چند شعر از میرسلیم خدایگان
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
“زمستان”
نه!
این برف آب نمیشود
آتشی به پا کن به اندازهی آغوشت
هیزم اگر نیست
استخوانهای من خشک است.
” آ “
بارها دیده ام که الف
به آب و سین زده است
برای تصاحب جایگاه آ
تا بین سطور معجزه و خانوار
سرش بی کلاه
بی نان آور
نمانده باشد
برای من
که حد پنجره و خطوط اسلیمی را درک نمی کنم
نه با کلاه نه با عصا
هیچ پیمانی را به آخر نبردم
جز چند لته شعر
و آجرهایی ابلق
که جای عشق و پارههای شادی
زده اند به زندگیام
برای روزهایی که نخواهم بود میگویم
سری بودم چسبان به نئی
حیران
کم فروغ
بی عصا.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
“بی خوابی“
رجی بالای ناخنها
برای برادری که هرگز نداشتم
و خونی که از انار گلو میآید
حضور ریشهها در چنگک ذهن
و قار قار کلمات
در خطوط مفرغ
به بالا برآمدم
با خال ماه و دانهی درد
که رگ از خاک حافظهام میکند
به جای زمینی که گور دانایی است
تیز
از بیخ ناخنهایم برخاستم
به بالا برآمدم
نه من نه شعر
زمین در قسمت سرزمینم چین خورده است
با ریشههای بلوط خلیفه
و شرم
از شیار سرم هویداست
آیا یک گلوله برای کشتن من کافی بود
یا باید قانون بوعلی را از بر میگفتم؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
لینک اشعار میرسلیم خدایگان در کانون فرهنگی چوک: http://www.chouk.ir/anjoman-shear/shear-sepid/2166-311.html
آقای میرسلیم شعرهایت را دوست دارم.
ممنون سلیم زمستان خیلی زیباست
شاید گلوله ها برای کشتن ما حرام شوند!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
ممنون از اظهار لطف دوستان عزیز.
به جرات می گویم اگر نام شاعر بالای سر متن نبود امضای اورا پایین آن می دیدم و از بانی که او به آن رسیده است نام را حدس می زدم. چینش کلمات و برخورد با زبان دراین سه شعر گواه سال ها کار ادبیت می دهد از مولفی به نام میرسلیم خدایگان.درود.
نه!
این برف آب نمیشود
….
درود بر سلیم
پایدار باشی.
شعرهایت را دوست دارم
درود…
نه کلاه
نه قار قار مفرغ
زمین در جنوب غربی سرزمینم چین خوده است سلیم….
نشان به آن نشان…….
شعرت مثل خودت ارام وارامش بخش است سپاسگذارم