- پایگاه خبری، تحلیلی میرملاس - https://www.mirmalas.com -

گفتگوی جالب و خواندنی دکتر محمدزاده با مرحوم آیت الله مروجی(ره)+تصاویر

 1421527462_2015-01-17_124123

 

محمد جعفر محمدزاده : به روال معمول همه علاقمندان ودوست داران مرحوم آیت الله مروجی که هر از گاهی با اغتنام فرصت از سایه سار لطف و معنویتش بهره می بردند، به منزل محقر وبا صفایشان رفتم، از قبل قصدی برای انجام مصاحبه نداشتم به نیت چند دقیقه مختصر رفتم بعد که فکر مصاحبه به  سرم زد اصلا نمی دانستم این مصاحبه را کی منتشر خواهم کرد،  گرچه مدتها بود مشغول ودر فکر کتاب “کوهدشت شناسی” بودم،یک باره به ذهنم خطور کرد که برای هر کجا که باشد این فرصت به دست آمده را باید قدر دانست.کمتر هم به این اندیشیدم که انتشار این مصاحبه ممکن است به بعد از حیات ایشان موکول شود. مرحوم آیت الله ماشاء ا… مروجی شخصیتی برجسته وبه یاد ماندنی است که مردم کوهدشت به ویژه کوهدشت سالهاست با چهره  و نام او آشنا هستند، نیم قرن در کوهدشت عمر گذرانید ومدتی در خرم آباد. از نزدیکان و افراد مورد وثوق مرحوم آیت الله آقا روح الله کمالوند(ره)بود. سرد و گرم کوهدشت را در بیش از پنجاه سال  تجربه کرد، و تا بود در دلهای مردم جا داشت واز آن پس که رحل اقامت در جهان دیگر افکند وبه دیار معبود شتافت یاد و خاطره اش  در دلها ماندگار است.  در این گفت گوی ساده و صمیمی کلام او به ویژه خاطرات واطلاعات صادقانه و دقیق او شنیدنی و آموختنی بود.

در۲۴ فرودین ۱۳۸۰  مصادف با ۱۸ محرم ۱۴۲۲خدمتشان رسیدم و ساعتی را مهمان اتاق کوچک و روح بزرگ و حرفهای گرم و ساده و صمیمی او شدم .گفته ها و خاطراتش را نقل کرد  و حرفهای ناگفته دیگر را از چهره اش می شد خواند.  تاخیر در انتشارکتاب “کوهدشت شناسی” وتردید هایی که برای تداوم کار آن داشته و دارم انتشار  این مصاحبه را آنقدر به تعویق انداخت تا اینکه اینک در چهارمین سالگردش در این مجموعه  تقدیم علاقمندان  می شود .

 

1421529007_2015-01-17_130751

 

*از اینکه فرصتی پیش آمد و پذیرفتید که به برخی پرسش ها پاسخ بفرمایید بسیار ممنون هستم . لازم میدانم انگیزه خودم را از این مزاحمت عرض نمایم ؛ توجه به اینکه تاریخ کوهدشت از جهات مختلف برای من و بسیاری از همشهریان و حتی هم استانی ها پرجاذبه و خواندنی است. اگر توفیقی حاصل شود بناست مجموعه ای در این زمینه بویژه تاریخ یکصد ساله کوهدشت گردآوری و تألیف گردد.

جنابعالی که بحمدالله تجسم صدق و درستی گفتار هستید قطعاً می توانید از مدت حضور خود خاطرات شیرینی بیان بفرمایید بویژه در بعد مسائل دینی و شرعی کوهدشت اطلاعات مفیدی در سینه شما نهفته است و هم اینکه شخصیت حضرتعالی برای مردم بسیار دوست داشتنی و پرجاذبه است و مردم دوست دارند بیشتر از آنچه خود درباره‌ شما می دانند از زبان خودتان بشنوند. حال استدعا دارم هر گونه صلاح می دانید شروع بفرمائید .

بسم الله الرحمن الرحیم. ضمن تشکر از شما. بنده تقریباً قبل از اقامت دائمی در کوهدشت یکبار برای تبلیغ در ماه محرم یا رمضان به کوهدشت آمده بودم و این مربوط می شود به سال ۱۳۳۹ که بنا به مآموریت از طرف حضرت آیت اله کمالوند آمدم.

در آن روزها پاتوق طلاب و محل اسکان آنها منزل آقای حاج سید علی رضا هاشمی بود. آن سال اول تجربه خوبی کسب کردم، با مردم آشنا شدم و احساس کردم که می توانم با این مردم زندگی کنم و همان موقع با خودم گفتم اگر بنا شد در جایی مقیم باشم کوهدشت می تواند جای مناسبی باشد.

 

1421527400_2015-01-17_123917

 

 * بعد از سفر اول چه سالی به کوهدشت آمدید و مقیم دائمی شدید؟

سال بعد یا در فصل تبلیغی بعدی همان سال وقتی برای اعزام به بیت مرحوم آیت ا… کمالوند رفتیم ایشان دوباره پیشنهاد دادند که مجدداً‌ به کوهدشت بروم و من هم پذیرفتم ، اما همانجا آقای دیگری به نام آقای حجازی که از دوستان آقای شیخ مهدی قاضی خرم آبادی بودند آمدند و درخواست کردند که به کوهدشت بروند، بنده هم حرفی نداشتم چون هدف اصلی تبلیغ بود و ادای تکلیف و تفاوت چندانی نداشت به هر حال در آن فصل ایشان به کوهدشت و بنده به پلدختر رفتم. در پلدختر کار تبلیغ خوب پیش رفت با مردم خوب ارتباط برقرار کردم به نحوی که از محل وجوهات و زکات مردم تعداد قابل توجهی گاو و گوسفند و مقادیری گندم و جو بار یک کامیون نمودم و به خرم آباد آوردم و تحویل دفتر آیت الله کمالوند دادم .

*کار آقای حجازی در کوهدشت چگونه بود؟

آقای حجازی از قبل هم کوهدشت می آمدند و کارهای مهمی را آغاز کرده بودند،کار احداث مسجد  جامع کوهدشت را پیگیری و در واقع اولین نماز جماعت در کوهدشت هم فکر می کنم در همان زمان در حاشیه رودخانه وسط شهر نزدیک چشمه آبی که معروف بود به چشمه علی رضا خان برگزار گردید اما در مجموع کار به نظر خود ایشان نگرفته بود و سال بعد دیگر نیامدند.

*الان از آقای حجازی اطلاعی ندارید؟

ایشان چندی پیش دو جلد کتاب تألیف خودش را برایم فرستاده بود.

*برگردیم به کوهدشت، در هر حال شما  از ۴۰  سال پیش مقیم کوهدشت هستید ‌از سالهای اولیه ورودتان بفرمایید .

بله ، ورود ما اول منزل مرحوم حاج توکل جایدری بود که از کسبه خوب آن زمان کوهدشت و اصالتاً‌ هم مال کوهدشت نبود. احتمالاً خرم آبادی بود. حدود ۲ و نیم سال منزل ایشان  ساکن بودیم. بچه ها هم به غیر از شیخ احمد و دکتر محمود همه متولد کوهدشت هستند .

*از جناب حجت الاسلام والمسلمین دکتر عیدی شنیدم که مسجد جامع کوهدشت در سال ۱۳۲۹ کلنگ زده شده است. وقتی شما به کوهدشت آمدید کار مسجد تمام شده بود یا نیمه کاره بود؟

بله کلنگ زده شده بود . ظاهراً‌ مرحوم آیت الله کمالوند این کار را کرده بودند اما تکمیل آن در زمان حضور آقای حجازی بوده موقعی که من آمدم شبستان مسجد کارش تمام بود و حتی سنگ بزرگی هم که برای ستون وسط تراشیده بودند آماده نصب بود اما حیاط نداشت که سال بعد با کمک مردم حیاط مسجد را هم کشیدیم.

 

1421527787_2015-01-17_124631

 

از سمت چپ: مرحوم معمار محمد زنگنه و دیگر افرادی که مشغول تکمیل گنبد مسجد جامع کوهدشت می باشند.

*زمین مسجد از آن چه کسی بود؟

زمین در محدوده زمینهای علی رضا خان غضنفری بود اما از این بابت من خوشحال بودم که زمین مسجد قبلاً‌  تپه ای بوده و ملک شخصی کسی محسوب نمی شد.

*پول ساخت مسجد را چه کسی داده بود؟

اینطور از آقای حجازی شنیدم که مرحوم آیت الله کمالوند هزار تومان از خودشان داده بودند و پنج هزار تومان از دفتر آیت الله بروجردی گرفته بودند.

*از کار مسجد صاحب الزمان چه اطلاعاتی دارید؟

آقای حجازی تا در کوهدشت بودند نقشه مسجد را تهیه کرده بودند زمین مسجد هم مالک مشخصی نداشت تقریباً‌ حالت مجهول المالک بود . بعداً‌ محل نزاع چندین نفر بود که مدعی مالکیت بودند. اما تا آنجا که بنده اطلاع دارم بعضی خیرین از جمله حاج سید علی رضا هاشمی و حاج پاپی علی میرزایی سرخیر شدند و پولی جمع کردند و مردم هم انصافاً کمک کردند تا بالاخره زمین را از مجتهد آن زمان یعنی آیت ا… کمالوند به عنوان مجهول المالک به قیمت ۳۰۰۰ تومان خریداری کردند و وقف مسجد نمودند.

*مسجد صاحب الزمان با اینکه مسجد جامع شهر نبود ولی بسیار حایز اهمیت است به ویژه پس از انقلاب  فراز و فرود های زیادی هم طی کرده تا سرپا شده است.ظاهرا برای تهیه و خرید زمینش هم خیلی ها زحمت کشیده اند؟

زمین مسجد سالها معطل مانده بود تا اینکه با تلاش مردم منطقه بویژه خیرین و کوشش روحانیون فعالی چون آقای حجازی و بعدها هم آقای حسامی که سالهای قبل از انقلاب و متصل به انقلاب در کوهدشت بودند کار ساخت مسجد آغاز شد تا بالاخره همین است که امروز می بینید. نقشه اش را هم از روی نقشه مسجد اعظم قم کشیدند. البته نقش آقای حاج سید علی رضا هاشمی در ساخت مسجد بسیار برجسته و مبرز بوده است.

 

1421527383_2015-01-17_123341 [1]

 

* کلنگ مسجد حضرت صاحب الزمان را چه کسی زده بود وآیا مرحوم شهید آیت ا… مدنی در احداث آن نقشی داشتند؟

از این موضوع اطلاعی ندارم، گویا خود آیت ا… کمالوند کلنگ زده اند .

*از رژیم گذشته بفرمائید. آیا در شهر کوچکی مثل کوهدشت هم گیر و بندهای ساواک وجود داشت؟

بله،معمولاً‌ سالی یک مرتبه ما را می بردند و سین و جیم می کردند، سؤالهای مختلف می پرسیدند و برایمان خط و نشان می کشیدند.

*از خاطرات آن دوره بفرمایید.

در سالهای آغاز طلبگی استادی داشتم به نام آسید عبدالحسین قدقنی که درسی به من داد که در همه دوران گیر و بند ساواک به دردم خورد. حکایت از این قرار بود که ایشان گفتند: که در زمان رضاخان پدرم را گرفتند بردند تأمینات، مردم آمدند در خانه مان و تجمع کردند که مرا بجای پدرم ببرند مسجد تا نماز بخوانم، آن موقع من به مردم گفتم بروید من خودم خواهم آمد. وقتی همه مردم رفتند من تنها راه افتادم و رفتم مسجد علت این کار هم این بود که من وانمود کنم که کسی نیستم و از مسائل دور و برم زیاد اطلاعی ندارم و مرید و شاگردی هم ندارم زیرا اگر رژیم  می فهمید کسی دور و برش شلوغ است فوری او را می گرفت و بازخواست ها و بازجویی های طولانی در انتظارش بود. بنابر همین درس، من وقتی به ژاندارمری رفتم پاسخهای گمراه کننده می دادم وقتی سؤال می کردند دور و برت چه کسانی هستند می گفتم که من تنها هستم و مرید و شاگردی ندارم تا اینکه بآنها تصور کردند که من آدم بی خطری هستم .

*در رژیم گذشته معمول بود که وعاظ و اهل منبر را می بردند و مجبور و مکلف می کردند که برای شاه دعا کنند با این مسأله چطور برخورد می کردید؟

این مسآله در ایام ویژه ای مثل چهارم آبان و ششم بهمن اتفاق می افتاد که ما نیز غالباً‌ در آن ایام به گونه های مختلفی تفره می رفتیم معمولاً‌ در آن ایام به اتفاق برخی از دوستان از شهر خارج می شدیم غالباً به همراه حاج سید علی رضا هاشمی به پلدختر، خرم آباد و یا جاهای دیگر می رفتیم.

*با این اوصاف چشمان تیز ساواک هیچگاه نتوانست شما را گرفتار نماید؟

یک موقعی فرمانده گروهان ژاندارمری مأمورینی فرستاد مسجد، نزدیکهای غروب بود به من گفتند که برای کاری به ژاندارمری بیا به آنها گفتم که الان وقت نماز است فردا می آییم، در آن موقع یکی از طلبه هایی که از قم برای تبلیغ آمده بود همراه من بود مأمورین گفتند پس اگر اینطور است فردا ایشان هم بیایند. فردای آن روز رفتیم فرمانده گروهان پس از مقدمه چینی گفت : می دانید که به جان اعلیحضرت سوء قصد شده است و ما وظیفه داریم به جان ایشان دعا کنیم. در این حین شروع کرد به ذکر اوصاف و مکارم نداشته شاه که چنین است و چنان است در نهایت هم گفت که شما آقایان لازم است که از امروز هرجا که منبر رفتید به جان شاه دعا کنید و سلامتی ایشان را از خدا بخواهید. من در جواب گفتم که من منبری خوبی نیستم از من بگذرید چون که من اگر روی منبر بروم و این درخواست را بکنم مردم خواهند خندید و این موضوع برای شاه مملکت هم خوبیت ندارد.

فرمانده گروهان ظاهراً از من صرفنظر کرد. نوبت به روحانی همراه رسید که ایشان هم در جواب با عصبانیت گفتند: این که نشد دعا، دعا یعنی اینکه آدم با خدا ارتباط برقرار کند در خلوت و از خدا چیزی بخواهد روی منبر که نمی شود دعا کرد. بالاخره این قضیه به مشاجره کشیده شد و فرمانده گروهان با بخشدار وقت که آدم محترمی بود و اهل تدین هم بود تماس گرفتند و او را در جریان امر گذاشت ایشان انسان خوبی بود و با بنده ارتباط خوبی داشت اما غیر محسوس، فوری خودش را رساند بعد از مطلع شدن ، ابتدا خواهش کردند که اگر می شود شما نظر ژاندارمری را بپذیرید اما وقتی دیدند که ما نمی پذیریم گفتند آقای فرمانده وظیفه تعیین سخنران با بنده است و من خودم قضیه را حل می کنم بعد مرا به گوشه ای کشید و گفت اینها دنبال بهانه می گردند شما یک لطفی در حق من بکنید فردا بیایید در جلسه و در گوشه ای خود را نشان بدهید بعد هم زود بروید. بالاخره ما خواهش آقای بخشدار را پذیرفتیم فردای آن روز که مراسم شکرگذاری بود، بصورت گذری از خیابان بازارچه به سمت مسجد عبور کردیم که نه تنها معنی حضور نداشت بلکه بوی بی اعتنایی هم می داد.

*سخنران جلسه چه کسی بود؟

فکر کنم شهردار سخنرانی کردند.

*وضعیت اعزام مبلغ در گذشته چگونه بود؟

مثل حالاها نبود که دفتر و دستکی باشد آن موقع طلاب از قم می آمدند خرم آباد و از طریق بیت مرحوم  آیت الله کمالوند به مناطق اعزام می شدند از روحانیون لرستانی هم گاهی می آمدند مثل آقای صدری (امام جماعت مسجد صاحب الزمان خرم آباد) و آقای سید علی جزایری و یکسال هم به خاطرم هست آیت الله سید عبدالحسین موسوی همدانی امام جمعه و نماینده ولی فقیه  قبلی همدان به کوهدشت آمدند .محل سکونت و استراحت آنها نیز غالباً‌ منزل مردم بود که مردم خودشان با اشتیاق پذیرایی می کردند.

 

1421527462_2015-01-17_124123 [2]

 

*آقا ببخشید از احوال مرحوم سید عبدالحسین شیرازی اطلاعی ندارید؟

موقعی که من آمدم کوهدشت چند سالی می شد که ایشان فوت کرده بود خدا رحمتش کند خیلی برای مردم کوهدشت و آشنایی مردم با دین و احکام شرعی زحمت کشیده بود، مرد زاهد و عابدی بوده اطلاع درستی ندارم فقط پیرزنی بود که خادمه ایشان بود تا سالها بعد من جویای احوالش می شدم که مبادا در سختی روزگار بگذراند .

*از دوران تحصیل و طلبگی بفرمایید . از شروع طلبگی؟

طلبگی را از بروجرد شروع کردم . زمانی بود که مرحوم آیت الله العظمی بروجردی در بروجرد اقامت داشتند چند سالی مقدمات را خواندم تا اینکه با فشار رژیم شاه به سربازی اعزام شدم

*حتماً از دوران خدمت سربازی هم خاطرات خوبی دارید؟

بروجرد که بودیم در اول طلبگی آنوقت قانون معافیت طلاب وجود نداشت اما فرمانده حوزه‌ نظام وظیفه به مرحوم آیت الله بروجردی قول داده بود که هر کسی که شما معرفی کنید از خدمت معاف می کنم و بدین ترتیب حاج احمد،خادم آقای بروجردی برای طلاب نامه می نوشت و آنها نیز به بهانه های مختلف از جمله نقص عضو و کفالت از خدمت معاف می شدند. من هم روزی نامه ای محضر آقا دادم و ایشان به حاج احمد ارجاع فرمودند حاج احمد گفت: که چه بنویسم، شل است، کور است و …. گفتم هیچ عیبی ندارم ایشان گفتند مانعی ندارد چاره ای نیست الا اینکه بگویم آقا گفته اند این طلبه معاف شود در آن موقع من مانع شدم و گفتم که حیف است که از شخصیت آقا مایه بگذاریم و شما رو بیندازید به یک آدم بی دین . بالاخره من به سربازی اعزام شدم و حدود ۲۱ ماه در خرم آباد خدمت کردم و سه ماه آخر هم معاف شدم

* قضیه معافیت چگونه بود؟

مرحوم بروجردی به شدت مریض شده بود و او را به تهران می برند برای معالجه، بین راه چشم باز می کند و حرم حضرت معصومه(س) را می بیند گویا همان جا نذر می کند که اگر شفا یافت بیایند و در قم مقیم شوند به هر حال به تهران می روند و معالجه می شوند. – محمدرضا  شاه  هم تازه به قدرت رسیده بود – به ملاقات ایشان می روند و از آقا می خواهند اگر خواسته ای دارند بفرمایند آقا هم فرصت را غنیمت می شمرد و از شاه درخواست می کند که به طلاب علوم دینی معافیت بدهد شاه هم قبول می کند و این مسأله مصادف بوده با بیست و یکمین ماه خدمت سربازی من که معلوم شد نتیجه همه دعا و نذر و نیاز من نتوانست بیشتر از سه ماه از خدمت مرا کم کند (با خنده)

 

moraveji [3]

 

* پس از خدمت درس را چطور ادامه دادید؟ آیا به قم رفتید؟

نه رفتم بروجرد ولی خیلی از درس عقب مانده بودم آنچه هم که خوانده بودم فراموش کرده بودم نیاز به مرور مجدد داشتم ، چاره را در این دیدم که خدمت آقای سید عبدالحسین قدقنی برسم ایشان استادی بود بسیار سخت گیر و سریع ، روش تدریس خوبی هم داشت تا طلبه درس را یاد نمی گرفت رهایش نمی کرد بعد از مدتی تصمیم گرفتم به قم بروم در راه قم در مسیر ملایر می رفتم شب را در ملایر ماندم چند نفر از دوستان هم همراه بودند قسمت این طور شد که یکشب ماندن ما هشت ماه طول بکشد. حوزه ملایر به همت فرد خیری به نام حاج امین اداره می شد.

ایشان مرد نیکی بودند و خیلی علاقمند به توسعه حوزه و دروس دینی بودند. شبی مهمان منزلش بودیم یکی از حضار از ایشان پرسید که حاج آقا چه اصراری دارید که این همه طلبه اینجا درس بخوانند و مدام هم بر اضافه شدن آنها و تلاش آنها در درس خواندن تأکید دارید. مرحوم حاج امین مثالی زدند که در آن زمان و هم اکنون هم برای من جالب و عبرت آموز است.

ایشان گفتند: در زمانهای دور برای انتخاب پادشاه  (پرنده) بازی را به پرواز در می آورند تا روی سر پادشاه جدید بنشیند باز رفت و رفت تا بر سر یک آدم گدا گشنه و  پا برهنه نشست. با کبکبه و دبدبه او را آوردند و وارد کاخ کردند بلافاصله شاه به وزیر دستور داد که برایش لباس تهیه کنند وزیر رفت و مثلاً بیست دست لباس آورد فردا هم دستور دادند که برایش لباس تهیه کنند فردا هم به همین منوال گذشت و روزها می گذشت و لباسها روی هم جمع می شد تا اینکه وزیر لب به اعتراض گشود که جناب شاه این همه لباس برای چیست؟ شما که هنوز بسیاری از آنها را نپوشیده اید؟ شاه گفت ای وزیر!  آنقدر برهنگی کشیده ام که اگر لباسهای تمام عالم را برایم بیاوری باز پوشیده نمی شوم.

حاج امین گفت: حال ما مردم ملایر از این قرار است آنقدر بی عالِم بوده ایم و آنقدر ضعف دینی و علمی داشته ایم که هرچه از این کارها (توسعه حوزه) بکنیم جبران آن همه بی عالمی و دوری از دین را نخواهد کرد.

بالاخره بعد از ملایر مدتی هم به همدان رفتم و از آنجا راهی نجف اشرف شدم .مسافرت نجف رفت و برگشت یکسال و نیم طول کشید که فقط شش ماه آن در رفت و آمد بودم. وقتی هم که به نجف رسیدم مرکزیت حوزه علمیه به قم منتقل شده بود و جاذبه های علمی نجف از بین رفته بود و لذا ناچار به قم آمدم.

 

1417106994_2014-11-27_084500 [4]

 

*در چه سالی به قم برگشتید؟

سالهای ۲۲ و ۲۳ بود که از آن زمان در قم ماندم تا سال ۴۰ که به کوهدشت آمدم و از آن سال مگر به ضرورت و موقت از کوهدشت خارج نشده ام .

*برکت وجود حضرتعالی برای مردم کوهدشت بر کسی پوشیده نیست، هدایت و ارشاد مردم کوهدشت، تأسیس حوزه علمیه، تربیت فرزندان اهل علم و با فضیلت و نیز اهداء شهید گرانقدری به انقلاب اسلامی و دهها برکت آشکار و پنهان دیگر. امیدوارم که خداوند عمر با برکت شما را افزون بگرداند و بنده حقیر نیز بتوانم با تنظیم و درج این مصاحبه مختصر و مجمل و البته پرمحتوا گوشه ای از زحمات شما را قدر دانسته باشم و مشتاقان کلام شما با این قطرات اندک صحبت تراوت بیابند.

 

در پایان سخن اشکهای جاری در چشم آقای مروجی نمایان شد و همچنان که چشمانش را به آرامی روی هم گذاشته بود، با لبخندی آمیخته با اشک این جمله پایانی را بر زبان آورد : “الحمدُلله، ولی چه فایده دارد، زندگی من چه دردی از دیگران دوا می کند؟!”

برگرفته از:”نیم قرن با مردم”/دکتر محمد جعفر محمد زاده

تایپ و ویرایش:کانون فرهنگی هنری سبحان