- پایگاه خبری، تحلیلی میرملاس - https://www.mirmalas.com -

نوروز به روایت پدران ما

 

پدران ما آیین عید را این‌گونه به‌جای می‌آوردند
زمستان با سپری شدن آخرین ماه‌اش به پایان می‌رسید. در گاه‌شمار محلی آخرین ماه زمستان را «مانگِ سی» (=ماه سیاه) می‌نامیدند؛ علت سیاه‌نامیدن این ماه به این دلیل بود که در این ماه، همه‌ی آذوقه‌های اندوخته شده در «زمگه» (=قرارگاه زمستانی) به آخر می‌رسید. انبارها از علوفه و آذوقه تهی شدند و فضاهای خالی آن‌ها انباشته از سیاهی و تیرگی می‌شد.

بعد از ماه سی، نوروزماه، اولین ماه بهار طبق گاه‌شمار محلی فرا می‌رسید. نوروزماه که می‌آمد، پیام رویش علف‌های نورسته در سرزمین‌های گرم را با خود می‌آورد. میل دست‌یابی به علف‌زارانی در دوردست، زنگ کوچ را به صدا درمی‌آورد تا از قرارگاه‌های زمستانی، «بنه‌کنان» کنند و همه‌ی هستی خود را برچینند و بردارند و با خود به آن‌جا ببرند که دیگر خبری از تلخی و سختی و سیاهی و زمستان نبود. در نوروزماه، آدم‌ها کم‌کم از اجاق‌های آتش فاصله می‌گرفتند. اعتقاد داشتند نوروز حسود است. در این ماه باید خود را از حریم اجاق‌های آتش دور نگه‌داشت. آنان در اولین روز ماه نوروز آشی نذری می‌پختند و به نوروز باج می‌دادند تا فرزندان‌شان را در اجاق‌های آتش نیندازد.
در جغرافیایی که پیشینیان ما زندگی می‌کرده‌اند، به خاطر تفاوت‌های اقلیمی با سایر مناطق مرکزی ایران، چرخش فصول و گذر سال و ماه به‌گونه‌ای شکل می‌گرفته که منطبق بر هنگامه‌ی گاه‌شماری رسمی کشور نبوده است. در زیست‌بوم پدران ما فصل بهار هم‌زمان با پانزدهم بهمن در تقویم رسمی آغاز می‌شده است. و آیین عید را در پانزدهم «خاکه لیه» که مصادف با اولین روز فروردین بوده به‌جای آورده‌اند. چون زندگی و حیات پدران ما صدها سال به شیوه‌ی شبانی و رمه‌گردانی شکل گرفته، گاه‌شماری‌ای که برای سنجه‌ی ایام و گذران چرخه‌‌ی زندگی در یک‌سال شکل می‌گرفته از شیوه‌ی زندگی آنان تبعیت کرده است.
 ماه دوم بهار را (خاکه لیه) می‌نامیده‌اند. در این ماه علف‌های ترد و تازه سر از خاک برمی‌آورده‌اند. وقتی احشام در این ماه به چرا می‌رفته‌اند، لبانشان در حین چرا به خاک مالیده می‌شده است؛ به همین خاطر این ماه را خاکه‌لیه نامیده‌اند. ماه سوم بهار عبارت از سیزده‌ و پنجه بوده است که شامل ۵روز پنجه و ۳۰روز ماه سیزده بود. آخرین روز ماه بهار در بیستم اردی‌بهشت به پایان می‌رسیده است. اولین ماه تابستان به نام (میریان) آغاز می‌شده است. آغاز این ماه به عنوان آخرین موعد و پایان یک‌سال کاری چوپانان بوده‌است در این ماه پشم گوسفندان را می‌چیده‌اند.
همواره وفور گیاه و دام اصلی‌ترین عناصر نعمت برای بهتر‌زیستن پدران و مادران ما بوده‌است. گاه‌شماری آن‌ها در نهایت هوشمندی در خدمت بقای گله‌ها و رمه‌های و سازگاری با سرزمینی بوده است تا برای آنان نعمت فراوانی به بار بیاورد.
گرچه در گاه‌شمار محلی پدران ما نوروزماه اولین ماه بهار به حساب می‌آید، اما آیین عید هم‌زمان با آیین سراسری کشور که در اولین روز فروردین بوده به عنوان آغاز سال نو به جای می‌آورده‌اند. آنان عید را دو روز می‌دانسته‌اند؛ روز اول را عید مردگان یا الفه و روز دوم را عید زندگان می‌نامیده‌اند. در روز الفه یا عید مردگان به دیدار کسانی می‌رفته‌اند که در سال گذشته عزیزی را از دست داده‌اند. آنان ضمن ابراز هم‌دردی، سعی می‌کردند خانواده‌های داغدار را وادارند تا حداقل مشارکتی در به‌جای آوردن آیین عید داشته باشند.
بعد از ظهر روز الفه به گورستان‌ها می‌رفتند تا قبل از غروب آفتاب با مردگان خود، دیدار کنند. معمولاً در این روز شیربرنج تهیه می‌کردند و به گورستان‌ می‌بردند تا در کنار گور مردگان‌شان که انگار مهمان سفره‌هایشان هستند، شیربرنج را بخورند و با خواندن فاتحه برای آن‌ها نیز بفرستند.
هنگام غروب آفتاب شب الفه، برای این‌که به استقبال عید بروند هر خانواده، در کنار خانه‌شان آتش روشن می‌کردند، این آتش‌افروختن به جای چهارشنبه‌سوری بود، فرقی نمی‌کرد که چه روزی از هفته باشد، اما باید غروب آخرین روز قبل از عید باشد. بعد از این‌که آتش روشن می‌شد تعداد زیادی ترکه‌های چوب را آماده و کنار آتش قرار می‌دادند یک نفر از افراد خانواده، معمولاً نوجوانی (دختر یا پسر فرقی نمی‌کرد) با هدایت بزرگ‌تری، اولین ترکه‌ی چوب را برمی‌داشت و با برشمردن نام بزرگ و یا سرپرست خانواده که انگار آن ترکه‌ی چوب هدیه‌ای از اوست، ترکه را در آتش می‌انداخت. بعد از آن با نامیدن تک‌تک افراد خانواده ترکه‌ای برمی‌داشت و به نام هر نفر می‌نامید و بر آتش می‌انداخت. بعد از برشمردن افراد خانواده نوبت به سایر اقوام و نزدیکان: عموها و عموزاده‌ها، عمه‌ها و عمه‌زاده‌ها، دایی‌‌ها و دایی‌زاده‌ها، خاله‌ها و خاله‌زاده‌ها و همه‌ی فرزندان و نوه‌ها و همه‌ی وابستگان نسبی و سببی برای هر کدام ترکه‌ای با برشمردن هر نفر در آتش می‌انداختند. هنگامی که احساس می‌کردند برای همه‌ی اقوام و فامیل و برای هر کدام و به نام آنان ترکه‌ای بر آتش نهاده‌اند، در کنار آتش شعله‌ور به پای‌کوبی و شعرخوانی می‌پرداختند. گاهی نوجوانان در رقابت به سایرین که آن‌ها نیز آتش‌های خود را روشن کرده‌ بودند، می‌گفتند (آگر ایمه بلیزه، آگر هُمه چلیزه) «آتش ما بلند و شعله‌ور است، آتش شما کم‌فروغ و کوتاه است.»
اغلب از روی آتش می‌پریدند بر این باور بودند که با پریدن از روی آتش همه‌ی نحوست و درد و بلای آن‌ها در آتش ریخته می‌شود و سالم و تندرست می‌مانند به آستان سال نو وارد می‌شوند.
برای شب عید تدارکات ساده و باشکوهی انجام می‌دادند. تهیه‌ی گوشت و پلو از الزامات شب عید بود. نُقل و شیرینی و گاهی نان‌شیرینی‌های محلی از قبل تهیه می‌شد. سعی می‌شد در شب عید به حیوانان و احشام نیز توجه ویژه‌ای بشود. از قبل محل نگه‌داری آن‌ها را تمیز و مرتب می‌کردند. همه‌ی افراد خانواده حتماً  باید در شب عید حمام کرده، رخت‌های کهنه‌ی خود را با رخت‌های نو عوض کرده باشند. اغلب زنان و دختران و حتا مردان و پسران نوجوان در شب عید بر دستان‌شان حنا می‌بستند. تا در روز عید دستان رنگینی داشته باشند.
شب‌هنگام بعد از صرف شام بزرگ و یا یکی از افراد خانواده مقداری پشم از قوچی که متعلق به خانواده بود می‌کند و به هر فرد از خانواده می‌داد تا با تابیدن تارهای پشم برای خود حلقه‌ی انگشترمانندی درست کنند و در انگشت کنند. چون بر این اعتقاد بودند که با این کار خیر و برکت و فراوانی نصیب گله‌ی گوسفندان‌شان خواهد شد. آنان تا دیروقت بیدار می‌ماندند تا (باوه رسق برا کر) بابای تقسیم‌کننده‌ی رزق به خانه‌ی آن‌ها بیاید و زرق سالانه‌ی آن‌ها را برایشان رقم بزند. آنان معتقد بودند اگر هنگامی که بابای روزی‌رسان بیاید و کسی در خواب باشد زرق و روزی برایش در نظر نمی‌گیرد. بابای روزی‌رسان پیرمردی نامرئی بود که به صورت پنهانی در شب عید به همه‌ی خانه‌ها سرکشی می‌کرد روزی و درآمد همه‌ی آدم‌ها را تا سال دیگر بین آن‌ها قسمت می‌کرد.
صبح زود روز عید آمدن اولین نفر از اقوام و کسانی‌که برای دید و بازدید می‌آمدند، بسیار قابل توجه بود. اگر آن شخص آدم خوش‌قدمی بود حتماً سالی که در پیش بود به خوبی و خوشی سپری می‌شد اما اگر در طول سال مشکلاتی و ضرور و زیانی برای خانواده رخ می‌داد به حساب بدقدمی کسی می‌گذاشتند که برای اولین‌‌بار در ساعات اولیه‌ی روز سال نو به خانه‌ی آن‌ها آمده بود. معمولاً روز عید خانواده‌ها خیلی زود بیدار می‌شدند تا بعد از صرف صبحانه آماده‌ی دید و بازدید شوند. ابتدا افراد هر خانواده به دیدار بزرگ خاندان خود می‌رفتند در آن‌جا جمع می‌شدند تا همگی به دیدار اقوام بزرگ‌تر خود بروند. در دید و بازدیدها می‌بایست به همه‌ی خانه‌ها سرکشی می‌شد. کم‌کم بازدید‌کنندگان همانند جویبارایی کوچک به هم می‌پیوستند و سیلی از حرکت انسان‌ها بزرگ و کوچک و زن و مرد به جریان می‌افتاد. به همه‌کس و همه‌جا سرکشی می‌کردند و عید را به هم‌دیگر مبارک‌باد می‌گفتند. بعد از بازدید از تک‌تک خانه‌های یک روستا افراد یک روستا به صورت دسته‌جمعی به روستاهای هم‌جوار می‌رفتند. ابتدا به در خانه‌ی بزرگ روستای مجاور می‌رفتند. بعداً افراد پراکنده می‌شدند و هرکس نسبت به تعلق خاطر و یا وابستگی خویشاوندی به خانه‌های افراد مختلف می‌رفتند. این دیدوبازدیدها مانند یک معامله بده و بستانی بود. هرکس که از خانه و خانواده‌ی کسی دیدن می‌کرد طرف مقابل نیز خود را موظف می‌دانست که او هم به خانه و محل سکونت کسانی که به دیدن آن‌ها آمد‌ه‌اند سرکشی کند. حتا اگر کسی در خانه هم نبود به در خانه‌اش می‌رفتند تا وظیفه‌ی خود را به جای بیاورند.  
در روز عید همه‌ی کسانی‌که در طول سال گذشته به هر دلیل از هم‌دیگر کدورتی به دل داشتند، همسایگان و اقوام آن‌ها را با هم‌دیگر آشتی می‌دادند و در عید نوروز برپا بودن دشمنی گناهی نابخشودنی بود.
دیدوبازدید تا ظهر به طول می‌کشید. اغلب افراد بعد از ناهار در مرکزی‌ترین مکان عمومی روستا جمع می‌شدند و به بازی‌های گروهی مشغول می‌شدند. یکی از بازی‌های روز عید «خاجنگی» بود یعنی تخم‌مرغ‌هایشان را آرام به هم‌ می‌زدند تا پوسته‌ی یکی از آن‌ها بشکند. هرکس پوست تخم‌مرغش ترک برمی‌داشت، می‌بایست تخم‌مرغ شکسته‌اش را به طرف مقابلش واگذار کند. گاهی افراد با برنامه‌ریزی قبلی از قبل به مرغ‌هایشان برنج و سایر حبوبات می‌دادند تا تخم‌هایی با پوسته‌ای سخت بگذارند تا آن‌ها بتوانند در مسابقه‌ی پرهیجان خاجنگی تخم‌مرغ‌های بسیار برنده شوند.
۵ روز بعد از عید را ایام پنجه می‌نامیدند. در گاه‌شمار محلی با حساب‌گری هوشمندانه برای این‌که همه‌ی ماه‌های سال هرکدام سی‌روز باشند پنج روز بعد از عید را از سایر ایام سال جدا می‌کردند. ایام پنجه زمان مستقلی بود و جزء هیچ‌کدام از ماه‌های سال به حساب نمی‌آمد. پیشینیان ما معتقد بودند در ایام پنجه عوامل شر و نحوست از آسمان پایین می‌آیند و حاکم بر سرنوشت زمین می‌شوند. این روزها را «دُرد» می‌نامیدند. دُرد به معنی بدیُمنی و شرّ بوده است. در روزهایی که دُرد بودند، همه‌چیز را برای ایجاد شر مهیا می‌دانستند. آن‌ها معتقد بودند که باید در این روزها با بردباری، تحمل خود را بیش‌تر کنند تا بهانه‌ای برای ایجاد شر فراهم نکنند. یکی از عوامل شر در ایام پنجه، احشام را مورد غضب خود قرار می‌داده است. او گله‌های گاو، گوسفند و رمه‌های اسب را به یک بیماری به نام «کوهَ» دچار می‌کرده است. 
کوهَ نوعی بیماری شبیه به آب‌مروارید بوده که چشمان احشام کبود می‌شده به همین خاطر این بیماری را کوهَ می‌نامیده‌اند. حیوانانی که به بیماری کوهَ مبتلا می‌شده‌اند بینایی خود را از دست می‌داده‌اند و به خاطر عدم تعلیف تلف می‌شده‌اند. در ایام پنجه مردم برای دفع شر اهریمنِ کوهَ، رسمی کهن به جای می‌آوردند تا احشام خود را از چشم‌زخم‌ اهریمن کوهَ برهانند. آنان بر دوسوی پیشانی سیاه چادرهای خود را که انگار چهارپایی بسیار بزرگی است و برپای ایستاده، با مالیدن خمیز دو حدقه چشم بزرگ نقاشی می‌کردند تا اهریمن کوهَ را فریب بدهند. آنان معتقد بودند، اگر اهریمن کوهَ بخواهد چشمان احشام را مورد حمله قرار دهد، وقتی با این حدقه‌های چشم درشت مواجه می‌شود، تمام توان خود را به کار می‌گیرد تا این چشم‌های بزرگ را کور کند، اما هرچند تلاش می‌کند و موفق نمی‌شود، احساس می‌کند همه‌ی چشم‌ها «اوسین» شده‌اند، یعنی محافظت می‌شوند. اهریمن کوهَ در مقابل این حلقه‌های طلسم قدرتش باطل می‌شود‌. با این شیوه احشام از شر کورشدن در امان می‌مانند.
حلقه‌ی کوهَ هزاران‌سال است که به عنوان نمادی سمبلیک برای دفع شر و خنثی‌کردن چشم‌زخم نزد مردمان این دیار کاربردی اعتقادی دارد. در سنگ‌نگاره‌های میرملاس نیز نقاشی حلقه‌ی کوهَ که آن را به عنوان لنگر می‌شناسند برای همین منظور در هزاران سال قبل نقاشی شده است.
 این دیوارنگاره‌ همان حلقه‌ی اساطیری دفع‌کننده‌ی بلاهای آسمانی است که اهریمن کوهَ را فریب می‌داده ‌است. 

*محمدحسین آزادبخت / نویسنده، تندیس‌ساز و هنرمند لرستانی

این مقاله در سیمره ۳۱۲ (۹۳/۱۲/۲۴) چاپ شده است.