- پایگاه خبری، تحلیلی میرملاس - https://www.mirmalas.com -

پیرامون نوشته،نثرهای حشمت آزادبخت

 

هادی-مومننی1

 

311

 

 

دکتر هادی مومنی:

تمام دلش را انگشت کرده‌بود
و از میان تاریک- روشن صبح،
دور سر دور شدنم می‌چرخاند
چند ماه از آن ماجرا گذشت
خورشید در حال رسیدن به غروب بود
در خود فرو رفته‌بودم
خیابان اصلی شهر را لگد می‌زدم و پیش می رفتم.
مدت هاست حشمت ازادبخت را می شناسم. حشمت هم شعر بومی(لکی)می نویسد.هم غزل فارسی هم رباعی و هم شعر سپید. او به خوبی با تاریخ ادبیات آشناست و شعرهای کلاسیک اش هیچ کم ندارند. اما راستش را بخواهید همیشه با اینکه می دانستم و به این امر آگاه بودم که حشمت شاعر خوبی است ولی طرفدار شعرهایش نبوده ام. شاید بهتر بود بنویسم شعرهایش با ذائقه ی من جور نبودند. بحث من اینجا بر سر شاعر خوب بودن یا بد بودن حشمت ازادبخت نیست. در ادامه عرض می کنم ایده ای را که مرا مجاب کرد این متن را بنویسم. حشمت روزنامه نگار هم هست و شاید بیشتر از هر شاعر کوهدشتی شرایط اجتماعی و فرهنگی شهر و همشهری هایش برایش اهمیت دارند. چند بار دیگر گزارش،داستانک یا وقایع نگاری های او را خوانده ام و به نظرم اگر بخواهیم اهمیت حشمت بودن را درک کنیم و بفهمیم باید صورتمان را از شعرهایش برگردانیم و زل بزنیم به نثرهای طوفانی اش. بله طوفانی و تکان دهنده که دل هر خواننده ای را می لرزانند. البته شاید درست تر این باشد که بنویسم برای شناخت و درک جایگاه او باید مجموعه فعالیت هایش را مثل تکه های پازل کنار هم گذاشت و به یک کلیت انسانی و دوست داشتنی رسید، اما آنچه به نظر من مهمترین قسمت این پازل است نثرهای اجتماعی انتقادی آزادبخت است. نثرهای تکان دهنده ای که سطر به سطر مجبورت می کنند به ادامه دادن به خواندن و عجیب این سطرها تنه به شعر می زنند،شعر نیستند و اهمیت شان هم در همین هویت مستقل شان است.

شاید بشود هر متن اش را شعرک های به هم پیوسته نامید.مونتاژ های پشت سر هم میکس شده ای که مبتنی بر تکان دهندگی و ایجاد شوک در خواننده هستند. و این رویکرد حشمت نویسنده عجیب مدرن و معاصر است. نمی دانم شاید اغراق باشد اما به نظر نگارنده مهمترین نوشته ها/متن ها ی حشمت همین نثر ها هستند. حشمت شاخک های حساسی دارد -چیزی که امروزه در آدم های شهرنشین به طور کامل از دست رفته است- دنیای امروز پر است از اتفاق های شوم و دلگیر و از بس این اتفاق ها در اطراف ما زیاد هستند که دیگر تبدیل به امور عادی و طبیعی و معمولی شده اند. اما آزادبخت درست مثل یک عکاس مستند صحنه هایی از این آشوب را قاب می گیرد و دباره در پیش روی خواننده ها قرار می دهد. این قاب گرفتن این چارچوب درست کردن، باعث ایجاد یک جهان می شود جهان متن. جهانی که با تمام وابستگی هایی که به بیرون کادر-واقعیت_ دارد،اما جهان درونی خودش را داراست. به نظرم حشمت یک نویسنده ی “رئالیست نو”است. بله نگفتم رئالیست چرا که امروزه با به وجود آمدن مکتب های جدید دیگر رئالیست بودن زیر سوال رفته است. این حرف به این معنا نیست که مکتب از کار افتاده ای است.نظرم بیشتر از این منظر است که به راستی رئالیست چیست؟ یعنی واقعیت گرایی؟ اگر اینگونه است واقعیت چیست؟ تقریبن تمام مکتب های هنری ادبی ادعای واقع گرا بودن داشته اند. از کوبیست ها گرفته تا فوتوریست ها. حتی سورئالیست ها هم به شکلی خودشان را واقع گرا می دانستند. یعنی اینکه از نظر آنها آن سوی واقعیت رفتن واقعیت است. کوبیست ها می گفتند ما واقعیت مضاعف را پیش می کشیم و اگر کمی در ساختار این مکاتب دقت کنیم می فهمیم که بی راه نمی گفتند.

کار حشمت اما درک تازه ای از واقعیت است. شخصیت هایش گوشت و خون دارند و البته تقریبن همه در حال رنج کشیدن هستند. برعکس فلاسفه و فلسفه که ادعای کشف واقعیت را دارند، ادبیات وقتی هم به واقعیت می پردازد، واقعیت را باسازی می کند و آن چیز مصنوع که می سازد حتی اگر ادعای هنرمند/نویسنده این باشد که واقعن واقعن به واقعیت نزدیک شده باز متن ادبی است. متن ادبی خود واقعیت نیست. ژرمینال اثر امیل زولا که یکی از بزرگترین نمونه های ادبیات ناتورئالیستی /رئالیستی ست-در این اثر زولا به وضعیت طبقه ی کارگر دهه ی هشتاد و نود قرن نوزدهم فرانسه به حد افراط نزدیک شده است- یا آثار گورکی که به وضعیت طبقات تهی دست روسیه اویل قرن بیست به حد افراط نزدیک شده، حتی این اثار هم اثار ادبی هستند.این ها با تمام شناختی که از طبقه ی کارگر در اختیار خواننده قرار می دهند بازهم به عنوان سند در نظر گرفته نمی شوند. نوشته های خبری/انتقادی آزادبخت هم با تمام اطلاعاتی که از وضعیت اجتماع در اختیار مخاطب قرار می دهند اما باز ادبیات هستند. در برخورد با این نوشته ها رابطه ی خیلی سختی بین حقیقت ادبی و حقیقت واقعی دنیای بیرون آنچنان که ما آن را امر حقیقی می نامیم شکل می گیرد. ادبیات ناگزیر با زبان، واقعیت را می سازد اما در جهان بیرون ادبیات، واقعیت با زبان ساخته نمی شود. باز زبان فهمیده می شود. واقعیت واقعیت گوشت و پوست و استخوان دار آدمهای ست که رنج می کشند. ادبیات این رنج را با کمک زبان و به وسیله ی زبان بیان می کند. در نتیجه ما می توانیم یک فاصله ی برناگذشتنی بین واقعیت و متن ادبی را همواره ببینیم. از طرف دیگر ادبیات این توانایی را دارد که موجوداتی بیافریند که خیلی بیشتر از موقعیت موجوداتی که ما می بینیم برایمان و توی ذهنمان باقی بمانند و عین واقع جلوه کند.

مادر/پیرزنی که حشمت در متن ” صدای ضجه ی شب “می آفریند بسیار تاثیر گذار تر از هر پیرزن رنج کشیده ای است در جهان بیرونی. برای من در واقعیت، رنج هیچ پیرزنی به پای رنج این پیرزن آمده در متن نمی رسد. ادبیات رابطه اش با واقعیت یک معضل است. ادیب ها همواره گرفتار این امر بوده اند و هستند. نه می توانند از واقعیت دل بکنند نه اینکه خیلی به آن نزدیک شوند. جمله ی داستایفسکی وقتی می گوید که “چه چیزی می تواند بیشتر از نفس واقعیت برای من جذاب باشد” در واقع اعتراف همه ی نویسنده هاست. آزادبخت دراین نوشته/نثرها نشان می دهد که معطوف به واقعیت است و انگار با تمام توانش کوشیده جهان واقعی را تجربه کند، اما در لابه لای سطرها خیالش به کار افتاده و در این ترسیم هم زبانی که با آن می نویسد و هم درجه ی خیالپردازی و هم ناخودآگاهش به کار افتاده و او را به جایی برده که از واقعیت دور افتاده، و واقعیت تازه ای آفریده.واقعیتی در دل متن. همیشه این پرسش را در ذهن داشته ام که موجودات خیالی در ادبیات تا کجا واقعی هستند و چقدر واقعی تر از واقعیتند. آزادبخت مثل احمد محمود انگار دفترچه یادداشت برداشته-کاری که احمد محمود برای شخصیت پردازی هایش انجام می داد- و اتفاق های پیرامونش را نوشته است. براشت او هم مثل محمود از واقعیت، جهان دومی ست که از روی الگوی اول ساخته شده است.از این رو گاهی اینگونه به نظر می رسد که تا سرحد افراط واقع گراست اما وقتی متن اش را می خوانی در بعضی لحظه ها انگار با یک متن مدرنیستی درگیر هستی. آنچه می توان در تحلیل نهایی نوشت این است که حشمت هرچقدر هم از روی واقعیت بنویسد باز جهان اصلی جهان ذهن اوست. به زعم نگارنده متن/نثرهای حشمت آزادبخت مهم هستند و با اهمیت وهم صدا با هدف اصلی ادبیات این تلاش را می کنند که ذهن آدم ها را باز کنند و نگاه آدم ها را انتقادی تر کنند.