- پایگاه خبری، تحلیلی میرملاس - https://www.mirmalas.com -

خاطره ی پاسدار اکبر امرایی از دانشجوی شهید والامقام مجتبی آدینه وند

 امام خمینی (ره) : به ملت عزیز و توده های میلیونی ایران عرض می کنم که هیچ انقلابی بدون شهادت خواهی و فداکاری و سختی و گرانی و فشارهای مادی موقت تحقق نیافته.

 

 

Untitled [1]

اکبر امرایی دوست صمیمی وهمرزم شهید مجتبی آدینه وند

 

بسم رب شهدا

 

13 [2]

شهید والامقام مجتبی آدینه وند

 

آبان ماه سال ۱۳۶۱ گردان محبین برای اولین بار با کادری متشکل از۱۱ نفر از پاسداران رسمی از جمله این حقیر شکل گرفت و به جبهه جنوب اعزام شدیم پس از چند ماه انتظار برای سازماندهی گردان ها در منطقه سایت ۴ کرخه، در بهمن ماه همان سال در عملیات والفجر مقدماتی افتخار همرزمی شهید مجتبی را یافتم ایشان که برای سومین بار عازم جبهه شده بود سمت بی سیم چی گردان را داشتند  میخواهم فقط گوشه ای از شب عملیات را بازگو کنم پس از گذشتن از کانالها و موانع سنگین دشمن به کانال چهارم رسیده بودیم برای مدتی مجتبی را از دست دادیم درآن دقایق انگار مغز گردان از کار افتاده بود خیلی از بچه ها برخلاف قوانین عملیاتی با فریاد بلند مجتبی را صدا میزدند مجتبی !!!….! مجتبی آدینه وند ……..! بی سیم چی گردان ………!

اما خبری نشد

زمان بدون حضور مجتبی خیلی دیر سپری می شد ثانیه ها و دقیقه ها زیر آتش سنگین و بی امان دشمن  بدون هیچگونه سرپناه و سنگر در کفی صحنهء نبرد به سختی می گذشت من با توجه به جایگاهم پا به پای فرماندهی گردان عمل می کردم و براستی بدون مجتبی {بی سیم چی گردان} کار دشوار بود چون ارتباط ما با فرماندهی قرارگاه کاملا غیر ممکن بود نمیدانم چه اتفاقی افتاد که یکباره مجتبی را یافتم حضور مجتبی بعد از آن دقایق سردرگمی با توجه به شرایط عملیات و انتظار دستور جدید قرارگاه، یک محبت الهی بود بازگست مجتبی به گردان موجب یک آرامش نسبی در بین بچه ها گردید نهایتا با نزدیک شدن صبح به دستور فرماندهی قرارگاه بعد از چند کیلومترعقب نشینی تاکتیکی، پشت خاکریزهای احداث شده توسط جهاد مستقرشدیم

روحش شاد

وقتی از مجتبی می پرسیدم کجا بودی؟ کجا غیب شدی؟ باهمان آرامش همیشگی و لبخند شریفش ما را به سکوت وا می داشت راستی مجتب کجا رفته بود؟ مشغول عبادت؟ آن هم زیر آتش تیربارها، خمپاره ها و ضدهوایی های چهارلول دشمن !!!؟

یا اینکه به دیدار دوست صمیمی و عزیزمان مسعود نورمحمدی در گروهان ۱ رفته بود !!!

{الله اعلم}.

 

14 [3]

 

یکی از تکیه کلام های شهد مجتبی با بنده این بود که همدیگر را آی برادر {آقای برادر} خطاب می کردیم و از تکیه رفتارهایش همیشه لبخند زیبایی بر لب داشت همواره اورکت را روی دوشش می انداخت در پشت جبهه روزهایی که امام جماعت نداشتیم بارها به ایشان اصرار می کردیم امام جماعت شود هرگز قبول نمی کرد.

باری ارتباط ما با مجتبی از سال ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۵ که آقا مجتبی با بنده هم رشته شدند و تحصیل زبان و ادبیات فارسی را آغاز نمود، ارتباط درسی ما بیشتر شد منزل پدری ایشان با مهربانی مادر و برادرانش عین منزل خودمان بود

شهادت برای مجتبی یک انتخاب بود فراتر از درس و حوزه و دانشگاه، و همواره می خواست با نثار جان خویش دین خود را به رهبر و راهنمایش ادا کند.

اگر مجتبی با این همه اخلاص شهید نمی شد جای بسی تعجب بود زیرا همه همرزمان مجتبی به این مطلب واقف بودیم و اذعان داشتیم که گلوله و ترکش ها خوبان و مخلصان خدا را گلچین می کنند.

شهید مجتبی نیز همچون شهید شهرام بارها حوزه و دانشگاه را ترک می کردند وعاشقانه به جبهه می شتافتند و این نشان احساس مسئولیت ایشان به جامعه خویش بود.

چه بگویم که  زبان از معونیت مجتبی قاصر است. خصوصیات مجتبی در کلام نمی گنجد مجتبی آرام، صبور، باوقار و شیرین زبان بود هیچ کس از همنشینی او سیر نمی شد و هیچ کس به اندازه او مصداق نام زیبایش نبود؛

 

01 [4]

 پاسدار اکبر امرایی

 

مجتبی : برگزیده و پسندیده 

اینگونه انسانها چقدر کمیاب و گرانبها هستند ؛ انسان های بزرگ با روح و اندیشه های بزرگ، دوست داشتنی و سرشار از زیبایی های لطیف و ارزشمند انسانی.

کلامش و رفتارش درس اخلاق و عرفان بود کم حرف اما حرفهایش مروارید گونه. حضورش به اطرافیان آرامش میداد شبیه همان حس و آرامش خاص که انسان در صحن و بقعه های متبرکه دارد. او بار سنگین امانت الهی {مسئولیت ساختن خویش} را بر دوش کشید کاری که در ید قدرت خداوندی است این خلیفهء برحق خدا به خوبی ادا کرد.

با اینکه سن و سالش از ما کمتر بود زودتر از ما خدا را یافته بود و به او عاشقانه عشق می ورزید روح خدا در وجود مجتبی متجلی بود به مقامی رسیده بود که عارفان می رسند. انگار دلش با عارفان پیوند داشت و از آنجا که زندگی برای او مرده و بی ارزش بود، توانست در پای عشق جان به جان آفرین بازگرداند.

آن دُر کمیاب و گرانبها چه زود رخت سفر بست و چه زود دوستان ومشتاقان را در عزای خود نشاند.

من از او آموختم که صبور باشم، متواضع باشم، و خاک باشم.

به راستی که زبان از بیان و توصیف مجتبی و دیگر دوستان شهید عاجز و قاصر است.

روحش شاد و یادش گرامی