تاریخ : پنج شنبه, ۳۰ فروردین , ۱۴۰۳
10

خاطراتی از عملیات والفجر مقدماتی(گردان محبین ) سال ۱۳۶۱ / حاج امیرحمزه عزیزی

  • کد خبر : 61794
  • 13 آذر 1393 - 18:24

   دکتر امیر حمزه عزیزی / میرملاس نیوز  فرمانده گروهان قمر بنی هاشم گردان عملیاتی جندالله بوکان   برای چهارمین بار بود که به جبهه می رفتم بعد از عملیات بیت المقدس ،رمضان ومحرم یک روز در تیپ  ۷ ولی عصر (عج) دزفول در گردان انبیاء در منطقه عملیاتی شرهانی بودم . بعد از پایان […]

 عزیزی 

دکتر امیر حمزه عزیزی / میرملاس نیوز

 فرمانده گروهان قمر بنی هاشم گردان عملیاتی جندالله بوکان

 

برای چهارمین بار بود که به جبهه می رفتم بعد از عملیات بیت المقدس ،رمضان ومحرم یک روز در تیپ  ۷ ولی عصر (عج) دزفول در گردان انبیاء در منطقه عملیاتی شرهانی بودم . بعد از پایان ماموریت برای دیدار دوستان به گردان محبین ازتیپ ۱۵ امام حسن (ع) آمدم صمیمیت و صفایی که بین بچه ها بود باعث شد که دیگه حتی به مرخصی چند روزه هم نروم.

بچه های گردان حدود ۴۵ روز  بود که مشغول آموزش درسایت ۴ بودند، در آموزش های قبل از عملیات آنقدر سخت گیری می شد که یادم هست یک روز حدود بیش از  ۴۰ کیلومتر در بین رمل ها راهپیمایی کردیم، این آموزش ها باعث شد که در عملیات والفجر مقدماتی ۱۵ کیلومتر از جنگل امقر تا خط دشمن با تمام تجهیزات مشکلی نداشته باشیم ، به علت خستگی تعدادی از بچه ها در بین راه به حالت خواب و بیداری راه می رفتند، وقتی که به دشمن رسیدیم اولین خمپاره ای که بین بچه ها منفجر شد انگشت پای مرحوم برادرم امیر محمد عزیزی ترکش خورد.

با سرعت شروع به باند پیچی کردم ، آنقدر باند بسته بودم که پایش داخل پوتین نمی رفت، با همین خمپاره بود که یکی از عزیزان کوهدشتی ترکش به گردنش اصابت کرد و شهید شد، به برادرم گفتم که برگرد عقب ،قبول نکرد و گفت باعث تضعیف روحیه گروهان میشه، دشمن منتظر ما بود عملیات لو رفته بود، با شروع درگیری رزمندگان را زیر شدیدترین آتش قرار دادند .

بعد از عبور از کانالهای بزرگ به کانالهای کوچک احداثی رسیدیم، در این لحظه مسعود نورمحمدی زیر نور منور قرآن می خواند، در سمت چپ ما انبار مهمات بزرگی از دشمن منفجر شد از آنجا به بعد گردان به هم ریخت ،من به همراه تعدادی از بچه ها به سمت جاده آسفالته حرکت کردیم ،بعد از رسیدن به جاده گفتن که محاصره  شدیم و فرمانده گردان آقای رضامند گفته که جان خودتان را نجات بدید .

به سرعت به عقب برگشتم در بین راه شنیدم که یک نفر از مجروحین با صدای بلند فریاد یا مهدی ادرکنی سر میده صداش آشنا بود به طرفش رفتم برای کمک وقتی نزدیک شدم دیدم که برادرم امیر محمد در خون خود غلتیده از تمامی اعضای بدن مجروح شده، کشان کشان اون رو به داخل کانالهای کوچک بردم آنقدر ترکش خورده بود که نمی دونستم کجای بدنش را باند پیچی کنم .

بیش از ۳۰ ترکش خورده بود ،به من گفت تو برو آمبولانس میاد و منو می بره عقب، گفتم چطور از کانالهای بزرگ رد میشه، می خواست هر دو از بین نرویم با عصبانیت گفت تو برو من نهایتا اسیر میشم اما من میدونستم با این همه مجروحیت اونو اسیر نمی کنند، گفتم یا هردو می رویم یا من هم نمی روم. اکثریت یا عقب نشینی کرده بودند یا به شهادت رسیده یا اسیر شده بودند.

کم کم هوا داشت روشن می شد، دیدم عراقی ها داشتند تیر خلاص به مجروحین می زدند فاصله آنقدر نزدیک بود که دیگه نا امید شده بودم تا اینکه دیدم ۳ نفر به ما نزدیک می شدند، آنها را خوب تشخیص نمی دادم ،می خواستم آنها را به رگبار ببندم پیش خودم گفتم بزار بیان جلوتر تا با دقت آنها را بزنم وقتی آمدن جلو دیدم از بچه های خودمان هستند (مصطفی فاضلی، پاپی حسین ندری، مهدی پور) بودند .

می خواستیم برانکاردی که شهیدی روی آن بود رو برداریم که مرحوم عزیزی اجازه نداد، مصطفی از سمت راست کانال رفت و پاپی حسین از سمت چپ، مصطفی قدری که فاصله گرفت با تعدادی از عراقی ها روبرو شد و اون رو به رگبار بستند که ۷ تیر گرینف به ران او اصابت کرده و برای مدت کوتاهی اسیر شد که تعدادی دیگر از بچه ها عراقی ها را کشتند و فاضلی هم آزاد و به عقب برگشت .

شهید ندری هم دیگه برنگشت ،به مهدی پور گفتم که تو هم برگرد، باز تنها ماندم وقتی دیدم که در شرف کشته یا اسیر شدن هستیم ،به برادرم گفتم بلند شو تا به سمت نیروهای خودی برویم یا شهید می شیوم یا حداقل تلاش خود را کرده ایم به زحمت برادرم را از داخل کانال کشیدم بیرون، او بلند قد بود و من نوجوانی ۱۵ ساله قادرنبودم اون رو حمل کنم ، بالاتنه اش را روی دوشم انداخت و خودش شروع به راه رفتن کرد، اول فکر می کردیم پانزده کیلومتر باید برگردیم ،بعد از مدتی راه رفتن در بین راه چندین بار برادرم مکررا ترکش خورد .

دیگر از اصابت خمپاره و تیر زمین نمی خوابیدیم، یکدفعه دیدم که یکی از جنازه ها حرکت می کند، دیدم سیاهپوست است ،متوجه شدم یکی از مجروحین سودانی در ارتش عراق است که می خواست ما را شهید کند ،اسلحه اش را گرفتم و دوربین دیدبانی داشت برداشتم و می خواستم اون رو بکشم که مرحوم عزیزی من رو قسم داد که او را نکشم (آن دوربین را تحویل سپاه کوهدشت دادم) .

دیدم یک روحانی سید با صدای الله اکبر میگه : برادر بیا . اول فکر کردم عراقی هستند و می خواهند ما را اسیر کنند ، بعد متوجه شدم خط مقدم آمده جلو در این بین بود که برادرم بیهوش شد که با کمک بچه ها به پشت خط منتقل شد. بعد از اینکه به مقر برگشتیم چادرها خالی بود تعداد زیادی شهید و مجروح و اسیر شده بودند ،فضای غمگینی بود .

یاد و خاطر تمامی شهدا بخصوص شهدای این عملیات گرامی باد. (برادر کوچک شما امیر حمزه عزیزی)

 

 

jazb14000

 

jazb14009

 

jazb14013

 

jazb14024

 

jazb14042

 

 

لینک کوتاه : https://www.mirmalas.com/?p=61794

برچسب ها

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 46در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۴۶
  1. درود برهمرزم روزهای نبرد حاج امیر حمزه عزیز که با خاطرات زیبایش مارا به
    حال هوای ان شب عملیات والفجر مقدماتی وکردستان بوکان انداختی مانا سر
    بلند باشی امیرجان

    • آرزوی سلامت و بهروزی برای شما دوست عزیز.

    • سلام کرم جان آخرمتوجه نشدیم کجامنظرتانه .جنوب .بوکان .اهواز.الشترمنکه اصلا متوجه حرفتان نشدم

      • سلام اقای آشنا متوجه شو حقیربدون ادعا هم درجنوب هم در غرب اگه خداوند منان قبول نماید بابرادرمان
        عزیزی همرزم بوده ام بعد شما چرا کاسه داغ تراز آش شده ای ندانسته متوجه کامنت حقیر نشده اید
        پس متوجه شو که بنده کامنت رابرای برادر بزرگوار عزیزی گذاشته ام نه برای شما که بتوان جناب آشنا پاسخگو
        باشند پس درحوضه خودت همیشه پاسخگو باش دخالت درکامنت دیگران نکن معلوم است کمی لرزش دست
        ازبابت تایپ کردن داری که منظورتان را اشتباها منظرتان نوشتی موفق باشی

  2. بسیار عالی ….. موفق و پایدار باشید . 🙂

  3. تقدیم به محضر کسانیکه برادران شهیدمان را زیارت کردن…
    عالم محضر شهید است،اما کو حرمی که این حضور را دریابد و در برابر خلاء ظاهری خود را نبازد؟ زمان می گذرد و مکانها فر می نشینند،اما حقایق باقی هستند.
    شهیدان زنده هستند و من و تو مرده ایم.شهدا صدق و استقامت خویش را در آن عهد ازلی که با خدا بسته بوده اند اثبات کردند.
    کاش ما در خیل منتظران شهادت باشیم.
    (شهید سید مرتضی آوینی)

    • برادر عزیزجناب آقای آزادبخت،ضمن آرزوی توفیق روزافزون برای شما ،نام ویاد شهدا ،جانبازان ،آزادگان ورزمندگان مخلص همیشه چراغ راهنمای ماست.

  4. دکتر ابراهیمی گفته : حاج امیر حمزه با ذکر خاطره ای از رشادت های جانباز شهید حاج امیر محمد یاد وخاطرات ِعملیات های بیت المقدس , والفجر مقدماتی و عملیات شهر ماهوت تداعی شد . در پناه حق موفق سربلند باشید .

    • دکتر ابراهیمی اسوه ایثارگران الشتر هستند که در سن ۱۱ سالگی در تپه دوقلو یکی از سخت ترین جبهه ها در طول جنگ حضور داشتند ،اکنون هم در سنگر علم و دانش سرآمدند ،جانباز شیمیایی که با یک ریه وسختی های درمان جانبازی فوق تخصص قلب از دانشگاه تهران می باشند .به این رزمنده ها افتخار می کنیم.

      • سلام خدمت سردار عزیزی، از عملیات تپه دوقلو خاطراتی دارید… در ضمن شهید مروت طرهانی در این عملیات شرکت داشتند. چشم وجان بیصبرانه منتظر خاطرات جنابعالی هستیم

  5. سلام بربسیجی مخلص وهمرزم وهمسنگر وهمراه دورا ن طلایی دفاع مقدس آ قای دکترامیرحمزه مهربان ودوستداشتنی انصافا لذت بردم
    امیدوارم ادامه دهید بنده منتظرروایتهای تلخ وشیرین آنجنابم

    • داریوش عزیز،سعادت همرزمی با رزمنده ای باسابقه درخشان در جنوب وغرب کشور مثل حضرتعالی برای من باعث افتخار است .

  6. زنده نگهداشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست. (مقام معظم رهبری)
    سلام وصلوات بر حاج امیر حمزه عزیزی
    آقای بالنگ خسته نباشید.

    • باسلام و احترام
      خاطر عالی مستحضراست که وظیفه تک تک ما ترویج فرهنگ ایثار و شهادت است،از اینکه فعالانه در این صحنه هستید متشکرم .

  7. سلام آقای دکتر امیدوارم همچنان سالم پر انرژی و در عرصه طبابت هم فردی موثر باشی آره اقای دکتر بیا د دوران گردان جندالله وفرماندهی آقای ذهابی وبیا د ماموریت گروهان قمربنی هاشم در روستای ابراهیم حصار وگندمان اما عکسها را که دیدم یکی دونفر شون شناختم اگه اشتباه نکنم اقای شاه محمد حسنوند و آقای ابراهیمی بودند اگه مقدور شد ادرس ایمیل را خدمتون میدم که عکسهای کاملتری برام بفرستید

    • از لطف حضرتعالی کمال تشکر را دارم ،بنده دانشجوی دوره دکتری جغرافیای سیاسی هستم .

  8. مدیونتون هستیم سالار!

  9. سلام فرمانده درزمستان سال ۶۶درگردان جندالله بوکان درمحضرشما بودیم همراه سردارذهابی وبرادران الشتری ونورآبادی .همانطور درسنگر دفاع ازوطن موفق بودید درسنگر علم وخدمت موفق باشید رزممنده دیروز وخدمتگذار امروز.

  10. برادر عزیزی سلام خداوند روح برادر مرحومتان رابا اولیاءاله محشور کند.وبه شما دوست قدیمی سلامتی عنایت فرماید.وصلواتی را نثارروح آن عزیز می کنیم اللهم صلی علی محمد وآل محمدوعجل فرجهم

    • با سلام و احترام امیدوارم با شفاعت شهدا همگی عزیزانی که در این گردان بوده اند و به رحمت ایزدی پیوسته اند ،در جوار شهدا آرام و از نعمت های الهی بهره مند باشند.

  11. سلام به بسیجی دلاور صحنه های نبرد ،فرمانده ای که از نوجوانی تا پایان جنگ شجاعانه مبارزه کردی و بعد از جنگ هم درصحنه تعلیم و تربیت کوشا بودی ،هرگز ندیدم طلبکار باشی با اینکه از کسانی بودی که بیشترین جبهه را داشتی و در بیشترین عملیاتها حضور داشتی اما متاسفانه نتوانستند از توانمندیهای شما به نحو احسن استفاده کنند.

  12. سلام برادر عزیز خسته نباشی ممنون از ذکر خاطراتت . اگر از شهید علی مردان ازادبخت خاطره ای داری منتظر هستیم

    • با سلام
      یادو خاطر شهدای این مرز و بوم بخصوص شهید علی مردان آزادبخت بخیر وماندگار.

  13. بسیار عالی، خدا قوت و خسته نباشید….
    آقای دکتر عزیزی، از خاطرات خوبتون ممنونم، ان شاء الله خدا بحق خون امام حسین(ع) عاقبت بخیرتون کنه…..
    ما رو سر نمازتون فراموش نکنید خواهشاً
    یا علی

    • باسلام واحترام
      عزیزم بهتری دعا را در حق این بنده ی سراپا تقصیرنمودی ،ممنونم.

  14. سلام بر شهدا و امام شهدا وبر همه رزمندگانی که بعد از جنگ هم ثابت قدم ماندن

    • سلام جناب سوری
      افتخار می کنم که در طول جنگ تحمیلی دوران نوجوانی وجوانی خود را در بسیج ودر دامان پاک فرزندان امام در سپاه پاسداران طی کرده ام و اکنون هم در سنگر تعلیم و تربیت مشغول سربازی هستم .

  15. خدمت آقاسعید بالنگ دبیر سرویس شهدای سایت سلام عرض میکنم :مدت هاست صفحه های مربوط به خاطرات شهدا را با مداقه تام مطالعه میکنم از سروقامتان عرصه جهاد و شهادت ،از شهدای عزیز و گرانقدر،از جانثاری مریدان پیر جماران ،ای کاش یادی از یکی از فرماندهان نام آشنا نیز می کردید .آری پدرم را می گویم .فرمانده اسبق سپاه کوهدشت -فرمانده بسیج مستضعفین سپاه لرستان -جانشین ستاد لشکر۵۷وفرمانده بسیج سپاه سوم قدس را می گویم همان یار قدیمی شهدا (جعفر طولابی را می گویم همان که مظوم زیست ودر بستر رنج تنهاییی به همرزمان قدیمش پیوست.)سربازان خمینی کبیرره هرجا هستید سایه حق بر شما مستدام باد.

    • سلام حمزه پسرخاله خوب خودم
      گله ات را با دیده منت پذیرایم که در این مورد کوتاهی کرده ام اما سهوا بوده البته دستم از تصاویر و مطالب زنده یاد جعفر طولابی خالی بود
      کار برای شهدا و نام آوران عرصه هشت سال دفاع مقدس افتخاری است که باید بطلبند.
      ان شاالله که هم فرمانده سالهای دفاع مقدس زنده یاد طولابی و هم حضرتعالی حقیر رو ببخشید

  16. درود و صلوات بر شهدای گرانقدر انقلاب اسلامی ، سلام خدا بر دلاوران حوزه دفاع مقدس و خسته نباشید خدمت آقای دکتر . ما را به حال و هوای روزهای خون و رشادت بردی ، خداوند اجرتان بدهد . انشاا..

    • سلام و عرض ادب و احترام به محضر برادر عزیزم یونس قبادی فرمانده دلیر دوران دفاع مقدس .

  17. درود بر شهدای و رزمندگان هشت سال دفاع مقدس که جانانه در برابر هجوم دژخیمانه دشمن بعثی ایستادند و خونشان را فدای میهن اسلامیمان کردند.
    جناب آقای دکتر عزیزی خیلی عالی بود خاطرات جنگ رو برایم تداعی کردی. من هر روز سایت رو چک میکنم تا مطالب جدیدی از شما بخوانم.

  18. وعلیکم السلام سعید جان :غرض عرض یاد آوری بود وگرنه به قول شاعر

    من که باشم که بر ان خاطر عاطر گذرم لطف ها میکینی ای خاک درت تاج سرو

    به دعای خیر شهیدان موئید باشید.

  19. با تشکر از رزمنده هشت سال دفاع مقدس شما هم در میدان رزم وهم درمیدان علم نمونه بودید متاسفانه انجانب سنم کفایت نمیکرد در کنار شما بجنگم ولی همیشه ارزویم این بود میشد درکنار شما بجنگم امیدوارم دوباره برای ما از این رشادتهای خود وهمرزمانتان برایم نقل نکید با تشکر رامسین

  20. لذت بردم از این همه رشادت فداکاری شما سربازان انقلاب ورهبر کبیر امام خامنه‌ای

  21. جناب آشنا بنده اگه خداوند قبول نماید ازاوایل جنگ حق علیه باطل تا آواخرجنگ
    هم در جنوب هم درغرب کشور توفیق خدمت وهمرزمی رابا همرزمان داشته ام
    بعد شما طوری عجله نموده اید که کلمه منظورتان را منظر تان نوشته اید مگه عملیات
    ولفجر مقدماتی ازاهواز جداست مگه اهواز جنوب از هم جدا هستن
    بعد شما را خوب مشناسم چونکه ازگفتن همان کرم جان که نوشتی

  22. جناب آشنا اگه خواستی جواب کسی را بدی با اسم حقیقی خودت بنویس نه با اسم
    مستعار البته خوب شناختمت دوست عزیز

  23. باسلام به دوست و برادرارجمندم جناب امیر حمزه عزیزی

    خاطره ی سرشار از احساس،اخلاص و محبت حضرتعالی یادآورمیدانهای متعدد مین ،کانالهای پهن و عمیق،
    موانع بیشمار، آتش بی امان خمپاره و تیربارهای دشمن بعثی است یاد و خاطر شهدا و ایثارگران بویژه دلاوران
    گردان محبین و همرزمان عزیز شهرستان الشتر گرامی باد !
    یاد باد آن روزگاران یاد باد !

  24. من پلاکی از فکه برگشته ام. با سابقه سالها حضور در زیر خاک. با عطر و بوی بهشت . آغشته به خون. شاهد دیدن بال ملایک. شب نشین کانالها! همنشین انتظار. خاک، مرا دربرگرفت. خاک مرا رویید. خاک لبهایم را بوسید.

    خاک تنم را پوشید. لاله ای سرخ جوانه زد. من از امتداد غربت غرب می آیم. با شانه های صبور خاک گرفته خاک جنوب و نگاهی که پی جوی مادری دل نگران است. کانالهای غریب را غریبانه جسته ام.

    سنگرهای آبی بی آلایش همدمم بوده اند. شبهای من غریب ترین شبهای شام غریبانند. هفت آسمان از من دور نبوده اند. من فدای فکه ام. شهره گمنامی. خوابیده در شیارها! بی هیچ سایبانی! دلم از مرز بهشت می آید. گمنامی مرا خوشتر است. در کانالها بهتر می توان نفس کشید. راه آنجا تا بهشت یک دهن ناله است. شیارها را خوب می شناسم. شبهای تنهایی را لمس کرده ام ودرد غربت را خوب می فهمم. چندی در محاصره هم بوده ام. عطش را چشیده ام. مرا چند همدم بود. پیشانی بندی ـ قرآن کوچک ـ مهر نمازی ـ وصیتنامه ای ـ چفیه ای خونین! قمقمه ای تهی از آب و مشتی استخوان که هر صبح به رکوع پهلویی شکسته اند و هر شام به سجود گلویی پاره پاره! آنجا فرشته ها هم بودند. آسمان سینه به سینه زمین بود.

    در شبهای من مهتاب بود و ستاره. چهره ها نورانی بود و نسیم با من به گفت وگو بود. پیشانی بند را فرشته ها می بوییدند. قرآن کوچک را چهره های نورانی می خواندند. مهرنماز را ماه برد و وصیتنامه ام را زمین در خویش جایی داد. اما کماکان می درخشد. آسمان به رنگ چفیه ام رشک می برد. دریا در قمقمه ام جا نمی گیرد. مرا روزی گردن آویز شجاعی بود. گردنی شمشادگونه. قامتی بر خاک افتاد و قناسه ای مرا به بهشت رساند.

    گام ها آمدند و رفتند. نسیم ها وزیدند. اما من در خاک رها بودم. هر غروب دلتنگی هایم را با فرشته ها قسمت می کردم و غریبی عادت شیرین من شد. طوفان می وزید. اما من نمی لرزیدم. باران می بارید اما من دریا را می جستم. عطشم را فرات فرومی نشاند. مرا سرپناهی نبود جز آسمان. شبهای دعای کمیل مرا هزار پنجره می خواند و دلهایی که به رنگ شیعه بود. چشمانی مرا منتظر بود. مادری مهربان یاد مرا واگویه می کرد. زمزمه هایش را می شنیدم. با چشمانی منتظر! غربت من بیشتر و بیشتر می شد. دلم برای مویه های پرسوز می گداخت. می خواستم کسی مرا بخواند. پیشانی بندم را به مادری می سپرد. چفیه ام را به چهره می مالید. می گریست. گرد غربت را از چهره ام می زدود. مرا آغوش مهربانی در آغوش می گرفت. خاک را به گفت وگو می نشست. دمی مویه ای سرمی داد. از غربت نی برایم می خواند.

    من که ماندم، مجنونم را لیلایی خواندند و دشت آواره من شد. سکوت لاله های همجوار، کانالها را پر می کرد و تماشا پی در پی دور می شد.

    از که باید پرسید چرا عطش جواب لبهای من است ؟ از که باید پرسید چرا مشتی استخوان؟ از که باید پرسید پلاکهای همسفر من کجایند؟ از که باید پرسید این همه مظلومیت چرا بر خاک آرمیده است؟ از که باید پرسید چفیه های خونین در شلمچه چه می کنند؟ به که باید گفت: قمقمه های سوراخ هنوز در خاک غلط می خورند؟ کلاه های شکافته را فقط خورشید لبخند می نوازد.
    (بیـــــــاد دایـــی بـــزرگــــــــوارتــان-و اخــــوی امیــر محمد عــزیزی)—همرزمـــان ایشــان …
    دسته گلی از صلـــــــوات و فــــــــــــــاتحه

    نثـــــــــــــــــــــارِ روح عـــــــــزیزشان کنیم

    یــــــــــــــاد کنیم تـــــــــــــــــا یادمان کنند

    روحشــــــــان شــــــاد و یـادشــــان گــــــــــرامی…

  25. تو را می ستایم نه به خاطر حماسه ها که آفریدی ، نه به خاطر معامله با حضرت دوست بر سر جان شیرینت ، نه به خاطر دستهای مهربان مردانه ات ، گاه کوچک و بچه گانه ات ، که آنگاه که باید ، آر پی جی زن می شد یا بی سیم چی ، وسیله التماس و خواهش در برابر فرمانده می شد که چند ماه کسری سن تو را ببخشد یا مرهمی می شد بر زخم برادر مجروحت ، و گاه در نهایت خلوت و سکوت شبها دست نیاز می شد به سوی عزیز بی نیاز .
    تو را می ستایم نه به خاطر پاسداشت غرور ملی که از یک وجب از این خاک مقدس نگذشتی تا آن را به تاراج برند ، نه به خاطر آنکه از تمام بظاهر خوشی ها گذشتی ، کلاس و دانشگاه ، بازار و اداره ، زمین و زمان و همه و همه را رهاکردی برای ادای دین .

    تو را می ستایم نه به خاطر تمام رشادتها و جسارتهایت که ناممکن ها را ممکن می کرد با ذکر یا فاطمه زهرا (سلام الله علیها) ، نه به خاطر عزت نفس و صبر و بردباریت در زمان اسارت ، نه بخاطر کم لطفی ها و طعنه ها و کنایه ها و گاه دشنام ها که پس از دفاع از زبان دوستان به ظاهر دوست شنیدی و جواب همه آنها را با تلخند دادی .فقط و تنها فقط به خاطر آن تو را می ستایم که بر سر آرمانت باقی ماندی و لحظه ای از راه رفته باز نگشتی ، تو را می ستایم که بر سر عهد و پیمانت با ولی خویش راست قامتانه ایستادی و لبیک گفتی به هل من ناصر پیر جماران و لحظه ای قد خمود نکردی و سرمشق شدی برای کوفیان و همه کوفی صفتان از حال تا همیشه تا یاد بگیرند که چگونه باید مشق عشق کرد در دفتر ولایت .تو را می ستایم به قدر تک تک ثانیه هایی که فرزندان این مرز پر گهر در امنیت و آرامش ، در صحت و سلامت ، رشد کردند و بالیدند ، افتخار آفریدند و جاودانه شدند .تو را می ستایم ای ………برادر رزمنده و بسیجی ام ، تو را می ستایم و به احترام تو ، تمام قد می ایستم .
    خـاطرات بسیجی شما را خــواندم بــرایت بسیجـی وااار نـــوشتم.محل خدمت بوکـان ،میاندوآب می شناسیم می شناسمت .

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.