- پایگاه خبری، تحلیلی میرملاس - https://www.mirmalas.com -

کوچه سربازان عراقی

alimovahedi [1]

محمد علی موحدی/ سرویس منتظران:

 

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم

 

مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا

احزاب/ ۲۳

از میان مؤمنان مردانى ‏اند که به آنچه با خدا عهد بستند صادقانه وفا کردند برخى از آنان به شهادت رسیدند و برخى از آنها در [همین] انتظارند و [هرگز عقیده خود را] تبدیل نکردند

 

همانطورکه قبلا عرض کردم نوع عملیات وگستره وحجم عملیات  ووضعیتی که دشمن در ااین عملیاتها در آن قرار میگرفت  در برخوردعراقیها نسبت اسرایی که می گرفتند تاثیر گذار بود.

عملیات عاشورا۲هم یک عملیات ضربتی وایذایی بود که دشمن نسبت به عملیتهای بزرگ خسارات کمتری دیده بود وتوانسته بود آن را کنترل کند وبه اعتقاد من حساسیت زیادی  نداشت  برهمین مبنا مدت ماندگاری ما در استخبارات طولانی نبود وبعد از یکی دوروز که در استخبارات بودیم به ما اعلام کردند که می خواهیم شمارا به اردوگاه منتقل کنیم ! با همه مشکلاتی که مادر طول نگهداریمان در استخبارات یاهمان سازمان امنیت عراق داشتیم آماده انتقال به اردوگاه شدیم البته ما که اختیاری نداشتیم ،دست بسته تابع جبر اسارت بودیم!

برای  انتقال به اردوگاه وخروج از استخبارات  می بایست از تونل  وحشت که همان کوچه  سربازان عراقی کابل  به دست بود عبور کنیم  تا به ماشینهایی که آماده کرده بودند برسیم .ماشینها هم همان ماسشینهای کانکس مانند بودند که برای ورود به استخبارات مورد استفاده قرار گرفته بودند که در قسمت قبلی خاطراتم وصف آنها رفت .چاره ای جز تحمل نبود وباید شرایط وحشتناک این ماشینهارا تحمل می کردیم تا به مکانی که برای عراقیها مشخص بود می رسیدیم (شرایط  این ماشینها برای حمل به گونه ای بود که حتی  ۵دقیقه هم تحملش  سخت ودشوار بود)ا به هر حال  ما ساعاتی با این  شرایط  حمل میشدیم!

بعداز مدتی که تو راه بودیم  در پادگانی  نظامی  پیاده امان کردند که برای اولین بار بود توانستیم  مقداری آب بنوشیم ودست وصورتی خنک کنیم. با اتوبوسهایی  که تدارک دیده بودند به سمت اردوگاه حرکت کردیم .در مسیر که می رفتیم بعضی مردم شهر بغداد برای تماشا آمده بودند برخی هل هله وشادی می کردند.بعد ازظهر آن روز ،(اگر اشتباه نکنم ۲۶مرداد ۶۴)وارد اردوگاه رومادی ۳یاهمان کمپ۹شدیم.

(شهر رومادی دراستان الانبار عراق واقع شده است بیشتر مردم این شهر سنی  نشین هستند اگردرست گفته باشم  درغرب عراق  قراردارد  وهم مرز سوریه است سرزمینی است خشک وکویری وبدترین نوع آب هوایی را دارد،تابستان آن بسیار گرم وسوزان وزمستانش سرد و سوزناک واستخوان سوز)

از اتوبوس پایین آمدیم سربازان عراقی کابل به دست آماده پذیرایی،بنا به سلیقه هرکدام  باکابلهایشان از بچه هاپذیرایی می کردند وهمزمان دستوردادند بشینید ۵تا۵وسراپایین(یا لا خمسه خمسه اگعودو …روسکم).

روز اول است که وارد ارودگاه شده ایم  عراقیها هم به خاطر اینکه بفهمانند اسارت یعنی چی از همان روز اول شروع کردند به زدن(شکنجه)،زبانشان کابلهایی بود که در دست داشتند !تامتوجه میشدی که چه میخواهد بگویدبلافاصله کابلشان برگرده بچه ها فرود می آمد.

ابوجاسم سربازی بلند قد باهیکلی گنده بالای سرم ایستاده بود تا به خود آمدم که چه می خواهد بگوید (ظاهراگفت بشین)همزمان  باسنده ای (کابل مخصوص آب)که در دست داشت برکمرم کوبید چنان محکم فرود آمدکه برای لحطاتی نفس در سینه ام حبس شد. تازه متوجه شدم  که اسارت یعنی چی!

چاره ای نداشتیم جز صبر وتوکل به خداوند متعال وائمه معصومین .باخود گفتم جنگ است وتعارف ندارد باید خودمان را آماده می کردیم برای روزهای سختر! اسیردست شقی ترین آدمهای روی زمین یعنی حزب بعث  عراق همه این گرفتاریها را دارد.

هنوز خستگی عملیات وروز اسارت وشرایط سخت استخبارات از تنمان در نیامده بود که مشکلات ومحدودیتها ودردسرهای اسارت در اردوگاه تازه داشت شروع می شد.عراقیها می گفتندشما اسیر هستید واین جا ارتش عراق است ،همه چیز ممنوع است واین ممنوعیات بهانه ای شده بود برای شکنجه وآزار واذیت بچه ها. توجیهات همراه با تهدیدات وضرب وشتم توسط مسئولین اردوگاه بیان شد.