز تعارضها میان نهادهای مختلف اعم از خانواده، محیط آموزشی و رسانهها در پایبندی به اصول یکسان و همسو میباشد. زیرا با تعامل مؤثر بین این دستگاهها روند آموزش، تسهیل و تکمیل میشود. اما گاه نهادها برای دور ماندن از پیامدهای این اظهار آسیبها، از دخالت مؤثر، خودداری میکنند.
برای مثال در مدرسهای شاهد ناهنجاری در دانش آموزان هستیم و خانواده از طریق فرزند به این مسأله واقف میشود، اما به فرزند خود تأکید میکند: «دخالت نکن به ما ربطی ندارد!» در مقابل نیز گاه متولیان آموزشی شاهد آسیبهایی در خانواده هستند، اما چون توان حمایت ندارند و خود نیز برای واکنش و دخالت در این مسأله از سوی نهادهای فرادستی حمایت نمیشوند، این آسیبها را نادیده میگیرند و دخالت مؤثری نمیکنند. بنابراین برای تأمین امنیت اطفال باید قوانین کارآمدی با شرح وظایف روشن برای متولیان این حوزه وجود داشته باشد تا حدود حمایتها و دخالتها مشخص باشد. البته نهادهایی وجود دارند که میتوانند این تعامل را افزایش دهند و روند حمایت از کودک را تسهیل کنند.
محبوبه علیپور