کاوه غضنفری امرایی
×××××××××××
همه ی گنجشک ها می دانند
زمان
زمان باریدن باران است
و تو هنوز
به آسمان خشکسالی های گذشته
زل زده ای
من به آمدن بهار
بیش از همیشه باور دارم
من به معجزه ی دست های نوازشگر مهربانی
دوباره ایمان آورده ام
من تازه هر وقت
به حوالی ایستگاه دیدار می آیم
با تپیدن های نامنظم و انفجاری قلبم
متهیج و داغ می شوم
زمان
زمان رویش دوباره ی دانه های درخت لوبیای سحر آمیز عشق است
من تناوری و بلندای آن را
پیش از جوانه زدن
با تمام وجود احساس می کنم
و تمام لحظه های تلخ گذشته را
با عطر شکوفه های نشکفته اش
به بایگانی راکد فراموشی می سپارم
زمان
زمان درهم تنیدن انگشتان دست های من و تو
در عبور از
کوچه باغ های ساده خوشبختی است
کوچه هایی
با دیوارهای گلی
وشاخه های آویزان اقاقیا
که رایحه ی دل انگیز زندگی
سراسر فضای آن را دربر گرفته است
زمان ، زمان باریدن باران است