تاریخ : پنج شنبه, ۹ فروردین , ۱۴۰۳
9

جامع المقدمات و صرف افعال عربی

  • کد خبر : 65160
  • 08 اسفند 1393 - 22:50

  نجف شهبازی/سرویس منتظران:  ماجراهای جورواجور پی در پی روزانه وبس خطرناک از بصره تا بغداد سپس تا موصل در یک ماه آغازین ،اندیشیدن بخود ،روزگار،خانواده و دوستان از او گرفته بود . چون به آن قفص عربی یا همان اردوگاه به زبان فارسی فرود آمدند،بخوبی وضعیت خود و تا حدودی سر نوشت آینده اش […]

photo

 

نجف شهبازی/سرویس منتظران:

 ماجراهای جورواجور پی در پی روزانه وبس خطرناک از بصره تا بغداد سپس تا موصل در یک ماه آغازین ،اندیشیدن بخود ،روزگار،خانواده و دوستان از او گرفته بود .

چون به آن قفص عربی یا همان اردوگاه به زبان فارسی فرود آمدند،بخوبی وضعیت خود و تا حدودی سر نوشت آینده اش روشن شده بود .

دیگر موضوع داستان اسرای جنگی و یا فیلم های  آن  که در هزار صفحه و یک ساعت برای خوانندگان و بینندگان خلاصه شود نبود بلکه اتفاقهای ناگواری بود بقول معروف چه بسا با دعاهای خیر پدر ومادر و دوستان از انها جان سالم بدر برده  بود، داستان او از این به بعد قرار است که از آغاز تا پایان همراه با

زمان و لحظه های آن برگ شماری شود،

غروب مرداد سال ١٣۶١کاروان اتوبوس ها که حامل سند پیروزی در جبهه های جنوب بودند از میان شهر موصل از روی رودخانه فرات می گذشتند ، غروب آخرین رمق های روشنای روز را گرفته بود رقص   سایه   های امواج کوتا رودخانه نمی توانست رقص شادی  و روشنایی  پیروزی  را نوید دهد، خبری از شادی  و هلهله های عربی در استقبال کاروان در میان نبود ،همه چیز دم فرو برده بود و سر و صدا وجارو جنجال  های همیشگی وتبلیغاتی در میان نبود ،از سایه کوتا موج های رودخانه تا سایه بلند کوه های اطراف شهر جملگی خبر از بایگانی اسناد جنگی اسری برای زمانی می داد،ولی او عادت به بایگانی هرچند برای مدت کوتاه دوست نداشت ،یاد گرفته بود که آرام نگیرد ، راه و روش برگزیده ی او آرامش نبود ، لذا با وجود خستگی گرسنگی تشنگی بیخوابی و رنجوری توقف برای مدت کوتاه هم اصلا خوش نداشت وچون بچه های کوچک سواری رابیشتر دوست داشت مقصد را نمی خواست و به هر ساختمان و مجموعه ی  ساختمانی که کاروان در حال عبورازآن بود با دلواپسی وچشم نگرانی به آن خیره می شد . 

از داخل اتوبوس با وجود تاریکی شب به این سو آن سو با حیرت و سرگردانی می نگریست و هر چیزی را

می پایید ، با اینکه عربی نمی دانست اما پیوستگی صحبت های  راننده  و  نگهبانان مسلح داخل اتوبوس خبر از آمادگی آنها برای ورود به موقعیت جدیدی می داد، بناگاه مجموعه ی  از ساختمان های نسبتا بلند مرتبه و قلعه مانند  سمت  راست  جاده  نمایان  شد ، ظاهرشان  را دوست  نداشت وبادلواپسی انها را می پایید ،از گوشه پنجره اتوبوس یک لحظه دیده شد که خودرو تویوتای استیشن شاسی بلند  که کاروان را از بغداد بسمت موصل نگهبانی و راهنمایی می کرد از جاده اصلی  بطرف بناهای که ظاهری قلعه مانند داشت پیچید و بسویش در حرکت است، آنجا بود قلبش به تپش افتاد وجسمش سراپا سرد گشت وعرق سردی  بر آن  نشست ، او این حس را از همراهان خود دریافت کرد از انجاییکه سخن گفتن با همدیگر ممنوع بود این نگرانی بروشنی از روی دیدگان به همدیگر منتقل میشد ،بلی درست گمان میرفت خود خودش بود مکان حصرشان بود اما میزبانان ومهمانان بدلخواه و از سر اشتیاق اینجا نیامده بودند،و خبری از خوش آمد گویی برسم معمول نبود کسی هم آراسته به استقبال نیامده بود البته خبری ازخشم غضب تهدید وارعاب کتک های روزانه که در طول یک ماه که به خوراک روزانه وعادت تبدیل شده بود دیگر درمیان نبود ،میزبان چون حین پیاده شدن مهمانان از مرکب انها را رنجور و خسته و تکیده یافت ، برخلاف  مقررات  سختش از خود نرمی مهربانی نشان می داد و این موضوع  از چهره  و  رفتارشان هویدا بود. 

 سختی راه  و ماجراهای آن رمق مهمانان ناخوانده گرفته شده بود و توان سرپیچی نداشتند و آنچنان کام فروبسته بودندکه با یک چشم غره فرمان می بردند و درمقابل از دیده های زارشان خواسته هایشان برآوارده میشد ، کاروان حدود٧٠٠ تا٨٠٠ نفره به دسته های٨٠ نفره تقسیم شد و هر گروه  پشت سر نگهبان که نقش  راهنما  و مسئولیتشان راهم بعهده داشت براه افتادند علی چون کودک تمام آنچه بچشمش میامد برایش تازه و هیجان جلوه می کرد، باهمه بینوای عارض شده وهنوز با ان همه فشارهای روحی  روانی  و جسم کنجکاویش  کاسته نشده بود و باهوشیاری  تمام  همه چیز راثبت وضبط میکرد.ساختمان اردوگاه برخلاف وضعیت بیرونیش ازداخل بصورت دو طبقه باارتفاع بسیار بلند برنگ آجری روشن با ایوان سراسری در آن شب مهتابی ، عظیم  و با شکوه خود نمایی میکرد هرتازه واردی را مجذوب خود میکرد، چه رسد برای مهمانان ناخوانده و به اسیری رفته چون علی که هـیجان دیدن لحظه ها ودانستن چه شودها در سر داشت. 

راهنما که در پیشانی گروه حرکت می کرد گروه را همچون گروهان نظامی بسمت اتاق از پیش تعین شده با حرکات نظامی چپ وراست خود هدایت مى کرد  دسته های دیگر با نظم وانضباط و در سکوت مطلق در آن شب مهتابی فرمان راهنمای خود را میبردند و با آرامش ، همه در حرکت بسوی اتاقهای از پیش تعیین شده ی خود بودند گویی ازقبل آن مکان را میشناختند به  در اتاق که رسیدند معلوم بود  همین امروز بود که جا قفلی بر روی آن جوش شد بود چرا که  درب  توری بر روی هم جفت و جور نمیشد.

بروی دیوار ورودی اتاق بزبان عربی نوشته شده بود (القاعه سته ) یعنی اتاق شش فضای داخل اتاق بیشتر شبیه سالن بود چرا که شش تا ستون بتونی با قطر ضخیم  و با سقفی بلند که داخل این سالن قابل تقسیم

به حداقل شش اتاق و ظاهرا از پیش بعنوان پادگان آموزشی برای افسران  ارتش توسط روسها ساخته شده بود  جلوی هر سالن   سرویسی بتعداد شش دوش حمام  وجود داشت اما فاقد سرویس دستشویی  معضلی که زندانیان جنگی تا زمان آزادیشان از آن رنج می بردند.ناچار بودند فقط  در روز در مدت  زمان آزاد بودن

از دستشویی ها که در گوشه ی پادگان ساخته شده بود استفاده کنند . 

چون وارد آن اتاق شدند ، خالی از هر وسیله  اولیه  زندگی  بود کاملا خالی و عاری از هر وسیله اولیه برای استراحت  بنابراین جای برای انتخاب نداشت همه جای آن یکسان و سرد با کفی تمام سیمان هرکس به گوشه ی  خزید وبر روی کف سیمانی جسم خسته و نیمه برهنه و ضعیف  شان رها کردند علی اولین جای را که برای  

دراز کشیدن یافت ستون نزدیک دم در بود  به آن تکیه داد بسیار محکم سنگین و ضخامتی بزرک داشت که خود نشان از بزرگی  مصیبتی است که درآن گرفتار شده است،

او خود را در مقابل این وضعیت خورد شده می دید هر چه بود تاریکی بود شخصیتش جسمش شغلش برای  این  آزمون نه آماده و نه آموزش دیده  بود ، او نه افسر، درجه دار و نه سرباز بود او حتی سرپرستی  خانواده هم تجربه نکرده بود  آن شب آن ستون سالن  بجای اینکه  تکیه گاهش باشد انگار وزن سنگینش نفس های آخر او را میگرفت  اگر نبود صدای  باز  شدن  قفل توسط نگهبان چه بسا باید با مرگ دست و پنجه نرم میکرد،

اما همان شب فرمانده پادگان موصل بر خلاف رفتار و کردار فرماندهان بصره و بغداد دستور داده بود هریک راپتوی مشکی با ابعاد یک دردو مترکه استفاده زیرانداز داشت  بهمراه یک بسته وسایل اولیه بهداشتی  حاوی آینه کوچک، تیغ خمیر ریش وفرچه آن وکاسه کوچک زرد رنگ  برای خیس کردن فرچه را به هـر یک  بدهند علی آن شب بادیدن ان وسایل دردش بیشترشد چرا که اورا یاد پدر بزرگ و گذشته قبل ازانقلاب پدرش می انداخت که چگونه صبح هابر ایوان خانه می ایستادند  و صورتشان را اصلاح میکردند ودر این لحظه یاد ان شکلکهای صورت پدربرای درست تراشیدن صورتهایشان بود که لبخندی هر چند بیجان در این وضعیت بغرنج بر صورتش نقش می بست ، سپس دوباره صدای باز شدن قفل در آمد ازمیان افراد چند نفر قوی هیکل با خود بردن چیزی نگذشت که با چند سطل پرازچای شیرین غلیظ عربی برگشتندگویی آن کاسه های کوچک زرد رنگ یکبار کارکرد داشت آنهم آن شب حیاتی برای  نوشیدن چای ، انرژی  که  از نوشیدن آن چای بیاد ماندنی بدست آمد امروز هم چای ،نوشیدنی اعجازآمیز او بشمار مى آید، امید به کالبد جسم و روانشان برگشت ، وفهمید نه جهان  به آخر نرسیده بلکه آغاز گشته ،همان شب مسئول و نگهبان اتاق برنامه فردا و روزانه همه را اعلام کرد، ساعت نه صبح  با شنیدن صدای  صوت  فرمانده  که در وسط  کمپ می ایستاداز اتاق ها خارج می شوید جلوی اتاق به صفهای  پنج تایی میایستید تا فرمانده همه را بشمارد و سپس با صوت فرمانده آزاد خواهید بود که برای مدت چهار پنج ساعت از هوای آزاد بیرون اتاقها استفاده و پیاده روی و  کارهای شخصی خود را انجام دهید .

قسمت اول……….

 

 

لینک کوتاه : https://www.mirmalas.com/?p=65160

برچسب ها

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 22در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۲۲
  1. مردانِ مردی که طوفانِ سهمگین و طاقت فرسای سختیها در مقابلِ عزمِ استوارتان سرِ تعظیم فرود آورد .کوتاهیها را بر ماببخشایید که حقتان برگردنِ ما سنگینی میکند سربلند وسرافرازید سلامت و تندرست باشید

  2. سراپا اگر زرد وپژمرده ایم
    ولی دل به پاییز نسپرده ایم
    چو گلدان خالی لب پنجره
    پر از خاطرات ترک خورده ایم
    اگر داغ دل بود، ما دیده ایم
    اگر خون دل بود، ما خورده ایم
    اگر دل، دلیل است، آورده ایم
    اگر داغ، شرط است، ما برده ایم
    اگر دشنه دشمنان، گردنیم
    اگر خنجر دوستان، گرده ایم
    گواهی بخواهید، اینک گواه
    همین زخمی هایی که نشمرده ایم
    دلی سربلند و سری سر به زیر
    از این دست، عمری به سر برده ایم.
    جناب شهبازی دلتنگ نوشته هات شدیم…. خوب شد که دوباره برامون نوشتی. سپاس

  3. سلام بر خوانندگان این سطور
    دیروز آقا نجف را درمراسم ختم مرحوم دکتر سید صادق طباطبایی در جماران زیارت کردم . در ضمن احوالپرسی و گفتگوی کوتاهی که با هم داشتیم خبر از یادداشت جدید را داد و من هم امروز در اولین فرصت خواندم و بازهم نگاهی گذرا به رنج های بی شمار آزادگان عزیز که هرچه بخوانیم و بشنویم به عمق آن همه رنج پی نخواهیم برد و در نقطه مقابلش اراده های پولادین این اسوه های استقامت و پایداری …

  4. سلام .

    هرگاه قطره ای ازدریای افکار وایده ها و پندها وحتی خاطره ای را بر صفحه کاغذی یا مانیتور اتاقک کوچکم از شما

    آزاده ی آزاد مرد میبینم به وجد می آیم ولرستان را در بلندای افتخار با درخشندگی شهر کودشت در دل آن نظاره گر

    میشوم . امیدوارم به اندازه هر ثانیه ضجر ومشقتی که در اسرارتگاهای عراق تحمل کرده ای خداون منان عمر با

    عزت تواٌم با سرور شادی عطا نماید .شما افتخار ما هستید . پیروز باشید

  5. سلام ودرودبریاردبستانی ام حاج نجف عزیزومهربان
    هربارکه مطلبی ازشما درج میشه بالذت خاصی اونومیخونم وازقلم شیوا وپربارت بهره ها نصیبم میشه. همیشه سرافرازبمانی

  6. جناب آقای شهبازی خسته نباشید خاطه بسیار جالبی بود. خداوند نگهدارتان

  7. سلام ودرودبرهمه آزادگان سرفراز خصوصا برادرعزیز وارجمندم جناب نجف شهبازی ان شاالله خداوند به شما سلامتی عنایت فرماید.

    • سلام بر حاج نجف عزیز وآزادگان سرافرازی که باصبر واستقامت خود چون کوه درمقابل بعثیان ایستادن تا امروز این افتخار وامنیت دراین کشور بوجود آید.
      حاجی جان باور کنید وقتی خاطره تان رامی خواندم انگارتوی اتوبوس کنارتان نشسته بودم .مشتاقانه منتظرقسمت های بعدی خاطره شما برادر عزیز هستم.
      راستی حاجی دایی میرزا به همراه پسرش علیرضا مشرف شدن کربلا ی معلی،خیلی خوشحال شدم .

  8. سلام برحاج نجف شهبازی ایثارگرسالهای دفاع مقدس ومرد مقاومت وایثارموفق باشید

  9. مشتاقانه منتظر قسمت دوم هستیم

  10. سلام بر حاج نجف عزیز وآزادگان سرافرازی که باصبر واستقامت خود چون کوه درمقابل بعثیان ایستادن تا امروز این افتخار وامنیت دراین کشور بوجود آید.
    حاجی جان باور کنید وقتی خاطره تان رامی خواندم انگارتوی اتوبوس کنارتان نشسته بودم .مشتاقانه منتظرقسمت های بعدی خاطره شما برادر عزیز هستم.
    راستی حاجی دایی میرزا به همراه پسرش علیرضا مشرف شدن کربلا ی معلی،خیلی خوشحال شدم .

  11. سلام داداش شاید تا حال ازت درباره خاطرات و واقعیات های که در طول ۸ سال در بهترین دوران زندگی انسان که دوران نوجوانی و جوانیست با آنها زندگی میکردی نپرسیدم و پیگیر نشدم این بود نخواستم شاهد تکرار زجرها و غم ها ی آن دوران باشم و از یادم نخواهد رفت روزی که برگشتی به خونه ، من کلاس سوم ابتدایی بودم یعنی زمانی که به اسارت درآمدی من یکسال بیش نداشتم من که فقط عکستو دیده بودن در طول مدت اسارت و تعریف های که بزرگترها می کردن تشنه دیدار برادر بزرگم بودم با نامه ها و عکس های شما با پدر و مادر ،‌برادران و خواهران میخندیدم می گریستم . روز دیدار صبح زود بیدار شدم مدرسه نرفتم گفتن بعدازظهر میایی دنبال کسی بودم که باهاش به پیشوازت بیام همه میگفتن باشه حتما میبرمت ولی جا ماندم بابام هنوز نرفته بود قرار بود از سپاه بیان دنبالش گفتم خوبه با هاش میرم خیلی انتظار کشیدم اندازه یکسال منتظر آشنایی بودم که در رویا کودکی خود او را تجسم کرده و باهاش حرف میزدم در فکر بودم که ندونستم بابام کی رفته بود آروم و قرار نداشتم در کنج حیاط خونه نشسته بودم تا بیایی نزدیک های غروب متوجه جمعیت زیادی شدم که سمت خونه میامدن و با صلوات وارد خونه شدن پاهام بی حس شده بود قدرت راه رفتن نداشت به هر شکل از جمعیت عبور کردم وارد اتاق پذیرایی شدم یک دفعه صدای مهربان و آشنا گفت تو بایستی ایرج باشی بغلم کرد من حالت کنگ داشتم و هنوز باور دیدن روی زیبایت را نداشتم ولی هیچوقت آنروز را فراموش نخواهم نکرد . سربلند و پیروز باشی برادر شجاع و مهربانم

  12. مطالبتون همیشه جالبه اقای شهبازی موفق باشید

  13. بوی بهاران می دهی ای فرد آزاد
    ای از تو خاک میهنم آباد آباد
    بنشین به روی چشمم ای پیک بهاری
    کز دوری ات آتش به جان ما در افتاد
    ای افتخار کشور ای فرزند قرآن!
    ای با تو روشن، آسمان از نور ایمان!
    بنشین دمی تا بوسه بارد از نگاهم
    ما را به لبخندی کن ای آلاله، مهمان
    ای گام هایت، سجده گاه شبنم و گل
    ای در گلویت، نغمه تب دار بلبل
    باز آمدی از شهر غم، منزل مبارک
    خاک وطن، فرش قدم های تو ای گل
    باز آمدی از سمت شب ای مایه ناز
    ای از تو باغ آسمان سرشار آواز
    گلبانگ شادی از تو در کوه و در و دشت
    پیچیده همچون نغمه قمری به پرواز
    ای از تبسم، مهربان تر، مرد صحرا!
    از دیدنت، گل کرده اشکم همچو دریا
    تا آمدی، بوی بهاران با تو آمد
    فرزند توفان، شیر مرد خانه ما تقدیم به شما با آرزوی سلامتی و موفقیت روز افزون.

  14. باعرض سلام وادب وارادت واحترام خدمت اخوان شهبازی ( حاج نجف و ایرج عبدی پور)
    از زمان درج خاطره ، برای چندمین بار ، روزانه هم خاطره ی حاج نجف سرافراز ومقاوم و هم ایرج عزیز را خواندم و از عمق وجودم خواندم . تاکنون گرچه خاطرات زیاد وزیبایی از آزادگان سرافراز و رزمندگان وحتی شهدای گرانقدر را خوانده ام وتحت تاثیر قرار گرفته ام ،اما این خاطره حاج نجف و متن اخوی عزیزش ایرج ،اثری دیگر گذاشت. متن ایرج عزیز خیلی در من اثر گذاشت چون عین صحبتهای ایشان را باتوجه به اینکه در آن زمان همسایه روبرو واقع در کوچه رقییه بودیم، درک کردم زیرا چه زمان اسارت ونبودحاج نجف و چه آن لحظات شیرین ورودایشان به جمع خانواده ی صبورش را از نزدیک شاهد بودم.
    تنها میتوان گفت : که باتمام وجود دربرابر شما آزادگان سرافراز ومقاوم سر تعظیم فرود
    می آوریم و به مقاومت وایستادگی شما وصبوری خانواده ی محترمتان افتخار کرده وبه خود می بالیم .
    از جانباز سرافراز ، یادگار ماندگار شهدا، سردار جبهه های غرب وجنوب ،حاج بهزاد باقری که متحمل زحمت فراوان به منظور گردآوری این گونه خاطرات می شوند تقدیر وتشکر ویژه میشود و بیاد قدیم ندا سر میدهیم : خسته نباشی دلاور

  15. درود خدا بر آزادگان سرافراز

  16. بشنو این نی چون شکایت می‌کند
    از جداییها حکایت می‌کند
    ————————————–
    نی حدیث راه پر خون می‌کند
    قصه‌های عشق مجنون می‌کند
    ——————————————

    بر لب جوی خاطرات خوش می نوازی با نی درونت…. ای دوست ….

  17. از بیان شیوایی شما فیض بردیم ، خاطره شب عملیات رمضان در جمع رزمندگان گردان شهدای تیپ ولی عصر عج دوباره برایم تداعی شد.

  18. سلام بر حاج نجف شهبازی عزیز خدا بحق زهرای اطهر واولاد گرامش شهدا را غریق رحمت واسعه خود و شما آزاده دلاور را با عزت وسر بلند حافظ و نگهدار باشد

  19. قصه جنگ سالها در ادبیات جنگ و سینما ی کشورمان به تصویر کشیده میشود و ما شاهد حضور این ادبیات به اشکال مختلفش بوده ایم از بلمی به سوی ساحل تا آژانس شیشه‌ای و اخراجی های یک و دو و نهایتا رمان اثر گذار و ارزشمند دا آنچه که از مطالعه سیر تحول این ادبیات قابل درک است حرکت از تولید ادبیاتی مملو از صنایع ادبی به سوی ادبیاتی ساده روان و بیپیرایه

  20. خاطرات اقای شهبازی واقعگرایانه ترین حس ممکن را به هر خواننده ای القا میکند به گونه ای که در بخشهایی از این روایت احساس یگانگی را به خواننده میدهد این خاطرات نه مانند بعضی از روایت ها مغلوب اعتقادات ایدولوزیک روایت کننده شده است نه تلاش نموده چهره ای خشن ،بی منطق و …. از نیروهای عراقی به تصویر کشد اینکه امروز ادبیات جنگ و اسرای قهرمان ما به واقعی ترین شکل ممکنش نزدیک میشود اتفاق فرخنده ای است که کمک میکند به معرفت راستینی در مورد هشت سال مبارزه و مقاومت دست یابیم همه ایرانیان میدانندمیارزین جنگ برای ایرانیان قهرمانند اما نباید این قرمانن را به اسطوره هایی تبدیل کرد که نسل فعلب نتوانند با انها ارتباط بر قرار کنند این روایت تلاش نموده تا وازه ترس ،شک،استرس ،نگرانی و ….. را در روایت خود بگنجاند و این وجه تمایز ش با روایت های دیگر است و به همین سبب است که من معتقدم میتواند با برخی جرح و تعدیل ها ،شاهکاری باشد برای نسل جوان امروز
    امیدوارم که شاهد تدوام این اتفاق فرخنده باشیم و نهایتا اثر ارزشمند ی از ایشان به اثار دفاع مقدس افزوده شود

    • سلام جناب جمشید فکر نکنم جناب آقای شهبازی هدف از بیان خاطرتشان این باشد که بخواهند رفتار بعثیها را از لحاظ خشونت و بی منطقی تبرئه کنند. وگذشت زمان هم نمی تواند رفتارهای خارج از اصول انسانی و حقوق بشری بعثیها را در حق اسرای ایرانی به فراموشی بسپارد ،واقع گرایی این نیست که کسانی که شرایط جنگ واسارت را درک نکرده اند و یا بر اثر گذشت زمان ویا دیدگاههای شبه روشنفکری بخواهند ارزشهای دفاع مقدس را به آسانی زیر سئوال ببرند.برخلاف دیدگاه شما عمده مشکلات ما در آن شرایط اختلافات ایدئولوژی بود.مشکل ما با مردم مسلمان عراق نبود بلکه دشمن ما کسانی بودند که دشمنی اشان با مردم عراق از لحاظ ایدئولوژی کمتر از دشمنی با مردم ایران نبود.به نظر این حقیر روایت برادر شهبازی غیر از برداشت شماست ،ایشان بحث افراط را مطرح کرده اند که منهم موافق ایشان هستم البته موضوعات وخاطرات اسارت بسیار گسترده هست و هر عزیزی می تواند با توجه به سلیقه خود به روایت آن بپردازد .
      به نظر شما نو جوان ۱۳ساله ای که در دفاع از سرزمین خود نارنجک به خود می بندد اسطوره نیست؟ چطور است که برای یک فوتبالیست که تعداد گلهای زیادی برای تیم ملی کشورش می زند لقب اسطوره می دهند اما جوانان ما که با تمام وجود، خود را در مقابل دشمن مسظهر به پشتیبانی قدرتهای بزرگ سپر کردند اسطوره نیستند ؟!من متأسفم که هنوز عده ای با شک وتردید به حقانیت ما در جنگ می نگرند شاید هم ما مقصر باشیم و شاید هم رفتارهای افراطی عده ای باعث شده که امروز برخی اینگونه در مورد دفاع مقدس قضاوت کنند.

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.