- پایگاه خبری، تحلیلی میرملاس - https://www.mirmalas.com -

کاروان اسرا

IMG-20141217-WA0001

 

افشین باقری/سرویس منتظران:

 

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم

 

مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا

احزاب/ ۲۳

از میان مؤمنان مردانى ‏اند که به آنچه با خدا عهد بستند صادقانه وفا کردند برخى از آنان به شهادت رسیدند و برخى از آنها در [همین] انتظارند و [هرگز عقیده خود را] تبدیل نکردند

 

 

حالا نوبت فخر فروشی عراقی ها رسیده بود که مانورتبلیغاتی گسترده ای را شروع کند تمام دانشگاه ها وادارات ومدارس وبازاررا تعطیل کرده بودند تا به اسرا توهین واهانت کنندوآنها را بیشترتحقیر کنند. یواش یواش صدای ایفا یا ریو های  (ماشین های) عراقی بگوش رسید .فکر کنم هر ماشین ایفا که خیلی بزرگ بود فقط ۴نفر اسیر را جا میدادند ۲ تا این ور ۲تا هم آنورتا کاروان اسرای ایرانی خیلی بیشتر بنظربرسد ،دستها از پشت سرمان با طناب پلاستیکی سفت بسته بودند،اتفاقا منو امیر هم در یک ایفا بودیم دوتا اسیر زخمی هم کف ایفا بحالت دراز کش بودند، جلوی ایفا یک ماشین پلیس وپشت ایفا یک ماشین پلیس دیگر حرکت می کرد. کم کم کاروان اسرابه میان خیابانهای بغداد رسیدند.چند ماشین پلیس آژیر کشان که بلند گو های زیادی رونصب کرده بودند واز مردم می خواستند به دیدن اسرای دربندو گرفتار بیایند.وبا این کارمی خواستندروحیه وغرور اسیران ما را در هم بشکنند وتعبدورشادتا اسیران به سخره بگیرند.

(رجز خوانی عربها)

این عادت رجز خوانی روعربها از زمان جاهلیت داشتند.

از پشت بلند گو می گفتند:ای مردم بغداد وای پهلوانان عرب،اسرای ایرانی بدست فرزندان شما در میادین نبرد به اسارت در آمده اند.شاد باشید وپایکوبی کنید .عرب مرد شجاعت است؛امروز سرداران قادسیه به پیش شما آمده اند ،برای رهبر بزرگ قادسیه سیدی صدام حسین دعا کنید.عراقیها شروع به رقص وپایکوبی کردند.نمی دانم چرا،ناخواسته بیاد استقبال از کاروان اسرای کربلا افتادم.جانم فدای کاروان اهل بیت حسین(ع)چه زجر ها وتحقیر ها از شامیون وکوفیان که ندیده بودند.اماکاروان ما کجا وکاروان زینب کجا؟زنان ودختران عرب  با شادی وسروروهلهله آواز می خواندند وپایکوبی ورقص میکردند .البته عده کمی هم حسرت ما رو می خوردند امااحساسی توام با دلتنگی و اندوهی غریب به هم آمیخته بود وگاه وبی گاه قطرات اشک را برروی گونه ها روان می ساخت.طوفانی از سنگ وگوجه ومیوه های سالم و گندیده بطرفمان می آمد. خدایا چه استقبال باشکوهی ازما کردند.سه سرباز مسلح عراقی که در ماشین ما بودند وبه احساسات مردم جواب میدادند وبیشتر به دختران جوان.یکی از سربازان به امیر گفت :شوف شوف حلویه جدا؛ببین ببین آن دختر چقدر زیباست،امیر اول بی خیال شد ولی سرباز ول کن نبود ،دوباره تکرار کرد شوف شوف ،امیر هم به ناصر که خوزستانی بود وعربی هم بلد بود جمله ای رو خواست یادش بده،بارسوم سرباز به دختری که با اشاره سرباز میرقصید شوف شوف یعنی ببین ببین .امیر هم نه گذاشت ونه برداشت یکدفعه به سرباز عراقی به عربی گفت ((هذا نوامیس عرب)) .وای خدا گویی سرباز را به جنگ ومبارزه طلبیدودست گذاشت روی تعصبات عرب جاهل ؛سرباز سرخ شد با چشم های دریده وصدای کلفت قیافه ای عبوس وخشن ماجرارا برای دوتا از همکارانش گفت؛امیر رویش آنطرف بود که سرباز بی وجود با تمام قدرت ،ته قنداق تفنگ رابه گردن وسر امیر کوفت  ؛اگر ان دو سرباز دیگر نبودند کار بجای باریک میکشید .به سربازه گفتند الان خوبیت نداره شاید کسی عکس یا فیلم برداری کنه .بنابراین یه خط قرمز کشیدند روی پشت پیراهن امیر وولش کردند.از زیر یک پل هوایی که رد می شدیم از بالای پل بارانی از سنگ ومیوه های گندیده بطرفمان می آمد در آن حالت ما سرمان را بین زانوهایمان مخفی می کردیم سرمان کمتر آسیب ببیند .

در خیابانهای بغدادعکسهای بزرگی از صدام بود.هربار با دیدن آن عکسها ،غربت اسارت را دوباره به رُخمان می کشیدوتلخی آن را درکاممان می ریخت ؛چاره ای جز تحمل نداشتیم.شما وقتی از جاده روستایی رد میشوی ؛سگها پارس کنان بدنبال ماشین تا صد متری میدوند .حالا ما در بغداد ،تعدادی زن ومرد دنبال ماشین ها میدویدندو فحش وناسزابه امام عزیزو نثارمان میکردند.بعضی ازاین نمایشها برای چاپلوسی بود وبعضی دیگر خیلی خوشحال بودند که انتقام فرزندشان ویا یکی از اقوامشان را که در جنگ از دست داده بودندازما میگرفتند .انصافا درسته من از بعثیان متنفرم ولی وقتی به شهرهای نجف اشرف وکربلا ی معلا رفتیم .چه روز نحس وعذاب آوری بودتمام هم نمیشد.ساعت دو نیم بعد از ظهر غذا را گذاشتند تو ظروف یکبار مصرف بایک بطری آب ؛جاهای که تجمع مردم وفیلم برداران زیاد بود شروع کردن به غذا دادن ؛واز بلند گو اعلام میکردند: ببینید ما به اسرا غذا ونان میدهیم به دستور السید الرئیس صدام  رهبر حزب بعث.این اسیران با دسته گل به کشور شما نیامده اند؛با تفنگ واسحله که هیچ فشنگی در خشاب آن نبود ه؛ولی ما ملت بزرگ ومتمدنی هستیم ما به اسیران غذا وآب میدهیم وهیچ پاداشی از آنها نمی خواهیم .اما بچه ها ی ما با وجود گرسنگی وتشنگی چندروزه، خوراکی هارا پایشان دورمی کردند چون دستشان ازپشت بسته شده بود. یا موقعی که لنز دوربین ها بطرفشان میرفت ظرف غذا را پنهان میکردند.کور دلان بعثی نمی دانستند که ما با وجود زندگی مشقت بار اسارت ،تا آخرین نفس مقاومت میکنیم چون عشق حسین (ع)وامام خمینی (ره)در قلب و روح ما جایی دارد.دکتر بشیر محمودی اردکانی ،بچه یزد که آن روزها باهم اسیر شده بویم ۱۵سال داشت

 اسم سوله، اسرا بهش می گفتند مرغدونی ، ولی توی اون سالن ۱۵۰۰نفر بودندکه  آن چند شب ایستاده خوابیدیم چون نمی شد بنشینیم وکیپ تا کیپ ایستاده بودیم…من از پل های هوایی بغدادمی ترسیدم ،چون از قصد وتعمدا سرعت ماشین ها ی ایفا رو وقتی  زیر پل میرسیدند، کم میکردند تا عرب ها دامن دشتاشه اشان که پر از سنگ بود را برسرمان از بالای پل بریزند وسربازان ومردم  بما می خندیدند وتحقیرمان می کردند … آب دهان روی صورتمان می ریختند با اون وضعیت که دست هایمان بسته بود .چندش آور بود .صدای مویه آن مرحوم (امیر روئین تن )وفداکاری هایش را فراموش نکرده ام ،انشالله با امام موسی کاظم محشور بشه…

 

IMG-20141217-WA0004 [1]